برنامه شماره ۸۰۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۳ فوریه ۲۰۲۰ - ۱۵ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2100, Divan e Shams
چند بوسه وظیفه تعیین کن
به شِکَرخندهایم(۱) شیرین کن
آن دلت را خدای نرم کُناد
این دعای خوش است، آمین کن
مگر این را به خواب خواهم دید
من بِخُسبَم(۲)، کنار بالین(۳) کن
ای فسونِ اَجَل(۴) فراقِ لبت
رو، فسونِ مسیح آیین(۵) کن
عرصه چرخ بی تو تَنگ آمد
هین، بُراقِ(۶) وصال را زین کن
حُسن داری، وفاست لایق حسن
حسن را با وفا تو کابین(۷) کن
چون بمیرند، رَحْم خواهی کرد
آنچه آخر کُنی تو پیشین کن
حاجیان ماندهاند از رَهِ حَج
دارویِ اُشترانِ گَرگین(۸) کن
تا به کعبه وصالِ تو برسند
چاره آب و زاد(۹) و خُرجین(۱۰) کن
ای دو چشمِ جهان به تو روشن
این جهان را تو آن جهان بین کن
از تجلّیِ(۱۱) آفتابِ رُخَت
چشمِ دل را چو طورِ سینین(۱۲) کن
بس کنم، شد ز حدّ گستاخی
من که باشم که گویَمت این کن؟
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچه آن لایقست تلقین(۱۳) کن
شمسِ تبریز، بر افق بِخَرام(۱۴)
گوشمالِ هلال و پروین کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1298
چیز دیگر ماند، اما گفتنش
با تو، روحُ الْقُدْس(۱۵) گوید بی مَنَش
نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن
نَی من و نی غیرِ من، ای هم تو من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1846
باز با خود گفت: صبر اولیتر است
صبر تا مقصود زوتر رهبر است
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پَرّانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1019
همچنان کز چشمهٔ چشمِ تو نور
او روان کرده ست بی بُخل(۱۶) و فُتور(۱۷)
نه ز پیه آن مایه دارد، نه ز پوست
رویپوشی کرد در ایجاد، دوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1023
استخوان و باد، روپوش است وبس
در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کَس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2102, Divan e Shams
چیست با عشق آشنا بودن؟
به جُز از کامِ دل جدا بودن
خون شدن، خونِ خود فرو خوردن
با سگان بر درِ وفا بودن
او فداییست، هیچ فرقی نیست
پیشِ او مرگ و نَقل(۱۸) یا بودن
رو مسلمان، سِپَرسلامت(۱۹) باش
جَهد میکُن به پارسا بودن
کاین شهیدان ز مرگ نَشکیبند(۲۰)
عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قَضا(۲۱) گریزی تو
ترسِ ایشان ز بی بلا بودن
شَشَه(۲۲) میگیر و روزِ عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت شماره ۱۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364
باز فرمود او که اندر هر قَضا
مَر مسلمان را رضا باید رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shams
بیاموز از پیَمبَر کیمیایی
که هر چِت حق دَهَد، می دِه رضایی
همان لحظه درِ جَنّت گُشاید
چو تو راضی شَوی دَر اِبتِلایی(۲۳)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams
پیش از تو خامانِ(۲۴) دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۲۵)
بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّا رضا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2539
هر دو گونه نقش، استادیِّ اوست
زشتیِ او نیست، آن رادیِّ(۲۶) اوست
زشت را در غایتِ(۲۷) زشتی کند
جمله زشتی ها به گردش بر تَنَد
تا کمالِ دانشش پیدا شود
مُنکرِ اُستادیش رُسوا شود
وَر نداند زشتْ کردن، ناقص است
زین سبب خلّاقِ گَبر(۲۸) و مُخْلِص است
پس ازین رُو کفر و ایمان شاهداند
بر خداوندیش هر دو ساجداند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت شماره ۲۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2544
لیک مومن دان که طَوْعاً(۲۹) ساجِدَست(۳۰)
زآنکه جویایِ رضا و قاصِدَست
هست کُرْهاً(۳۱) گَبْر هم یزدانپرست*
لیک، قصدِ او، مُرادی دیگرست
قلعهٔ سلطان، عمارت(۳۲) میکند
لیک دعویِّ(۳۳) اِمارت(۳۴) میکند
گشته یاغی تا که مِلْکِ او بُوَد
عاقبت خود قلعه، سلطانی شود**
مؤمن آن قلعه برایِ پادشاه
میکند مَعْمور(٣۵)، نَه از بهرِ جاه
زشت گوید: ای شهِ زشتْآفرین
قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین(۳۶)
خوب گوید: ای شهِ حُسْن و بَها
پاک گَردانیدیَم از عیب ها
* قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۸۳
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #83
«.. وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا
وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ »
«… حال آنكه آنچه در آسمانها و زمين است
خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد
او بازگردانده مى شويد.»
** قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #156
« …إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »
«…ما از خداییم و به خدا باز میگردیم »
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1985
لا بُوَد، چون او نشد از هست نیست
چونکه طَوْعاً لا نشد، کُرْهاً بسی است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1906
چون قضای حق رضایِ بنده شُد
حُکمِ او را بندهٔ خواهَنده شُد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 760, Divan e Shams
خُنُک آنکَس که چو ما شد، همه تسلیم و رضا شد
گِرُوِ عشق و جنون شد، گُهَرِ بَحرِ(۳۷) صفا شد
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1749, Divan e Shams
گَه چرخ زنان همچون فَلَکم
گَه بال زنان همچون مَلَکم
چرخم پی حقِ، رقصم پیِ حق
من زانِ وِیَم نِی مشترکم
چون دید مرا، بخْرید مَرا
آن کانِ نمک، زان بانمکم
شیرست یقین در بیشه جان
بِدرید یقین اَنبانِ(۳۸) شَکم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۱۵۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1577
گفت قاضی: واجِب آیَدْمان رضا
هَر قَفا(۳۹) و هَر جَفا(۴۰)، کآرَد قضا
خوشدلم در باطن از حُکمِ زُبُر(۴۱)
گرچه شد رویم تُرُش کِالْحَقُّ مُر(۴٢)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت شماره ۱۸۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1881
از رضا که هست رامِ آن کِرام(۴۳)
جُستنِ دَفعِ قضاشان شُد حرام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 44, Divan e Shams
آبِ حیاتِ او ببین، هیچ مَتَرس اَز اَجَل
دَر دَو دَر رضایِ او، هیچ مَلَرز اَز قضا
مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3008, Divan e Shams
ای دلِ گریان، کنون، بر همه عالَم بخند
یارِ منی بعد از این، یارِ مرا یافتی
ساقیِ رَطلِ(۴۴) ثَقیل(۴۵) اَز قَدَحِ(۴۶) سَلسَبیل(۴۷)
حسرتِ رضوان شُدی، چونکه رضا یافتی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1574
عاشق کُل است و خود، کُلّ است او
عاشقِ خویش است و عشقِ خویشجو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت شماره ۲۶۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2625
ای بَسا کَز وِی نوازش دیده ایم
در گلستانِ رضا، گَردیده ایم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 33, Divan e Shams
سرسبز و خوش هر تَرّهیی(۴۸) نعره زنان هر ذَرّهیی
کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج، والشُّکرُ جَرّار الرِّضا
صبر کلید گشایش است و شکر جلب کننده خشنودی است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shams
هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست
اگر بِبارَم از آن ابر بر سَرَت بارَم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت شماره ۳۰۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3073
قفلِ زَفتست(۴۹) و گُشاینده خدا
دست در تسلیم زَن و اندر رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1833, Divan e Shams
نیست به جُز رضایِ تو قُفلْ گُشایِ عقل و دل
نیست به جُز هوایِ تو قبله و افتخارِ جان
(۱) شِکَرخنده: خنده شیرین، تبسّم
(۲) خُسبیدن: خوابیدن
(۳) بالین: بستر، بالش
(۴) اَجَل: مرگ، زمان مرگ
(۵) آیین: روش، رسم و عادت
(۶) بُراق: اسب تندرو، مرکبی که با آن حضرت رسول در شب معراج، به معراج رفت.
(۷) کابین کردن: عقد کردن، به نکاح درآوردن
(۸) گَرگین: مبتلا به مرض گَر که مُسری است، مبتلا به مرض من ذهنی
(۹) زاد: توشه، طعام یا خوراک که در سفر با خود برمیدارند.
(۱۰) خُرجین: دو کیسه متصل به هم که بر پشت چهارپا می گذارند و از دو طرف آویزان شده و در آن اجناس را قرار می دهند.
(۱۱) تجلّی: تجلّی: زنده شدن ما به خدا، باز شدن فضای درون انسان و قرار گرفتن عدم به جای همانیدگی در مرکز او، هویدا شدن، نمایان شدن.
(۱۲) طورِ سینین: منظور کوه طور است که حضرت موسی در آنجا به عبادت می پرداخت.
(۱۳) تلقین کردن: تعلیم کردن و پند دادن
(۱۴) خرامیدن: راه رفتن از روی ناز و وقار و به زیبایی.
(۱۵) روحُ الْقُدْس: حضرت جبرئیل
(۱۶) بُخل: بخیلی کردن، امساک، دریغ کردن
(۱۷) فُتور: سستی
(۱۸) نَقل: از جایی به جای دیگر بردن، کوچیدن، در اینجا به معنی مُردن.
(۱۹) سِپَرسلامت: کسی که به سپر پناه بَرَد و در امان باشد.
(۲۰) شَکیبیدن: آرام و قرار گرفتن، صبر کردن
(۲۱) قَضا: تقدیر و حکم الهی
(۲۲) شَشَه: شش روز اول بعد از عید فطر
(۲۳) اِبتلا: آزمایش، امتحان، بلا
(۲۴) خام: ناآزموده، بی تجربه
(۲۵) دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده
(۲۶) رادی: سخاوت، جوانمردی
(۲۷) غایت: نهایت و پایان چیزی، مقصود
(۲۸) گَبر: کافر
(۲۹) طَوْعاً: با ميل، با رغبت
(۳۰) ساجد: سجده كننده
(۳۱) کُرْهاً: به اکراه، به ناخواست
(۳۲) عمارت کردن: آباد کردن، ساختن
(۳۳) دعویّ: ادعا
(۳۴) اِمارت: امیر شدن، فرمانروایی
(۳۵) مَعْمور: آباد شده، تعمیر شده
(۳۶) مَهین: خوار، پست
(۳۷) بَحر: دریا
(۳۸) اَنبان: کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
(۳۹) قَفا: پشت گردن، در اینجا منظور پس گردنی خوردن است.
(۴۰) جَفا: جور، ستم، آزار و اذیّت
(۴١) زُبُر: جمع زبور، مکتوب ها، نوشته ها
(۴٢) مُر: تلخ
(۴۳) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده
(۴۴) رَطل: پیمانه، پیاله شراب
(۴۵) ثَقیل: سنگین، گران
(۴۶) قَدَح: کاسه بزرگ
(۴۷) سَلسَبیل: نام چشمه ای در بهشت
(۴۸) تَرّه: مجازاً چیزی که حقیر و خوارمایه است.
(۴۹) زَفت: بزرگ، عظیم
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
به شکرخندهایم شیرین کن
آن دلت را خدای نرم کناد
این دعای خوش است آمین کن
من بخسبم کنار بالین کن
ای فسون اجل فراق لبت
رو فسون مسیح آیین کن
عرصه چرخ بی تو تنگ آمد
هین براق وصال را زین کن
حسن داری وفاست لایق حسن
حسن را با وفا تو کابین کن
چون بمیرند رحم خواهی کرد
آنچه آخر کنی تو پیشین کن
حاجیان ماندهاند از ره حج
داروی اشتران گرگین کن
تا به کعبه وصال تو برسند
چاره آب و زاد و خرجین کن
ای دو چشم جهان به تو روشن
از تجلی آفتاب رخت
چشم دل را چو طور سینین کن
بس کنم شد ز حد گستاخی
من که باشم که گویمت این کن؟
آنچه آن لایقست تلقین کن
شمس تبریز بر افق بخرام
گوشمال هلال و پروین کن
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
باز با خود گفت صبر اولیتر است
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
همچنان کز چشمهٔ چشم تو نور
او روان کرده ست بی بخل و فُتور
نه ز پیه آن مایه دارد نه ز پوست
رویپوشی کرد در ایجاد دوست
استخوان و باد روپوش است وبس
در دو عالم غیر یزدان نیست کس
به جز از کام دل جدا بودن
خون شدن خون خود فرو خوردن
با سگان بر در وفا بودن
او فداییست هیچ فرقی نیست
پیش او مرگ و نقل یا بودن
رو مسلمان سپرسلامت باش
جهد میکن به پارسا بودن
کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا
باز فرمود او که اندر هر قضا
مر مسلمان را رضا باید رضا
بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هر چت حق دهد می ده رضایی
همان لحظه در جنت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
هر دو گونه نقش استادی اوست
زشتی او نیست آن رادی اوست
زشت را در غایت زشتی کند
جمله زشتی ها به گردش بر تند
تا کمال دانشش پیدا شود
منکر استادیش رسوا شود
ور نداند زشت کردن ناقص است
زین سبب خلاق گبر و مخلص است
پس ازین رو کفر و ایمان شاهداند
لیک مومن دان که طوعا ساجدست
زآنکه جویای رضا و قاصدست
هست کرها گبر هم یزدانپرست*
لیک قصد او مرادی دیگرست
قلعهٔ سلطان عمارت میکند
لیک دعوی امارت میکند
گشته یاغی تا که ملک او بود
عاقبت خود قلعه سلطانی شود**
مؤمن آن قلعه برای پادشاه
میکند معمور نه از بهر جاه
زشت گوید ای شه زشتآفرین
قادری بر خوب و بر زشت مهین
خوب گوید ای شه حسن و بها
پاک گردانیدیم از عیب ها
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونکه طوعا لا نشد کرها بسی است
چون قضای حق رضای بنده شد
حکم او را بندهٔ خواهنده شد
خنک آنکس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد
گه چرخ زنان همچون فلکم
گه بال زنان همچون ملکم
چرخم پی حق رقصم پی حق
من زان ویم نی مشترکم
چون دید مرا بخرید مرا
آن کان نمک زان بانمکم
بدرید یقین انبان شکم
گفت قاضی واجب آیدمان رضا
هر قفا و هر جفا کآرد قضا
خوشدلم در باطن از حکم زبر
گرچه شد رویم ترش کالحق مر
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند
یار منی بعد از این یار مرا یافتی
ساقی رطل ثقیل از قدح سلسبیل
حسرت رضوان شدی چونکه رضا یافتی
عاشق کل است و خود کل است او
عاشق خویش است و عشق خویشجو
ای بسا کز وی نوازش دیده ایم
در گلستان رضا گَردیده ایم
سرسبز و خوش هر ترهیی نعره زنان هر ذرهیی
کالصبر مفتاح الفرج والشکر جرار الرضا
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست
اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم
قفل زفتست و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندر رضا
نیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دل
نیست به جز هوای تو قبله و افتخار جان
Privacy Policy
Today visitors: 718 Time base: Pacific Daylight Time