: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #701
برنامه شماره ۷۰۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 665 votes | 14249 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۰۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۵ مارس ۲۰۱۸ ـ ۱۵ اسفند




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams


گر نِه‌ای دیوانه، رو مر خویش را دیوانه ساز

گر چه صد ره مات گشتی، مهره دیگر بباز

گر چه چون تاری ز زخمش، زخمه دیگر بزن

بازگرد ای مرغ، گر چه خسته‌ای از چنگِ باز

چند خانه گم کنی و یاوه گردی(۱) گِردِ شهر؟

ور ز شهری نیز یاوه، با قَلاووزی(۲) بساز

اسبِ چوبین برتراشیدی که این اسبِ منست

گر نه چوبینست اسبت خواجه، یک منزل بتاز

دعوتِ حق نشنوی، آنگه دعاها می‌کنی

شرم بادت، ای برادر، زین دعای بی‌نماز

سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغِ حق

کی دهد بو همچو عَنبَر(۳) چونکه سیری و پیاز؟

گر نیازت را پذیرد شمسِ تبریزی ز لطف

بعد از آن بر عرش نِه تو چار بالش بهرِ ناز


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3445


وهم و فکر و حس و ادراکِ شما

همچو نی دان مرکبِ کودک، هَلا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۶۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2464, Divan e Shams


در تو نهان چهارجو، هیچ نبینیش که کو

همچو صفات و ذاتِ هو، هست نهان و ظاهری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462


بر مثالِ عنکبوت آن زشت‌خو

پرده‌های گَنده را بر بافد او

از لُعابِ(۴) خویش پردهٔ نور کرد

دیدهٔ ادراکِ خود را کور کرد

گردنِ اسب ار بگیرد، بر خورَد(۵)

ور بگیرد پاش، بستاند لگد

کم نشین بر اسبِ توسَن(۶) بی‌ لگام

عقل و دین را پیشوا کن وَالسَّلام

اندرین آهنگ(۷)، منگر سُست و پست

کاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنفُس است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 104


آدمی را پوستِ نامَدبوغ(۸) دان

از رطوبت ها شده زشت و گران

تلخ و تیز و مالشِ بسیار دِه

تا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۹)

ور نمی‌تانی رضا ده ای عَیار(۱۰)

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار

که بلای دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالای تدبیرِ شماست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند

بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیله بکند، لیک خدایی نتواند

زندانی مرگند همه خلق، یقین دان

محبوس، تو را از تکِ زندان نرهاند

دانی که در این کوی رضا بانگِ سگان چیست؟

تا هر که مُخَنُّث(۱۱) بُوَد آنش بِرَمانَد

حاشا ز سواری که بُوَد عاشقِ این راه

که بانگِ سگِ کوی دلش را بِطَپانَد(۱۲)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 321


حیله‌های تیره اندر داوری

پیشِ بینایان چرا می‌آوری؟

هر چه در دل داری از مکر و رُموز

پیشِ ما رسواست و پیدا همچو روز

گر بپوشیمش ز بنده‌پروری

تو چرا بی ‌رویی(۱۳) از حد می‌بری؟

از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سوی پایگاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 425


چون بکاری جو، نروید غیرِ جو

قرض تو کردی، ز که خواهی گرو؟

جرمِ خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش ده

جرم بر خود نه، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی

رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی

آن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۱۴) کند

کَلب(۱۵) را کَهدانی(۱۶) و کاهِل(۱۷) کند

متهم کن نفس خود را ای فتی

متهم کم کن جزای عدل را

توبه کن، مردانه سر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*


مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را به اندازه

ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.


در فُسونِ(۱۸) نفس کم شو غِرّه‌ای(۱۹)

که آفتابِ حق نپوشد ذرّه‌ای

هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید

پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید

هست ذرّاتِ خَواطِر(۲۰) و افتِکار(۲۱)

پیشِ خورشید حقایق آشکار


* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸

Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Line #7,8


فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷) 


پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.


وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (۸)


 هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 165


چونکه بد کردی بترس، آمِن مباش

زآنکه تخم است و برویانَد خداش

چند گاهی او بپوشانَد که تا

آیدت ز آن بد پشیمان و حیا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781


آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناخت

تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت

یار را اَغیار(۲۲) پنداری همی

شادیی را نام بنهادی غمی

این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست

چونکه ما دزدیم، نخلش دارِ ماست

این چنین مُشکین که زلفِ میرِ(۲۳) ماست

چون که بی‌عقلیم، این زنجیرِ ماست

این چنین لطفی چو نیلی می‌رود

چونکه فرعونیم، چون خون می‌شود

خون همی‌گوید: من آبم، هین مریز

یوسفم، گرگ از توام ای پُر ستیز

تو نمی‌بینی که یارِ بردبار

چونکه با او ضد شدی، گردد چو مار

لَحمِ(۲۴) او و شَحمِ(۲۵) او دیگر نشد

او چنان بد، جز که از مَنظَر نشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4209


از خدا می‌خواه تا زین نکته‌ها

در نلغزیّ و رسی در منتها

زآنکه از قرآن، بسی گمره شدند

زآن رَسَن قومی درونِ چَه شدند**

مر رَسَن را نیست جرمی ای عَنود(۲۶)

چون تو را سودای سربالا نبود


** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #26


…يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا…


… بسی را گمراه کند و بسی را بر راه راست آرد...


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1442


چونکه کُشته گردد این جسمِ گران

زنده گردد هستی اسراردان

جانِ او بیند بهشت و نار(۲۷) را

باز داند جملهٔ اسرار را

وا نماید خونیانِ دیو را

وا نماید دامِ خُدعِه(۲۸) و ریو(۲۹) را

گاو کشتن هست از شرطِ طریق

تا شود از زخمِ دُمَّش جان، مُفیق(۳۰)

گاوِ نفس خویش را زوتر بکش

تا شود روحِ خَفی(۳۱) زنده و بهُش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3709


چون جهان را دید ملکی بی‌قرار

حازِمانه(۳۲)، ساخت زآن حضرت حِصار

تا به گاهِ مرگ، حِصنی(۳۳) باشدش

که نیابد خصم، راهِ مقصدش

از پناهِ حق، حِصاری به ندید

یورتگه(۳۴) نزدیکِ آن دِز(۳۵) برگزید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2222


بندگانِ حق، رحیم و بردبار

خوی حق دارند در اصلاحِ کار

مهربان، بی‌رَشوتان، یاری‌گران

در مقامِ سخت و در روزِ گران

هین بجو این قوم را ای مبتلا

هین غنیمت دارشان پیش از بلا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3602


آدابُ الْـمُسْتَمِعینَ وَ الـْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشِّیخ


آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت آمیز از زبان شیخ جاری می شود.


بر مَلولان، این مکرّر کردن است

نزدِ من عمرِ مکرّر بردن است

شمع از برقِ مکرّر بر شود

خاک از تابِ مکرّر زر شود

گر هزاران طالبند و یک مَلول

از رسالت باز می‌مانَد رسول

این رسولانِ ضمیرِ رازگو

مُستَمِع(۳۶) خواهند، اسرافیل‌خو

نِخوَتی(۳۷) دارند و کبری چون شهان

چاکری خواهند از اهلِ جهان

تا ادب هاشان بجا گه ناوری

از رسالتشان چگونه بر خوری؟

کی رسانند آن امانت را به تو

تا نباشی پیششان راکِع(۳۸) دوتُو(۳۹)؟

هر ادبشان کی همی‌آید پسند؟

کامدند ایشان ز ایوانِ بلند

نه گدایانند کز هر خدمتی

از تو دارند ای مُزَوِّر(۴۰) منتی

لیک با بی‌رغبتی ها ای ضمیر

صدقهٔ سلطان بیفشان، وامگیر

اسبِ خود را ای رسولِ آسمان

در مَلولان منگر و اندر جهان

فرّخ آن تُرکی(۴۱) که استیزه نهد(۴۲)

اسبش اندر خندقِ آتش جهد

گرم گرداند فَرَس را آنچنان

که کند آهنگِ اوجِ آسمان

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و تر را سوخته

گر پشیمانی بر او عیبی کند

آتش اول در پشیمانی زند

خود، پشیمانی نروید از عدم

چون ببیند گرمیِ صاحب‌قدم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3715


زَهره نی مر زُهره را تا دم زند

عقلِ کلّش چون ببیند، کم زند(۴۳)

من چه گویم؟ که مرا در دوخته‌ ست

دَمگَهَم(۴۴) را دَمگَهِ او سوخته ‌ست

دودِ آن نارم، دلیلم من بر او

دور از آن شه، باطِلٌ ما عَبَّرُوا


من همچون دودی هستم که از آتشی بر می خیزد و دلیل بر وجود آن آتشم. و تاکنون هر تعبیر و توصیفی که از آن شاه حقیقت کرده اند باطل و یاوه است.


خود نباشد آفتابی را دلیل

جز که نورِ آفتابِ مستطیل(۴۵)

سایه که بْوَد تا دلیلِ او بُوَد؟

این بَسَستَش که ذلیلِ او بُوَد

این جَلالَت(۴۶) در، دلالت صادق است

جمله ادراکات، پس او سابق است

جمله ادراکات بر خرهای لنگ

او سوارِ باد، پرّان چون خَدَنگ(۴۷)

گر گریزد، کس نیابد گَردِ شه

ور گریزند، او بگیرد پیشِ ره

جمله ادراکات را، آرام نی

وقت میدان است، وقتِ جام نی

آن یکی وهمی، چو بازی می‌پرد

وآن دگر چون تیر، مَعبَر می‌درد

وآن دگر چون کشتیِ با بادبان

وآن دگر اندر تَراجُع(۴۸)، هر زمان

چون شکاری می‌نمایدشان ز دور

جمله، حمله می‌فزایند آن طُیور(۴۹)

چونکه ناپیدا شود، حیران شوند

همچو جغدان، سوی هر ویران شوند

منتظر، چشمی به هم، یک چشم باز

تا که پیدا گردد آن صیدِ بناز

چون بماند دیر، گویند از مَلال

صید بود آن خود عجب یا خود خیال؟

مصلحت آن است تا یک ساعتی

قوتی گیرند و زور از راحتی




(۱) یاوه گشتن: بیهوده گشتن


(۲) قَلاووز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما


(۳) عَنبَر: ماده‌ای خوش‌بو و خاکستری‌رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می‌شود.


(۴) لُعاب: آب دهان، بزاق


(۵) بر خورَد: برخوردار شود، کامران گردد


(۶) اسبِ توسَن: اسب رام نشده و سرکش


(۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم 


(۸) مَدبوغ: دبّاغی شده


(۹) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت


(۱۰) عَیار: جوانمرد


(۱۱) مُخَنُّث: بدکاره، مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد


(۱۲) طَپیدن: لرزیدن، بی‌آرام شدن، بی‌قراری کردن


(۱۳) بی رویی: گستاخی، بی شرمی، بی حیائی


(۱۴) اَحوَل: لوچ، دوبین


(۱۵) کَلب: سگ


(۱۶) کَهدانی: اهل آخور ستور، پست و حقیر


(۱۷) کاهِل: سست، تنبل


(۱۸) فُسون: فریب


(۱۹) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته


(۲۰) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها


(۲۱) اِفتِکار: اندیشیدن


(۲۲) اَغیار: بیگانگان، جمع غیر


(۲۳) میر: پادشاه، امیر


(۲۴) لَحم: گوشت


(۲۵) شَحم: پیه، چربی


(۲۶) عَنود: ستیزه گر، معاند


(۲۷) نار: آتش


(۲۸) خُدعِه: فریب


(۲۹) ریو: خُدعِه و نیرنگ


(۳۰) مُفیق: بهوش آینده


(۳۱) خَفی: پنهان


(۳۲) حازِمانه: از روی احتیاط و دور اندیشی، حزم: دور اندیشی


(۳۳) حِصن: دژ، قلعه


(۳۴) یورتگه: جای بودن، منزلگاه، یورت کلمه ای ترکی و به معنی جا و مکان است


(۳۵) دِز: دژ


(۳۶) مُستَمِع: شنونده


(۳۷) نِخوَت: تکبر، فخر کردن


(۳۸) راکِع: رکوع کننده


(۳۹) دوتُو: خمیده، دولا


(۴۰) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغ‌گو


(۴۱) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور


(۴۲) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند


(۴۳) کم زدن: خود را کم انگاشتن، فروتنی و تواضع


(۴۴) دَمگَه: دمگاه، محل کار گذاشتن دم در کوره آهنگری. در اینجا 

به معنی دهان و نطق و کلام است.


(۴۵) آفتابِ مستطیل: آفتاب عظیم و گسترده


(۴۶) جَلالَت: بزرگی، شکوه


(۴۷) خَدَنگ: تیر، قسمتی از چوب گز که با آن زین و تیر می ساختند


(۴۸) تَراجُع: بازگشت


(۴۹)‌ طُیور: جمع طیر، پرندگان، مرغان



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams


گر نه‌ای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز

گر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز

گر چه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن

بازگرد ای مرغ گر چه خسته‌ای از چنگ باز

چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر

ور ز شهری نیز یاوه با قلاووزی بساز

اسب چوبین برتراشیدی که این اسب منست

گر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتاز

دعوت حق نشنوی آنگه دعاها می‌کنی

شرم بادت ای برادر زین دعای بی‌نماز

سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حق

کی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیاز

گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی ز لطف

بعد از آن بر عرش نه تو چار بالش بهر ناز


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3445


وهم و فکر و حس و ادراک شما

همچو نی دان مرکب کودک هلا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۶۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2464, Divan e Shams


در تو نهان چهارجو هیچ نبینیش که کو

همچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462


بر مثال عنکبوت آن زشت‌خو

پرده‌های گنده را بر بافد او

از لعاب خویش پردهٔ نور کرد

دیدهٔ ادراک خود را کور کرد

گردن اسب ار بگیرد بر خورد

ور بگیرد پاش بستاند لگد

کم نشین بر اسب توسن بی‌ لگام

عقل و دین را پیشوا کن والسلام

اندرین آهنگ منگر سست و پست

کاندرین ره صبر و شق انفس است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 104


آدمی را پوست نامدبوغ دان

از رطوبت ها شده زشت و گران

تلخ و تیز و مالش بسیار ده

تا شود پاک و لطیف و با فرِه

ور نمی‌تانی رضا ده ای عیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار

که بلای دوست تطهیر شماست

علم او بالای تدبیر شماست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیله بکند لیک خدایی نتواند

زندانی مرگند همه خلق یقین دان

محبوس تو را از تک زندان نرهاند

دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست

تا هر که مخنث بود آنش برماند

حاشا ز سواری که بود عاشق این راه

که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 321


حیله‌های تیره اندر داوری

پیش بینایان چرا می‌آوری

هر چه در دل داری از مکر و رموز

پیش ما رسواست و پیدا همچو روز

گر بپوشیمش ز بنده‌پروری

تو چرا بی ‌رویی از حد می‌بری

از پدر آموز کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سوی پایگاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 425


چون بکاری جو نروید غیرِ جو

قرض تو کردی ز که خواهی گرو

جرم خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش ده

جرم بر خود نه که تو خود کاشتی

با جزا و عدل حق کن آشتی

رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعل خود شناس از بخت نی

آن نظر در بخت چشم احول کند

کلب را کهدانی و کاهل کند

متهم کن نفس خود را ای فتی

متهم کم کن جزای عدل را

توبه کن مردانه سر آور به ره

که فمن یعمل بمثقال یره*


مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را به اندازه

ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.


در فسون نفس کم شو غره‌ای

که آفتاب حق نپوشد ذره‌ای

هست این ذرات جسمی ای مفید

پیشِ این خورشید جسمانی پدید

هست ذرات خواطر و افتکار

پیش خورشید حقایق آشکار


* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸

Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Line #7,8


فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷) 


پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.


وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (۸)


 هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 165


چونکه بد کردی بترس آمن مباش

زآنکه تخم است و برویاند خداش

چند گاهی او بپوشاند که تا

آیدت ز آن بد پشیمان و حیا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781


آفتی نبود بتر از ناشناخت

تو برِ یار و ندانی عشق باخت

یار را اغیار پنداری همی

شادیی را نام بنهادی غمی

این چنین نخلی که لطف یارِ ماست

چونکه ما دزدیم نخلش دار ماست

این چنین مشکین که زلف میرِ ماست

چون که بی‌عقلیم این زنجیر ماست

این چنین لطفی چو نیلی می‌رود

چونکه فرعونیم چون خون می‌شود

خون همی‌گوید من آبم هین مریز

یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز

تو نمی‌بینی که یار بردبار

چونکه با او ضد شدی گردد چو مار

لحم او و شحم او دیگر نشد

او چنان بد جز که از منظر نشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4209


از خدا می‌خواه تا زین نکته‌ها

در نلغزی و رسی در منتها

زآنکه از قرآن بسی گمره شدند

زآن رسن قومی درون چه شدند**

مر رسن را نیست جرمی ای عنود

چون تو را سودای سربالا نبود


** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #26


…يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا…


… بسی را گمراه کند و بسی را بر راه راست آرد...


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1442


چونکه کشته گردد این جسم گران

زنده گردد هستی اسراردان

جان او بیند بهشت و نار را

باز داند جملهٔ اسرار را

وا نماید خونیان دیو را

وا نماید دام خدعه و ریو را

گاو کشتن هست از شرط طریق

تا شود از زخم دمش جان مفیق

گاوِ نفس خویش را زوتر بکش

تا شود روح خفی زنده و بهش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3709


چون جهان را دید ملکی بی‌قرار

حازِمانه ساخت زآن حضرت حصار

تا به گاه مرگ حصنی باشدش

که نیابد خصم راه مقصدش

از پناه حق حصاری به ندید

یورتگه نزدیک آن دز برگزید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2222


بندگان حق رحیم و بردبار

خوی حق دارند در اصلاح کار

مهربان بی‌رشوتان یاری‌گران

در مقام سخت و در روزِ گران

هین بجو این قوم را ای مبتلا

هین غنیمت دارشان پیش از بلا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3602


آدابُ الْـمُسْتَمِعینَ وَ الـْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشِّیخ


آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت آمیز از زبان شیخ جاری می شود.


بر ملولان این مکرر کردن است

نزد من عمرِ مکرر بردن است

شمع از برق مکرر بر شود

خاک از تاب مکرر زر شود

گر هزاران طالبند و یک ملول

از رسالت باز می‌ماند رسول

این رسولان ضمیرِ رازگو

مستمع خواهند اسرافیل‌خو

نخوتی دارند و کبری چون شهان

چاکری خواهند از اهل جهان

تا ادب هاشان بجا گه ناوری

از رسالتشان چگونه بر خوری

کی رسانند آن امانت را به تو

تا نباشی پیششان راکع دوتو

هر ادبشان کی همی‌آید پسند

کامدند ایشان ز ایوان بلند

نه گدایانند کز هر خدمتی

از تو دارند ای مزور منتی

لیک با بی‌رغبتی ها ای ضمیر

صدقهٔ سلطان بیفشان وامگیر

اسب خود را ای رسول آسمان

در ملولان منگر و اندر جهان

فرخ آن ترکی که استیزه نهد

اسبش اندر خندق آتش جهد

گرم گرداند فرس را آنچنان

که کند آهنگ اوج آسمان

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و تر را سوخته

گر پشیمانی بر او عیبی کند

آتش اول در پشیمانی زند

خود پشیمانی نروید از عدم

چون ببیند گرمی صاحب‌قدم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3715


زهره نی مر زهره را تا دم زند

عقل کلش چون ببیند کم زند

من چه گویم که مرا در دوخته‌ ست

دمگهم را دمگه او سوخته ‌ست

دود آن نارم دلیلم من بر او

دور از آن شه باطل ما عبروا


من همچون دودی هستم که از آتشی بر می خیزد و دلیل بر وجود آن آتشم. و تاکنون هر تعبیر و توصیفی که از آن شاه حقیقت کرده اند باطل و یاوه است.


خود نباشد آفتابی را دلیل

جز که نورِ آفتاب مستطیل

سایه که بود تا دلیل او بود

این بسستش که ذلیل او بود

این جلالت در دلالت صادق است

جمله ادراکات پس او سابق است

جمله ادراکات بر خرهای لنگ

او سوارِ باد پران چون خدنگ

گر گریزد کس نیابد گرد شه

ور گریزند او بگیرد پیش ره

جمله ادراکات را آرام نی

وقت میدان است وقت جام نی

آن یکی وهمی چو بازی می‌پرد

وآن دگر چون تیر معبر می‌درد

وآن دگر چون کشتی با بادبان

وآن دگر اندر تراجع هر زمان

چون شکاری می‌نمایدشان ز دور

جمله حمله می‌فزایند آن طیور

چونکه ناپیدا شود حیران شوند

همچو جغدان سوی هر ویران شوند

منتظر چشمی به هم یک چشم باز

تا که پیدا گردد آن صید بناز

چون بماند دیر گویند از ملال

صید بود آن خود عجب یا خود خیال

مصلحت آن است تا یک ساعتی

قوتی گیرند و زور از راحتی

Back

Privacy Policy

Today visitors: 4135

Time base: Pacific Daylight Time