برنامه شماره ۸۰۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۳ مارس ۲۰۲۰ - ۵ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2740, Divan e Shams
بازم صنما چه میفریبی؟
بازم به دَغا(۱) چه میفریبی؟
هر لحظه بخوانیَم که ای دوست
ای دوست، مرا چه میفریبی؟
عمری تو و عمر را وفا نیست
ما را به وفا چه میفریبی؟
دل سیر نمیشود به جیحون(۲)
ما را به سَقا(۳) چه میفریبی؟
تاریک شده ست چشم(۴) بی تو
ما را به عصا چه میفریبی؟
ای دوست، دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه میفریبی؟
آن را که مثالِ امن دادی
با خُوف و رَجا(۵) چه میفریبی؟
گفتی: به قضایِ حق رضا ده
ما را به قضا چه میفریبی؟
چون نیست دَوا پذیر(۶) این درد
ما را به دوا چه میفریبی؟
تنها خوردن(۷) چو پیشه کردی
ما را به صَلا(۸) چه میفریبی؟
چون چنگِ نشاط ما شکستی
ما را به سه تا(۹) چه میفریبی؟
ما را بی ما چو مینوازی؟
ما را با ما چه میفریبی؟
ای بسته کمر به پیشِ تو جان
ما را به قَبا(۱۰) چه میفریبی؟
خاموش، که غیرِ تو نخواهیم
ما را به عَطا(۱۱) چه میفریبی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 475
حازِمی(۱۲) باید که ره تا دِه برد
حَزم نبود طمع طاعون آورد
او یکی دزدست فتنه سیرتی
چون خیال او را به هر دم صورتی
کس نداند مکرِ او اِلّا خدا
در خدا بگریز و وارَه زآن دَغا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063
تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۱۳) ساری(۱۴) ست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2730
گفت: غیر راستی نَرْهاندت
داد، سوی راستی میخواندت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 866
بس سرای پر ز جمع و اَنبُهی(۱۵)
پیش چشم عاقبتبینان تُهی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3044
هست جمعیت به صورتها فُشار(۱۶)
جمع معنی خواه، هین از کردگار
آرامش ظاهری بر اساس انباشتگی چیزها بی اساس
و بیهوده است. تو آرامش و جمعیت خاطر را، بر
اساس مرکز عدم، از خداوند بخواه.
نیست جمعیت ز بسیاری جسم
جسم را بر باد قایم دان چو اسم
جمعیت خاطر و آرامش درون، از کثرت
و انباشتگی اجسام حاصل نیاید. بدان
که اجسام نیز مانند اسماء و کلمات برپایه باد قرار دارد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 163
اعتمادِ زَن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا(۱۷) خانه نآمد او زِ کار
آن قیاسش(۱۸) راست نآمد(۱۹) از قَضا
گرچه سَتّارست، هم بِدْهَد سَزا(۲۰)
چونکه بَد کردی، بترس، آمِن(۲۱) مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
چند گاهی او بپوشانَد که تا
آیدت ز آن بَد پشیمان و حَیا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 173
آن نمیدانست عقل پایسست
که سبو دایم ز جو ناید درست
آنچنانش تنگ آورد آن قضا
که منافق را کند مرگ فُجا(۲۲)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3353
ای اَیاز از تو غلامی نور یافت
نورت از پستی سوی گردون شتافت
حسرتِ آزادگان شد بندگی
بندگی را چون تو دادی زندگی
مؤمن آن باشد که اندر جَزر و مَد
کافر از ایمانِ او حسرت خورَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2764
گر شود مات اندر این آن بُوالعَلا
آن نباشد مات، باشد ابتلا
یک بلا از صد بلااش واخَرَد
یک هُبوطش بر مَعارج ها(۲۳) بَرَد
خام شوخی که رهانیدش مُدام(۲۴)
از خُمار صد هزاران زشت خام
عاقبت او پخته و اُستاد شد
جَست از رِقِّ(۲۵) جهان و آزاد شد
از شراب لایزالی گشت مست
شد مُمَیِّز، از خلایق باز رست
ز اعتقاد سستِ پُر تقلیدشان
وز خیال دیدهٔ بیدیدشان
ای عجب چه فن زند ادراکشان
پیش جَزر و مَدِّ بحر بینشان؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 684
چون کند دعویِّ(۲۶) خیاطی خَسی(۲۷)
افکند در پیش او شه، اطلسی
که بِبُر این را بَغَلطاق(۲۸) فراخ
ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
گر نبودی امتحان هر بدی
هر مُخَنَّث(۲۹) در وَغا(۳۰) رُستم بدی
خود مُخَنَّث را زره پوشیده گیر
چون ببیند زخم، گردد چون اسیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2037, Divan e Shams
چون جان تو میستانی، چون شِکّرست مردن
با تو ز جانِ شیرین، شیرین تَرَست مردن
بردار این طبق را زیرا خلیلِ حق را
باغست و آبِ حیوان(۳۱)، گر آذرست(۳۲) مردن
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ
فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ »
« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت:
اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت:
فرو شوندگان را دوست ندارم.»
قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۲۵
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #125
«…وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا »
«…و خدا ابراهيم را به دوستى خود برگزيد.»
قرآن کریم، سوره انبياء(۲۱)، آیه ۶۹و۶۸
Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #68,69
« قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ »(۶۸)
« گفتند: اگر مىخواهيد كارى بكنيد، بسوزانيدش
و خدايان خود را نصرت دهيد.»
« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ »(۶۹)
« گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم خنك و سلامت باش.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 814
بُتشکن بوده ست اصلِ اصلِ ما
چون خلیلِ حقّ و، جمله انبیا
گر در آییم ای رَهی(۳۳) در بُتکده
بُت سُجود آرَد نه ما در مَعْبَده(۳۴)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433
جَوْق جَوْق(۳۵) و صف صف از حرص و شتاب
مُحْتَرِز(۳۶) ز آتش گُریزان سوی آب
لاجرم، ز آتش برآوردند سر
اعتباراَلِْاعتبار(۳۷) ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول(۳۸)
من نیَم آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینَظَر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار(۳۹) و دود نیست
جز که سِحْر و خُدعهٔ(۴۰) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آبِ توست و تو پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲٣۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1237
هر که را دیدی ز کوثر خشک لب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مامِ(۴۱) تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
از خلیلِ(۴۲) حق بیاموز این سِیَر(۴۳)
که شد او بیزار اول از پدر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 765
این سخن را نیست پایان و فَراغ
ای خلیلِ حق چرا کُشتی تو زاغ؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 767
کاغْ کاغ(۴۴) و نعره زاغِ سیاه
دایماً باشد به دنیا عُمْرخواه(۴۵)
هَمچو اِبلیس از خدای پاکِ فرد(۴۶)
تا قیامت عمرِ تَن درخواست کرد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 770
عمرِ بی توبه، همه جان کندن است
مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بُوَد*
بیخدا آبِ حیات آتش بُوَد
آن هم از تأثیرِ لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عُمرْجُو
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظَّنِ افزونی ست و کُلّی کاستن
خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، روبَهشانگی(۴۷)
عمر بیشم ده که تا پستر روم
مَهْلَم(۴۸) افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بُوَد
بَد کسی باشد که لعنتْجُو بود
عُمرِ خوش، در قُرب(۴۹)، جان پروردن است
عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۵۰) خوردن است
عمرِ بیشم دِه که تا گُه میخورم
دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم
گرنه گُه خوارست آن گَنده دهان
گویدی کز خویِ زاغم وارهان(۵۱)
* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۲
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #162
« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ
رَبِّ الْعَالَمِينَ »
« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و
مرگ من براى خدا آن پروردگار جهانيان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3340
هر دَمی پُر میشوی، تی میشوی
پس بدانکه در کفِ صُنعِ ویی
چشمْبند از چشم، روزی که رَود
صُنع از صانع چه سان شیدا شود
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سفیهی بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2444
دست گیر از دستِ ما، ما را بِخَر
پرده را بَر دار و، پردهٔ ما مَدَر
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردَش تا استخوانِ ما رسید
از چو ما بیچارگان این بندِ سخت
کِی گُشاید ای شهِ بیتاج و تخت؟
این چنین قفلِ گران را ای وَدود(۵۲)
که تواند جز که فضلِ(۵۳) تو گشود؟
ما ز خود، سویِ تو گردانیم سَر
چون توی از ما به ما نزدیکتر*
این دعا هم بخشش و تعلیم توست**
گَر نَه در گُلْخَن(۵۴)، گلستان از چه رُست؟
* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16
«…نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ »
«…ما از رگ گردنش به او نزديک تريم »
**۱ قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77
« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ
فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا »
« بگو: اگر دعایتان نبود، پروردگار من هیچ
اعتنایی به شما نداشت. ولی شما تكذيب كرديد
پس كيفر (این تکذیب) همراهتان خواهد بود.»
**۲ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۸۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #186
« وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ
الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ »
« و هرگاه بندگان من درباره من از تو بپرسند بگو
كه بی گمان من نزديكم و دعای دعا کننده را که مرا
خواند، اجابت می کنم. پس باید آنان دعوت مرا بپذیرند
و به من ايمان آورند. باشد که راه راست يابند.»
**۳ قرآن کریم، سوره ماعون(۱۰۷)، آیه ۷-۴
Quran, Sooreh Al-Ma'un(#107), Line #4-7
فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ(۴)
پس واى بر آن نمازگزاران
الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ(۵)
كه در نماز خود سهل انگارند
الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ(۶)
آنان كه ريا مىكنند،
وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (۷)
و مایحتاج زندگی را [از نیازمندان] دریغ می دارند.
حکیم سنایی، قصیدهٔ شمارهٔ ۷، در مقام اهل توحید
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
اگر دینت همی باید ز دنیا دار پی بگسل
که حرصش با تو هر ساعت بود بیحرف و بیآوا
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
مرا باری بحمدالله ز راه رافت و رحمت
به سوی خِطهٔ وحدت برد عقل از خِطهٔ اشیا
به هر چه بسته شود راهرو حجاب وی است
تو خواه مُصحَف و سَجاده گیر، خواه نماز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364
باز فرمود او که اندر هر قَضا
مَر مسلمان را رضا باید رضا
روایت
خدای متعال فرمود: « هر که به قضای من، رضا ندهد
و بر بلای من نشکیبد، باید خدایی جز من بجوید. »
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2039, Divan e Shams
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3906
پس عدم گردم عدم چون ارغَنون
گویدم انّا الیهِ راجِعُون
مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4123
هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون
میزند یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۱۱۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1136, Divan e Shams
از عشق تو گشتم ارغنون عالم
وز زخمهٔ تو فاش شده احوالم
ماننده چنگ شده همه اشکالم
هر پرده که میزنی مرا مینالم
(۱) دَغا: مکّار، حیله گر، دغل، مکر، حیله
(۲) جیحون: رود، دریا
(۳) سَقا: آب دهنده
(۴) تاریک شدن چشم: کم سو شدن و نابینا شدن چشم
(۵) رَجا: امید داشتن، ترسیدن
(۶) دَوا پذیر: قابل علاج، درمان پذیر
(۷) تنها خوردن: کنایه از امساک و بخیلی و اشاره به اینکه
فقط اگر هشیارانه، از جنس خدا شویم، از زندگی برخوردار
می شویم، نه با من ذهنی.
(۸) صَلا: آواز دادن مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری
(۹) سه تا: طنبوری است دارای سه تار
(۱۰) قَبا: نوعی لباس جلو باز بلند مردانه که دو طرف جلو آن
با دکمه بسته می شود.
(۱۱) عَطا: بخشش
(۱۲) حازم: محتاط و زیرک، با تدبیر
(۱۳) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۱۴) ساری: سرایتکننده
(۱۵) اَنبُه: مخفف انبوه، بسیار، متعدد
(۱۶) فُشار: بیهوده، سخن یاوه
(۱۷) فا: به
(۱۸) قیاس: گمان، حدس
(۱۹) راست آمدن: هماهنگی یا سازگاری یافتن
(۲۰) سَزا: پاداش نیکی یا بدی
(۲۱) آمِن: در اطمینان و امن و امان، بی ترس و بیم و آسوده
(۲۲) مرگ فُجا:مرگ ناگهانی
(۲۳) مَعارج: بالا رفتن ها، جمع مَعْرَج
(۲۴) مُدام: شراب
(۲۵) رِقّ: بندگی
(۲۶) دعوی: ادعا کردن
(۲۷) خَس: انسان پست، فرومایه
(۲۸) بَغَلطاق: قبا، لباس
(۲۹) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد
(۳۰) وَغا: جنگ و پیکار
(۳۱) آب حیوان: آبِ زندگانی
(۳۲) آذر: اشاره به آتش نمرود است که به امر خداوند
بر ابراهیم (ع) به گلستان و باغ بدل شد.
(۳۳) رَهی: بنده، غلام
(۳۴) مَعْبَده: عبادتگاه، معبد
(۳۵) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.
(۳۶) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده
(۳۷) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.
(۳۸) گول: ابله، نادان
(۳۹) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.
(۴۰) خُدعه: حیله گری، فریبکاری
(۴۱) مام: مادر
(۴۲) خلیل: ابراهیم خلیل الله
(۴۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش
(۴۴) کاغْ کاغ: بانک کلاغ، قار قار
(۴۵) عُمْرخواه: عُمر خواهنده
(۴۶) فرد: یگانه، بی همتا، بی نظیر
(۴۷) روبَهشانگی: حیله و تزویر
(۴۸) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
(۴۹) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی
(۵۰) سرگین: فضله چارپایان
(۵۱) وارهان: آزاد کن، رهاکن
(۵۲) وَدود: بسیار مهربان، دوستدار
(۵۳) فضل: بخشش، احسان، نیکویی
(۵۴) گُلْخَن: آتش خانه حمام
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
بازم به دغا چه میفریبی؟
هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه میفریبی؟
دل سیر نمیشود به جیحون
ما را به سقا چه میفریبی؟
تاریک شده ست چشم بی تو
ای دوست دعا وظیفه ماست
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه میفریبی؟
گفتی به قضای حق رضا ده
چون نیست دوا پذیر این درد
تنها خوردن چو پیشه کردی
ما را به صلا چه میفریبی؟
چون چنگ نشاط ما شکستی
ما را به سه تا چه میفریبی؟
ای بسته کمر به پیش تو جان
ما را به قبا چه میفریبی؟
خاموش که غیر تو نخواهیم
ما را به عطا چه میفریبی؟
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد
کس نداند مکر او الا خدا
در خدا بگریز و واره زآن دغا
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
انبیا گفتند در دل علتی ست
زهر او در جمله جفتان ساری ست
گفت غیر راستی نرهاندت
داد سوی راستی میخواندت
بس سرای پر ز جمع و انبهی
پیش چشم عاقبتبینان تهی
هست جمعیت به صورتها فشار
جمع معنی خواه هین از کردگار
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا خانه نآمد او ز کار
آن قیاسش راست نآمد از قضا
گرچه ستارست هم بدهد سزا
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
چند گاهی او بپوشاند که تا
آیدت ز آن بد پشیمان و حیا
که منافق را کند مرگ فجا
ای ایاز از تو غلامی نور یافت
حسرت آزادگان شد بندگی
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت خورد
گر شود مات اندر این آن بوالعلا
آن نباشد مات باشد ابتلا
یک بلا از صد بلااش واخرد
یک هبوطش بر معارج ها برد
خام شوخی که رهانیدش مدام
از خمار صد هزاران زشت خام
عاقبت او پخته و استاد شد
جست از رق جهان و آزاد شد
شد ممیز از خلایق باز رست
ز اعتقاد سست پر تقلیدشان
پیش جزر و مد بحر بینشان؟
چون کند دعوی خیاطی خسی
افکند در پیش او شه اطلسی
که ببر این را بغلطاق فراخ
هر مخنث در وغا رستم بدی
خود مخنث را زره پوشیده گیر
چون ببیند زخم گردد چون اسیر
چون جان تو میستانی چون شکرست مردن
با تو ز جان شیرین شیرین ترست مردن
بردار این طبق را زیرا خلیل حق را
باغست و آب حیوان گر آذرست مردن
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ »
بتشکن بوده ست اصل اصل ما
چون خلیل حق و جمله انبیا
گر در آییم ای رهی در بتکده
بت سجود آرد نه ما در معبده
جوق جوق و صف صف از حرص و شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبارالاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نیم آتش منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعهٔ نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
گر چه بابای تو است و مام تو
کو حقیقت هست خونآشام تو
از خلیل حق بیاموز این سیر
این سخن را نیست پایان و فراغ
ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ؟
کاغ کاغ و نعره زاغ سیاه
دایما باشد به دنیا عمرخواه
همچو ابلیس از خدای پاک فرد
تا قیامت عمر تن درخواست کرد
عمر بی توبه همه جان کندن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود*
بیخدا آب حیات آتش بود
آن هم از تأثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عمرجو
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی ست و کلی کاستن
در حضور شیر روبهشانگی
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود
بد کسی باشد که لعنتجو بود
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمرِ زاغ از بهر سرگین خوردن است
عمر بیشم ده که تا گه میخورم
دایم اینم ده که بس بدگوهرم
گرنه گه خوارست آن گنده دهان
گویدی کز خوی زاغم وارهان
« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »
« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من
و مرگ من براى خدا آن پروردگار جهانيان است.»
هر دمی پر میشوی تی میشوی
پس بدانکه در کف صنع ویی
چشمبند از چشم روزی که رود
صنع از صانع چه سان شیدا شود
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
دست گیر از دست ما ما را بخر
پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت؟
این چنین قفل گران را ای ودود
که تواند جز که فضل تو گشود؟
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
گر نه در گلخن گلستان از چه رست؟
به سوی خطهٔ وحدت برد عقل از خطهٔ اشیا
تو خواه مصحف و سجاده گیر خواه نماز
باز فرمود او که اندر هر قضا
مر مسلمان را رضا باید رضا
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
هین بیا زین سو ببین کین ارغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون
Privacy Policy
Today visitors: 3282 Time base: Pacific Daylight Time