برنامه شماره ۹۱۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۲ آوریل ۲۰۲۲ - ۲۴ فروردین
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۲ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2108, Divan e Shams
مینروم هیچ ازین خانه من
در تکِ این خانه گرفتم وطن
خانهٔ یارِ من و دارالقَرار(۱)
کفر بُوَد نیّتِ بیرون شدن
سر نهم آنجا که سرم مست شد
گوش نهم سویِ تَنَن تَنْتَنَن
نکته مگو، هیچ بهراهم مکن
راهِ من این است، تو راهم مزن
خانهٔ لیلیست و مجنون منم
جان من اینجاست، برو جان مکن
هر که درین خانه درآید ورا
همچو منش باز بمانَد دهن
خیز ببند آن در، امّا چه سود
قارِعِ(۲) دَر گشت دو صد دَرشکن
ای خُنُک آن را که سرش گرم شد
ز آتشِ رویِ چو تو شیرین ذَقَن(۳)
آن رخِ چون ماه به بُرقَع(۴) مپوش
ای رخِ تو حسرتِ هر مرد و زن
این درِ رحمت که گشادی، مبند
ای درِ تو قبلهٔ هر مُمتَحَن
شمع تویی، شاهد تو، باده تو
هم تو سهیلی(۵) و عقیقِ یَمَن(۶)
باقیِ عمر از تو نخواهم برید
حلقه به گوشِ توام و مُرتَهَن(۷)
مینَرَمَد شیرِ من از آتشت
مینَرَمَد پیلِ من از کرگدن
تو گل و من خار که پیوستهایم
بیگل و بیخار نباشد چمن
من شب و تو ماه، به تو روشنم
جانِ شبی، دل ز شبم برمکن
شمع تو پروانهٔ جانم بسوخت
سر پیِ شُکرانه نهم بر لگن
جانِ من و جانِ تو هر دو یکیست
گشته یکی جان پنهان در دو تن
جان من و تو چو یکی آفتاب
روشن ازو گشته هزار انجمن
وقتِ حضورِ تو دوتا(۸) گشت جان
رَسته شد از تفرقهٔ خویشتن
تن زدم از غیرت و خامش شدم
مُطربِ عُشّاق، بگو تن مزن
خطّهٔ تبریز و رخِ شمسِ دین
ماهیِ جان راست چو بحرِ عَدَن(۹)
(۱) دارُالْقَرار: سرای آرامش، فضای یکتایی، سرای جاوید
(۲) قارِع: کوبنده، کوبندهء در
(۳) ذَقَن: چانه، زنخدان
(۴) بُرقَع: نقاب، روبند
(۵) سُهيل یَمَن: روشن ترین ستارهٔ صورت فلکی، پس از شِعرای یمانی، که در بالای یمن در شبهای آخر تابستان دیده میشود.
قدما گمان میکردند سرخی و خوشرنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است.
(۶) عقیقِ یَمَن: عقیقِ یَمَن در مرغوبیت مشهور است.
(۷) مرتهن: گروگان
(۸) دوتا: خمیده
(۹) عَدَن: بندر و سرزمینی در جنوب عربستان که مروارید آن مشهور است.
---------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2620
در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن(۱۰)
از دلِ تو کی رود حُبُّالْوَطَن(۱۱)؟
(۱۰) خُتَن: سرزمينى در تركستان
(۱۱) حُبُّالْوَطَن: علاقه به وطن
------------
حدیث
«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2209
مشورت را زندهای باید نکو
که تو را زنده کند، وآن زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رایْ زَن
زانکه پایت لنگ دارد رایِ زن
از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایست
که وطن آن سوست، جان این سوی نیست
گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۱۲)
این حدیثِ راست را کم خوان غلط(۱۳)
(۱۲) شَطّ: کناره رود و دریا، در اینجا منظور عالم فانی و ناپایدار است. رود هشیاری جسمی و گذرا.
(۱۳) کم خوان غلط: اصلاً غلط مخوان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1507
کالهٔ معیوب بخْریده بُدم
شُکر کز عیبش پگَه(۱۴) واقف شدم
پیش از آن کز دست، سرمایه شدی
عاقبت معیوب بیرون آمدی
مال رفته، عمر رفته، ای نَسیب(۱۵)
مال و جان داده پی کالهٔ مَعیب(۱۶)
رخت دادم، زَرِّ قلبی بِسْتَدَم
شادِ شادان سویِ خانه میشدم
شُکر کین زر، قلب پیدا شد کنون
پیش از آنکه عُمْر بگذشتی فزون
قلب ماندی تا ابد در گردنم
حیف بودی عمر ضایع کردنم
چون پگَهتر قلبیِ او رُو نمود
پایِ خود زُو واکَشَم من زود زود
(۱۴) پگَه: مخفّفِ پگاه، به معنی صبحِ زود، بهنگام، زود
(۱۵) نَسیب: عالینَسَب، نژاده، اصیل
(۱۶) مَعیب: عیبدار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590
گر گریزی بر امیدِ راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کُنجی بیدَد(۱۷) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(۱۷) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۱۸) بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
(۱۸) قَرین: همنشین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۹)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۲۰)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۱۹) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.
(۲۰) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #834
گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن
بر زمین آهسته میرانند و هَوْن(۲۱)
« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند،
در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»
قرآن کریم، سوره فرقان (۲۵)، آیه ۶۳
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #63
« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ
قَالُوا سَلَامًا »
« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه
مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»
« و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی
و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»،
ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»
پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟
جز به وقفه و فِکرَت(۲۲) و پرهیزگار
این قضا میگفت، لیکن گوششان
بسته بود اندر حجابِ جوششان
چشمها و گوشها را بستهاند
جز مر آنها را که از خود رَستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟
جهدِ بی توفیق خود کس را مباد
در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۲۳)
«الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا
کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.»
(۲۱) هَون: نرمی و آسانی
(۲۲) فِکرَت: اندیشه
(۲۳) سَداد: راستی و درستی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #268
حَزم(۲۴)، سُوء الظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول(۲۵)
(۲۴) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
(۲۵) فَضول: زیادهگو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230
همچنین حُبُّالْوَطن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3807
مسکنِ یارست و، شهرِ شاهِ من
پیشِ عاشق این بُوَد حُبُّالْوَطَن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنصِتُوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-Araaf (#7), Line #204
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838
غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیلهگر
یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
و آن عنایت هست موقوفِ مَمات(۲۶)
تجربه کردند این رَه را ثِقات(۲۷)
بلک مرگش، بیعنایت نیز نیست
بیعنایت، هان و هان جایی مَایست
آن زُمُرُّد باشد این افعیِّ پیر
بی زُمُرُّد کی شود افعی ضَریر(۲۸)؟
(۲۶) مَمات: مرگ؛ در اینجا مردن به منِ ذهنی
(۲۷) ثِقات: کسانی که در قول و فعل موردِ اعتمادِ دیگران باشند، جمعِ ثِقَه؛ مراد کسانی که به حضور زنده شدهاند.
(۲۸) ضَریر: کور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3462
در سَر و رُو در کشیده چادری
رُو نهان کرده ز چشمت دلبری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3464
فرق آنگه باشد از حق و مَجاز
که کند کُحلِ(۲۹) عنایت چشم، باز
وَرنه پُشک(۳۰) و مُشک پیشِ اَخْشَمی(۳۱)
هر دو یکسانست چون نَبْوَد شَمی(۳۲)
(۲۹) كُحل: سُرمه
(۳۰) پُشک: سِرگین
(۳۱) اَخْشَم: آنكه قوهٔ شامّهاش مختل شده باشد.
(۳۲) شَمّ: بو کردن، بوییدن، در اینجا مراد حسِّ بویایی است.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1839
در پناهِ لطفِ حق باید گریخت
کو هزاران لطف، بر ارواح ریخت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
خانهٔ یارِ من و دارالقَرار
قرآن کریم، سورۀ غافر (۴۰)، آیۀ ٣٩
Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #39
«يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ.»
«ای قومِ من! این زندگی دنیا فقط کالایی بیارزش و زودگذر است،
و بی تردید آخرت سرای همیشگی و پایدار است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3426
در بیانِ آنکه حالِ خود و مستیِ خود پنهان باید داشت از جاهلان
بشنو الفاظِ حکیمِ پَردهای
سر همآنجا نِهْ که باده خَوردهای
مست از میخانهای چون ضال(۳۳) شد
تَسخُر و بازیچهٔ اطفال شد
میفُتد این سو آن سو هر رهی
در گِل و، میخنددش هر اَبلهی
قرآن کریم، سورۀ یس (۳۶)، آیۀ ۳۰
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #30
«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.»
«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند.»
او چنین و کودکان اندر پیاش
بیخبر از مستی و ذوقِ میاش
خلق، اطفالاند، جز مستِ خدا
نیست بالغ، جُز رهیده از هوا
گفت: دنیا لَعْب(۳۴) و لهو است و شما
کودکیت و راست فرماید خدا
از لَعِب بیرون نرفتی، کودکی
بی ذَکاتِ(۳۵) روح کی باشی ذَکیّ(۳۶)؟
قرآن کریم، سورۀ حدید (۵۷)، آیۀ ۲۰
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ
نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»
«بدانيد كه زندگى اينجهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و فخرفروشى و افزونجويى در اموال و اولاد.
همانند بارانى به وقت است كه روييدنيهايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده مىشود
و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در آخرت نصيب گروهى عذاب سخت است
و نصيب گروهى آمرزش خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»
(۳۳) ضالّ: گمراه، در اینجا کسی که راهِ منزلش را گم کرده باشد.
(۳۴) لَعِب: بازیچه
(۳۵) ذَکات: آتش زدن یا کُشتنِ و ذبحِ حیوان
(۳۶) ذَکیّ: هوشیار و تیزهوش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #316
آن درِ اوّل که خوردی استخوان
سخت گیر و حق گزار، آن را مَمان(۳۷)
(۳۷) آن را مَمان: آنجا را ترک نکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559
جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشهاند
زآن سبب خستهدل و غمپیشهاند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۳۸) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورۀ احزاب (۳۳)، آیۀ ۴۱
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
(۳۸) قَلاّش: بیکاره، ولگرد، مُفلس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1197, Divan e Shams
به میانِ بیست مطرب چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را چو ستیزه(۳۹) شد قَلاوز(۴۰)
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
که یکی چراغِ روشن ز هزار مُرده(۴۱) بهتر
که بِهْ است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۴۲)
(۳۹) ستیزه: لجوج شدن، به عناد افتادن
(۴۰) قَلاوز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما
(۴۱) مُرده: خاموش
(۴۲) کوز: گوژ، خمیده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 83, Divan e Shams
ای یارِ قمرسیما(۴۳)! ای مُطربِ(۴۴) شِکَّرخا(۴۵)!
آوازِ تو جانافزا، تا روز مشین از پا(۴۶)
(۴۳) قمرسیما: ماهرو، زیبا
(۴۴) مُطرب: طربانگیز، خنیاگر
(۴۵) شِکَّرخا: شیرین سخن
(۴۶) مشین از پا: مشغول باش
جانِ من اینجاست، برو جان مکن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک
(ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shuaraa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ »
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم. »
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3748
پس تو حَیران باش بی لا و بَلی
تا ز رحمت پیشت آید مَحْمِلی(۴۷)
چون ز فهمِ این عجایب کودنی
گر بَلیٰ گویی، تکلّف میکنی
ور بگویی: نی، زند نی گردنت
قهر بر بندد بدآن نی روزنت
پس همین حَیران و واله باش و بس
تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس
(۴۷) مَحْمِل: كجاوه كه بر شتر بندند، هَوْدَج؛ در اينجا مراد مركوب است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 631, Divan e Shams
خامش کن و خامش کن، زیرا که ز امرِ کُن
آن سکتهٔ حیرانی بر گفت مزید آمد
آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حدِّ گفتار است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250
حیرت آن مرغ است، خاموشت کند
بر نهد سَردیگ و پُرجوشت کند
قارِعِ دَر گشت دو صد دَرشکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 492, Divan e Shams
اگرچه سردْ وجودیتْ(۴۸) گرم درپیچید
به ره کُنش(۴۹) به بهانه، بهانه را چه شدهست؟
(۴۸) سرد: خامی، بیذوقی، سرد وجودیت: سردیِ وجودِ تو را
(۴۹) به ره کردن: بیرون کردن، از سر باز کردن
———————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4299
هین تو کارِ خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریشِ خود بر میکَنَند(۵۰)
(۵۰) ریشِ خود برکندن: کنایه از رسوا کردنِ خود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 563, Divan e Shams
چراغست این دلِ بیدار به زیرِ دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #379
موش، تا انبارِ ما حُفره(۵۱) زدهست
وز فَنَش(۵۲) انبارِ ما ویران شدهست
اوّل ای جان! دفعِ شَرِّ موش کن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن
(۵۱) حُفره: گودال، مَغاک
(۵۲) فَن: در اینجا مراد حیلهگری و فریبندگی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2544
بهرِ خرگیری برآوردند دست
جِدِّ جِد، تمییز هم برخاستهست
چونکه بیتمییزیانْمان سَرورَند
صاحبِ خر را به جایِ خر برند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲٣٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #230
حزم آن باشد که چون دعوت کنند
تو نگویی: مست و خواهانِ مناند
ز آتشِ رویِ چو تو شیرین ذَقَن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2484, Divan e Shams
عاشقِ مست از کجا؟ شَرم و شکست از کجا؟
شنگ(۵۳) و وقیح(۵۴) بودیی، گر گِروِ اَلَستییی
(۵۳) شَنگ: شوخ و شاد، شنگول
(۵۴) وَقیح: بیشرم، بیحیا
آن رخِ چون ماه به بُرقَع مپوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams
خوابم ببستهای(۵۵)، بگشا ای قمر نقاب
تا سجدههایِ شُکر کند پیشت آفتاب
(۵۵) خواب بستن: شورانیدن وبازداشتنِ کسی از خواب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #307
چون به ما بویی رسانیدی از این
سر مَبَند آن مَشک را ای ربِّ دین
هم تو سهیلی و عقیقِ یَمَن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1247, Divan e Shams
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش
خونِ انگوری نخورده، بادهشان هم خونِ خویش
هر کسی اندر جهان مجنونِ لیلیّی شدند
عارفان لیلیِّ خویش و دَم به دَم مجنونِ خویش
حلقه به گوشِ توام و مُرتَهَن
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Poem (Qazal)# 316, Divan e Hafez
حافظ از جورِ تو حاشا که بگردانَد روی
من از آن روز که در بندِ توام آزادم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153
تو ز طفلی چون سببها دیدهيی
در سبب، از جهل بر چفسیدهيی(۵۶)
با سببها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت، بَر سَر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکُنی
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۵۷) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۵۸)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۵۹)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرتِ پروردگار که به سست ایمانی چنین بندهای واقف است
می فرماید: هرگاه تو را به عالمِ اسباب باز گردانم، دوباره مفتون
همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد میبری. کارِ تو
همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۵۶) چفسیدهيی: چسبیدهای
(۵۷) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۵۸) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۵۹) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه
که از آن نهی شده اند، باز گردند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880
قومِ دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانْشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کِرام(۶۰)
جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
حسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامهٔ کبود
(۶۰) کِرام: جمعِ کریم، به معنیِ بزرگوار، بخشنده، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088
گفت: ای یاران از آن دیوان نیَم
که ز لٰاحَوْلی ضعیف آید پیَم(۶۱)
(۶۱) پی: بنیان، ارکانِ وجود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4126
از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمیگردد سَرَم
قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Al-Maida(#5), Line #54
« يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ »
« پیکار کنند در راهِ خدا و نترسند از سرزنشِ سرزنشگران »
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4128
پا نَهَم گستاخ، چون خانه روم
پا نلرزانم، نه کورانه روم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزانست، ارزانتر شود
در شِکَر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید، کار این است و بس
جان برافشانید یار اینست و بس
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #494
گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ
ای برادر رو بر آذر(۶۲) بیدرنگ
(۶۲) آذر: آتش، مَجازاً درد هشیارانه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1389
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams
تا هیچ سست پایی(۶۳)، در کویِ تو نیاید
پیشِ تو شیر آید، شیری و شیرزادی
(۶۳) سست پا: ناتوان، عاجز، زمینگیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3073
لیک تو آیِس(۶۴) مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پیِ تبدیل باش
(۶۴) آیِس: ناامید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2155, Divan e Shams
سایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، ز من شِنو
سَر بِنِه و دراز شو پیشِ درختِ اِتَّقُوا(۶۵)
(۶۵) اِتَّقُوا: پرهیز کنید، بترسید، تقوا پیشه کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1466
چون شنیدی شرحِ بحرِ نیستی
کوش دایم، تا بر این بحر ایستی
چونکه اصلِ کارگاه آن نیستیست
که خلا و بینشان است و تهیست
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۶۶)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۶۷)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونترست
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
(۶۶) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۶۷) صَمَد: بینیاز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وانگهان خور خَمرِ(۶۸) رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۶۹) ای پسر
(۶۸) خَمر: شراب
(۶۹) فِرو مآ: قناعت نکن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201
آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی
نیستی بَر، گر تو ابله نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3204
نیستی و نقص، هرجایی که خاست
آینهٔ خوبیِّ جملهٔ پیشههاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هر که نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمال(۷۰) خود، دو اسبه تاخت(۷۱)
زآن نمیپَرّد به سویِ ذوالْجَلال
کو گُمانی میبَرَد خود را کمال
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۲)
(۷۰) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی
(۷۱) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
(۷۲) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 588, Divan e Shams
چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1458, Divan e Shams
جانِ من و جانِ تو، گویی که یکی بودهست
سوگند بدین یک جان، کز غیرِ تو بیزارم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2117, Divan e Shams
جانِ مرا از تنِ من بازخر
تا برهد جانِ من از ننگِ من
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4579
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۷۳)
قرآن کریم، سوره انفال (۸) ، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
« مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ »
« ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پراند. »
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذرّه ذرّه گردد افلاک و زمین
پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۷۴)
(۷۳) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن
(۷۴) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
وقتِ حضورِ تو دوتا گشت جان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826
دیدهيی کو از عدم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
منسوب به مولانا
دیدهيی خواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208
غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۷۵) و سِجِل(۷۶)
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
(۷۵) ايماء: اشاره كردن
(۷۶) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۳
Poem (Qazal) # 123, Divan e Hafez
مُطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1395, Divan e Shams
مُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنم
ریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۷۷) غم را بِکَنَم
(۷۷) سِبلَت: سبیل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1650
تشبیهِ بند و دامِ قضا، به صورت پنهان، به اثر پیدا
بینی اندر دلق، مهتر زادهیی
سر برهنه در بلا افتادهیی
در هوایِ نابکاری(۷۸) سوخته
اَقْمِشه(۷۹) و املاکِ خود بفروخته
خانومان رفته، شده بدنام و خوار
کامدشمن(۸۰) میرود، ادباروار
زاهدی بیند، بگوید: ای کیا
همّتی میدار از بهرِ خدا
کاندرین اِدبارِ زشت افتادهام
مال و زرّ و نعمت از کف دادهام
همّتی تا بوکه من زین وارَهم
زین گِلِ تیره بُوَد که برجَهَم
این دعا میخواهد او از عام و خاص
کِالْخَلاصُ وَالْخَلاصُ وَالْخَلاص
دست باز و پای، باز و، بند نی
نى مُوَکِّل بر سرش، نى آهنی
از کدامین بند میجویی خلاص؟
وز کدامین حبس میجویی مَناص(۸۱)؟
بندِ تقدیر و قضایِ مُخْتَفی
که نبیند آن بجز جانِ صَفی
گرچه پیدا نیست آن، در مَکْمَن(۸۲) است
بدتر از زندان و، بندِ آهن است
زآنکه آهنگر مر آن را بشکند
حُفرهگر(۸۳) هم خشتِ زندان بَرکَنَد
ای عَجَب این بندِ پنهانِ گران
عاجز از تکسیرِ(۸۴) آن آهنگران
دیدنِ آن بند، احمد را رسد
بر گلوی بسته حَبْلٌ مِن مَسَد
دید بر پشتِ عیالِ بُولَهَب
تنگِ هیزم گفت: حَمّالهٔ حَطَب
قرآن كريم، سورهٔ مسد (۱۱۱)، آيات ۴ و ۵
Quran, Sooreh Al-Masad(#111), Line #4-5
« وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ. فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ. »
« و زنش هيزمكش است و بر گردن ريسمانى از ليفِ خرما دارد. »
حبل و هیزم را جز او چشمی ندید
که پدید آید برو هر ناپدید
باقیانش، جمله تأویلی کنند
کین ز بیهوشیست و، ایشان هوشمند
لیک از تأثیرِ آن، پشتش دوتُو
گشته و، نالان شده او پیشِ تو
(۷۸) نابكار: بدكار، فرومايه، فاحشه، فاجره
(۷۹) اَقْمِشَه: جمعِ قُماش به معنىِ اسباب و اثاث، رخت
(۸۰) کامدشمن: دشمنکام
(۸۱) مَناص: پناهگاه
(۸۲) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه
(۸۳) حُفرهگر: حُفرهبُر، نقبزن
(۸۴) تكسير: شكستن، ريزريز كردن
-------------------------
مجموع لغات:
-----------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
در تک این خانه گرفتم وطن
خانه یار من و دارالقرار
کفر بود نیت بیرون شدن
گوش نهم سوی تنن تنتنن
نکته مگو هیچ بهراهم مکن
راه من این است تو راهم مزن
خانه لیلیست و مجنون منم
جان من اینجاست برو جان مکن
همچو منش باز بماند دهن
خیز ببند آن در امّا چه سود
قارع در گشت دو صد درشکن
ای خنک آن را که سرش گرم شد
ز آتش روی چو تو شیرین ذقن
آن رخ چون ماه به برقع مپوش
ای رخ تو حسرت هر مرد و زن
این در رحمت که گشادی مبند
ای در تو قبله هر ممتحن
شمع تویی شاهد تو باده تو
هم تو سهیلی و عقیق یمن
باقی عمر از تو نخواهم برید
حلقه به گوش توام و مرتهن
مینرمد شیر من از آتشت
مینرمد پیل من از کرگدن
من شب و تو ماه به تو روشنم
جان شبی دل ز شبم برمکن
شمع تو پروانه جانم بسوخت
سر پی شکرانه نهم بر لگن
جان من و جان تو هر دو یکیست
وقت حضور تو دوتا گشت جان
رسته شد از تفرقه خویشتن
مطرب عشاق بگو تن مزن
خطه تبریز و رخ شمس دین
ماهی جان راست چو بحر عدن
در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حبالوطن
که تو را زنده کند وآن زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زانکه پایت لنگ دارد رای زن
از دم حب الوطن بگذر مایست
که وطن آن سوست جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
کاله معیوب بخریده بدم
شکر کز عیبش پگه واقف شدم
پیش از آن کز دست سرمایه شدی
مال رفته عمر رفته ای نسیب
مال و جان داده پی کاله معیب
رخت دادم زر قلبی بستدم
شاد شادان سوی خانه میشدم
شکر کین زر قلب پیدا شد کنون
پیش از آنکه عمر بگذشتی فزون
چون پگهتر قلبی او رو نمود
پای خود زو واکشم من زود زود
گر گریزی بر امید راحتی
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفتوگوی او
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
گفت حق که بندگان جفت عون
بر زمین آهسته میرانند و هون
پا برهنه چون رود در خارزار
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار
این قضا میگفت لیکن گوششان
بسته بود اندر حجاب جوششان
جز مر آنها را که از خود رستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را
جز محبت که نشاند خشم را
جهد بی توفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
حزم سوء الظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
همچنین حبالوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
مسکن یارست و شهر شاه من
پیش عاشق این بود حبالوطن
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
پس شما خاموش باشید انصتوا
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای ای حیلهگر
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فساد
و آن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
بلک مرگش بیعنایت نیز نیست
بیعنایت هان و هان جایی مایست
آن زمرد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
در سر و رو در کشیده چادری
رو نهان کرده ز چشمت دلبری
فرق آنگه باشد از حق و مجاز
که کند کحل عنایت چشم باز
ورنه پشک و مشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست چون نبود شمی
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
بشنو الفاظ حکیم پردهای
سر همانجا نه که باده خوردهای
مست از میخانهای چون ضال شد
تسخر و بازیچه اطفال شد
میفتد این سو آن سو هر رهی
در گل و میخنددش هر ابلهی
بیخبر از مستی و ذوق میاش
خلق اطفالاند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
گفت دنیا لعب و لهو است و شما
از لعب بیرون نرفتی کودکی
بی ذکات روح کی باشی ذکی
آن در اول که خوردی استخوان
سخت گیر و حق گزار آن را ممان
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
جمله خلقان سخره اندیشهاند
زآن سبب خستهدل و غمپیشهاند
تا خطاب ارجعی را بشنوید
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را چو ستیزه شد قلاوز
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا
آواز تو جانافزا تا روز مشین از پا
نعره لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
پس تو حیران باش بی لا و بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر بلی گویی تکلف میکنی
ور بگویی نی زند نی گردنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن
آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد
حیرت آن مرغ است خاموشت کند
بر نهد سردیگ و پرجوشت کند
خیز ببند آن در اما چه سود
اگرچه سرد وجودیت گرم درپیچید
به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدهست
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود کایشان ریش خود بر میکنند
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
موش تا انبار ما حفره زدهست
وز فنش انبار ما ویران شدهست
اول ای جان دفع شر موش کن
وآنگهان در جمع گندم جوش کن
بهر خرگیری برآوردند دست
جد جد تمییز هم برخاستهست
چونکه بیتمییزیانمان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند
تو نگویی مست و خواهان مناند
عاشق مست از کجا شرم و شکست از کجا
شنگ و وقیح بودیی گر گرو الستییی
خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب
تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب
سر مبند آن مشک را ای رب دین
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده بادهشان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلیی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
در سبب از جهل بر چفسیدهيی
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی
چون سببها رفت بر سر میزنی
ربنا و ربناها میکنی
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامه کبود
گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لاحولی ضعیف آید پیم
وز ملامت بر نمیگردد سرم
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی کوری صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
گر رهایی بایدت زین چاه تنگ
ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
تا هیچ سست پایی در کوی تو نیاید
پیش تو شیر آید شیری و شیرزادی
سایه و نور بایدت هر دو بهم ز من شنو
سر بنه و دراز شو پیش درخت اتقوا
چون شنیدی شرح بحر نیستی
کوش دایم تا بر این بحر ایستی
چونکه اصل کارگاه آن نیستیست
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
کار حق و کارگاهش آن سر است
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
نیستی و نقص هرجایی که خاست
آینه خوبی جمله پیشههاست
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
زآن نمیپرد به سوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد
جان من و جان تو گویی که یکی بودهست
سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم
جان مرا از تن من بازخر
تا برهد جان من از ننگ من
ما رمیت اذ رمیتی فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حفنهای
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کمین
لیک حاضر باش در خود ای فتی
ورنه خلعت را برد او بازپس
ذات هستی را همه معدوم دید
غیر نطق و غیر ایما و سجل
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم
بینی اندر دلق مهتر زادهیی
در هوای نابکاری سوخته
اقمشه و املاک خود بفروخته
خانومان رفته شده بدنام و خوار
کامدشمن میرود ادباروار
زاهدی بیند بگوید ای کیا
همتی میدار از بهر خدا
کاندرین ادبار زشت افتادهام
مال و زر و نعمت از کف دادهام
همتی تا بوکه من زین وارهم
زین گل تیره بود که برجهم
کالخلاص والخلاص والخلاص
دست باز و پای باز و بند نی
نى موکل بر سرش نى آهنی
از کدامین بند میجویی خلاص
وز کدامین حبس میجویی مناص
بند تقدیر و قضای مختفی
که نبیند آن بجز جان صفی
گرچه پیدا نیست آن در مکمن است
بدتر از زندان و بند آهن است
حفرهگر هم خشت زندان برکند
ای عجب این بند پنهان گران
عاجز از تکسیر آن آهنگران
دیدن آن بند احمد را رسد
بر گلوی بسته حبل من مسد
دید بر پشت عیال بولهب
تنگ هیزم گفت حماله حطب
باقیانش جمله تاویلی کنند
کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند
لیک از تاثیر آن پشتش دوتو
گشته و نالان شده او پیش تو
Privacy Policy
Today visitors: 831 Time base: Pacific Daylight Time