برنامه شماره ۷۳۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۲ نوامبر ۲۰۱۸ ـ ۲۲ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2053, Divan e Shams
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قَرین(۱)
ور زآنکه یار پرده عزّت فروکشید
آن را که پرده نیست برو، روی او ببین
آن روی بین که بر رُخَش آثارِ رویِ اوست*
آن را نگر که دارد خورشید بر جَبین(۲)
از بس که آفتاب دو رخ بر رُخَش نهاد
شَهمات(۳) میشود ز رُخَش ماه بر زمین
در طُرّههاش نسخه اِیّاکَ نَعْبُدُست(۴)
در چشمهاش غَمزه اِیّاکَ نَسْتَعین(۵)
بیخون و بیرگ است تنش چون تنِ خیال
بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین
از بس که در کنار همی گیردش نگار
بگرفت بویِ یار و رها کرد بویِ طین(۶)
صبحی است بیسپیده و شامی است بیخِضاب(۷)
ذاتی است بیجِهات(۸) و حیاتی است بیحَنین(۹)
کی نور وام خواهد خورشید از سپهر؟
کی بوی وام خواهد گُلبُن(۱۰) ز یاسمین؟
بیگفت شو چو ماهی و صافی چو آبِ بحر
تا زود بر خزینه گوهر شوی امین
در گوشِ تو بگویم، با هیچ کس مگو
این جمله کیست؟ مَفخَرِ تبریز، شمسِ دین
* قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Fath(#48), Line #29
...أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ…
… بر کافران سرسخت و در میان خودشان با یکدیگر مهربانند، همواره آنان را در رکوع و سجود می بینی که پیوسته فضل و خشنودی خدا را می طلبند؛ نشانه آنان در چهره شان از اثر سجود پیداست...
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی(۱۱) بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۱۲)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۳) شوی
سُخره(۱۴) هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزدِه(۱۵) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۶) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۷) و بُر(۱۸)
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۱۹)
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۲۰)**
** قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Zokhrof(#43), Line #38
حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ
تا آنگاه كه نزد ما آيد، مىگويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3457
اسم خواندی، رو مُسَمّی(۲۱) را بجو
مَه به بالا دان، نه اندر آبِ جُو
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود، هین یکسَری
همچو آهن ز آهنی، بی رنگ شو
در ریاضت، آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
بینی اندر دل، علومِ انبیا
بی کتاب و بی مُعید(۲۲) و اوستا
گفت پیغمبر که: هست از امّتم
کو بُوَد هَمْ گوهر و هَمْ همّتم
مر مرا ز آن نور بیند جانشان
که من ایشان را همیبینم از آن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2642
لوحِ مَحفوظیست پیشانیِّ یار
رازِ کَونَینَش(۲۳) نماید آشکار
هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۲۴)
مصطفی زین گفت: اَصحابی نُجُوم***
نَجم(۲۵)، اندر ریگ و دریا رهنماست
چشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۲۶)
چشم را با روی او میدار جفت
گَرد مَنگیزان(۲۷) ز راهِ بحث و گفت
زآنکه گردد نَجم پنهان، ز آن غبار
چشم بهتر از زبانِ با عِثار(۲۸)
تا بگوید او که وَحی استش شعار
کآن نشانَد گَرد و نَنگیزَد غبار
*** حدیث
یاران من همچون ستارگان اند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2926
خود، جهان آن یک کس است، او ابله است
اختران هر یک همه جزو مه است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1271
مریدی در آمد به خدمتِ شیخ و از این شیخ پیرِ سنّ نمیخواهم، بلکه پیرِ عقل و معرفت، و اگر چه عیسی است در گهواره، و یحیی است در مکتب کودکان، مریدی شیخ را گریان دید، او نیز موافقت کرد و گریست، چون فارغ شد و به در آمد، مریدی دیگر که از حال شیخ واقف تر بود از سر غیرت در عقب او تیز برون آمد. گفتش: ای برادر من تو را گفته باشم: الله الله تا نیندیشی و نگویی که شیخ می گریست و من نیز می گریستم، که سی سال ریاضتِ بی ریا باید کرد و از عَقَبات و دریاهایِ پُر نهنگ و کوه هایِ بلند پُر شیر و پلنگ می باید گذشت تا بدآن گریه شیخ رسی یا نرسی،اگر رسی، شکرِ زُوِیَت لِیَ الاَرضُ گویی بسیار.
حدیث
« زمین برای من درنوردیده شد، پس خاوران و باخترانِ زمین را به من نشان دادند. سلطنت امّتِ من به زودی بدانچه از زمین دیدم گسترش خواهد یافت. »
مراد از آن در اینجا اینست که زمین وجود مجازی برای اهل حق درنوردیده می شود و آنان به اسرار پشت صحنه این عالم واقف می شوند.
یک مُریدی اندر آمد پیشِ پیر
پیر اندر گریه بود و در نَفیر(۲۹)
شیخ را چون دید گریان آن مُرید
گشت گریان، آب از چشمش دوید
گوش وَر(۳۰) یکبار خندد، کَر دو بار
چونکه لاغ(۳۱) اِملی(۳۲) کند یاری به یار
بارِ اوّل از رَهِ تقلید و سَوْم(۳۳)
که همی بیند که میخندند قوم
کر بخندد همچو ایشان آن زمان
بی خبر از حالتِ خندندگان
باز وا پُرسد که خنده بر چه بود؟
پس دوم کَرَّت(۳۴) بخندد چون شنود
پس مُقَلِّد(۳۵) نیز مانندِ کَر است
اندر آن شادی که او را در سَر است
پرتوِ شیخ آمد و مَنهَل(۳۶) ز شیخ
فیضِ شادی نه از مریدان، بل ز شیخ
چون سَبَد در آب و نوری بر زُجاج(۳۷)
گر ز خود دانند آن باشد خِداج(۳۸)
چون جدا گردد ز جُو، داند عَنود(۳۹)
کاندرو آن آبِ خوش از جُوی بود
آبگینه(۴۰) هم بداند، از غروب
کآن لـُمَع(۴۱) بود از مَهِ تابانِ خوب
چونکه چشمش را گشاید امرِ قُم****
پس بخندد چون سحر بار دُوُم
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
گوید از چندین رَهِ دُور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرارِ راز
من در آن وادی چگونه خود ز دُور
شادیی میکردم از عَمیا(۴۲) و شور
من چه میبستم خیال(۴۳) و آن چه بود؟
درکِ سُستم سست نقشی مینمود
طفلِ رَه را فکرتِ مردان کجاست؟
کو خیالِ او و کو تحقیقِ راست؟
فِکرِ طفلان، دایه باشد یا که شیر
یا مَویز و جَوز(۴۴) یا گریه و نَفیر
آن مُقَلِّد هست چون طفلِ عَلیل
گر چه دارد بحثِ باریک و، دلیل
آن تَعَمُّق(۴۵) در دلیل و در شِکال(۴۶)
از بصیرت، میکند او را گُسیل(۴۷)
مایهیی کو سُرمهٔ سِرِّ وی است
بُرد و در اِشکال گفتن کار بست
ای مُقلِّد از بخارا باز گرد
رو به خواری، تا شوی تو شیرمرد
تا بخارایِ دگر بینی درون
صَفدران در مَحفِلَش لا یَفقَهُون(۴۸)
تا در باطن خود بخارای دیگری ببینی، همان بخارایی که دلیر مردان در مجلس آن نادان اند.
پیک(۴۹) اگر چه در زمین چابُکتگی(۵۰) ست
چون به دریا رفت، بسکُستِه رگی(۵۱) ست
او حَمَلناهُم بُوَد فِیالبَرّ***** و بس
آنکه محمولست(۵۲) در بحر، اوست کَس
آن پیک فقط قابلیت سیر و سفر در خشکی دارد ولاغیر. اما آن کسی که در دریا به سیر و سفر می پردازد او آدم مهمّی است.
بخشش بسیار دارد شه، بِدَو
ای شده در وَهم و تصویری گرو
آن مُریدِ ساده از تقلید نیز
گریهیی میکرد وَفقِ(۵۳) آن عزیز
او مُقلِّدوار همچون مردِ کَر
گریه میدید و ز موجب بیخبر
چون بسی بگریست، خدمت کرد و رفت
از پی اش آمد مریدِ خاص تَفت(۵۴)
گفت: ای گریان چو ابرِ بیخبر
بر وِفاقِ(۵۵) گریهٔ شیخِ نظر
الله الله الله ای وافی مُرید
گر چه درتقلید هستی مُستفید(۵۶)
تا نگوئی دیدم آن شه میگریست
من چو او بگریستم، کان مُنکِری ست
گریهٔ پُر جهل و پٍر تقلید و ظَن
نیست همچون گریهٔ آن مُؤتَمَن(۵۷)
تو قیاسِ گریه بر گریه مساز
هست زین گریه بدآن راهِ دراز
هست آن از بَعدِ سی ساله جهاد
عقل آنجا هیچ نَتواند فتاد
هست زآن سویِ خِرَد صد مرحله
عقل را واقف مدان زان قافله
گریهٔ او نه از غم است و نه از فرح
روح داند گریهٔ عَینُ الـمُلَح(۵۸)
گریهٔ او، خندهٔ او، آن سَری(۵۹) ست
زآنچه وَهمِ عقل باشد، آن بَری(۶۰) ست
آبِ دیدهٔ او چو دیدهٔ او بُوَد
دیدهٔ نادیده، دیده کَی شود
**** قرآن کریم، سوره مُزَمِّل(۷۳)، آیه ۲،۱
Quran, Sooreh Mozammel(#73), Line #1,2
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ
ای جامه به خود پیچیده،
قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا
شب را جز اندکی برخیز
**** قرآن کریم سوره مُدَّثِّر(۷۴)، آیه ۱-۷
Quran, Sooreh Moddasser(#74), Line #1-7
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (١)
قُمْ فَأَنْذِرْ (٢)
برخیز و هشدار بده
*********
و پرورگارت را به بزرگی یاد کن
و جامه ات را پاکیزه دار
و از پلیدی ها دوری گزین
و بخششی مکن که آن را فزون بشماری
و برای رضای پروردگارت (بر ناگواری ها) صبر آر.
***** قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Esraa(#17), Line #70
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا
ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم و بر دريا و خشكى سوار كرديم و از چيزهاى خوش و پاكيزه روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خويش برتريشان نهاديم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3204
آن نیازِ مریمی بوده ست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #30
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا
عیسی گفت: منم بنده خدا که داد به من کتاب و مرا بگردانید پیامبر
قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #12
يَا يَحْيَىٰ خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ ۖ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا
ای یحیی! کتاب را به قوت و نیرومندی بگیر؛ و به او در حالی که کودک بود، حکمت دادیم.
(۱) قَرین: نزدیک، یار، همدم
(۲) جَبین: پیشانی
(۳) شَهمات: شاه مات . در اصطلاح بازی شطرنج نماینده ٔ حالت مغلوب شدگی، شکست سخت، مغلوب کامل
(۴) اِیّاکَ نَعْبُدُ: تو را عبادت می کنیم، اشاره به آیه ۵ سوره حمد
(۵) اِیّاکَ نَسْتَعین: از تو یاری می خواهیم، اشاره به آیه ۵ سوره حمد
(۶) طین: گِل
(۷) خِضاب: رنگ و رنگ کردن
(۸) جِهات : جمع جهت
(۹) بیحَنین: بی آواز، بدون زاری
(۱۰) گُلبُن: درخت گل، بوتۀ گل
(۱۱) تَحَرّی: جستجو
(۱۲) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۱۳) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۱۴) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۱۵) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است
(۱۶) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۱۷) بِرّ: نیکی
(۱۸) بُرّ: گندم
(۱۹) مُعین: یار، یاری کننده
(۲۰) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
(۲۱) مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحب نام
(۲۲) مُعید: تکرار کننده، بازگو کننده درس استاد برای دیگر شاگردان
(۲۳) کَونَین: دنیا و آخرت، دو جهان
(۲۴) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک
(۲۵) نَجم: ستاره
(۲۶) مُقتَدا: پیشوا، رهبر
(۲۷) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن
(۲۸) عِثار: لغزش
(۲۹) نَفیر: ناله و زاری
(۳۰) گوش وَر: شنوا، ( ور پسوند دارندگی است )
(۳۱) لاغ: شوخی، لطیفه
(۳۲) اِملی: همان املا است، در اینجا به معنی تعریف کردن است.
(۳۳) سَوْم: عرضه کردن، تکلّف
(۳۴) کَرَّت: دفعه، مرتبه
(۳۵) مُقَلِّد: کسی که از دیگری تقلید کند، تقلید کننده
(۳۶) مَنهَل: سرچشمه، آبشخور
(۳۷) زُجاج: شیشه
(۳۸) خِداج: نقصان در هر چیزی
(۳۹) عَنود: ستیزه گر
(۴۰) آبگینه: بلور، شیشه
(۴۱) لُـمَع: جمع لُـمعَه به معنی درخشندگی
(۴۲) عَمیا: کور
(۴۳) خیال بستن: خیال کردن، مصوّر شدن
(۴۴) جَوز: میوه ای که در غلافی مثل غلاف بلوط جا دارد.
(۴۵) تَعَمُّق: دوراندیشی کردن، دقت بسیار کردن
(۴۶) شِکال: مخفّف اِشکال
(۴۷) گُسیل: روانه کردن، فرستادن
(۴۸) لا یَفقَهُون: نمی دانند
(۴۹) پیک: قاصد، چاپار
(۵۰) چابُک تگ: تیز دونده، کسی که در دویدن چابک است
(۵۱) بسکُستِه رگ: در لفظ به معنی کسی است که رگش پاره شده باشد. در اینجا به معنی ترس و عجز یا محو و هلاکت است.
(۵۲) مَحمول: حمل شده
(۵۳) وَفق: سازگار شدن، مطابقت میان دو چیز
(۵۴) تَفت: تند، باشتاب
(۵۵) وِفاق: سازگاری
(۵۶) مُستفید: استفاده کننده، فایده گیرنده
(۵۷) مُؤتَمَن: شخص مورد اطمینان و اعتماد
(۵۸) عَینُ الـمُلَح: چشم نمکین
(۵۹) آن سَری: آنجهانی، مربوط به جهان غیب
(۶۰) بَری: منزّه، بی گناه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
با آنکه نیست عاشق یک دم مشو قرین
ور زآنکه یار پرده عزت فروکشید
آن را که پرده نیست برو روی او ببین
آن روی بین که بر رخش آثارِ روی اوست*
آن را نگر که دارد خورشید بر جبین
از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد
شهمات میشود ز رخش ماه بر زمین
در طرههاش نسخه ایاک نعبدست
در چشمهاش غمزه ایاک نستعین
بیخون و بیرگ است تنش چون تن خیال
بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین
صبحی است بیسپیده و شامی است بیخضاب
ذاتی است بیجهات و حیاتی است بیحنین
کی نور وام خواهد خورشید از سپهر
کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین
بیگفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر
در گوش تو بگویم با هیچ کس مگو
این جمله کیست مفخر تبریز شمس دین
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین**
اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
پاک کن خود را ز خود هین یکسری
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
بینی اندر دل علوم انبیا
بی کتاب و بی معید و اوستا
گفت پیغمبر که هست از امتم
کو بود هم گوهر و هم همتم
لوح محفوظیست پیشانی یار
رازِ کونینش نماید آشکار
هادی راه است یار اندر قدوم
مصطفی زین گفت اصحابی نجوم***
نجم اندر ریگ و دریا رهنماست
چشم اندر نجم نه کو مقتداست
گرد منگیزان ز راه بحث و گفت
زآنکه گردد نجم پنهان ز آن غبار
چشم بهتر از زبان با عثار
تا بگوید او که وحی استش شعار
کآن نشاند گرد و ننگیزد غبار
خود جهان آن یک کس است او ابله است
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر
شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان آب از چشمش دوید
گوش ور یکبار خندد کر دو بار
چونکه لاغ املی کند یاری به یار
بار اول از ره تقلید و سوم
بی خبر از حالت خندندگان
باز وا پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود
پس مقلد نیز مانند کر است
اندر آن شادی که او را در سر است
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
فیض شادی نه از مریدان بل ز شیخ
چون سبد در آب و نوری بر زجاج
گر ز خود دانند آن باشد خداج
چون جدا گردد ز جو داند عنود
کاندرو آن آب خوش از جوی بود
آبگینه هم بداند از غروب
کان لمع بود از مه تابان خوب
چونکه چشمش را گشاید امرِ قم****
پس بخندد چون سحر بار دوم
گوید از چندین ره دور و دراز
من در آن وادی چگونه خود ز دور
شادیی میکردم از عمیا و شور
من چه میبستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی مینمود
طفل ره را فکرت مردان کجاست
کو خیال او و کو تحقیقِ راست
فکرِ طفلان دایه باشد یا که شیر
یا مویز و جوز یا گریه و نفیر
آن مقلد هست چون طفل علیل
گر چه دارد بحث باریک و دلیل
آن تعمق در دلیل و در شکال
از بصیرت میکند او را گسیل
مایهیی کو سرمهٔ سر وی است
برد و در اشکال گفتن کار بست
ای مقلد از بخارا باز گرد
رو به خواری تا شوی تو شیرمرد
تا بخارای دگر بینی درون
صفدران در محفلش لا یفقهون
پیک اگر چه در زمین چابکتگی ست
چون به دریا رفت بسکسته رگی ست
او حملناهم بود فیالبر***** و بس
آنکه محمولست در بحر اوست کس
بخشش بسیار دارد شه بدو
ای شده در وهم و تصویری گرو
آن مرید ساده از تقلید نیز
گریهیی میکرد وفق آن عزیز
او مقلدوار همچون مرد کر
چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت
از پی اش آمد مرید خاص تفت
گفت ای گریان چو ابرِ بیخبر
بر وِفاق گریهٔ شیخ نظر
الله الله الله ای وافی مرید
گر چه درتقلید هستی مستفید
من چو او بگریستم کان منکری ست
گریهٔ پر جهل و پر تقلید و ظن
نیست همچون گریهٔ آن مؤتمن
تو قیاس گریه بر گریه مساز
هست زین گریه بدآن راه دراز
هست آن از بعد سی ساله جهاد
عقل آنجا هیچ نتواند فتاد
هست زآن سوی خرد صد مرحله
روح داند گریهٔ عین الملح
گریهٔ او خندهٔ او آن سری ست
زآنچه وهم عقل باشد آن بری ست
آب دیدهٔ او چو دیدهٔ او بود
دیدهٔ نادیده دیده کی شود
Privacy Policy
Today visitors: 3120 Time base: Pacific Daylight Time