: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #974
برنامه شماره ۹۷۴ گنج حضور

Please rate this video
Out of 196 votes | 3748 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۷۴ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۵ اوت  ۲۰۲۳ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارم

من و بالایِ مناره(۱)، که تمنّایِ(۲) تو دارم


ز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارم

سرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارم


دلِ من روشن و مُقبِل(۳) ز چه شد؟ با تو بگویم

که درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارم


مکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامت

همه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارم


مشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرا

به شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارم


هله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنون

که چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارم


برِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براند

خبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارم


ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچه

سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۴) چه علالایِ(۵) تو دارم


هله دربانِ عوان‌خو(۶)، مدهم راه و سَقَط(۷) گو

چو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارم


چو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نماید

بزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارم


هله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشم

به دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارم


(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد

(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو

(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت

(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر

(۷) سَقَط: دشنام

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارم

من و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارم


ز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارم

سرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارم


دلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویم

که درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shams


جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی؟!

بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی


صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


گر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی، در پنجهٔ ره‌دانی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۸) تیه(۹)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۰)


می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۱۱)

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


(۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583


ور تو ریوِ(۱۲) خویشتن را مُنکِری

از ترازو و آینه، کِی جان بَری


(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سویِ حق گر راستانه خَم شوی

وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۳)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


(۱۳) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913


پس تو را هر غم که پیش آید ز دَرْد 

بر کسی تهمت مَنِه، بر خویش گَرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shams


تو ز دیوی نرهی، گر ز سلیمان برمی

وز غریبی نرهی، چون ز وطن بگریزی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097


پس هَماره روی معشوقه نِگَر

این به‌دستِ توست، بِشْنو ای پدر!


راه کن در اندرون‌ها خویش را

دور کن ادراکِ غیراندیش را


کیمیا داری، دوایِ پوست کُن

دشمنان را زین صِناعت(۱۴) دوست کُن


(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٣۶٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیرِ خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگو


(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عَوانِ(۱۶) مُقتَضی(۱۷) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور

(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976


چشم را در روشنایی خوی کُن

گر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُن


فضا را باز کن و چشمانت را به روشناییِ زندگی عادت بده. 

و اگر خفّاش نیستی، با فضاگشایی به‌ آن‌سو یعنی فضای گشوده‌شده نظر کن.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567


شیخ کو یَنْظُر بِنورِالله شد   

از نهایت، وز نخست آگاه شد


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»    


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580


چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شده   

پرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۱۸) بُده‏ 


(۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2133


گرنه بینایان بُدندی و شهان 

جمله کوران مُرده‌‌اندی در جهان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2132


با عصا، کوران اگر ره دیده‌‌اند 

در پناهِ خلقِ روشن دیده‌‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟ 

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334


کور را خود این قضا، همراهِ اوست

که مَر او را، اوفتادن، طبع و خوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #434


ما که کورانه عصاها می‏زنیم 

لاجَرَم قِندیل‌ها را بشکنیم


ما چو کَرّان ناشنیده یک خِطاب 

هرزه گویان از قیاسِ خود جواب‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #477


آن‌ چه چشم است آنکه بیناییش نیست 

ز امتحان‌ها جز که رسواییش نیست؟‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #719


معنیِ تو صورت است و عاریت

بر مناسب شادی و بر قافیت


معنی آن باشد که بستاند تو را

بی‌نیاز از نقش گرداند تو را


معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند

مرد را بر نقش، عاشق‌تر کند


کور را قسمت، خیالِ غم‌فزاست 

بهرهٔ‏ چشم، این خیالاتِ فناست‏


حرف قرآن را ضَریران(۱۹)، معدن‏‌اند 

خر نبینند و، به پالان بر زنند

 

چون تو بینائی، پیِ خَر رَوْ که جَست 

چند پالان‌دوزی، ای پالانْ‌پرست

 

خر چو هست، آید یقین پالان تو را 

کم نگردد نان، چو باشد جان تو را


پشت خر دُکّان و مال و مَکسب(۲۰) است 

دُرّ قلبت، مایهٔ صد قالَب است

 

خر برهنه بر نشین ای بوالْفُضول 

خر برهنه نَه که راکب شد رسول؟


(۱۹) ضَریر: کور، نابینا

(۲۰) مَکسب: کسب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2731


دفعِ این کوری به دستِ خلق نیست  

لیک اِکرامِ طبیبان از هدی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #900


پس سَخا از چشم آمد نه ز دست  

دید دارد کار، جز بینا نَرَست‏ 


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1298


چونکه نورِ حس نمی‌‏بینی ز چشم   

چون ببینی نور آن دینی ز چشم‏؟


نورِ حِسّ با این غلیظی مُخْتَفی(۲۱) است   

چون خفی نَبْوَد ضیایی کآن صفی(۲۲) است؟


(۲۱) مُخْتَفی: پنهان

(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1607


خاک زن در دیدۀ‏ حِس‌بینِ خویش   

دیدۀ‏ حس، دشمنِ عقل است و کیش


دیدۀ‏ حِس را خدا اَعماش خواند   

بُتْ‌پَرَستش گفت و، ضدِّ ماش خواند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید  

ذاتِ هستی را همه معدوم دید 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405


آنکه او را چشمِ دل شد دیدبان  

دید خواهد چشمِ او عَینُ‌الْعِیان  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #99


دیدهٔ‏ تو چون دلم را دیده شد 

شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1246


چشمِ آدم چون به نورِ پاک دید 

 جان و سِرِّ نام‌ها، گشتش پدید


چون مَلَک، انوارِ حق در وی بیافت 

 در سجود افتاد و در خدمت شتافت‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در خور است 

دان که گوشِ غیبْ گیرِ(۲۳) تو کَر است‌‌ 


(۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21


گوشِ آنکس نوشد اسرارِ جلال

کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #101


گوشِ سَر بربند از هَزْل و دروغ

تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566


پنبه اندر گوشِ حِسِّ دون کنید(۲۴)

بندِ حسّ از چشمِ خود بیرون کنید


پنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است 

تا نگردد این کَر، آن باطن، کَر است‌‌


(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1943


پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش

تا به گوش‌ات آید از گردون، خروش


از گوشِ مرکزِ خود، پنبۀ وسواس یعنی فکرهای پشتِ سرهمِ این‌جهانی را بیرون کن 

تا از آسمان، پیغامی پُر خروش به گوشت برسد.


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1459


گر نخواهی در تردّد، هوشِ جان 

 کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #585


دیو را نطقِ تو خامُش می‌‌کند 

گوشِ ما را گفتِ تو هُش می‌‌کند 


گوشِ ما هوش است، چون گویا تویی 

خشکِ ما، بحر است، چون دریا تویی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1028


گوشِ خر بفروش و دیگر گوش خر 

 کاین سخن را در نیابد گوشِ خر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1461


پس محل وَحی گردد گوش جان

وَحی‌ چه‌بْوَد؟ گفتنی از حس نهان


اگر ذهن را ساکت کرده و از فکری به فکر دیگر نپریم گوش جان ما محل دریافت پیغام زندگی می‌شود. 

«وحی» چیست؟ پیغام زندگی که از پنج حسّ ظاهر و ذهن نمی‌آید و ما را هدایت می‌کند.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043


سَمع شو یکبارگی تو گوش‌وار  

تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3920


جهد کن کز گوش در چشمت رود  

آنچه کآن باطل بُده‌ست، آن حق شود  


زآن سپس گوشَت شود هم‌طبعِ چَشم  

گوهری گردد دو گوشِ همچو یَشم(۲۵)


(۲۵) یَشم: نوعی سنگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #72


حرف‌گو و حرف‌نوش و حرف‌ها  

هر سه جان گردند اندر انتها 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۲


گوش جان و چشم جان، جز این حس است

گوشِ عقل و گوش ظَن، زین مُفلِس(۲۶) است


گوش و چشم ما به‌صورت هشیاری غیر از این پنج حس ظاهری و ذهن است، 

که گوش و چشم ظاهری و من‌ذهنی از دریافت پیغام‌های هشیاری حضور عاجز و تهی‌دست است.


(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568


بی‌‌حس و بی‌‌گوش و بی‌‌فکرت(۲۷) شوید 

تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید


 اگر می‌خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید 

باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.


قرآن كريم، سورهٔ فجر(۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته. به سوی پروردگارت در حالی که 

از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.»   


(۲۷) فکرت: اندیشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض از اِطّلاع


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #858


«حکایت»


همچنان کاینجا مغولِ حیله‌دان

گفت: می‌جویم کسی از مصریان


مصریان را جمع آرید این طرف

تا درآید آنکه می‌باید به کف


هر که می‌آمد، بگفتا: نیست این

هین‌ در آ‌ خواجه، در آن گوشه نشین 


تا بدین شیوه همه جمع آمدند

گردنِ ایشان بدین حیله زدند


شومیِ آنکه سویِ بانگِ نماز

داعی‌الله(۲۸) را نبردندی نیاز(۲۹)


دعوتِ مکّارشان اندر کشید

الْحَذَر از مکرِ شیطان ای رشید


بانگِ‌ درویشان‌ و، محتاجان بنوش(۳۰) 

تا نگیرد بانگِ مُحتالیت(۳۱) گوش


(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن

(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن

(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن

(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1659


گر نبودی گوش‎هایِ غیب‌گیر    

 وحی نآوردی ز گردون یک بشیر(۳۲) 


(۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2019


صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند 

جمله محتاجانِ چشمِ روشنند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #11


چشم‌بندِ آن جهان، حلق و دهان‏

این دهان بربند، تا بینی عیان 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747


این دهان بستی، دهانی باز شد  

کو خورندهٔ لقمه‌هایِ راز شد


گر ز شیرِ دیو، تن را وابُری  

در فِطامِ(۳۳) او، بسی نعمت خوری


(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1086


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است  

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1977


این نه آن جان است کافزاید ز نان 

یا گهی باشد چنین، گاهی چنان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3607


کارِ دو‌‌ز‌خ می‌کنی در خو‌ر‌د‌نی 

بهرِ او خو‌د را تو فَر‌بِه می‌کنی


قرآن کریم، سورهٔ محمّد (۴۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Muhammad(#47), Line #12


«… يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»


«… از اين جهان متمتع مى‌شوند و چون چارپايان مى‌خورند و جايگاهشان آتش است.»


کارِ خو‌د کن ر‌و‌‌ز‌یِ حکمت بچَر 

تا شو‌د فَر‌بِه دلِ با کَرّ و فَر


خو‌ر‌د‌‌نِ تن، مانعِ این خو‌ر‌دن است 

جان، چو باز‌ر‌گان و، تن چو‌ن رهز‌ن است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۴)


(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۶) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۸) و سَنی(۳۹)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارم

من و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارم


ز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارم

سرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارم


دلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویم

که درین آینهٔ دل رخِ زیبایِ تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907


گر شوم مشغول اِشکال و جواب

تشنگان را کَی توانم داد آب‌‌؟


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌(۴۰)


اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحتِماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونیِّ گَر است


اِحتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین


(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.

(۴۱) احتما: پرهیز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۴۲) رب


(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۴۳) آیدت ای راه‌رو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۴) مشو


(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید، تو در وی بَسط بین

تازه باش و، چین میَفکن در جَبین(۴۵)


(۴۵) جَبین: پیشانی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست ملامت، بنگر روزِ قیامت

همه موجم، همه جوشم، دُرِ دریایِ تو دارم


مشنو قولِ طبیبان، که شِکَر زاید صفرا

به شِکَر دارویِ من کن، چه که صفرایِ تو دارم


هله ای گنبدِ گردون، بشنو قصّه‌ام اکنون

که چو تو همرهِ ماهم، بر و پهنایِ تو دارم


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ»


«گناهکاران با قیافه‌هایشان شناخته می‌شوند، و ایشان با سرها و پاها گرفتار می‌گردند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #758, Divan e Shams


به خدا دیوِ ملامت، برهد روزِ قیامت

اگر او مِهرِ تو دارد، اگر اقرارِ تو دارد


‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756


پس قیامت شو، قیامت را ببین

دیدنِ هر‌چیز را شرط است این


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


برِ دربانِ تو آیم، ندهد راه و براند

خبرش نیست که پنهان چه تماشایِ تو دارم


ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچه

سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا چه علالایِ تو دارم


هله دربانِ عوان‌خو، مدهم راه و سَقَط گو

چو دفم می‌زن بر رو، دف و سُرنایِ تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501

 

کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود

تا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَد


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی‏ زخود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۴۶) نیست


(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980


لنگ و لوک(۴۷) و خَفته‌شکل(۴۸) و بی‌ادب

سوی او می‌غیژ(۴۹) و، او را می‌طلب


(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده

(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن است

اصلِ دین، ای بنده روزَن کردن است


تیشهٔ هر بیشه‌‌ای کم ‌زَن، بیا

تیشه زَن در کندنِ روزن، هلا


یا نمی‌دانی که نورِ آفتاب  

عکسِ خورشید برون است از حجاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌یی را کِش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سَیرانِ آن یوسف شرف

 

هین دریچه سویِ یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌یی(۵۰) آغاز کن

 

عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است

 

(۵۰) فُرجه: تماشا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


چو دف از سیلیِ مطرب هنرم بیش نماید

بزن و تجربه می‌کن، همه هیهایِ تو دارم


هله، زین پس نخروشم، نکنم فتنه، نجوشم

به دلم حکم که دارد؟ دلِ گویایِ تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سِرّ ز بَد پنهان کنی

این عجب که سرّ ز خود، پنهان کنی‏

 

کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود

تا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَد

 

خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی‏‌زخود چیزی بدُزد


می‏‌دهند افیون(۵۱) به مردِ زخم‌مند(۵۲)   

تا که پیکان از تنش بیرون کنند

 

وقتِ مرگ از رنج، او را می‏دَرَند   

او بدان مشغول شد، جان می‏بَرَند

 

چون به هر فکری که دل خواهی سپرد   

از تو چیزی در نهان خواهند بُرد


هر چه اندیشی و تحصیلی کنی

می‏‌درآید دزد از آن سو کایمنی‏

 

پس بدان مشغول شو، کآن بهترست

تا ز تو چیزی بَرَد کآن کهترست(۵۳)

 

بارِ بازرگان چو در آب اوفتد

دست اندر کالۀ‏(۵۴) بهتر زند


چونکه چیزی فوت خواهد شد در آب

ترکِ کمتر گوی و، بهتر را بیاب


(۵۱) اَفیون: تریاک

(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده

(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر

(۵۴) کاله: کالا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2287


یافته شدن گوهر و حلالی خواستنِ حاجبان و کنیزکان شاهزاده از نَصوح

 

بعد از آن خوفی، هلاکِ جان بُده  

مژده‌ها آمد که اینک گم‌شده

 

بانگ آمد ناگهان که رفت بیم  

یافت شد گم‌گشته آن دُرِّ یتیم

 

یافت شد، و اندر فرح دربافتیم  

مژدگانی دِه، که گوهر یافتیم


از غریو(۵۵) و نعره و دَسْتَک زدن(۵۶)  

پُر شده حمّام، قَدْ زٰالَ الْحَزَن(۵۷)

 

آن نَصوحِ رفته باز آمد به خویش  

دید چشمش تابشِ صد روز بیش

 

می‌حلالی خواست از وی هر کسی  

بوسه می‌دادند بر دستش بسی


بد گُمان بُردیم و، کن ما را حلال  

گوشتِ تو خوردیم اندر قیل و قال

 

قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ 

بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. 

و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما 

دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. 

و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»


زآنکه ظنِّ جمله، بر وَی بیش بود  

زآنکه در قربت ز جمله پیش بود

 

خاصّ دلّاکش بُد و مَحرم نَصوح  

بلکه همچون دو تنی، یک گشته روح


گوهر ار بُرده‌ست او برده‌ست و بس  

زو مُلازم‌تر(۵۸) به خاتون نیست کس

 

اوّل او را خواست جُستن در نبرد  

بهرِ حُرمت داشتن تأخیر کرد

 

تا بُوَد کان را بیندازد به جا  

اندرین مهلت رهانَد خویش را


این حلالی‌ها ازو می‌خواستند  

وز برایِ عذر برمی‌خاستند

 

گفت: بُد فضلِ خدایِ دادگر  

ورنه ز آنچم گفته شد، هستم بَتَر

 

چه حلالی خواست می‌باید ز من؟  

که منم مُجرم‌ترِ اهلِ زَمَن(۵۹)


آنچه گفتندم ز بَد از صد یکی‌ست  

بر من این کشف‌ست، ار کس را شکی‌ست

 

کس چه می‌داند ز من جز اندکی؟  

از هزاران جُرم و بَد فعلم یکی


من همی دانم و آن ستّارِ(۶۰) من  

جُرم‌ها و زشتیِ کردارِ من

  

اوّل، ابلیسی مرا استاد بود  

بعد از آن، ابلیس پیشم باد بود

 

حق بدید آن جمله را، نادیده کرد  

تا نگردم در فضیحت(۶۱) روی‌زرد(۶۲)


باز، رحمت پوستین‌دوزیم(۶۳) کرد  

توبهٔ‌ شیرین چو جان روزیم کرد

 

هرچه کردم، جمله ناکرده گرفت  

طاعتِ ناکرده آورده گرفت

 

همچو سَرو و سوسَنم آزاد کرد  

همچو بخت و دولتم دلشاد کرد


نامِ من در نامهٔ‌ پاکان نوشت  

دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

  

آه کردم، چون رَسَن(۶۴) شد آهِ من  

گشت آویزان رَسَن در چاهِ من

 

آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم  

شاد و زَفْت(۶۵) و فَربِه و گُلگون شدم


در بُنِ چاهی همی ‌بودم زبون  

در همهٔ عالَم نمی‌گنجم کنون

 

آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا  

ناگهان کردی مرا از غم جدا

 

گر سرِ هر مویِ من یابد زبان  

شُکرهایِ تو نیآید در بیان


می‌زنم نعره درین روضه(۶۶) و عُیون(۶۷)  

خلق را یٰا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون 


من در میان این بوستانها و چشمه ساران در خطاب به مردم فریاد برمی‌آورم که ای کاش قوم من بدانستندی.


قرآن کریم، سورهٔ يس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


(۵۵) غَریو: فریاد

(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا

(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.

(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین

(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار

(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده

(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب

(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده

(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه

(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب

(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۶۶) روضه: گلشن، بوستان

(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2317


باز خواندنِ شه‌زاده، نَصوح را از بهرِ دلّاکی، 

بعد از استحکامِ توبه و قبول توبه و بهانه کردنِ او و دفع گفتن

 

بعد از آن آمد کسی کز مرحمت  

دخترِ سلطانِ ما می‌خواندت

 

دخترِ شاهت همی ‌خوانَد، بیا  

تا سَرَش شویی کنون، ای پارسا

 

جز تو دلّاکی نمی‌خواهد دلش  

که بمالد یا بشوید با گِلش


گفت: رَوْ رَوْ، دستِ من بیکار شد  

وین نَصوحِ تو کنون بیمار شد

 

رَوْ، کسی دیگر بجو اشتاب(۶۸) و تفت(۶۹)  

که مرا وَالله دست از کار رفت

 

با دلِ خود گفت: کز حد رفت جُرم  

از دلِ من کَی رود آن ترس و گُرم(۷۰)؟


من بمُردم یک ره و، باز آمدم  

من چشیدم تلخیِ مرگ و عدم

 

توبه‌یی کردم حقیقت با خدا  

نشکنم تا جان شدن از تن جدا

 

بعدِ آن مِحنت که را بارِ دگر  

پا رود سویِ خطر؟ اِلّا که خر


(۶۸) اشتاب: شتاب

(۶۹) تَفت: شتابان

(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مناره: جای نور و روشنایی، گلدستهٔ مسجد

(۲) تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو

(۳) مُقبِل: صاحب‌اقبال، نیک‌بخت

(۴) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۵) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

(۶) عوان‌خو: بدخو، ستمگر

(۷) سَقَط: دشنام

(۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۱۲) ریو: حیله، حقّه‌بازی، ریا

(۱۳) دَنی: فرومایه، پست

(۱۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار

(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده

(۱۶) عَوان: داروغه، مأمور

(۱۷) مُقتَضی: اقتضا کننده

(۱۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده

(۱۹) ضَریر: کور، نابینا

(۲۰) مَکسب: کسب

(۲۱) مُخْتَفی: پنهان

(۲۲) صفی: خالص، صاف و پاک

(۲۳) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

(۲۴) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن

(۲۵) یَشم: نوعی سنگ

(۲۶) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی‌دست

(۲۷) فکرت: اندیشه

(۲۸) داعی‌الله: دعوت کنندهٔ به سوی خدا، مؤذّن

(۲۹) نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن

(۳۰) بِنوش: مخفّفِ بِنیوش، فعلِ امر از نیوشیدن به معنی گوش کردن، شنیدن

(۳۱) مُحتال: حیله‌گر، مکّار

(۳۲) بشیر: بشارت دهنده، در اینجا مراد پیامبر است.

(۳۳) فِطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.

(۳۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۶) حَدید: آهن

(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۰) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.

(۴۱) احتما: پرهیز

(۴۲) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن

(۴۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۴) آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال

(۴۵) جَبین: پیشانی

(۴۶) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

(۴۷) لوک: آن‌ كه به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۴۸) خَفته: خوابیده‌، خمیده

(۴۹) غیژیدن: خزیدن‌، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به‌روی زانو نشسته راه رفتن

(۵۰) فُرجه: تماشا

(۵۱) اَفیون: تریاک

(۵۲) زخم‌مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده

(۵۳) کِهتر: بسیار ناچیزتر و کم ارزش‌تر

(۵۴) کاله: کالا

(۵۵) غَریو: فریاد

(۵۶) دَسْتَک زدن: کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا

(۵۷) قَدْ زٰالَ الْحَزَن: به تحقیق اندوه برطرف شد. حقّا که غم از بین رفت.

(۵۸) مُلازم‌: همراه، همنشین

(۵۹) زَمَن: زمان، روزگار

(۶۰) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده

(۶۱) فَضیحَت: رسوایی، بدنامی، عیب

(۶۲) روی‌زرد: شرمگین و خجالت زده

(۶۳) پوستین‌دوزی: وصله زدن بر پوستین، در اینجا به معنی اغماض و چشم پوشی از گناه

(۶۴) رَسَن: ریسمان، طناب

(۶۵) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۶۶) روضه: گلشن، بوستان

(۶۷) عُیون: جمع عَین به معنی چشمه

(۶۸) اشتاب: شتاب

(۶۹) تَفت: شتابان

(۷۰) گُرم: اندوه، دلتنگی

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم

من و بالای مناره که تمنای تو دارم


ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم

سر خود نیز نخارم که تقاضای تو دارم


دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگویم

که درین آینه دل رخ زیبای تو دارم


مکن ای دوست ملامت بنگر روز قیامت

همه موجم همه جوشم در دریای تو دارم


مشنو قول طبیبان که شکر زاید صفرا

به شکر داروی من کن چه که صفرای تو دارم


هله ای گنبد گردون بشنو قصه‌ام اکنون

که چو تو همره ماهم بر و پهنای تو دارم


بر دربان تو آیم ندهد راه و براند

خبرش نیست که پنهان چه تماشای تو دارم


ز درم راه نباشد ز سر بام و دریچه

ستر الله علینا چه علالای تو دارم


هله دربان عوان‌خو مدهم راه و سقط گو

چو دفم می‌زن بر رو دف و سرنای تو دارم


چو دف از سیلی مطرب هنرم بیش نماید

بزن و تجربه می‌کن همه هیهای تو دارم


هله زین پس نخروشم نکنم فتنه نجوشم

به دلم حکم که دارد دل گویای تو دارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم

من و بالای مناره که تمنای تو دارم


ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم

سر خود نیز نخارم که تقاضای تو دارم


دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگویم

که درین آینه دل رخ زیبای تو دارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2572, Divan e Shams


جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی


صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی


گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی در پنجه ره‌دانی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هرروز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583


ور تو ریو خویشتن را منکری

از ترازو و آینه کی جان بری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سوی حق گر راستانه خم شوی

وارهی از اختران محرم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی 

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913


پس تو را هر غم که پیش آید ز درد 

بر کسی تهمت منه بر خویش گرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shams


تو ز دیوی نرهی گر ز سلیمان برمی

وز غریبی نرهی چون ز وطن بگریزی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097


پس هماره روی معشوقه نگر

این به‌دست توست بشنو ای پدر


راه کن در اندرون‌ها خویش را

دور کن ادراک غیراندیش را


کیمیا داری دوای پوست کن

دشمنان را زین صناعت دوست کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٣۶٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976


چشم را در روشنایی خوی کن

گر نه خفاشی نظر آن سوی کن


فضا را باز کن و چشمانت را به روشنایی زندگی عادت بده 

و اگر خفاش نیستی با فضاگشایی به‌ آن‌سو یعنی فضای گشوده‌شده نظر کن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567


شیخ کو ینظر بنورالله شد   

از نهایت وز نخست آگاه شد


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»    


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580


چشم او ینظر بنور اللـه شده   

پرده‌‏های جهل را خارق بده‏ 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2133


گرنه بینایان بدندی و شهان 

جمله کوران مرده‌‌اندی در جهان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2132


با عصا کوران اگر ره دیده‌‌اند 

در پناه خلق روشن دیده‌‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقه کوران به چه کار اندرید

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334


کور را خود این قضا همراه اوست

که مر او را اوفتادن طبع و خوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #434


ما که کورانه عصاها می‏زنیم 

لاجرم قندیل‌ها را بشکنیم


ما چو کران ناشنیده یک خطاب 

هرزه گویان از قیاس خود جواب‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #477


آن‌ چه چشم است آنکه بیناییش نیست 

ز امتحان‌ها جز که رسواییش نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #719


معنی تو صورت است و عاریت

بر مناسب شادی و بر قافیت


معنی آن باشد که بستاند تو را

بی‌نیاز از نقش گرداند تو را


معنی آن نبود که کور و کر کند

مرد را بر نقش عاشق‌تر کند


کور را قسمت خیال غم‌فزاست 

بهره چشم این خیالات فناست‏


حرف قرآن را ضریران معدن‏‌اند 

خر نبینند و به پالان بر زنند

 

چون تو بینائی پی خر رو که جست 

چند پالان‌دوزی ای پالان‌پرست

 

خر چو هست آید یقین پالان تو را 

کم نگردد نان چو باشد جان تو را


پشت خر دکان و مال و مکسب است 

در قلبت مایه صد قالب است

 

خر برهنه بر نشین ای بوالفضول 

خر برهنه نه که راکب شد رسول


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2731


دفع این کوری به دست خلق نیست  

لیک اکرام طبیبان از هدی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #900


پس سخا از چشم آمد نه ز دست  

دید دارد کار جز بینا نرست‏ 


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1298


چونکه نور حس نمی‌‏بینی ز چشم   

چون ببینی نور آن دینی ز چشم‏


نور حس با این غلیظی مختفی است   

چون خفی نبود ضیایی کان صفی است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1607


خاک زن در دیده حس‌بین خویش   

دیده حس دشمن عقل است و کیش


دیده حس را خدا اعماش خواند   

بت‌پرستش گفت و ضد ماش خواند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید  

ذات هستی را همه معدوم دید 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405


آنکه او را چشم دل شد دیدبان  

دید خواهد چشم او عین‌العیان  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #99


دیده تو چون دلم را دیده شد 

شد دل نادیده غرق دیده شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1246


چشم آدم چون به نور پاک دید 

جان و سر نام‌ها گشتش پدید


چون ملک انوار حق در وی بیافت 

در سجود افتاد و در خدمت شتافت‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوش حس تو به حرف ار در خور است 

دان که گوش غیب گیر تو کر است‌‌ 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21


گوش آنکس نوشد اسرار جلال

کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #101


گوش سر بربند از هزل و دروغ

تا ببینی شهر جان با فروغ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566


پنبه اندر گوش حس دون کنید

بند حس از چشم خود بیرون کنید


پنبه آن گوش سر گوش سر است 

تا نگردد این کر آن باطن کر است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1943


پنبه وسواس بیرون کن ز گوش

تا به گوش‌ات آید از گردون خروش


از گوش مرکز خود پنبه وسواس یعنی فکرهای پشت سرهم این‌جهانی را بیرون کن 

تا از آسمان پیغامی پر خروش به گوشت برسد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1459


گر نخواهی در تردد هوش جان 

کم فشار این پنبه اندر گوش جان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #585


دیو را نطق تو خامش می‌‌کند 

گوش ما را گفت تو هش می‌‌کند 


گوش ما هوش است چون گویا تویی 

خشک ما بحر است چون دریا تویی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1028


گوش خر بفروش و دیگر گوش خر 

کاین سخن را در نیابد گوش خر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1461


پس محل وحی گردد گوش جان

وحی‌ چه‌بود گفتنی از حس نهان


اگر ذهن را ساکت کرده و از فکری به فکر دیگر نپریم گوش جان ما محل دریافت پیغام زندگی می‌شود

وحی چیست پیغام زندگی که از پنج حس ظاهر و ذهن نمی‌آید و ما را هدایت می‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043


سمع شو یکبارگی تو گوش‌وار  

تا ز حلقه لعل یابی گوشوار 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3920


جهد کن کز گوش در چشمت رود  

آنچه کآن باطل بده‌ست آن حق شود  


زآن سپس گوشت شود هم‌طبع چشم  

گوهری گردد دو گوش همچو یشم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #72


حرف‌گو و حرف‌نوش و حرف‌ها  

هر سه جان گردند اندر انتها 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۲


گوش جان و چشم جان جز این حس است

گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است


گوش و چشم ما به‌صورت هشیاری غیر از این پنج حس ظاهری و ذهن است 

که گوش و چشم ظاهری و من‌ذهنی از دریافت پیغام‌های هشیاری حضور عاجز و تهی‌دست است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568


بی‌‌حس و بی‌‌گوش و بی‌‌فکرت شوید 

تا خطاب ارجعی را بشنوید


اگر می‌خواهید خطاب به سوی من برگردید حق تعالی را بشنوید 

باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید


قرآن كريم، سورهٔ فجر(۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته. به سوی پروردگارت در حالی که 

از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.»   


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #858


حکایت


همچنان کاینجا مغول حیله‌دان

گفت می‌جویم کسی از مصریان


مصریان را جمع آرید این طرف

تا درآید آنکه می‌باید به کف


هر که می‌آمد بگفتا نیست این

هین‌ در آ‌ خواجه در آن گوشه نشین 


تا بدین شیوه همه جمع آمدند

گردن ایشان بدین حیله زدند


شومی آنکه سوی بانگ نماز

داعی‌الله را نبردندی نیاز


دعوت مکارشان اندر کشید

الحذر از مکر شیطان ای رشید


بانگ درویشان‌ و محتاجان بنوش

تا نگیرد بانگ محتالیت گوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1659


گر نبودی گوش‎های غیب‌گیر    

وحی نآوردی ز گردون یک بشیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2019


صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند 

جمله محتاجان چشم روشنند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رسته‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #11


چشم‌بند آن جهان حلق و دهان‏

این دهان بربند تا بینی عیان 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747


این دهان بستی دهانی باز شد  

کو خورنده لقمه‌های راز شد


گر ز شیر دیو تن را وابری  

در فطام او بسی نعمت خوری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1086


آن غذای خاصگان دولت است  

خوردن آن بی‌‏گَلو و آلت است‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1977


این نه آن جان است کافزاید ز نان 

یا گهی باشد چنین گاهی چنان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3607


کار دو‌‌ز‌خ می‌کنی در خو‌ر‌د‌نی 

بهر او خو‌د را تو فر‌به می‌کنی


قرآن کریم، سورهٔ محمّد (۴۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Muhammad(#47), Line #12


«… يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»


«… از اين جهان متمتع مى‌شوند و چون چارپايان مى‌خورند و جايگاهشان آتش است.»


کار خو‌د کن ر‌و‌‌ز‌ی حکمت بچر 

تا شو‌د فر‌به دل با کر و فر


خو‌ر‌د‌‌ن تن مانع این خو‌ر‌دن است 

جان چو باز‌ر‌گان و تن چو‌ن رهز‌ن است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم

من و بالای مناره که تمنای تو دارم


ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم

سر خود نیز نخارم که تقاضای تو دارم


دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگویم

که درین آینه دل رخ زیبای تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907


گر شوم مشغول اشکال و جواب

تشنگان را کی توانم داد آب‌‌


گر تو اشکالی به کلی و حرج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج‌‌


احتما کن احتما ز اندیشه‌‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونی گر است


احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوه جان را ببین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راه‌رو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


مکن ای دوست ملامت بنگر روز قیامت

همه موجم همه جوشم در دریای تو دارم


مشنو قول طبیبان که شکر زاید صفرا

به شکر داروی من کن چه که صفرای تو دارم


هله ای گنبد گردون بشنو قصه‌ام اکنون

که چو تو همره ماهم بر و پهنای تو دارم


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ»


«گناهکاران با قیافه‌هایشان شناخته می‌شوند، و ایشان با سرها و پاها گرفتار می‌گردند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #758, Divan e Shams


به خدا دیو ملامت برهد روز قیامت

اگر او مهر تو دارد اگر اقرار تو دارد


‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756


پس قیامت شو قیامت را ببین

دیدن هر‌چیز را شرط است این


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


بر دربان تو آیم ندهد راه و براند

خبرش نیست که پنهان چه تماشای تو دارم


ز درم راه نباشد ز سر بام و دریچه

ستر الله علینا چه علالای تو دارم


هله دربان عوان‌خو مدهم راه و سقط گو

چو دفم می‌زن بر رو دف و سرنای تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501

 

کار پنهان کن تو از چشمان خود

تا بود کارت سلیم از چشم بد


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی‏ زخود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست

غیرتش بر دیو و بر استور نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980


لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب

سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن است

اصل دین ای بنده روزن کردن است


تیشه هر بیشه‌‌ای کم ‌زن بیا

تیشه زن در کندن روزن هلا


یا نمی‌دانی که نور آفتاب  

عکس خورشید برون است از حجاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌یی را کش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سیران آن یوسف شرف

 

هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فرجه‌یی آغاز کن

 

عشق‌ورزی آن دریچه کردن است

کز جمال دوست سینه روشن است

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


چو دف از سیلی مطرب هنرم بیش نماید

بزن و تجربه می‌کن همه هیهای تو دارم


هله زین پس نخروشم نکنم فتنه نجوشم

به دلم حکم که دارد دل گویای تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است خامش کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پی تو تو مکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سر ز بد پنهان کنی

این عجب که سر ز خود پنهان کنی‏

 

کار پنهان کن تو از چشمان خود

تا بود کارت سلیم از چشم بد

 

خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی‏‌زخود چیزی بدزد


می‏‌دهند افیون به مرد زخم‌مند 

تا که پیکان از تنش بیرون کنند

 

وقت مرگ از رنج او را می‏درند   

او بدان مشغول شد جان می‏برند

 

چون به هر فکری که دل خواهی سپرد   

از تو چیزی در نهان خواهند برد


هر چه اندیشی و تحصیلی کنی

می‏‌درآید دزد از آن سو کایمنی‏

 

پس بدان مشغول شو کآن بهترست

تا ز تو چیزی برد کآن کهترست

 

بار بازرگان چو در آب اوفتد

دست اندر کاله بهتر زند


چونکه چیزی فوت خواهد شد در آب

ترک کمتر گوی و بهتر را بیاب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2287


یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبان و کنیزکان شاهزاده از نصوح

 

بعد از آن خوفی هلاک جان بده  

مژده‌ها آمد که اینک گم‌شده

 

بانگ آمد ناگهان که رفت بیم  

یافت شد گم‌گشته آن در یتیم

 

یافت شد و اندر فرح دربافتیم  

مژدگانی ده که گوهر یافتیم


از غریو و نعره و دستک زدن

پر شده حمام قد زال الحزن

 

آن نصوح رفته باز آمد به خویش  

دید چشمش تابش صد روز بیش

 

می‌حلالی خواست از وی هر کسی  

بوسه می‌دادند بر دستش بسی


بد گمان بردیم و کن ما را حلال  

گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال

 

قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ 

بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. 

و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما 

دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. 

و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»


زآنکه ظن جمله بر وی بیش بود  

زآنکه در قربت ز جمله پیش بود

 

خاص دلاکش بد و محرم نصوح  

بلکه همچون دو تنی یک گشته روح


گوهر ار برده‌ست او برده‌ست و بس  

زو ملازم‌تر به خاتون نیست کس

 

اول او را خواست جستن در نبرد  

بهر حرمت داشتن تأخیر کرد

 

تا بود کان را بیندازد به جا  

اندرین مهلت رهاند خویش را


این حلالی‌ها ازو می‌خواستند  

وز برای عذر برمی‌خاستند

 

گفت بد فضل خدای دادگر  

ورنه ز آنچم گفته شد هستم بتر

 

چه حلالی خواست می‌باید ز من  

که منم مجرم‌تر اهل زمن


آنچه گفتندم ز بد از صد یکی‌ست  

بر من این کشف‌ست ار کس را شکی‌ست

 

کس چه می‌داند ز من جز اندکی

از هزاران جرم و بد فعلم یکی


من همی دانم و آن ستار من  

جرم‌ها و زشتی کردار من

  

اول ابلیسی مرا استاد بود  

بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

 

حق بدید آن جمله را نادیده کرد  

تا نگردم در فضیحت روی‌زرد


باز رحمت پوستین‌دوزیم کرد  

توبه شیرین چو جان روزیم کرد

 

هرچه کردم جمله ناکرده گرفت  

طاعت ناکرده آورده گرفت

 

همچو سرو و سوسنم آزاد کرد  

همچو بخت و دولتم دلشاد کرد


نام من در نامه پاکان نوشت  

دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

  

آه کردم چون رسن شد آه من  

گشت آویزان رسن در چاه من

 

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم  

شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


در بن چاهی همی ‌بودم زبون  

در همه عالم نمی‌گنجم کنون

 

آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا  

ناگهان کردی مرا از غم جدا

 

گر سر هر موی من یابد زبان  

شکرهای تو نیآید در بیان


می‌زنم نعره درین روضه و عیون

خلق را یا لیت قومی یعلمون 


من در میان این بوستانها و چشمه ساران در خطاب به مردم فریاد برمی‌آورم که ای کاش قوم من بدانستندی


قرآن کریم، سورهٔ يس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2317


باز خواندن شه‌زاده نصوح را از بهر دلاکی 

بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن

 

بعد از آن آمد کسی کز مرحمت  

دختر سلطان ما می‌خواندت

 

دختر شاهت همی ‌خواند بیا  

تا سرش شویی کنون ای پارسا

 

جز تو دلاکی نمی‌خواهد دلش  

که بمالد یا بشوید با گلش


گفت رو رو دست من بیکار شد  

وین نصوح تو کنون بیمار شد

 

رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت

که مرا والله دست از کار رفت

 

با دل خود گفت کز حد رفت جرم  

از دل من کی رود آن ترس و گرم


من بمردم یک ره و باز آمدم  

من چشیدم تلخی مرگ و عدم

 

توبه‌یی کردم حقیقت با خدا  

نشکنم تا جان شدن از تن جدا

 

بعد آن محنت که را بار دگر  

پا رود سوی خطر الا که خر


Back

Privacy Policy

Today visitors: 1618

Time base: Pacific Daylight Time