: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #739
برنامه شماره ۷۳۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 314 votes | 8854 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۳۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۶ نوامبر ۲۰۱۸ ـ ۶ آذر






مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2555, Divan e Shams


چرا، چون ای حیاتِ جان درین عالم وطن داری

نباشد خاکِ رَه ناطِق(۱)، ندارد سنگ هشیاری؟

چرا زهری دهد تلخی؟ چرا خاری کند تیزی؟

چرا خشمی کند تندی؟ چرا باشد شبی تاری؟

در آن گلزارِ روی او، عَجب می‌مانَدَم روزی

که خاری اندرین عالم کند در عهدِ او خاری

مگر حضرت(۲) نقابی بست از غیرت بر آن چهره

که تا غیری نبیند آن، برون ناید ز اَغیاری(۳)

مگر خود دیده عالم غلیظ و دُرد(۴) و قَلب(۵) آمد؟

نمی‌تاند که دریابد ز لطف آن چهره ناری

دو چشمِ زشت رویان را لباسِ زشت می‌باید

و کی شاید که دَرپوشد(۶) لباسِ زشت آن عاری(۷)

که از عریانیِ لطفش لباسِ لطف شرمنده

که از شرمِ صفایِ او، عرق‌ها می‌شود جاری

و او با این همه، جسمی فرو بُرّید(۸) و درپوشید

برون زد لطف از چشمش ز هر سو شد بَدیداری(۹)

فروپوشید لطفِ او، نهانی کرده چشمش را

که تا شد دیده‌ها محروم و کُند از سَیر(۱۰) و سَیّاری(۱۱)

ولیک آن نورِ ناپیدا همی ‌فرمایَدَت هر دَم

شرابِ(۱۲) می که بِفزاید ز بی‌هوشیت هشیاری

که خوبانِ به غایت را فراغت باشد از شیوه(۱۳)

ولیکن عشقشان دارد هزاران مَکر و عَیّاری(۱۴)

چنانک از شهوتی تو خوش به جسم و جان ِشهوانی

نباشی زان طَرَب غافل، اگر تو جانِ جان داری

درونِ خود طلب آن را، نه پیش و پس، نه بر گردون(۱۵)

نمی‌بینی که اَندَر خواب تو در باغ و گلزاری؟

کدامین سوی می‌دانی؟ کدامین سوی می‌بینی؟

تو آن باغی که می‌بینی به خواب اَندَر، به بیداری

چو دیده جان گشادی تو، بدیدی مُلکِ روحانی

از آن جا طفلِ ره باشی، چو رو زین سو به شَه آری

کدامین شه؟ نیارم(۱۶) گفت رمزی از صفاتِ او

ولیکن از مثالی تو بدانی گر خرد داری

خردهایی نمی‌خواهم که از دونی(۱۷) و طَمّاعی(۱۸)

سَر و سَروَر نمی‌جوید، هَمی‌ جوید کُلَه داری(۱۹)

کُلَه بگذار و سَر می ‌جو، کز آن سَر سَر به دست آید

به سر بنشین به بزمِ سر، ببین زان سر تو خَمّاری(۲۰)

ز جامی کز صفایِ آن نماید غیب‌ها یک یک

چه مه رویان نماید غیب اندر حُجب(۲۱) و عَمّاری(۲۲)

به رویِ هر مَهی بینی تو داغی(۲۳) بس ظریف و کَش(۲۴)

نشانِ بندگیِّ شَه که فرد است او به دلداری

به نزدِ حُسنِ اِنس و جِنِّ مَخدومی(۲۵) شمسِ الدّین

زهی تبریزِ دریاوَش(۲۶) که بر هر ابر دُر باری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1241


تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را

در نيابی مَنهَجِ(۲۷) این راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3963


گر نه فرزندِ بِلیسی ای عَنید(۲۸)

پس به تو میراثِ آن سگ چُون رسید؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 254


هر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۲۹) دیو

وز عدوِّ دوست‌رو تعظیم و ریو(۳۰)

در رهِ اسلام و بر پولِ(۳۱) صِراط

در سر آید همچو آن خر از خُباط(۳۲)

عشوه‌های یارِ بد مَنیوش(۳۳) هین

دام بین، ایمن مرو تو بر زمین

صد هزار ابلیسِ لا حَول آر بین

آدما، ابلیس را در مار بین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1220


از نُبی(۳۴) برخوان که شیطانانِ اِنس

گشته‌اند از مَسخِ(۳۵) حق با دیو جنس

دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۳۶)

اِستِعانَت(۳۷) جوید او زین اِنسیان(۳۸)

که شما یارید با ما، یاری ای

جانبِ مایید جانب داری ای


رامانا ماهاراشی: ذهن انسان مایا ( پرده پندار) است.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 417


هم‌چو گورِ کافران، بیرون حُلَل(۳۹)

اندرون، قهرِ خدا عَزَّ وَ جَلّ(۴۰)

چون قُبور آن را مُجَصَّص(۴۱) کرده‌اند

پردهٔ پندار پیش آورده‌اند

طبعِ مِسکینت مُجَصَّص از هنر

همچو نخلِ موم، بی‌برگ و ثَمَر(۴۲)


حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Hafez Poem(Qazal)# 178, Ghazaliat


هر که شد مَحرَمِ دل در حرمِ یار بماند

وان که این کار ندانست در اِنکار بماند

اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن

شُکرِ ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واسِتَدَند(۴۳) از گروِ مِی همه رَخت

دَلقِ(۴۴) ما بود که در خانه خَمّار(۴۵) بماند


بودا: ذهن انسان، دیر یا زود، ایجاد دوکخا، Dukkha، یعنی «درد» خواهد کرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 591


هیچ کُنجی بی دَد(۴۶) و بی دام نیست

جز به خلوت گاهِ حق، آرام نیست


سعدی، مواعظ، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت

Sa'adi Poem(Ghasideh) # 6, Moezeh o Nasihat


چو نیک دَرنِگری آنکه می‌کند فریاد

ز دستِ خوی بدِ خویشتن به فریادست


سعدی، بوستان، باب سوم، گفتار اندر سماع اهلِ دل و تَقریرِ حق و باطل آن

Sa'adi Poem(Boostan) # 3, Samaae Ahle Del va Taghrire Hagh o Batele aan


تو را با حق آن آشنایی دهد

که از دستِ خویشت رهایی دهد


مسحیت: انسان دچار عوارض گناه اولیه است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615


تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت

گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت

گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579


ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنه‌ای

صد هزاران خرمن اندر حَفْنه‌ای(۴۷)

آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams


خودپرستی نامبارک حالتی ست

کاندر او ایمانِ ما انکارِ ماست

آنکه افلاطون و جالینوسِ توست

از مَنی(۴۸) پُر علّت و بیمارِ ماست

نوبهاری کو نُویِّ خود بدید

جانِ گلزار است اما زارِ ماست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2673


سر ببخشد، شُکر خواهد سجده‌ای

پا ببخشد، شُکر خواهد قَعده‌ای(۴۹)

قوم گفته: شُکر ما را برد غول

ما شدیم از شکر و از نعمت مَلول

ما چنان پژمرده گشتیم از عطا

که نه طاعتمان خوش آید، نه خطا

ما نمی‌خواهیم نعمت ها و باغ

ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ

انبیا گفتند: در دل علّتی ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی ست

نعمت از وی جملگی علّت شود

طعمه در بیمار، کی قوّت شود؟

چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر(۵۰)

جمله ناخوش گشت و صافِ او کدر

تو عدوِّ این خوشی ها آمدی

گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی

هر که او شد آشنا و یارِ تو

شد حقیر و خوار در دیدارِ تو

هر که او بیگانه باشد با تو، هم

پیش تو او بس مه ‌است و محترم

این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جُفتان(۵۱) ساری(۵۲) ست

دفع آن علّت بباید کرد زود

که شِکَر با آن، حَدَث(۵۳) خواهد نمود

هر خوشی کاید به تو، ناخوش شود

آبِ حیوان گر رسد، آتش شود

کیمیای مرگ و جَسک(۵۴) است آن صفت

مرگ گردد ز آن، حیاتت عاقبت

بس غذایی که ز وی دل زنده شد

چون بیامد در تنِ تو، گَنده شد

بس عزیزی که به ناز اِشکار(۵۵) شد

چون شکارت شد، بَرِ تو خوار شد

آشنایی عقل با عقل، از صفا

چون شود هر دم فزون، باشد وَلا(۵۶)

آشنایی نفس با هر نفسِ پست

تو یقین می‌دان که دم دم کمتر است

ز آنکه نفسش گِردِ علّت می‌تند

معرفت را زود فاسد می‌کند

گر نخواهی دوست را فردا نَفیر(۵۷)

دوستی با عاقل و با عقل گیر

از سَمومِ(۵۸) نفس، چون با علّتی

هر چه گیری تو، مرض را آلتی

گر بگیری گوهری، سنگی شود

ور بگیری مِهرِ دل، جنگی شود

ور بگیری نکتهٔ بِکری لطیف

بعدِ دَرکت گشت بی‌ذوق و کثیف

که من این را بس شنیدم، کهنه شد

چیزِ دیگر گو بجز آن، ای عَضُد

چیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر

باز فردا زان شوی سیر و نَفیر

دفع علّت کن، چو علّت خَو(۵۹) شود

هرحدیثی کهنه پیشت نو شود

تا که آن کهنه برآرَد برگ نو

بشکفاند کهنه صد خوشه ز گَو(۶۰)

ما طبیبانیم، شاگردان حق

بَحرِ قُلزُم(۶۱) دید ما را فَانْفَلَقْ(۶۲)*


انبیاء در پاسخ اهل هوی' گویند: ای بیماردلان و ای مریض باطنان، ما طبیب و شاگرد مکتب حضرت حق تعالی هستیم. دریای بیکران وقتی قدرت و اعجاز روحی ما را بیند از هم بشکافد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2709


هین صَلا(۶۳)، بیماریِ ناسور(۶۴) را

داروی ما یک به یک رنجور را


* قرآن كريم، سوره شعرا(۲۶)، آيه ۶۳

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #63


فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ ۖ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ


ما به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا زن، پس دریا از هم بشکافت و هر پاره ای از آن همچون کوهی عظیم شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1507


کالهٔ(۶۵) معیوب بخْریده بُدم

شُکر کز عیبش پِگَه(۶۶) واقف شدم

پیش از آن کز دست، سرمایه شدی

عاقبت معیوب بیرون آمدی

مال رفته، عمر رفته، ای نَسیب(۶۷)

مال و جان داده پی کالهٔ مَعیب(۶۸)

رخت دادم، زرِّ قلبی(۶۹) بِسْتَدَم(۷۰)

شادِ شادان سویِ خانه می‌شدم

شُکر کین زر، قلب پیدا شد کنون

پیش از آنکه عُمر بگذشتی فزون

قلب ماندی تا ابد در گردنم

حیف بودی عمر ضایع کردنم

چون پگَه‌تر قلبیِ او رُو نمود

پایِ خود زُو واکَشَم من زود زود

یارِ تو چون دشمنی پیدا کُند

گَرِّ(۷۱) حِقد(۷۲) و رَشکِ او بیرون زند

تو از آن اِعراضِ(۷۳) او افغان مکن

خویشتن را ابله و نادان مکن

بلکه شُکرِ حق کن و نان بخش کُن

که نگشتی در جَوالِ(۷۴) او کَهُن

از جَوالش زود بیرون آمدی

تا بجُویی یارِ صدقِ سَرْمَدی(۷۵)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 769


پس تَضَرُّع(۷۶) کن که ای هادیِّ زیست

باز بودم بسته گشتم، این ز چیست؟

سخت‌تر اَفشرده‌ام در شر قدم

که لَفی خُسْرَم** ز قَهرت دم به دم


خدوندا من در طریق شرّ و بدی با گام های محکم تری حرکت می کنم.

چرا که به جهت قهر تو لحظه به لحظه در زیانکاری به سر برم.


از نصیحت های تو کر بوده‌ام

بُت‌شکن دعوی و بتگر بوده‌ام***


** قرآن کریم، سوره العصر(۱۰۳)

Quran, Sooreh Alasr(#103)


وَالْعَصْرِ (١)


سوگند به اين زمان،


إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (٢)


كه آدمى در زیانکاری است.


إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (٣)


مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.


*** قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۴۳

Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #43


أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ ؟…


آيا آن كس را كه هواى نفس را به خدايى گرفته بود ديدى؟…


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 772


یادِ صُنعت(۷۷) فرض‌تر یا یادِ مرگ؟

مرگ مانندِ خزان، تو اصلِ برگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1337, Divan e Shams


گرم زیر و زبر کردی، به خود نزدیکتر کردی

که صِحَّت(۷۸) آید از دردی چو اَفشرده(۷۹) شود دُنبَل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1428, Divan e Shams


به دُنبَل(۸۰) دُنبه می گوید مرا نیشیست در باطِن

تو را بشکافم ای دُنبَل گر از آغاز بِنوازم

بِمالَم بر تو من خود را به نرمی، تا شوی ایمِن

به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فَن سازم

دهان مَگشای این ساعت، اَزیرا دُنبلِ خامی

چو وقت آید شوی پخته، به کارِ تو بپردازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2684, Divan e Shams


از این شَهدی که صد گون نیش دارد

بجز دُنبَل ببین چیزی فزودی؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063


تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش

کودکان را حِرصِ گوزینه(۸۱) و شکر

از نصیحت ها کند دو گوش کر

چونکه دردِ دُنبَلَش آغاز شد

در نصیحت هر دو گوشش باز شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4283


چون یَپُنْلُو(۸۲) در میان شهرها

از نواحی آید آن‌جا بهرها(۸۳)

کالهٔ(۸۴) معیوب قلب کیسه‌بُر(۸۵)

کالهٔ پُر سودِ مُستشرِف(۸۶) چو دُر

زین یَپُنْلُو هر که بازرگان‌تر است

بر سَرَه(۸۷) و بر قلب‌ها دیده‌ور است

شد یَپُنْلُو مر ورا دارُالرَّباح(۸۸)

وآن دگر را از عَمی(۸۹) دارُالْجُناح(۹۰)


بازار عمومی برای افراد ماهر و تیزبین محل انتفاع و سود بردن است اما برای

دیگران به سبب نداشتن تیزبینی و مهارت محل زیانمندی و ضرر است.


هر یکی ز اجزای عالم یک به یک

بر غَبی بند است و بر استاد، فَک(۹۱)

بر یکی قند است و بر دیگر چو زهر

بر یکی لطف است و بر دیگر چو قهر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1113


هر چه صورت می وَسیلَت سازدش

زان وَسیلَت بحر، دور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1995


این همه که مرده و پژمرده ای

زان بُود که تَرکِ سَرور کرده ای



(۱) ناطِق: سخنگو، نطق کننده


(۲) حضرت: حق تعالی، خداوند پاک و منزّه


(۳) اَغیار: جمع غیر به معنی بیگانه


(۴) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای


(۵) قَلب: تقلّبی


(۶) دَرپوشیدن: پوشیدن، به تن کردن


(۷) عاری: برهنه، لخت


(۸) فرو بُریدن: قطع کردن، ادامه ندادن


(۹) بَدیدار: پدیدار، آشکار


(۱۰) سَیر: رفتن و گردش کردن، راه رفتن، گردش


(۱۱) سَیّار: رونده، کسی میگردد و برای تماشا و تفرج سیر میکند


(۱۲) شراب: نوشیدن، آشامیدن


(۱۳) شیوه: عشوه، کرشمه


(۱۴) عَیّاری: حیله بازی و فریبندگی


(۱۵) گردون: عالَم، فلک


(۱۶) یارستن: توانستن، از عهده برآمدن


(۱۷) دونی: پستی و حقارت


(۱۸) طَمّاع: طمع‌کار، حریص، آزمند


(۱۹) کُلَه داری: سَروَری، فرمانروایی


(۲۰) خَمّار: شراب فروش


(۲۱) حُجب: شرم، حیا


(۲۲) عَمّاری: کجاوه، صندوق مانندی که برای نشستن سوار آن را بر روی پشت شتر و فیل 

میگذارند 


(۲۳) داغ: نشان و علامت


(۲۴) کَش: زیبا، نیک


(۲۵) مَخدوم: کسی که به او خدمت می‌کنند، سَرور


(۲۶) دریاوَش: دریا کردار، بخشنده و کریم، همانند دریا


(۲۷) مَنهَج: راه آشکار و روشن


(۲۸) عَنید: ستیزه گر


(۲۹) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ


(۳۰) ریوحیله


(۳۱) پولپل


(۳۲) خُباط: افكار من ذهنی یا فکری که بر پایه من ذهنی است، شوریدگی مغز


(۳۳) مَنیوش: گوش مکن، نیوشیدن به معنی گوش کردن است


(۳۴) نُبی: قرآن


(۳۵) مَسخ: تغییر شکل یافته، به‌ ویژه به ‌شکل‌ حیوان‌ درآمده، زشت‌ شده


(۳۶) اِفتِتان: گمراه کردن


(۳۷) اِستِعانَتیاری خواستن


(۳۸) اِنسیان: آدمیان، جمع اِنس


(۳۹) حُلَل: زیورها، پیرایه ها، جمع حُلّه


(۴۰) عَزَّ وَ جَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند


(۴۱) مُجَصَّص: گچ اندوده، گچ کاری شده


(۴۲) ثَمَر: میوه، بر


(۴۳) واسِتَدَن: واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن


(۴۴) دَلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی


(۴۵) خَمّار: می‌فروش، شراب‌فروش


(۴۶) دَد: جانور درنده مانند شیر، پلنگ و گرگ


(۴۷) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن


(۴۸) مَنی: انانیّت، تکبّر


(۴۹) قَعده: یک‌بار نشستن، قعود یعنی نشستن


(۵۰) مُصِر: اصرارکننده


(۵۱) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین


(۵۲) ساری: سرایت‌کننده


(۵۳) حَدَث: مدفوع


(۵۴) جَسک: رنج و بلا


(۵۵) اِشکار: شکار


(۵۶) وَلا: وَلاء، دوستی و پیوستگی


(۵۷) نَفیر: رمیدن، ترسیدن، گریزان، متنفر 


(۵۸) سَموم: باد گرم و مهلک، باد زهر آلود


(۵۹) خَو: کَندن و بریدن و درو کردن


(۶۰) گَو: گودال


(۶۱) بَحرِ قُلزُم: دریای سرخ، در اینجا به معنی دریای بیکران


(۶۲) اِنْفَلَقْ: شکافته شد


(۶۳) صَلا: آواز دادن، دعوت عمومی


(۶۴) ناسور: زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد، زخم چرکین


(۶۵) کاله: کالا


(۶۶) پِگَه: مخفّف پگاه، صبح زود


(۶۷) نَسیب: اصیل


(۶۸) مَعیب: عیب دار


(۶۹) قلبی: تقلبی


(۷۰) سِتاندن: گرفتن


(۷۱) گَرّ: کچل، در اینجا معیوب


(۷۲) حِقد: کینه


(۷۳) اِعراض: روی برگرداندن


(۷۴) جَوال: کیسه بزرگ


(۷۵) سَرمدی: ابدی، جاودانه


(۷۶) تَضَرُّع: زاری کردن


(۷۷)‌ صُنع: آفرینش، آفریدن


(۷۸) صِحَّت: تندرستی، سلامتی


(۷۹) اَفشرده: فشار داده شده


(۸۰) دُنبَل: دُمَل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن گود می گردد


(۸۱) گوزینه: حلوایی که از مغز گردو می سازند.


(۸۲) یَپُنْلُو: میدان عمومی شهر که محل نزول کاروانیان و مرکز داد و ستد است. بازار عمومی


(۸۳) بَهر: قسمت، نصیب، در اینجا مراد کالا و اجناس است


(۸۴) کالهٔ: کالا


(۸۵) کیسه‌بُر: دزد، جیب بر


(۸۶) مُستشرِف: بلند قدر، گرانبها


(۸۷) سَرَه: خالص، برگزیده


(۸۸) دارُالرَّباح: رَباح یعنی سود بردن. دارُالرَّباح یعنی خانه سود بردن و انتفاع


(۸۹) عَمی: کوری، نابینایی


(۹۰) دارُالْجُناح: جُناح معرب گناه است، در اینجا مراد زیان و ضرر است. دارُالْجُناح یعنی خانه گناه و زیان


(۹۱) فَک: جدا کردن دو چیز از هم، خلاص کردن



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2555, Divan e Shams


چرا چون ای حیات جان درین عالم وطن داری

نباشد خاک ره ناطق ندارد سنگ هشیاری

چرا زهری دهد تلخی چرا خاری کند تیزی

چرا خشمی کند تندی چرا باشد شبی تاری

در آن گلزارِ روی او عجب می‌ماندم روزی

که خاری اندرین عالم کند در عهد او خاری

مگر حضرت نقابی بست از غیرت بر آن چهره

که تا غیری نبیند آن برون ناید ز اغیاری

مگر خود دیده عالم غلیظ و درد و قَلب آمد

نمی‌تاند که دریابد ز لطف آن چهره ناری

دو چشم زشت رویان را لباس زشت می‌باید

و کی شاید که درپوشد لباس زشت آن عاری

که از عریانی لطفش لباس لطف شرمنده

که از شرم صفای او عرق‌ها می‌شود جاری

و او با این همه جسمی فرو برید و درپوشید

برون زد لطف از چشمش ز هر سو شد بدیداری

فروپوشید لطف او نهانی کرده چشمش را

که تا شد دیده‌ها محروم و کند از سیر و سیاری

ولیک آن نورِ ناپیدا همی ‌فرمایدت هر دم

شراب می که بِفزاید ز بی‌هوشیت هشیاری

که خوبان به غایت را فراغت باشد از شیوه

ولیکن عشقشان دارد هزاران مکر و عیاری

چنانک از شهوتی تو خوش به جسم و جانرشهوانی

نباشی زان طرب غافل اگر تو جان جان داری

درون خود طلب آن را نه پیش و پس نه بر گردون

نمی‌بینی که اندر خواب تو در باغ و گلزاری

کدامین سوی می‌دانی کدامین سوی می‌بینی

تو آن باغی که می‌بینی به خواب اندر به بیداری

چو دیده جان گشادی تو بدیدی ملک روحانی

از آن جا طفل ره باشی چو رو زین سو به شه آری

کدامین شه نیارم گفت رمزی از صفات او

ولیکن از مثالی تو بدانی گر خرد داری

خردهایی نمی‌خواهم که از دونی و طماعی

سر و سرور نمی‌جوید همی‌ جوید کله داری

کله بگذار و سر می ‌جو کز آن سر سر به دست آید

به سر بنشین به بزم سر ببین زان سر تو خماری

ز جامی کز صفای آن نماید غیب‌ها یک یک

چه مه رویان نماید غیب اندر حجب و عماری

به روی هر مهی بینی تو داغی بس ظریف و کش

نشان بندگی شه که فرد است او به دلداری

به نزد حسن انس و جن مخدومی شمس الدین

زهی تبریز دریاوش که بر هر ابر در باری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1241


تا نخوانی لا و الا الله را

در نيابی منهج این راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3963


گر نه فرزند بلیسی ای عنید

پس به تو میراث آن سگ چون رسید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 254


هر که در دنیا خورد تلبیس دیو

وز عدو دوست‌رو تعظیم و ریو

در ره اسلام و بر پول صراط

در سر آید همچو آن خر از خباط

عشوه‌های یارِ بد منیوش هین

دام بین ایمن مرو تو بر زمین

صد هزار ابلیسِ لا حول آر بین

آدما ابلیس را در مار بین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1220


از نبی برخوان که شیطانانِ اِنس

گشته‌اند از مسخ حق با دیو جنس

دیو چون عاجز شود در افتتان

استعانت جوید او زین انسیان

که شما یارید با ما یاری ای

جانب مایید جانب داری ای


رامانا ماهاراشی: ذهن انسان مایا ( پرده پندار) است.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 417


هم‌چو گورِ کافران بیرون حلل

اندرون، قهرِ خدا عز و جل

چون قبور آن را مجصص کرده‌اند

پردهٔ پندار پیش آورده‌اند

طبع مسکینت مجصص از هنر

همچو نخل موم بی‌برگ و ثمر


حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Hafez Poem(Qazal)# 178, Ghazaliat


هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکرِ ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گروِ می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند


بودا: ذهن انسان، دیر یا زود، ایجاد دوکخا، Dukkha، یعنی «درد» خواهد کرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 591


هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوت گاه حق آرام نیست


سعدی، مواعظ، قصاید، قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت

Sa'adi Poem(Ghasideh) # 6, Moezeh o Nasihat


چو نیک درنگری آنکه می‌کند فریاد

ز دست خوی بد خویشتن به فریادست


سعدی، بوستان، باب سوم، گفتار اندر سماع اهلِ دل و تَقریرِ حق و باطل آن

Sa'adi Poem(Boostan) # 3, Samaae Ahle Del va Taghrire Hagh o Batele aan


تو را با حق آن آشنایی دهد

که از دست خویشت رهایی دهد


مسحیت: انسان دچار عوارض گناه اولیه است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615


تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت

گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579


ما رمیت اذ رمیتی فتنه‌ای

صد هزاران خرمن اندر حفنه‌ای

آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams


خودپرستی نامبارک حالتی ست

کاندر او ایمان ما انکار ماست

آنکه افلاطون و جالینوس توست

از منی پر علت و بیمار ماست

نوبهاری کو نوی خود بدید

جان گلزار است اما زار ماست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2673


سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای

پا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای

قوم گفته شکر ما را برد غول

ما شدیم از شکر و از نعمت ملول

ما چنان پژمرده گشتیم از عطا

که نه طاعتمان خوش آید نه خطا

ما نمی‌خواهیم نعمت ها و باغ

ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ

انبیا گفتند در دل علتی ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی ست

نعمت از وی جملگی علت شود

طعمه در بیمار کی قوت شود

چند خوش پیش تو آمد ای مصر

جمله ناخوش گشت و صاف او کدر

تو عدو این خوشی ها آمدی

گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی

هر که او شد آشنا و یار تو

شد حقیر و خوار در دیدار تو

هر که او بیگانه باشد با تو هم

پیش تو او بس مه ‌است و محترم

این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جفتان ساری ست

دفع آن علت بباید کرد زود

که شکر با آن حدث خواهد نمود

هر خوشی کاید به تو ناخوش شود

آب حیوان گر رسد آتش شود

کیمیای مرگ و جسک است آن صفت

مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت

بس غذایی که ز وی دل زنده شد

چون بیامد در تن تو گنده شد

بس عزیزی که به ناز اشکار شد

چون شکارت شد برِ تو خوار شد

آشنایی عقل با عقل از صفا

چون شود هر دم فزون باشد ولا

آشنایی نفس با هر نفس پست

تو یقین می‌دان که دم دم کمتر است

ز آنکه نفسش گرد علت می‌تند

معرفت را زود فاسد می‌کند

گر نخواهی دوست را فردا نفیر

دوستی با عاقل و با عقل گیر

از سموم نفس چون با علتی

هر چه گیری تو مرض را آلتی

گر بگیری گوهری سنگی شود

ور بگیری مهر دل جنگی شود

ور بگیری نکتهٔ بکری لطیف

بعدِ درکت گشت بی‌ذوق و کثیف

که من این را بس شنیدم کهنه شد

چیزِ دیگر گو بجز آن ای عضد

چیز دیگر تازه و نو گفته گیر

باز فردا زان شوی سیر و نفیر

دفع علت کن چو علت خو شود

هرحدیثی کهنه پیشت نو شود

تا که آن کهنه برآرد برگ نو

بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو

ما طبیبانیم شاگردان حق

بحر قلزم دید ما را فانفلق*


انبیاء در پاسخ اهل هوی' گویند: ای بیماردلان و ای مریض باطنان، ما طبیب و شاگرد مکتب حضرت حق تعالی هستیم. دریای بیکران وقتی قدرت و اعجاز روحی ما را بیند از هم بشکافد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2709


هین صلا بیماری ناسور را

داروی ما یک به یک رنجور را


* قرآن كريم، سوره شعرا(۲۶)، آيه ۶۳

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #63


فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ ۖ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ


ما به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا زن، پس دریا از هم بشکافت و هر پاره ای از آن همچون کوهی عظیم شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1507


کالهٔ معیوب بخریده بدم

شکر کز عیبش پگه واقف شدم

پیش از آن کز دست سرمایه شدی

عاقبت معیوب بیرون آمدی

مال رفته عمر رفته ای نسیب

مال و جان داده پی کالهٔ معیب

رخت دادم زر قلبی بستدم

شاد شادان سوی خانه می‌شدم

شکر کین زر قلب پیدا شد کنون

پیش از آنکه عمر بگذشتی فزون

قلب ماندی تا ابد در گردنم

حیف بودی عمر ضایع کردنم

چون پگه‌تر قلبی او رو نمود

پای خود زو واکشم من زود زود

یارِ تو چون دشمنی پیدا کُند

گرِ حقد و رشک او بیرون زند

تو از آن اعراض او افغان مکن

خویشتن را ابله و نادان مکن

بلکه شکرِ حق کن و نان بخش کن

که نگشتی در جوال او کهن

از جوالش زود بیرون آمدی

تا بجویی یار صدق سرمدی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 769


پس تضرع کن که ای هادی زیست

باز بودم بسته گشتم این ز چیست

سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم

که لفی خسرم** ز قهرت دم به دم


خدوندا من در طریق شرّ و بدی با گام های محکم تری حرکت می کنم.

چرا که به جهت قهر تو لحظه به لحظه در زیانکاری به سر برم.


از نصیحت های تو کر بوده‌ام

بت‌شکن دعوی و بتگر بوده‌ام***


** قرآن کریم، سوره العصر(۱۰۳)

Quran, Sooreh Alasr(#103)


وَالْعَصْرِ (١)


سوگند به اين زمان،


إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (٢)


كه آدمى در زیانکاری است.


إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (٣)


مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.


*** قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۴۳

Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #43


أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ ؟…


آيا آن كس را كه هواى نفس را به خدايى گرفته بود ديدى؟…


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 772


یاد صنعت فرض‌تر یا یاد مرگ

مرگ مانند خزان تو اصل برگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1337, Divan e Shams


گرم زیر و زبر کردی به خود نزدیکتر کردی

که صحت آید از دردی چو افشرده شود دنبل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1428, Divan e Shams


به دنبل دنبه می گوید مرا نیشیست در باطن

تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم

بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمِن

به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم

دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی

چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2684, Divan e Shams


از این شهدی که صد گون نیش دارد

بجز دنبل ببین چیزی فزودی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063


تا به دیوارِ بلا ناید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش

کودکان را حرص گوزینه و شکر

از نصیحت ها کند دو گوش کر

چونکه درد دنبلش آغاز شد

در نصیحت هر دو گوشش باز شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4283


چون یپنلو در میان شهرها

از نواحی آید آن‌جا بهرها

کالهٔ معیوب قلب کیسه‌بر

کالهٔ پر سود مستشرِف چو در

زین یپنلو هر که بازرگان‌تر است

بر سره و بر قلب‌ها دیده‌ور است

شد یپنلو مر ورا دارالرباح

وآن دگر را از عمی دارالجناح


بازار عمومی برای افراد ماهر و تیزبین محل انتفاع و سود بردن است اما برای

دیگران به سبب نداشتن تیزبینی و مهارت محل زیانمندی و ضرر است.


هر یکی ز اجزای عالم یک به یک

بر غبی بند است و بر استاد فک

بر یکی قند است و بر دیگر چو زهر

بر یکی لطف است و بر دیگر چو قهر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1113


هر چه صورت می وسیلت سازدش

زان وسیلت بحر دور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1995


این همه که مرده و پژمرده ای

زان بود که ترک سرور کرده ای

Back

Privacy Policy

Today visitors: 876

Time base: Pacific Daylight Time