: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #662
برنامه شماره ۶۶۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 272 votes | 8887 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۶۶۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۵۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2754, Divan e Shams


روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچه دانی

تا با تو چو خاصِ نور گردم

آن نورِ لطیفِ جاودانی

تا چند کنم ز مرگ فریاد

با همچو تو، آبِ زندگانی؟

گر مرگم از اوست، مرگِ من باد

آن مرگ بِه از دَمِ جوانی

از خرمن خویش دِه زَکاتم(۱)

زان خرمنِ گوهرِ نهانی

منویس بر این و آن بَراتم(۲)

بگذار طریقِ امتحانی

خاموش، ولی به دستِ تو چیست؟

باران آمد، تو ناودانی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 181


وعدهٔ اهل کرم نَقد روان(۳)

وعدهٔ نا اهل شد رنج روان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۷۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shams


دل تو مثال بامست و حواس ناودان‌ها

تو ز بام آب می‌خور که چو ناودان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2402


روزن جانم گشاده ست از صفا

می‌رسد بی واسطه نامهٔ خدا

نامه و باران و نور از روزنم

می‌فتد در خانه‌ام، از معدنم

دوزخ ست آن خانه کان بی روزن است

اصل دین، ای بنده روزن کردن است

تیشهٔ هر بیشه‌ای کم زن، بیا

تیشه زن در کندن روزن، هَلا(۴)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1319


ای بسا ظلمی که بینی در کَسان

خوی تو باشد در ایشان، ای فلان

اندر ایشان تافته(۵) هستیِّ تو

از نفاق و ظلم و بد مستیِّ تو

آن تویی، و آن زخم بر خود می‌زنی

بر خود آن ساعت، تو لعنت میکنی

در خود آن بد را نمی‌بینی عیان

ور نه دشمن بوده ای خود را به جان

حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد

همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

چون به قعرِ خویِ خود اندر رسی

پس بدانی کز تو بود آن ناکسی

شیر را، در قعر پیدا شد که بود

نقش او، آن کِش دگر کس می‌نمود

هر که دندانِ ضعیفی می‌کَنَد

کارِ آن شیرِ غلط‌ بین می‌کند

ای بدیده عکس بَد، بر روی عَم(۶)

بد نه عَمّ است، آن تویی، از خود مَرَم

مؤمنان، آیینهٔ همدیگرند*

این خبر می از پیمبر آورند

پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود

زان سبب، عالم کبودت می‌نمود

گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش

خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش

مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله** نبود

غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟

چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۷) بُدی

نیکوی را وا ندیدی از بدی

اندک اندک آب، بر آتش بزن

تا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۸)

تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۹)

تا شود این نارِ عالَم، جمله نور


* حدیث


اَلْـمُؤمِنُ مِرآةُ الْـمُؤمِنِ


مؤمن، آینه مؤمن است.


**حديث


اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ


بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1208


غیر نُطق و غیر ایماء(۱۰) و سِجِلّ(۱۱)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 888


بخش ۲۷ - قصهٔ اَحَد(۱۲) اَحَد گفتن بِلال در حَرِّ حجاز(۱۳) از محبت مصطفی علیه‌السلام، در آن چاشتگاه ها که خواجه‌اش از تعصب جهود به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز، و از زخم خون از تن بلال بر می‌جوشید، از او اَحَد اَحَد می ‌جَست بی‌قصد او، چنانکه از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد، زیرا كه از درد عشق مُمتلی بود، اهتمام دفعِ دردِ خار را مَدخل نبود(۱۴)، همچون سَحَره فرعون(۱۵) و جِرجیس(۱۶) و غَیرُهُم لا یُعَدُّ و لا یُحْصی (و جز ایشان که از حدّ و شمار خارج است)


تن فدای خار می‌کرد آن بلال

خواجه‌اش می‌زد برای گوشمال

که چرا تو یاد احمد می‌کنی؟

بندهٔ بد مُنکرِ دینِ منی

می‌زد اندر آفتابش او به خار

او اَحَد می‌گفت بهر افتخار

تا که صدّیق آن طرف بر می‌گذشت

آن اَحَد گفتن به گوش او برفت

چشم او پر آب شد، دل پر عَنا(۱۷)

زآن اَحَد می‌یافت بوی آشنا

بعد از آن خلوت بدیدش، پند داد

کز جهودان خُفیه(۱۸) می‌دار اعتقاد

عالِمُ السِّر(۱۹) است، پنهان دار کام

گفت: کردم توبه پیشت ای هُمام(۲۰)

روز دیگر از پِگَه(۲۱) صدّیق تَفت(۲۲)

آن طرف از بهر کاری می‌برفت

باز اَحَد بشنید و ضرب زخم خار

برفروزید از دلش سوز و شرار

باز پندش داد، باز او توبه کرد

عشق آمد، توبهٔ او را بخَورد

توبه کردن زین نَمَط(۲۳) بسیار شد

عاقبت از توبه او بیزار شد

فاش کرد، اِسپُرد تن را در بلا

کای محمد ای عدو توبه‌ها

ای تن من و ای رگ من پر ز تو

توبه را گُنجا کجا باشد در او؟

توبه را زین پس ز دل بیرون کنم

از حیات خُلد(۲۴) توبه چون کنم؟

عشق، قهّارست و من مَقهورِ(۲۵) عشق

چون شِکَر شیرین شدم از شور عشق

برگ کاهم پیش تو ای تند باد

من چه دانم که کجا خواهم فتاد؟

گر هِلالم، گر بِلالم، می‌دوم

مُقْتَدیِّ(۲۶) آفتابت می‌شوم

ماه را با زَفتی(۲۷) و زاری چه کار

در پی خورشید پوید سایه‌وار

با قضا هر کو قراری می‌دهد

ریشخند سَبلَتِ(۲۸) خود می‌کند

کاه‌برگی پیش باد، آنگه قرار؟

رستخیزی، وانگهانی عزم‌کار؟

گربه در انبانم اندر دست عشق

یک‌دمی بالا و یک‌دم پست عشق

او همی‌گرداندم بر گِردِ سر

نه به زیر آرام دارم، نه زبر

عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

بر قضای عشق، دل بنهاده‌اند

هم‌چو سنگ آسیا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بی‌قرار

گردشش بر جوی جویان(۲۹) شاهد است

تا نگوید کس که آن جو راکد است

گر نمی‌بینی تو جو را در کمین(۳۰)

گردشِ دولابِ(۳۱) گردونی ببین

چون قراری نیست گردون را از او

ای دل، اختروار، آرامی مجو

گر زنی در شاخ دستی، کی هِلَد(۳۲)؟

هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۳۳)

گر نمی‌بینی تو تَدویرِ(۳۴) قَدَر

در عناصر جوشش و گردش نگر

زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف

باشد از غَلیانِ(۳۵) بحرِ با شرف

باد سرگردان ببین اندر خروش

پیش امرش موج دریا بین به جوش

آفتاب و ماه، دو گاوِ خَراس(۳۶)

گِرد می‌گردند و می‌دارند پاس

اختران هم خانه خانه می‌دوند

مَرکَبِ هر سعد و نحسی می‌شوند

اخترانِ چرخ گر دور اند هی

وین حواست کاهل‌اند و سُست‌پی(۳۷)

اختران چشم و گوش و هوش ما

شب کجااند و به بیداری کجا؟

گاه در سعد و وصال و دلخوشی

گاه در نحس فراق و بیهُشی

ماه گردون چون درین گردیدن است

گاه تاریک و، زمانی روشن است

گه بهار و صیف هم‌چون شهد و شیر

گه سیاستگاه برف و زَمهَریر(۳۸)

چونکه کلّیّات پیش او چو گوست

سُخره(۳۹) و سجده کُنِ چوگان اوست

تو که یک جزوی دلا زین صدهزار

چون نباشی پیش حُکمش بی‌قرار؟



(۱) زَکات: قسمتی از مال که به ‌دستور شرع باید در راه خدا بدهند


(۲) بَرات: سند یا حکم آزادی


(۳) نَقد روان: گنج روان، گنجی از مسکوک رایج، گنج قارون


(۴) هَلا: ‌به هوش باش


(۵) تافته:‌ تابیده


(۶) عَم: عمو


(۷) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.


(۸) بُوالْحَزَن:‌ اندوهگین


(۹) طَهور: پاک و پاکیزه


(۱۰) ایماء: اشارت کردن


(۱۱) سِجِلّ: در اینجا به معنی مطلق نوشته


(۱۲) احد:‌ یکتا، از اسماء خدا


(۱۳) حَرِّ حجاز: گرمای عربستان


(۱۴) اهتمام دفعِ دردِ خار را مَدخل نبود: یعنی بلال چنان غرقه عشق حق بود که نمی توانست برای گریز از آسیب چوب های خاردار فکری بکند.


(۱۵) سَحَره فرعون: ناظر به این نکته است که فرعون گفته بود که اگر جادوگران در مقابله با موسی و حفظ سلطنت فرعون موفق نشوند آنها را خواهد کشت یا دست و پای آنها را خواهد برید، اما آنها حقیقت موسی را دریافته بودند و از تهدید فرعون بیمی نداشتند.


(۱۶) جِرجیس: درباره جِرجیس روایت این است که منکران او را می کشتند، او، از عشق حق، زنده می شد.


(۱۷) عَنا: رنج، سختی، درد


(۱۸) خُفیه: پنهان، نهفته


(۱۹) عالِمُ السِّر: دانای اسرار درون


(۲۰) هُمام: مرد بزرگ


(۲۱) پِگَه: صبح، بامداد


(۲۲) تَفت: پرشتاب، تند


(۲۳) نَمَط: روش، طریقه


(۲۴) حیات خُلد: زندگی جاودان


(۲۵) مَقهورمغلوب


(۲۶) مُقْتَدی: اقتدا‌کننده، پیروی‌کننده


(۲۷) زَفتی: ستبری


(۲۸)‌ سَبلَت: سِبیل


(۲۹)‌ جوی جویان: جویندگان جوی


(۳۰) کمین: به معنی مکمون و پوشیده است


(۳۱) دولاب: چرخ چاه


(۳۲) هِلیدن: گذاشتن، رها کردن


(۳۳) بِسْکُلَد: جدا شود، پاره شود


(۳۴) تَدویر: گردش و دوران، دور گردانیدن چیزی


(۳۵) غَلیانجوش و خروش


(۳۶) خَراس: آسیایی که توسط خر و گاه و امثال آن حرکت کند.


(۳۷) سُستپی: ضعیف، آنچه که بنیادش ضعیف باشد


(۳۸) زَمهَریر: سرمای شدید


(۳۹) سُخره: ذلیل و مقهور و زیردست

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1633

Time base: Pacific Daylight Time