: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #431
برنامه شماره ۴۳۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 73 votes | 9846 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۴۳۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



هر ذره که بر بالا می‌ نوشد و پا کوبد

خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد

آن را که بخنداند خوش دست برافشاند

وان را که بترساند دندان به دعا کوبد

مستست از آن باده، با قامت خم داده

این چرخ برین بالا، ناقوس صلا کوبد

این عشق که مست آمد، در باغ الست آمد

کانگور وجودم را در جهد و عَنا کوبد

گر عشق نی مستستی یا باده پرستستی

در باغ چرا آید؟ انگور چرا کوبد؟

تو پای همی‌کوبی، و انگور نمی‌بینی

کاین صوفی جان تو در معصره‌ها کوبد

گویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدم

چون باغ تو را باشد انگور که را کوبد

همخرقه ایوبی، زان پای همی‌کوبی

هر کو شنود «اُرکَضْ» او پای وفا کوبد

از زمزمه یوسف یعقوب به رقص آمد

وان یوسف شیرین لب پا کوبد پا کوبد

ای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جویید

باشد که سعادت پا در پای شما کوبد

این عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جان

باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد

پا کوفت خلیل الله در آتش نمرودی

تا حلق ذبیح الله بر تیغ بلا کوبد

پا کوفته روح الله در بحر چو مرغابی

با طایر معراجی تا فوق هوا کوبد

خاموش کن و بی‌لب خوش طالَ بقا می‌زن

می‌ترس که چشم بد بر طالَ بقا کوبد



آن یکی می‌دید خواب اندر چله

در رهی ماده سگی بد حامله

ناگهان آواز سگ‌بچگان شنید

سگ‌بچه اندر شکم بد ناپدید

بس عجب آمد ورا آن بانگها

سگ‌بچه اندر شکم چون زد ندا

سگ‌بچه اندر شکم ناله کنان

هیچ‌کس دیدست این اندر جهان

چون بجست از واقعه آمد به خویش

حیرت او دم به دم می‌گشت بیش

در چله کس نی که گردد عقده حل

جز که درگاه خدا عز و جل

گفت یا رب زین شکال و گفت و گو

در چله وا مانده‌ام از ذکر تو

پر من بگشای تا پران شوم

در حدیقهٔ ذکر و سیبستان شوم

آمدش آواز هاتف در زمان

که آن مثالی دان ز لاف جاهلان

کز حجاب و پرده بیرون نامده

چشم بسته بیهده گویان شده

بانگ سگ اندر شکم باشد زیان

نه شکارانگیز و نه شب پاسبان

گرگ نادیده که منع او بود

دزد نادیده که دفع او شود

از حریصی وز هوای سروری

در نظر کند و بلافیدن جری

از هوای مشتری و گرم‌دار

بی بصیرت پا نهاده در فشار

ماه نادیده نشانها می‌دهد

روستایی را بدان کژ می‌نهد

از برای مشتری در وصف ماه

صد نشان نادیده گوید بهر جاه

مشتری کو سود دارد خود یکیست

لیک ایشان را درو ریب و شکیست

از هوای مشتری بی‌شکوه

مشتری را باد دادند این گروه

مشتری ماست الله اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ

مشتریی جو که جویان توست

عالم آغاز و پایان توست

هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بدست

زو نیابی سود و مایه گر خرد

نبودش خود قیمت عقل و خرد

نیست او را خود بهای نیم نعل

تو برو عرضه کنی یاقوت و لعل

حرص کورت کرد و محرومت کند

دیو هم‌چون خویش مرجومت کند

هم‌چنانک اصحاب فیل و قوم لوط

کردشان مرجوم چون خود آن سخوط

مشتری را صابران در یافتند

چون سوی هر مشتری نشتافتند

آنک گردانید رو زان مشتری

بخت و اقبال و بقا شد زو بری

ماند حسرت بر حریصان تا ابد

هم‌چو حال اهل ضروان در حسد

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2001

Time base: Pacific Daylight Time