برنامه شماره ۸۶۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۴ می ۲۰۲۱ - ۱۵ اردیبهشت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shams
تو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۱)
چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل
در نمازش چو خروسم، سَبُک و وقت شناس
نه چو زاغم که بُوَد نعره او وصل گُسِل(۲)
چو گَهِ خدمتِ شَه آید، من میدانم
گر ز آب و گِلَم ای دوست، نِیَم پای به گِل
من ز رازِ خوشِ او یکدو سخن خواهم گفت
دل من دار دَمی، ای دلِ تو بیغَش و غِل(۳)
لذّتِ عشقِ بُتان را ز زحیران(۴) مطلب
صبحِ کاذب بُوَد این قافله را سخت مُضِل(۵)
من بِحِل(۶) کردم ای جان که بریزی خونم
ور نریزی تو مرا مَظلمه(۷) داری نه بِحِل
پس خَمُش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخنانی که نیاید به زبان و به سِجِل(۸)
گر چه آن فهم نکردی تو، ولی گرم شدی
هله گرمی تو بیفزا، چه کنی جُهد مُقِل* (۹)
سردی از سایه بُوَد، شمس بُوَد روشن و گرم
فانیِ طلعتِ آن شمس شو ای سرد، چو ظِل(۱۰)
تا درآمد بُتِ خوبم ز درِ صومعه مست
چند قندیل شکستم پیِ آن شمعِ چِگِل(۱۱)
شمسِ تبریز مگر ماه ندانست حقت؟
که گرفتار شدست او به چنین علّتِ سِل
* حدیث
« اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ المُقِلِّ.»
« بهترین صدقه آن است که از کوشش به اندازهٔ توان داده شود.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2824
قسمتِ خود، خود بُریدی تو ز جَهل
قسمتِ خود را فزاید مَردِ اهل(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457
یا تو پنداری که تو نان میخوری
زَهرِ مار و کاهشِ جان میخوری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1470
مَخزَن آن دارد که مخزنْ، ذاتِ اوست
هستی او دارد که با هستی عَدُوست(۱۳)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shams
الستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتی
چه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316
چون بسی ابلیسِ آدمرُوی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328
قبلهٔ جان را چو پنهان کرده اند
هر کسی رُو جانبی آورده اند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 137, Divan e Shams
دیدهات را چون نظر از دیدهٔ باقی(۱۴) رسید
دیدهات شَرمین(۱۵) شود از دیدهٔ فانی(۱۶) چرا؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034
این عجب که جان به زندان اندر است
وآنگهی مِفتاحِ(۱۷) زندانش به دست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267
حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری
حَزم، سُؤ الظن گفته ست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول
روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامیست، کم ران اُوستاخ
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2741, Divan e Shams
ای دل، چو به دامِ او فتادی
از بَندِ هزار دام رَستی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330
هر که بستاید تو را، دشنام دِه
سود و سرمایه به مُفْلِس وام دِه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۸)
اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان
که شما یارید با ما، یاریی
جانبِ مایید جانب داریی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)
خویش را بَدخو و خالی میکُنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سفیهی بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل
توبه کن، بیزار شو از هر عَدو
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمدخوست با او گیر خو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237
هر که را دیدی ز کوثر خشک لب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مامِ(۲۱) تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
از خلیلِ(۲۲) حق بیاموز این سِیَر(۲۳)
که شد او بیزار اول از پدر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams
برادرم، پدرم، اصل و فَصلِ من عشقست
که خویشِ عشق بمانَد، نه خویشیِ نَسَبی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2214, Divan e Shams
خُنُک(۲۴) آن دَم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #96
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2226
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2554
مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَک
نَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟
مؤمن و کافر بر او یابد گذار*
ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۲۵)
نک بهشت و بارگاهِ ايمنی
پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۲۶)؟
پس مَلَک گوید که آن رَوْضهٔ(۲۷) خُضَر(۲۸)**
که فلان جا دیدهاید اندر گذَر
دوزخ آن بود و سیاستگاهِ سخت
بر شما شد باغ و بُستان و درخت
چون شما این نَفسِ دوزخخُوی(۲۹) را
آتشیِّ گَبرِ(۳۰) فتنهجوی را
جهدها کردید و او شد پر صفا
نار را کُشتید از بهرِ خدا
آتشِ شهوت که شعله میزدی
سبزهٔ تقوی شد و نور هُدی
آتشِ خشم از شما هم حِلم(۳۱) شد
ظلمتِ جهل از شما هم علم شد
آتشِ حرص از شما ایثار شد
و آن حسد چون خار بُد، گُلزار شد
چون شما این جمله آتش هایِ خویش
بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش
نفسِ ناری را چو باغی ساختید
اندرو تخمِ وفا انداختید
* قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۲و۷۱
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #71,72
« وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا.» (۷۱)
«و هيچ يك از شما نيست كه وارد جهنم نشود، و اين حكمى است
حتمى از جانب پروردگار تو.»
« ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا.» (۷۲)
« آنگاه پرهيزگاران را نجات مىدهيم و ستمكاران را همچنان به زانو
نشسته در آنجا وامىگذاريم.»
** حدیث
« دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند و گویند: مگر خدا به ما
وعده نداده بود که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر آن گذشتید و
آن، خاموش بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #189
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی
گفت شیطان: آخر ای بسیارگو
این همه الله را لَبَّیک(۳۲) کو
مینیاید یک جواب از پیشِ تخت
چند الله میزنی با رویِ سخت؟
او شکستهدل شد و بنهاد سَر
دید در خواب او خَضِر را در خُضَر
گفت: هین از ذکر چون واماندهیی؟
چون پشیمانی از آن کش خواندهای؟
گفت: لبَّیکم نمیآید جواب
زآن همیترسم که باشم رَدِّ باب
گفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماست
حیلهها و چارهجویی هایِ تو
جذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4216
رغبتِ ما از تقاضایِ تو است
جذبهٔ حقّست هر جا رَهرو است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373
چون بگریانم، بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش
چونش کردم بسته دل، بگشایمش
رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست
چون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2669
پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون*
نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار
که در آن سَرهاست نی پانصد هزار
نیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ عاشقان
سخت مَسْتَسْقِی ست جانِ صادقان
نیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ ماهیان
زانکه بیدریا ندارند اُنسِ جان
* قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳
Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23
« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»
« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226
مرغِ بیهنگام(۳۳) و راهِ بیرهی(۳۴)
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1069, Divan e Shams
بانگِ مرغان میرسد، بَرمیفشانی پَرّ و بال
لیک اگر خواهی بپرّی، پای را بَرکَش ز قیر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433
جَوْق جَوْق(۳۵) و صف صف از حرص و شتاب
مُحْتَرِز(۳۶) زآتش، گُریزان سویِ آب
لاجَرم، ز آتش برآوردند سر
اعتباراَلِْاعتبار(۳۷) ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول(۳۸)
من نی اَم آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینَظر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار(۳۹) و دود نیست
جز که سِحْر و خُدعهٔ(۴۰) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آبِ توست و تو پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2056
زَر بِهْ از جان ست پیشِ ابلهان
زَر نثارِ جان بُوَد نزدِ شَهان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3252
نی مشو نومید، خود را شاد کن
پیش آن فریادرس، فریاد کن
کای مَُحِبّ عفو، از ما عفو کُن
ای طبیب رنج ناسور کُهُن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تو
لاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شد
چون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شد
زودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُن
همچو ابری گریههای زار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4774
من چه کردم با تو زین گنجِ نَفیس؟
تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟
من تو را ماهی نهادم در کنار
که غروبش نیست تا روزِ شمار
در جزایِ آن عطایِ نورِ پاک
تو زدی در دیدهٔ من خار و خاک؟
من تو را بر چرخ گشته نردبان
تو شده در حَربِ من تیر و کمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shams
ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل
خدای گفت که انسان لِرَّبِهِ لَکَنُود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2895
شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد
شُکرباره کی سوی نعمت رود؟
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه
صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ
یک زمان زین قبله گر ذاهِل شوی
سُخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزدِه را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 404, Divan e Shams
هله ای آنکه بخوردی سحری باده(۴۱)، که نوشَت
هله پیش آ که بگویم سخنِ راز(۴۲) به گوشَت
میِ روح آمد نادر، رو از آن هم بچش آخر
که به یک جرعه بپرّد همه طرّاری(۴۳) و هوشَت
چو ازین هوش بِرَستی، به مُساقات(۴۴) و به مستی
دَهَدَت صد هُشِ دیگر کَرمِ باده فروشَت
چو در اسرار درآیی، کُنَدَت روح سَقایی
به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشَت
بِسِتان بادهٔ دیگر جز از آن اَحمر(۴۵) و اَصفر(۴۶)
کُنَدَت خواجهٔ معنی(۴۷)، برهانَد ز نُقوشَت
دهد آن کانِ ملاحت قدحی وقتِ صباحَت
بِهْ از آن صد قدحِ می که بخوردی شبِ دوشَت
تو اگر های نگویی و اگر هوی نگویی
همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشَت
چو در آن حلقه بگنجی زَبَرِ معدن و گنجی
هوسِ کسب بیفتد ز دلِ مَکسَبه کوشَت(۴۸)
تو که از شرِّ اعادی(۴۹) به دو صد چاه فتادی
برهانید به آخر کَرمِ مَظلَمه پوشَت(۵۰)
همه آهنگِ لقا کن، خمش و صید رها کن
به خموشیت میسّر شود این صید وُحوشَت
تو دهان را چو ببندی، خَمُشی را بپسندی
کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4214
صد هزار آثارِ غیبی منتظر
کز عدم بیرون جهد با لطف و بِر
از تقاضایِ تو میگردد سَرَم
ای بِمُرده من به پیشِ آن کَرَم
خاک، بیبادی به بالا بَرجَهد؟
کشتیی، بیبحر پا در رَه نَهد؟
پیشِ آبِ زندگانی کَس نَمُرد
پیشِ آبت آبِ حیوان است دُرد
آبِ حیوان قبلهٔ جانْ دوستان
زآب باشد سبز و خندان بوستان
مرگْ آشامان ز عشقش زندهاند
دل ز جان و آبِ جان بَرکَندهاند
آبِ عشقِ تو چو ما را دست داد
آبِ حیوان شد به پیشِ ما کَساد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظَفَر(۵۱) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4222
زآب حیوان، هست هر جان را نُوی
لیک آبِ آبِ حیوانی تُوی
هر دَمی مرگیّ و حَشری دادی اَم
تا بدیدم دست بُردِ آن کَرَم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #799
صد هزاران حَشر دیدی ای عَنود
تاکنون هر لحظه از بدوِ وجود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4224
همچو خُفتن گشت این مُردن مرا
ز اعتمادِ بَعث(۵۲) کردن ای خدا
هفت دریا هر دَم ار گردد سراب
گوش گیری آوریش ای آبِ آب
عقل، لرزان از اجل وآن عشق، شوخ
سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟
از صِحافِ مثنوی(۵۳) این پنجم است
در بُروجِ چرخِ جان چون اَنجُم(۵۴) است
ره نیابد از ستاره هر حواس
جز که کشتیبانِ اِستارهشناس
جز نظاره نیست قِسمِ دیگران
از سُعودش(۵۵) غافلند و از قِران(۵۶)
آشنایی گیر شب ها تا به روز
با چنین اِستارهای دیوْسوز
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفت اندازِ(۵۷) قلعهٔ آسمان
اختران با دیو همچون عقرب است
مشتری را او وَلیُّ الَاْقْرَبست(۵۸)
گرچه ستارگان با شیطان مانند عقرب رفتار می کنند، یعنی او را نیش
میزنند ولی همان ستارگان نسبت به طالبان حقیقت نزدیکترین دوست
هستند. مراد از عقرب هم کژدم است و هم یکی از صورت های فلکی
در منطقة البروج. بنابراین هم میتوان گفت که ستارگان آسمان، نسبت
به شیاطین ترش رو و عبوس اند. زیرا صورت فلکی عقرب در احکام نجومی
دلالت بر ترش رویی دارد. و مشتری لفظاً به معنای خریدار است. در اینجا
مراد طالب و خریدار حقیقت است. بنابراین ستارگان آسمان حقیقت با طالب
حقیقت بسیار دوستی می کنند. اما در احکام نجوم «مشتری»، سعد و خوش
یمن است. یعنی ستارگان آسمان حقیقت با مردم نیکبخت دوستی بسیار می ورزند.
قوس اگر از تیر دوزد دیو را
دَلْو پُر آبست زرع و میو را
اگرچه «قوس»، شیطان ملعون را با «تیر» آماج خود قرار می دهد، ولی
در عوض برای زراعت و میوه و محصولات، دَلو پُرآبی است. «قوس» لفظاً
به معنی کمان است و در عین حال یکی از صورت های فلکی در منطقة البروج
و نهمین بُرج. «تیر» نام فارسی عُطارِد است و «دَلو» به معنی سطل و در نجوم
یکی از صورت های فلکی و یازدهمین بُرج.
حوت اگرچه کشتیِ غَی(۵۹) بشکند
دوست را چون ثور(۶۰) کشتی میکند
«حوت» اگرچه کشتی گمراهی را می شکند، ولی برای دوست، مانند «ثَور»
برای زراعت شخم می زند. «حوت» به معنای ماهی است، و در نجوم یکی از
صورت های فلکی. «ثَور» نیز لفظاً به معنی گاو است و یکی از صورت های فلکی.
شمس اگر شب را بدرَّد چون اسد
لعل را زو خلعتِ اطلس رسد
اگرچه خورشید، چادر سیاه شب را مانند «اسد» می دَرَد، ولی لعل از پرتو
خورشید جامهٔ فاخر اطلس به دست می آورد. «اسد» لفظاً به معنی شیر است
و در نجوم یکی از صورت های فلکی.
هر وجودی کز عدم بنمود سَر
بر یکی زَهرست و بر دیگر شِکَر
دوست شو، وز خویِ ناخوش شو بَری
تا ز خُمرهٔ زهر هم شِکَّر خوری
زآن نشد فاروق را زَهری گزند
که بُد آن تِریاقِ فاروقیش قند
(۱) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن
(۲) گُسلیدن: جدا کردن، اعراب زاغ سرخ پا را که به غُراب البین معروف است،
شوم می دانند و معتقدند که بانگ او موجب جدایی یاران میشود.
(۳) بیغَش و غِل: مخفّف غَشّ و غَلّ، کینه و حیله
(۴) زحیران: بیماران من ذهنی که دایماً ناله و زاری می کنند.
(۵) مُضِل: گمراه کننده
(۶) بِحِل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن.
(۷) مَظلَمه: ظلم، ستم، دادخواهی
(۸) سِجِل: نوشتن، نگاشتن
(۹) جُهد مُقِل: کوشش به اندازهٔ توان، تلاش فقیر بینوا
(۱۰) ظِلّ: سایه
(۱۱) چِگِل: شهری در ترکستان که مردم آن به زیبایی معروف بودند.
(۱۲) مَردِ اهل: انسان لایق، شایسته و سزاوار
(۱۳) عَدو: دشمن، خصم
(۱۴) دیدهٔ باقی: چشم معنی، چشم دل، بصیرت
(۱۵) شَرمین: باحیا، شرم زده، شرمگین
(۱۶) دیدهٔ فانی: چشم حس، چشم ظاهر
(۱۷) مِفتاح: کلید
(۱۸) اِفتِتان: گمراه کردن
(۱۹) حَبْر: دانشمند، دانا
(۲۰) سَنیّ: رفیع، بلند مرتبه
(۲۱) مام: مادر
(۲۲) خلیل: ابراهیم خلیل الله
(۲۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش
(۲۴) خُنُک: خوش، خوشا
(۲۵) نار: آتش
(۲۶) دَنی: پست، ناکس، حقیر
(۲۷) رَوْضه: باغ، بهشت
(۲۸) خُضَر: سبز
(۲۹) نَفسِ دوزخخُوی: نفس امّاره که صفت دوزخی دارد.
(۳۰) گَبر: کافر
(۳۱) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۳۲) لَبَّیک: قبول می کنم، امر تو را اطاعت می کنم.
(۳۳) مرغ بیهنگام: خروس بی محل
(۳۴) راه بیرهی: راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه
(۳۵) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.
(۳۶) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده
(۳۷) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.
(۳۸) گول: ابله، نادان
(۳۹) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.
(۴۰) خُدعه: حیله گری، فریبکاری
(۴۱) سحری باده: بادهٔ سحری، صبوحی
(۴۲) راز: پوشیده، پیغام زندگی
(۴۳) طرّار: دزد، جیب بُر
(۴۴) مُساقات: آبیاری، به یکدیگر آب دادن
(۴۵) اَحمر: سرخ رنگ
(۴۶) اَصفر: زرد رنگ
(۴۷) خواجهٔ معنی: خداوند معنی، پُرمایه از نظر معنی
(۴۸) مَکسَبه کوش: آنکه جهد او در کسب مال دنیا باشد.
(۴۹) اعادی: جمعِ اعداء، به معنی دشمنان
(۵۰) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۵۱) مَظلَمه پوش: پوشانندهٔ ستم و بدی، ستّار عیوب
(۵۲) بَعث: قیامت
(۵۳) صِحافِ مثنوی: دفاتر مثنوی، صِحاف: جمع صحیفه.
دفترها، کتاب ها
(۵۴) اَنجُم: جمع نَجم، به معنی ستارگان، اختران
(۵۵) سُعود: طالع خوب، مبارک شدن
(۵۶) قران: قرین شدن با ستارگان پر برکت در طالع
(۵۷) نفت اندازَنده: به معنی کسی که آتش می بارد.
(۵۸) وَلیُّ الَاْقْرَب: نزدیکترین دوست
(۵۹) غَیّ: گمراهی
(۶۰) ثور: لفظاً به معنی گاو است و در نجوم یکی از صورتهای
فلکی است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
چو گه خدمت شه آید من میدانم
گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل
من ز راز خوش او یکدو سخن خواهم گفت
دل من دار دمی ای دل تو بیغش و غل
لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب
صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل
من بحل کردم ای جان که بریزی خونم
ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل
پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخنانی که نیاید به زبان و به سجل
هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل*
سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم
فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل
تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست
چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل
شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت
که گرفتار شدست او به چنین علت سل
قسمت خود خود بریدی تو ز جهل
قسمت خود را فزاید مرد اهل
زهر مار و کاهش جان میخوری
مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست
هستی او دارد که با هستی عدوست
الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی
چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم
چون بسی ابلیس آدمروی هست
قبله جان را چو پنهان کرده اند
هر کسی رو جانبی آورده اند
دیدهات را چون نظر از دیده باقی رسید
دیدهات شرمین شود از دیده فانی چرا
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
وآنگهی مفتاح زندانش به دست
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم سؤ الظن گفته ست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
هر قدم دامیست کم ران اوستاخ
آن بز کوهی دود که دام کو
چون بتازد دامش افتد در گلو
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان
جانب مایید جانب داریی
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
بر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
گر چه بابای تو است و مام تو
کو حقیقت هست خونآشام تو
از خلیل حق بیاموز این سیر
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
صحبت این خلق را طوفان شناس
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
مؤمنان در حشر گویند ای ملک
نی که دوزخ بود راه مشترک
ما ندیدیم اندرین ره دود و نار
نک بهشت و بارگاه ايمنی
پس کجا بود آن گذرگاه دنی
پس ملک گوید که آن روضه خضر**
که فلان جا دیدهاید اندر گذر
دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت
بر شما شد باغ و بستان و درخت
چون شما این نفس دوزخخوی را
آتشی گبر فتنهجوی را
نار را کشتید از بهر خدا
آتش شهوت که شعله میزدی
سبزه تقوی شد و نور هدی
آتش خشم از شما هم حلم شد
ظلمت جهل از شما هم علم شد
آتش حرص از شما ایثار شد
وآن حسد چون خار بد گلزار شد
چون شما این جمله آتش های خویش
بهر حق کشتید جمله پیش پیش
اندرو تخم وفا انداختید
گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو
مینیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنی با روی سخت
او شکستهدل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت هین از ذکر چون واماندهیی
چون پشیمانی از آن کش خواندهای
گفت لبیکم نمیآید جواب
زآن همیترسم که باشم رد باب
گفت آن الله تو لبیک ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیلهها و چارهجویی های تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
رغبت ما از تقاضای تو است
جذبه حقست هر جا رهرو است
چون بگریانم بجوشد رحمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریههاست
چون گریست از بحر رحمت موج خاست
عاشقان را فی صلاة دائمون*
نه به پنج آرام گیرد آن خمار
که در آن سرهاست نی پانصد هزار
نیست زر غبا وظیفه عاشقان
سخت مستسقی ست جان صادقان
نیست زر غبا وظیفه ماهیان
زانکه بیدریا ندارند انس جان
مرغ بیهنگام و راه بیرهی
آتشی پر در بن دیگ تهی
بانگ مرغان میرسد برمیفشانی پر و بال
لیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیر
جوق جوق و صف صف از حرص و شتاب
محترز زآتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبارالاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نی ام آتش منم چشمه قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
زر به از جان ست پیش ابلهان
زر نثار جان بود نزد شهان
نی مشو نومید خود را شاد کن
پیش آن فریادرس فریاد کن
کای محب عفو از ما عفو کن
ای طبیب رنج ناسور کهن
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد ناورد آن عسل نوشی تو
لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان دریاب و استغفار کن
همچو ابری گریههای زار کن
من چه کردم با تو زین گنج نفیس
تو چه کردی با من از خوی خسیس
که غروبش نیست تا روز شمار
در جزای آن عطای نور پاک
تو زدی در دیده من خار و خاک
تو شده در حرب من تیر و کمان
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لربه لکنود
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نعمت رود
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
هله ای آنکه بخوردی سحری باده که نوشت
هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت
می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر
که به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشت
چو ازین هوش برستی به مساقات و به مستی
دهدت صد هش دیگر کرم باده فروشت
چو در اسرار درآیی کندت روح سقایی
به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشت
بستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفر
کندت خواجه معنی برهاند ز نقوشت
دهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحت
به از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشت
همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشت
چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی
هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت
تو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادی
برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت
همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن
به خموشیت میسر شود این صید وحوشت
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی
کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت
صد هزار آثار غیبی منتظر
از تقاضای تو میگردد سرم
ای بمرده من به پیش آن کرم
خاک بیبادی به بالا برجهد
کشتیی بیبحر پا در ره نهد
پیش آب زندگانی کس نمرد
پیش آبت آب حیوان است درد
آب حیوان قبله جان دوستان
مرگ آشامان ز عشقش زندهاند
دل ز جان و آب جان برکندهاند
آب عشق تو چو ما را دست داد
آب حیوان شد به پیش ما کساد
هر که را فتح و ظفر پیغام داد
پیش او یک شد مراد و بیمراد
زآب حیوان هست هر جان را نوی
لیک آب آب حیوانی توی
هر دمی مرگی و حشری دادی ام
تا بدیدم دست برد آن کرم
صد هزاران حشر دیدی ای عنود
تاکنون هر لحظه از بدو وجود
همچو خفتن گشت این مردن مرا
ز اعتماد بعث کردن ای خدا
هفت دریا هر دم ار گردد سراب
گوش گیری آوریش ای آب آب
عقل لرزان از اجل وآن عشق شوخ
سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ
از صحاف مثنوی این پنجم است
در بروج چرخ جان چون انجم است
جز که کشتیبان استارهشناس
جز نظاره نیست قسم دیگران
از سعودش غافلند و از قران
با چنین استارهای دیوسوز
هر یکی در دفع دیو بدگمان
هست نفت انداز قلعه آسمان
مشتری را او ولی الاقربست
دلو پر آبست زرع و میو را
حوت اگرچه کشتی غی بشکند
دوست را چون ثور کشتی میکند
شمس اگر شب را بدرد چون اسد
لعل را زو خلعت اطلس رسد
هر وجودی کز عدم بنمود سر
بر یکی زهرست و بر دیگر شکر
دوست شو وز خوی ناخوش شو بری
تا ز خمره زهر هم شکر خوری
زآن نشد فاروق را زهری گزند
که بد آن تریاق فاروقیش قند
Privacy Policy
Today visitors: 844 Time base: Pacific Daylight Time