برنامه شماره ۹۱۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۵ آوریل ۲۰۲۲ - ۱۷ فروردین
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۱ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2582, Divan e Shams
خواهم که روم زینجا، پایم بگرفتَسْتی
دل را بربودَسْتی، در دل بِنشَسْتَسْتی
سر سُخرهٔ(۱) سودا شد، دل بیسر و بیپا شد
زآن مه که نمودستی، زان راز که گفتستی
برپر به پَرِ روزه، زین گنبدِ پیروزه
ای آنکه در این سودا بس شب که نخفتستی
چون دید که میسوزم، گفتا که قلاووزم(۲)
راهیت بیاموزم، کان راه نَرَفْتَسْتی
من پیشِ توام حاضر، گرچه پسِ دیواری
من خویشِ توام، گرچه با جور تو جفتستی
ای طالبِ خوش حمله، من راست کنم جمله
هر خواب که دیدستی، هر دیگ که پُختَسْتی(۳)
آن یار که گم کردی، عمریست کزو فردی
بیرونْش بجُستستی، در خانه نجُستستی
این طُرفه(۴) که آن دلبر، با توست در این جُستن
دستِ تو گرفتهست او، هرجا که بگشتستی
در جستنِ او با او، همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی، گویی که نهفتستی
(۱) سُخره: مسخره، زبون، مقهور
(۲) قلاووز: راهنما، پیشرو لشکر
(۳) دیگ پختن: کنایه از تهیّه کردنِ مقدماتِ کار،
به ویژه مقدّماتِ حادثهای را فراهم کردن.
(۴) طُرفه: عجیب، شگفت
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3289
هر که او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد
بر بِلیس(۵) و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیکِ مردم دیدهای
(۵) بِلیس: مخفّف ابلیس، شیطان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدالِ اَمیرالْمُؤْمِنین
پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین(۶) وقتِ چاشت(۷)
(۶) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیلِ اسب و الاغ و استر، مدفوع
(۷) چاشت: اوّلِ روز، ساعتی از آفتاب گذشته
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4298
گفت مادر: تا جهان بودهست از این
کارافزایان بُدند اندر زمین
هین تو کارِ خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریشِ خود بر میکَنَند(۸)
(۸) ریشِ خود برکندن: کنایه از رسوا کردنِ خود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4722
وای ازین پیرانِ طفلِ ناادیب(۹)
گشته از قوّت بلایِ هر رقیب(۱۰)
(۹) ناادیب: بیادب
(۱۰) رقیب: نگهبان، مراقب، حافظ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4661
گفتِ تو، زآن سان که عکسِ دیگریست
جمله احوالت، بجز هم عکس نیست
خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران
شادیِ قَوّاده(۱۱) و خشمِ عَوان(۱۲)
آن عَوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟
که دهد او را به کینه زجر و درد
(۱۱) قَوّاده: پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای همآغوشی به هم برساند.
(۱۲) عَوان: مأموران حکومتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1197, Divan e Shams
به میانِ بیست مطرب چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را چو ستیزه(۱۳) شد قَلاوز(۱۴)
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
که یکی چراغِ روشن ز هزار مُرده(۱۵) بهتر
که بِهْ است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۱۶)
(۱۳) ستیزه: لجوج شدن، به عناد افتادن
(۱۴) قَلاوز: پیشروِ لشکر، رهبر، راهنما
(۱۵) مُرده: خاموش
(۱۶) کوز: گوژ، خمیده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1430
هر که او بیسَر بجنبد، دُم بُوَد
جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود
کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشۀ او خَستنِ(۱۷) اَجسامِ پاک
سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد
خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد
خود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن
تا رهد جانریزهاش زآن شومتن
واسِتان از دستِ دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نه، ببند
دستِ او را ورنه آرَد صد گزند
(۱۷) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکُنَد
نفسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2894
بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۱۸)
خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَ الْوِصال
(۱۸) نَكال: عقوبت، كيفر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ٧۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 759, Divan e Shams
دلِ من رای تو دارد، سرِ سودای تو دارد
رخِ فرسودهٔ زردم غمِ صفرای تو دارد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۱۹)
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
(۱۹) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3071
ماهیان را بحر نگذارد بُرون
خاکیان را بحر نگذارد درون
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #836
چون که غم بینی تو استغفار(۲۰) کن
غم به امرِ خالق آمد کار کن
(۲۰) استغفار: طلبِ مغفرت کردن، عذرخواهی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1261
از کرم دان این که میترساندت
تا به مُلک ایمنی بنشاندت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams
هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو
به چراگاهِ ستوران چو یکی چند چَریدی
تو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت
که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش(۲۱) دُر گردد و او یَم(۲۲) شود
زآن جِرایِ(۲۳) خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجْریگاه(۲۴) شد
زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۲۵) شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنْزارِ(۲۶) رضا آشفته است
(۲۱) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق
(۲۲) یَم: دریا
(۲۳) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
(۲۴) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۲۵) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۲۶) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shams
تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند
تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند
بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند
حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید کاو راست نهادست
وانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟
اِستیزه(۲۷) مکن، مملکتِ عشق طلب کن
کاین مملکتت از مَلِکُ الْموُت(۲۸) رهاند
(۲۷) اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی
(۲۸) مَلِکُ المْوُت: عزرائیل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۹)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بندهای واقف است میفرماید: هرگاه
تو را به عالمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری میشوی
و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.
قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28
« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»
« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر
آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شدهاند بازگردند.
و البته ایشاناند دروغزنان.»
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #156
« وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»
« و رحمتِ من (حق تعالی) همهٔ اشیاء را فرا گرفته است… .»
(۲۹) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه
که از آن نهی شده اند، باز گردند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3774
چون خیالی در دلت آمد، نشست
هر کجا که میگریزی با تو است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3137
آن شتربانِ سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمانِ مُر(۳۰)
(۳۰) فرمان مُر: حکمِ تلخ، منظور حکمِ قاطع است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shams
همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد
سر سُخرهٔ سودا شد، دل بیسر و بیپا شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1555
پای را بَربست و گفتا: گُو شَوَم
در خَمِ چوگانْش(۳۱)، غلطان میروم
(۳۱) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است
و با آن گُویِ مخصوصی را می زنند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1558
گُوی شو، میگَرد بر پهلویِ صدق
غَلْط غَلطان در خَمِ چوگانِ عشق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1856
صوفیی از فقر چون در غم شود
عین آن غم دایه و مَطعَم(۳۲) شود
زانکه جنّت از مَکارِه(۳۳) رُسته است
رحم، قسمِ عاجزی اِشکسته است
(۳۲) مَطعَم: غذا، خوردنی
(۳۳) مَکارِه: سختی، ناخوشی و هر آنچه برای آدمی ناخوش و ناگوار آید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1850, Divan e Shams
چو پیغامبر بگفت: اَلصَّوْمُ جُنَّة(۳۴)، پس بگیر آن را
به پیشِ نَفْسِ تیرانداز، زِنهار، این سپر مفکن
حدیث
« الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار.»
« روزه سپری است در برابرِ آتشِ جهنم.»
(۳۴) اَلصَّوْمُ جُنَّة: روزه سپری است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2307, Divan e Shams
گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد
سودای دگر دارد، سودای سَرِ روزه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
«بهوش باش ای بزرگمرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب
ایستاده و فروزان است.»
قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2155, Divan e Shams
سایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، ز من شِنو
سَر بِنِه و دراز شو پیشِ درختِ اِتَّقُوا(۳۵)
(۳۵) اِتَّقُوا: پرهیز کنید، بترسید، تقوا پیشه کنید.
چون دید که میسوزم، گفتا که قلاووزم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams
بنگر صنعتِ خوبش، بشنو وحیِ قلوبش
همگی نورِ نظر شو، همه ذوق از نظر آید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2777, Divan e Shams
شاد آن صبحی که جان را چارهآموزی کنی
چاره او یابد که تُش(۳۶) بیچارگی روزی کنی
(۳۶) تُش: تو او را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2935, Divan e Shams
حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوُز(۳۷)
چون نور و ماهتاب است این مُهتَدی(۳۸) و هادی
(۳۷) قلاوُز: راهنما، رهبر
(۳۸) مُهتَدی: هدایت شده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ندا کرد مجنون، قلاووز دارم
مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۳۹)
لیکَش این دانش و کِفایَت نیست
گوید: این مُشکل و کِنایات(۴۰) است
این صَریح است این کِنایَت نیست
(۳۹) کَفیٰ بِاللهْ: خداوند کفایت میکند.
(۴۰) کِنایات: جمعِ کنایه و کنایت، مقابلِ صراحت، پوشیده سخن گفتن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1408
عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَ الله گُو که اللهام کَفی
عقلِ جزئیِ خود را به پیشگاه مصطفی(ص) قربانی کن،
بگو که خدا مرا کافی است. زیرا خداوند، بسنده است.
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36-38
« أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ… .»(۳۶)
« آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟»
« قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»(۳۸)
« بگو: خدا براى من بس است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
کافیَم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shams
هله، نومید نباشی که تو را یار برانَد
گرت امروز برانَد نه که فردات بخوانَد؟(۴۱)
در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا
ز پسِ صبر تو را او به سرِ صَدر نشانَد
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
رهِ پنهان بنماید که کس آن راه ندانَد
(۴۱) فردات بخوانَد: فردا تو را می خوانَد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2172, Divan e Shams
وَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جُستن
آنگه که تو میجویی هم در طلب او را جو
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4
« وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ … ؛»
« و اوست با شما، هرجا که باشید… .»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams
برادرم، پدرم، اصل و فَصلِ من عشقست
که خویشِ عشق بمانَد، نه خویشیِ نَسَبی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1234
توبه کن، بیزار شو از هر عَدو
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمّدخوست با او گیر خو
تا اَحَبَّ لـِلَّه(۴۲) آیی در حساب
کز درختِ احمدی با اوست سیب
(۴۲) اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3803
تا اَحَبَّ لـِلَّه، آید نامِ من
تا که اَبْغَض لـِلَّه، آید کامِ من
« مَنْ اَعْطىٰ لـِلّهِ وَ مَنَعَ لـِلّهِ وَ اَحَبَّ لـِلّهِ وَ اَبْغَضَ لـِلّهِ وَ اَنْكَحَ لـِلّهِ
فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْـايمانُ.»
« هركه برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد
و برای خدا دشمن دارد و برای خدا ازدواج کند همانا ایمانش کمال
یافته است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷
هر که را دیدی ز کوثر خشکلب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مامِ(۴۳) تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
از خلیلِ(۴۴) حق بیاموز این سِیَر(۴۵)
که شد او بیزار اول از پدر
تا که اَبْغَض لـِلَّه(۴۶) آیی پیشِ حق
تا نگیرد بر تو رَشکِ عشق دَق(۴۷)
تا در شمارِ کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز برای
حضرتِ حق است، تا غیرتِ عشقِ الهی، خلوصِ ایمان و ایقانِ
تو را مورد طعن و ایراد قرار ندهد.
تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را
در نيابی مَنهَجِ(۴۸) این راه را
(۴۳) مام: مادر
(۴۴) خَلیل: ابراهیم خلیل الله
(۴۵) سِیَر: جمعِ سیره به معنیِ سنّت و روش
(۴۶) اَبْغَض لـِلَّه: برای رضای خدا دشمنی کرد.
(۴۷) دَق: طعن زدن، نکوهش کردن
(۴۸) مَنهَج: راه آشکار و روشن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2346, Divan e Shams
خدا با توست حاضر، نَحْنُ اَقْرَبْ
در آن زُلفی و بیآگه(۴۹) چو شانه
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۱۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16
« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ
مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
« ما آدمی را آفریدهایم و از وسوسههای نَفْسِ او آگاه هستیم، زیرا
از رگِ گردنش به او نزدیکتریم.»
(۴۹) بیآگه: بیخبر، ناآگاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2358
جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریار
جاهَدوا عَنّا نگفت ای بیقرار
قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت (۲۹)، آیهٔ ۶۹
Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69
« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»
« كسانى را كه در راهِ ما مجاهدت كنند، به راههاىِ خويش
هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2370
بیشتر اصحابِ جَنَّت ابلهند
تا ز شرِّ فیلسوفی میرهند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2374
زیرکان، با صنعتی قانع شده
ابلهان، از صُنْع(۵۰) در صانع(۵۱) شده
(۵۰) صُنْع: آفرينندگی
(۵۱) صانع: آفریننده
هر خواب که دیدستی، هر دیگ که پُختَسْتی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1378
فعلِ آتش را نمیدانی تو، بَرْد(۵۲)
گِردِ آتش با چنین دانش مگرد
علم دیگ و آتش ار نبود تو را
از شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۵۳)
آب، حاضر باید و فرهنگ نیز
تا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۵۴)
(۵۲) بَرْد: دورباش
(۵۳) اَبا: آش
(۵۴) اَزیز: به جوش آمدنِ دیگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839
یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فَساد
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۴۳
Poem(Qazal)# 143, Divan e Hafez
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کَوْن و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهست؟
به بام چند برآیی و خانه را چه شدهست؟
این طُرفه که آن دلبر، با توست در این جُستن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #923
طفل تا گیرا(۵۵) و تا پویا(۵۶) نبود
مَرکَبش جز گردنِ بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۵۷) افتاد و در کور و کبود(۵۸)
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اِهْبِطُوا(۵۹) بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عِیال حضرتیم و شیرخواه
گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ(۶۰) لِلْاِله
(۵۵) گیرا: گیرنده، قوی
(۵۶) پویا: راهرونده، پوینده
(۵۷) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۵۸) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۵۹) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۶۰) عِیال: خانوار
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38
« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ
فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
« گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما
رسید، آنها كه هدایتِ مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2211
جست و جویی از ورای جستوجو
من نمیدانم، تو میدانی، بگو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1266, Divan e Shams
روحیست بینشان و ما غرقه در نِشانَش
روحیست بیمکان و سَر تا قدم مکانش
خواهی که تا بیابی؟ یک لحظهای مجویش
خواهی که تا بدانی؟ یک لحظهای مَدانش
چون در نهانْش جویی، دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی، محجوبی(۶۱) از نهانش
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش میخُسب(۶۲) در امانش
(۶۱) محجوب: در حجاب، در پرده
(۶۲) خُسبیدن: خوابیدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #666
اَنْتَ وَجهی، لاعَجَب اَنْ لا اَراه
غایةُالقُربِ حِجابُ الْاِشْتِباه
تو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب،
حجابِ اشتباه و خطای من شده است.
اَنْتَ عَقْلی، لا عَجَبْ ِاِنْ لَمْ اَرَکْ
مِنْ وُفورِالْاِلتِباسِ(۶۳) الُمْشْتَبَکْ(۶۴)
تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده،
نبینم جای هیچ تعجبی نیست.
جِئْتَ اَقْرَبْ اَنْتَ مِنْ حَبْلِالْوَرید
کَمْ اَقُلْ یا، یا نِداءٌ لِلْبَعید
تو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم:
«یا» چرا که حرفِ ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.
بَلْ اُغالِطْهُم(۶۵) اُنادی(۶۶) فِی القِفار(۶۷)
کَیْ(۶۸) اُکَتِّم(۶۹) مَن مَعی مِمَّن اَغار
بلکه مردم نااهل را به اشتباه میاندازم و در بیابانها(عمداً) تو را صدا میکنم،
تا آن کسی را که بدو غیرت میورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.
(۶۳) اِلْتِباس: اشتباه شدن
(۶۴) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.
(۶۵) اُغالِط: به اشتباه میاندازم.
(۶۶) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.
(۶۷) قِفار: بیابانها
(۶۸) کَی: به جهت آنکه
(۶۹) اُکَتِّم: مکتوم میدارم، پنهان میسازم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قلاووزِ(۷۰) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»
« بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۷۰) قَلاووز: پیشرو، راهنما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4471
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسارِ عاقلان است،
امّا از روی رضا و خرسندی بیایید، بهارِ عاشقان است.
قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱
Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا
قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
« چون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان و زمین گفت:
خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3386
همچو آن کَر که همی پنداشته است
کو نکویی کرد و آن برعکس جَست
او نشسته خوش که: خدمت کردهام
حقِّ همسایه بجا آوردهام
بهرِ خود او آتشی افروخته است
در دلِ رنجور و خود را سوخته است
قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیات ۱۰۳ و ۱۰۴
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #103-104
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا.»(۱۰۳)
« بگو: آيا شما را آگاه كنيم كه كردار چه كسانى بيش از همه
به زيانشان بود؟»
« الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ
أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.»(۱۰۴)
« آنهايى كه كوشششان در زندگى دنيا تباه شد و
مىپنداشتند كارى نيكو مىكنند.»
فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی اَوْقَدْتُمُوا
اِنَّکُمْ فِی المَْعْصِیَة اِزْدَدْتُمُوا
بپرهیزید از آتشی که خود افروختهاید که همانا شما گناهان را افزودهاید.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۴
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #24
« فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ... ؛»
« بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيّا شده و هيزمِ آن
مردمان و سنگها هستند… .»
قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۶
Quran, Sooreh At-Tahrim(#66), Line #6
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ
عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خود و خانوادهٔ خود را از آتشى كه
هيزم آن مردم و سنگها هستند نگه داريد. فرشتگانى درشتگفتار
و سختگير بر آن آتش موكّلند. هر چه خدا بگويد نافرمانى نمىكنند
و همان مىكنند كه به آن مأمور شدهاند.»
گفت پیغمبر به اعرابیِّ(۷۱) ما
صَلِّ اِنَّک لَمْ تُصَلِّ یٰا فَتیٰ
پیامبر به یکی از اعرابِ صحرانشین فرمود:
نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزاردهای ای جوان.
از برایِ چارهٔ این خوفها
آمد اندر هر نمازی اِهْدِنٰا
کین نمازم را مَیامیز ای خدا
با نمازِ ضالّین وَ اهْلِ ریا
قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۶
Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #6
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
« ما را به راهِ راست هدايت كن.»
از قیاسی که بکرد آن کر گُزین
صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حسِّ دون(۷۲)
اندر آن وحیای که هست از حد فزون
(۷۱) اعرابی: عربِ صحرانشین
(۷۲) دون: پایین، پست، فرومایه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی، کو جنایتها کند
گوید او: مَعذور بودم من ز خَود
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
بیخودی نآمد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
گر رسیدی مستیای بیجهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
پُشتدارت(۷۳) بودی او و عُذرخواه
من غلامِ زَلَّتِ(۷۴) مستِ اِله
عَفوهای جمله عالَم ذَرّهای
عکسِ عَفوت، ای ز تو هر بهرهای
عَفوها گفته ثَنای(۷۵) عَفو تو
نیست کُفوَش(۷۶) اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا
همه بخششها، بخشش تو را میستایند که هیچ همتایی ندارد.
ای مردم (از عصیانِ امرِ خدا) خویشتنداری کنید.
قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #1
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ …
إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا.»
« اى مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن كه شما را از يك تن بيافريد …
هر آينه خدا مراقبِ شماست.»
(۷۳) پُشتدار: پشتیبان، حامی
(۷۴) زَلَّت: لغزش
(۷۵) ثَنا: مدح، ستایش
(۷۶) کُفو: همتا، نظیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2281, Divan e Shams
زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس میآید صُوَر
پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده
قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #1
« یا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ ۚ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ.»
« اى مردم، از پروردگارتان پروا کنید، كه زلزلهٔ قيامت حادثه بزرگى است.»
قرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۳۳
Quran, Sooreh Luqman(#31), Line #33
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ
هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا ۚإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا
يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.»
« ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، و بترسید از روزی که
هیچ پدری چیزی [از عذاب دوزخ را] از فرزندش دفع نمی کند،
و نه هیچ فرزندی دفع کننده چیزی از [عذاب] پدر خویش است.
بیتردید وعدهٔ خدا حق است، پس زندگی دنیا شما را نفریبد،
و مبادا شیطان شما را به [کرم و رحمت] خدا مغرور کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4112
جانشان بخش و، ز خودْشان هم مَران
کامْشیرینِ تواَند ای کامران
رحم کن بر وی که رویِ تو بِدید
فُرقَتِ(۷۷) تلخِ تو چون خواهد کشید؟
از فِراق و هَجر(۷۸) میگویی سَخُن؟
هر چه خواهی کن، ولیکن این مکن
صد هزاران مرگِ تلخِ شصتْتُو
نیست مانندِ فِراقِ روی تو
تلخیِ هَجر از ذُکور(۷۹) و از اِناث(۸۰)
دور دار ای مُجرِمان را مُستَغاث(۸۱)
بر امیدِ وصل تو مُردن خوش است
تلخیِ هَجرِ تو فوقِ آتش است
گَبر(۸۲) میگوید میان آن سَقَر(۸۳)
چه غمم بودی گَرَم کردی نظر؟
کآن نظر شیرینکنندهٔ رنجهاست
ساحران را خونبهایِ دست و پاست
(۷۷) فُرقَت: فراق، جدایی
(۷۸) هَجر: دوری، هجران
(۷۹) ذُکور: جمع ذَکَر به معنی جنس مذکر
(۸۰) اِناث: جمع اُنثی' به معنی جنس مؤنث
(۸۱) مُستَغاث: فریاد رس
(۸۲) گَبر: کافر
(۸۳) سَقَر: جهنم، آتش دردهای منِ ذهنی
--------------------------
مجموع لغات:
(۲۹) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند،
دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.
---------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
خواهم که روم زینجا پایم بگرفتستی
دل را بربودستی در دل بنشستستی
سر سخره سودا شد دل بیسر و بیپا شد
زآن مه که نمودستی زان راز که گفتستی
برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه
چون دید که میسوزم گفتا که قلاووزم
راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی
من پیش توام حاضر گرچه پس دیواری
من خویش توام گرچه با جور تو جفتستی
ای طالب خوش حمله من راست کنم جمله
هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی
آن یار که گم کردی عمریست کزو فردی
بیرونش بجستستی در خانه نجستستی
این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن
دست تو گرفتهست او هرجا که بگشتستی
در جستن او با او همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی
هر که او را برگ این ایمان بود
همچو برگ از بیم این لرزان بود
بر بلیس و دیو از آن خندیدهای
که تو خود را نیک مردم دیدهای
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالمؤمنین
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
گفت مادر تا جهان بودهست از این
کارافزایان بدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریش خود بر میکنند
وای ازین پیران طفل ناادیب
گشته از قوت بلای هر رقیب
گفت تو زآن سان که عکس دیگریست
جمله احوالت بجز هم عکس نیست
خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران
شادی قواده و خشم عوان
آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد
به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را چو ستیزه شد قلاوز
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
هر که او بیسر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کژدم بود
کژرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشه او خستن اجسام پاک
سر بکوب آن را که سرش این بود
خلق و خوی مستمرش این بود
خود صلاح اوست آن سرکوفتن
واستان از دست دیوانه سلاح
چون سلاحش هست و عقلش نه ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
بعد تو مرگیست با درد و نکال
خاصه بعدی که بود بعد الوصال
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
ماهیان را بحر نگذارد برون
چون که غم بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
تا به ملک ایمنی بنشاندت
هله ای دل به سما رو به چراگاه خدا رو
به چراگاه ستوران چو یکی چند چریدی
تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت
که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی
آن شبهش در گردد و او یم شود
زآن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی نتواند
وانگاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
چون خیالی در دلت آمد نشست
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مر
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
جز خضوع و بندگی و اضطرار
پای را بربست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش غلطان میروم
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
عین آن غم دایه و مطعم شود
زانکه جنت از مکاره رسته است
رحم قسم عاجزی اشکسته است
چو پیغامبر بگفت الصوم جنة پس بگیر آن را
به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن
سودای دگر دارد سودای سر روزه
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
سایه و نور بایدت هر دو بهم ز من شنو
سر بنه و دراز شو پیش درخت اتقوا
بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش
همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید
چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
حاجت نیاید ای جان در راه تو قلاوز
چون نور و ماهتاب است این مهتدی و هادی
ندا کرد مجنون قلاووز دارم
مرا بوی لیلی کند رهنمایی
بس بدی بنده را کفی بالله
لیکش این دانش و کفایت نیست
گوید این مشکل و کنایات است
این صریح است این کنایت نیست
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
کافیم بدهم تو را من جمله خیر
بیسبب بیواسطه یاری غیر
کافیم بینان تو را سیری دهم
کافیم بی داروت درمان کنم
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
و هو معکم یعنی با توست در این جستن
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
او محمدخوست با او گیر خو
تا احب لـله آیی در حساب
کز درخت احمدی با اوست سیب
تا احب لـله آید نام من
تا که ابغض لـله آید کام من
گر چه بابای تو است و مام تو
کو حقیقت هست خونآشام تو
از خلیل حق بیاموز این سیر
تا که ابغض لـله آیی پیش حق
تا نگیرد بر تو رشک عشق دق
تا در شمار کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز برای
حضرت حق است، تا غیرت عشق الهی خلوص ایمان و ایقان
تا نخوانی لا و الا الله را
در نيابی منهج این راه را
خدا با توست حاضر نحن اقرب
در آن زلفی و بیآگه چو شانه
« ما آدمی را آفریدهایم و از وسوسههای نفس او آگاه هستیم، زیرا
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار
جاهدوا عنا نگفت ای بیقرار
بیشتر اصحاب جنت ابلهند
تا ز شر فیلسوفی میرهند
زیرکان با صنعتی قانع شده
ابلهان از صنع در صانع شده
فعل آتش را نمیدانی تو برد
گرد آتش با چنین دانش مگرد
از شرر نه دیگ ماند نه ابا
آب حاضر باید و فرهنگ نیز
تا پزد آن دیگ سالم در ازیز
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فساد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهست
به بام چند برآیی و خانه را چه شدهست
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
در عنا افتاد و در کور و کبود
چون به امر اهبطوا بندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
من نمیدانم تو میدانی بگو
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش
چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
پاها دراز کن خوش میخسب در امانش
انت وجهی لاعجب ان لا اراه
غایةالقرب حجاب الاشتباه
تو حقیقت منی و تعجبی نیست که او را نبینم زیرا غایت قرب،
انت عقلی لا عجب ان لم ارک
من وفورالالتباس المشتبک
جئت اقرب انت من حبلالورید
کم اقل یا یا نداء للبعید
بل اغالطهم انادی فی القفار
کی اکتم من معی ممن اغار
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنة شنو ای خوشسرشت
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
همچو آن کر که همی پنداشته است
کو نکویی کرد و آن برعکس جست
او نشسته خوش که خدمت کردهام
حق همسایه بجا آوردهام
بهر خود او آتشی افروخته است
در دل رنجور و خود را سوخته است
فاتقوا النار التی اوقدتموا
انکم فی المعصیة ازددتموا
گفت پیغمبر به اعرابی ما
صل انک لم تصل یا فتی
از برای چاره این خوفها
آمد اندر هر نمازی اهدنا
کین نمازم را میامیز ای خدا
با نماز ضالین و اهل ریا
« ما را به راه راست هدايت كن.»
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
همچو مستی کو جنایتها کند
گوید او معذور بودم من ز خود
از تو بد در رفتن آن اختیار
بیخودی نآمد به خود توش خواندی
اختیارت خود نشد توش راندی
گر رسیدی مستیای بیجهد تو
حفظ کردی ساقی جان عهد تو
پشتدارت بودی او و عذرخواه
من غلام زلت مست اله
عفوهای جمله عالم ذرهای
عکس عفوت ای ز تو هر بهرهای
عفوها گفته ثنای عفو تو
نیست کفوش ایها الناس اتقوا
زآن سوی کاندازی نظر آن جنس میآید صور
پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده
جانشان بخش و ز خودشان هم مران
کامشیرین تواند ای کامران
رحم کن بر وی که روی تو بدید
فرقت تلخ تو چون خواهد کشید
از فراق و هجر میگویی سخن
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
صد هزاران مرگ تلخ شصتتو
نیست مانند فراق روی تو
تلخی هجر از ذکور و از اناث
دور دار ای مجرمان را مستغاث
بر امید وصل تو مردن خوش است
تلخی هجر تو فوق آتش است
گبر میگوید میان آن سقر
چه غمم بودی گرم کردی نظر
کآن نظر شیرینکننده رنجهاست
ساحران را خونبهای دست و پاست
Privacy Policy
Today visitors: 917 Time base: Pacific Daylight Time