برنامه شماره ۸۴۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۸ دسامبر ۲۰۲۰ - ۱۹ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 178, Divan e Shamsمیشدی غافل ز اسرارِ قَضا(۱)زخم خوردی از سِلَحدارِ(۲) قَضااین چه کار افتاد آخر ناگهاناینچنین باشد چنین کارِ قَضاهیچ گُل دیدی که خندد در جهان؟کو نَشُد گِریَنده از خارِ قضا؟هیچ بَختی در جهان رونق گرفت؟کاو نَشُد مَحبوس(۳) و بیمارِ قَضا؟هیچ کَس دُزدیده رویِ عیش دید؟کاو نَشُد آوَنگ(۴) بر دارِ قَضا؟هیچ کَس را مَکر و فَن سودی نکردپیشِ بازیهای مَکّارِ(۵) قَضااین قَضا را دوستان خدمت کنندجان کنند از صِدق ایثارِ قَضاگَر چه صورت مُرد، جان باقی بمانْددر عنایتهایِ بسیارِ قَضاجَوز(۶) بِشکَست و بمانده مغزِ روحرفت در حلوا ز انبارِ قَضاآنکه سویِ نار شد، بیمغز بودمغزِ او پوسید از اِنکارِ قَضاآنکه سویِ یار شد، مَسعود(۷) بودمغزِ جان بُگزید و شد یارِ قَضامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477 اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاشکار کن، موقوفِ آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9 مادِحِ(۸) خورشید، مَدّاح خود استکه دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۹) استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839 یک عنایت بِه ز صد گون اجتهادجهد را خوفست از صد گون فَسادوآن عنایت هست موقوف مَماتتجربه کردند این ره را ثِقات(۱۰)بلکه مرگش، بیعنایت نیز نیستبیعنایت، هان و هان جایی مَایستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آردشیرین تر و نادرتر زان شیوهٔ پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیرزآنکه جَبّاران بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین بیقول و گفت و گویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه: بگویید از طریقِ اِنبساط مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465 لحظهای ماهم کند یک دَم سیاهخود چه باشد غیرِ این کار اِله؟پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامَکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381 حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکانقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مىگويد: موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»قرآن کریم، سوره یاسین(۳۶)، آیه ۸۲Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين استكه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #68« هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« اوست كه زنده مىكند و مىميراند. و چون اراده چيزى كند مىگويدش: موجود شو. پس موجود مىشود.»فهرست قَضا و کُن فَکان در قرآن:قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۷Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #47قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۹Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #59قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۳Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #73قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۴۰Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #40قرآن کریم، سوره مريم(۱۹)، آیه ۳۵Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #35قرآن کریم، سوره یاسین(۳۶)، آیه ۸۲Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #68مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2840, Divan e Shamsتو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپاتو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشاییچه خوش است زَرِّ خالص، چو به آتش اندر آیدچو کُند درونِ آتش هنر و گُهَرنماییمَگُریز، ای برادر، تو ز شعلههایِ آذرز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟به خدا تو را نَسوزد، رُخِ تو چو زَر فُروزَدکه خلیل زادهای تو، ز قدیم آشناییتو ز خاک سَر برآوَر، که درختِ سربلندیتو بِپَر به قافِ قربت، که شریفتر هُماییز غلافِ خود بُرون آ که تو تیغِ آبداریز کمینِ کان بُرون آ که تو نقدِ بس رَواییشِکَری شِکَرفشان کُن که تو قَند نوشقَندیبِنواز نایِ دولت که عظیم خوش نَوایی مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2456, Divan e Shamsهم تو جُنون را مَدَدی، هم تو جمالِ خِرَدیتیرِ بَلا از تو رسد، هم تو بَلا را سِپَریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همیانداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1372, Divan e Shamsمن از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام*حبس از کجا من از کجا؟ مالِ کِرا دزدیدهام؟در حبسِ تَن غَرقم به خون، وز اشکِ چشمِ هر حَرون(۱۱)دامانِ خون آلود را در خاک می مالیدهام* حدیث« اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»« دنیا زندان مؤمن است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shamsعقل اگر سلطان این اقلیم شدهمچو دزد آویخته بر دارِ ماستگاه گویی شیرم و گَه شیرگیرشیرگیر و شیرِ تو کفتارِ ماستشهر از عاقل تُهی خواهد شدناینچنین ساقی که این خَمّارِ(۱۲) ماستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3781 آفتی نَبوَد بَتَر از ناشِناختتو بَرِ یار و ندانی عشق باختیار را اَغیار پِنداری هَمیشادیی را نام بِنهادی غَمیاین چُنین نَخلی که لُطفِ یارِ ماستچونکه ما دُزدیم نَخلَش دارِ ماستاین چُنین مُشکین که زُلفِ میرِ ماستچونکه بیعقلیم این زنجیرِ ماستاین چُنین لُطفی چو نیلی میرَوَدچونکه فرعونیم چون خون میشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3172 چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل(۱۳)ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل(۱۴)چون که یک لحظه نخوردی بَر(۱۵) ز فَنترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن(۱۶)چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی(۱۷) کُن و، بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shamsبر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا*فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشینای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا*** حدیثچون قضا آید، فضا تنگ می شود.** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250« وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» « چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز. »مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 بشنو اکنون قصهٔ آن رهروانکه ندارند اعتراضی در جهانز اولیا اهلِ دعا خود دیگرندگَه همی دوزند و گاهی میدَرندقومِ دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانْشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رامِ آن کِرام(١۸)جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همی بینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامهٔ کبودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shamsبیاموز از پَیَمبر کیمیاییکه هرچِت(۱۹) حق دهد، میدِه رضاییهمان لحظه دَرِ جنَّت گُشایدچو تو راضی شوی در ابتلایی(۲۰)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جَوْق جَوْق(۲۱) و صف صف از حرص و شتابمُحْتَرِز(۲۲) زآتش، گُریزان سویِ آب لاجَرم، ز آتش برآوردند سراعتباراَلِْاعتبار(۲۳) ای بیخبر بانگ میزد آتش ای گیجانِ گولمن نی اَم آتش، منم چشمهٔ قبولچشمبندی کردهاند ای بینَظردر من آی و هیچ مگریز از شَرَرای خلیل اینجا شَرار(۲۴) و دود نیستجز که سِحْر و خُدعهٔ(۲۵) نمرود نیستچون خلیلِ حق اگر فرزانهایآتش آبِ توست و تو پروانهایمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #706 جَوزها بشکست و آن کان مغز داشتبعدِ کُشتن روحِ پاکِ نَغز(۲۶) داشتکُشتن و مُردن که بر نقشِ تَن استچون انار و سیب را بشکستن استآنچه شیرین است، او شد ناردانگ(۲۷)وآنکه پوسیده است، نَبْوَد غیرِ بانگآنچه با معنی است، خود پیدا شودوآنچه پوسیده است، آن رسوا شودرَو به معنی کوش، ای صورتپرستزآنکه معنی، بر تنِ صورت، پَرَستهمنشینِ اهلِ معنی باش تاهم عطا یابیّ و هم باشی فَتی(۲۸)جانِ بیمعنی در این تَن، بیخِلافهست همچون تیغِ چوبین در غِلافتا غِلاف، اندر بُوَد با قیمت استچون برون شد، سوختن را آلت استتیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۲۹)بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۳۰)گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلبور بُوَد الماس، پیش آ با طَرَبتیغ، در زَرّادخانهٔ(۳۱) اولیاستدیدنِ ایشان، شما را کیمیاستجمله دانایان همین گفته، همینهست دانا رَحمَةً لِلْعالَمین این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند.قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۱۰۷Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #107« وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.»« و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 نازنینی تو، ولی در حدِِّ خویشاَلله اَلله پا مَنِه از حَدّ، بیشگر زنی بر نازنینتر از خَودتدر تَگِ(۳۲) هفتمْ زمین، زیر آرَدَتقصهٔ عاد و ثمود از بهرِ چیست؟تا بدانی کانبیا را نازُکی(۳۳) استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3122 عاقل، از سر بِنْهَد این هستی و بادچون شنید انجامِ فرعونان و عادمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3308 این نشانِ خَسْف(۳۴) و قَذْف(۳۵) و صاعقه(۳۶)شد بیانِ عِزِّ نَفسِ ناطقهجمله حیوان را پی انسان بکُشجمله انسان را بکُش از بهرِ هُشهُش چه باشد؟ عقلِ کُلّ هوشمندهوشِ جُزوی، هُش بُوَد، اَمّا نَژَند(۳۷)جمله حیوانات وحشی ز آدمیباشد از حیوانِ اِنسی در کمی(۳۸)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3314 پس چه عِزَّت باشدت ای نادره(۳۹)چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِره؟پس ای انسان شگفت انگیز، برای توچه عزَّت و فخری باقی می ماند که همچون خران وحشی که از شیر دژم می گریزند، از نصایح بزرگان و اولیاء، بگریزی؟قرآن کریم، سوره مُدَّثِّر(۷۴)، آیه ۵۱-۴۹Quran, Sooreh Al-Muddaththir(#74), Line #49-51« فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ.» (۴۹)« چه شده است كه از اين پند اعراض مىكنند؟»« كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.» (۵۰)« مانند گورخران رميده.»« فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ.» (۵۱)« كه از شير مىگريزند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3320 باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقلکرد از عقلی، به حیوانات نقلباز اگر عقلی از مقام عقلِ عقل (خداوند) بگریزد ونفرت حاصل کند، در واقع صاحب این عقل ناقص، از مقام عقلانیت به مرتبه دون حیوانیت سقوط کرده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834 گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْنبر زمین آهسته میرانند و هَوْن(۴۰)« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.» پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟جز به وقفه و فِکرَت(۴۱) و پرهیزگاراین قضا میگفت، لیکن گوششانبسته بود اندر حجابِ جوششانچشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رَستهاندجز عنایت که گشاید چشم را؟جز محبّت که نشاند خشم را؟جهدِ بی توفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۴۲)« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.»قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #63« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.» « و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3411 عام اگر خُفّاشْ طبع اند و مَجازیوسفا، داری تو آخِر چشمِ بازگر خُفاشی رفت در کور و کبود(۴۳)بازِ سلطان دیده را باری چه بود؟پس ادب کردَش بدین جُرم اوستادکه مَساز از چوبِ پوسیده عِمادمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3464 فرق آنگه باشد از حق و مَجازکه کند کُحلِ(۴۴) عنایت چشم، بازورنه پُشک(۴۵) و مُشک پیشِ اَخشَمی(۴۶)هر دو یکسانَست چون نَبوَد شَمی(۴۷)خویشتن مشغول کردن از مَلال(۴۸)باشدَش قصد از کلامِ ذوالجلال(۴۹)کآتشِ وسواس را و غصّه رازآن سخن بنشانَد و سازد دَوابهرِ این مقدار آتش شاندنآبِ پاک و بَول(۵۰) یکسان شد به فنآتشِ وسواس را این بَول و آبهر دو بنشانند همچون وقتِ خوابلیک گر واقف شوی زین آبِ پاککه کلامِ ایزد است و رُوحناکنیست گردد وسوسهٔ کُلّی ز جاندل بیابد رَه به سویِ گُلْسِتانزآنکه در باغیّ و در جُویی پَرَدهر که از سرِّ صُحُف(۵۱) بویی بَرَدیا تو پنداری که رویِ اولیاآنچنانکه هست میبینیم ما؟در تعجّب مانده پیغمبر از آنچون نمیبینند رویم مؤمنان؟چون نمیبینند نورِ رومِ خلق؟که سَبَق بُرده(۵۲) است بر خورشیدِ شرق*ور همی بینند این حیرت چراست؟تا که وحی آمد که آن رُو در خَفاستسویِ تو ماه است و سویِ خلق، ابر**تا نبیند رایگان رویِ تو گَبر(۵۳)سویِ تو دانه است و سویِ خلق، دامتا ننوشَد زین شرابِ خاص، عامگفت یزدان که تَراهُمْ یَنْظُرُون***نقشِ حَمّامند هُمْ لایُبْصِرُون حق تعالی فرمود که ایشان را می بینی که به تو می نگرند. آنان مانند تصاویر منقوش بر دیوار حمّام اند، تو را نمی بینند.* حدیث« مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأَالْحَقَّ.»« هر که مرا بیند خدای را دیده باشد.»** قرآن کریم، سوره مجادله(۵۸)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-Mujaadila(#58), Line #12« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً…»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چون خواهيد كه با پيامبر نجوا كنيد، پيش از نجواكردنتان صدقه بدهيد...»*** قرآن کریم، سوره اعراف(٧)، آیه ١٩٨Quran, Sooreh Al-A'raaf(#6), Line #198« وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَىٰ لَا يَسْمَعُوا ۖ وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ.»« و اگر آنها را به راه هدايت بخوانى نمىشنوند و مىبينى كه به تو مىنگرند ولى گويى كه نمىبينند.»(۱) قَضا: تقدیر و حکم الهی(۲) سِلَحدار: مخفّف سلاحدار(۳) مَحبوس: حبس شده، زندانی، بند شده(۴) آوَنگ: هر چیز آویخته، آویزان(۵) مَکّار: حیله گر، فریب دهنده(۶) جَوز: گردو(۷) مَسعود: سعادتمند، نیکبخت(۸) مادِح: مدح کننده، ستاینده(۹) نامُرْمَد: چشم سالم(۱۰) ثِقات: کسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند.(۱۱) حَرون: سرکش، نافرمان، تند(۱۲) خَمّار: می فروش، شراب فروش (۱۳) حِیَل: حیله ها، چاره ها(۱۴) دُوَل: جمع دولت(۱۵) بَر: میوه و ثمره(۱۶) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها(۱۷) گُول: ابله، نادان، احمق(۱۸) کِرام: جمعِ کریم، به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد(۱۹) هرچِت: هر چه تو را(۲۰) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن(۲۱) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.(۲۲) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده(۲۳) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.(۲۴) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.(۲۵) خُدعه: حیله گری، فریبکاری(۲۶) نَغز: خوب، مرغوب، لطیف(۲۷) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه(۲۸) فَتی: جوانمرد(۲۹) کارزار: جنگ و نبرد(۳۰) زار: خراب و نابسامان(۳۱) زرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی(۳۲) تَگ: ته، پایین ترین نقطه(۳۳) نازُکی: زودرنجی، لطافت، در اینجا به معنی عزّت و ارجمندی(۳۴) خَسْف: فرو بردن، فرو بردن در کام زمین، قارون و قومش دچار خَسف شدند.(۳۵) قَذْف: سنگباران، پرتاب سنگ، قوم لوط و اصحاب فیل دچار قَذف شدند.(۳۶) صاعقه: بر قوم ثمود نازل شد.(۳۷) نَژَند: اندوهگین و افسرده(۳۸) کمی: نقصان، کاستی(۳۹) نادره: شگفت انگیز(۴۰) هَون: نرمی و آسانی(۴۱) فِکرَت: اندیشه(۴۲) سَداد: راستی و درستی(۴۳) کور و کبود: زشت و ناقص، گول و نادان(۴۴) کُحل: سُرمه(۴۵) پُشک: سرگین گوسفند، بز، شتر و مانند آنها(۴۶) اَخشَم: آن که قوهٔ شامّه اش مختل شده باشد.(۴۷) شَمّ: بو کردن، بوییدن. در اینجا مراد حسِّ بویایی است.(۴۸) مَلال: دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه(۴۹) ذوالجلال: صاحب بزرگی و عظمت(۵۰) بَول: ادرار(۵۱) صُحُف: جمعِ صحیفه، به معنی کتب آسمانی(۵۲) سَبَق بُردن: فائق آمدن، پیش افتادن، سبقت گرفتن(۵۳) گَبر: کافر************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 178, Divan e Shamsمیشدی غافل ز اسرار قضازخم خوردی از سلحدار قضااین چه کار افتاد آخر ناگهاناینچنین باشد چنین کار قضاهیچ گل دیدی که خندد در جهانکو نشد گرینده از خار قضاهیچ بختی در جهان رونق گرفتکاو نشد محبوس و بیمار قضاهیچ کس دزدیده روی عیش دیدکاو نشد آونگ بر دار قضاهیچ کس را مکر و فن سودی نکردپیش بازیهای مکار قضااین قضا را دوستان خدمت کنندجان کنند از صدق ایثار قضاگر چه صورت مرد جان باقی بمانددر عنایتهای بسیار قضاجوز بشکست و بمانده مغز روحرفت در حلوا ز انبار قضاآنکه سوی نار شد بیمغز بودمغز او پوسید از انکار قضاآنکه سوی یار شد مسعود بودمغز جان بُگزید و شد یار قضامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477 اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاشکار کن موقوف آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9 مادح خورشید مداح خود استکه دو چشمم روشن و نامرمد استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839 یک عنایت به ز صد گون اجتهادجهد را خوفست از صد گون فسادوآن عنایت هست موقوف مماتتجربه کردند این ره را ثقاتبلکه مرگش بیعنایت نیز نیستبیعنایت هان و هان جایی مایستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت برروید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آردشیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465 لحظهای ماهم کند یک دم سیاهخود چه باشد غیر این کار الهپیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381 حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فکانقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مىگويد: موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»قرآن کریم، سوره یاسین(۳۶)، آیه ۸۲Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين استكه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #68« هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« اوست كه زنده مىكند و مىميراند. و چون اراده چيزى كند مىگويدش: موجود شو. پس موجود مىشود.»فهرست قَضا و کُن فَکان در قرآن:قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۷Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #47قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۹Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #59قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۳Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #73قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۴۰Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #40قرآن کریم، سوره مريم(۱۹)، آیه ۳۵Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #35قرآن کریم، سوره یاسین(۳۶)، آیه ۸۲Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #68مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2840, Divan e Shamsتو چو باز پای بسته تن تو چو کنده برپاتو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشاییچه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آیدچو کند درون آتش هنر و گهرنماییمگریز ای برادر تو ز شعلههای آذرز برای امتحان را چه شود اگر درآییبه خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزدکه خلیل زادهای تو ز قدیم آشناییتو ز خاک سر برآور که درخت سربلندیتو بپر به قاف قربت که شریفتر هماییز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداریز کمین کان برون آ که تو نقد بس رواییشکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندیبنواز نای دولت که عظیم خوش نوایی مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2456, Divan e Shamsهم تو جنون را مددی هم تو جمال خردیتیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همیانداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1372, Divan e Shamsمن از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام*حبس از کجا من از کجا مال کرا دزدیدهامدر حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حروندامان خون آلود را در خاک می مالیدهام* حدیث« اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»« دنیا زندان مؤمن است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shamsعقل اگر سلطان این اقلیم شدهمچو دزد آویخته بر دار ماستگاه گویی شیرم و گه شیرگیرشیرگیر و شیر تو کفتار ماستشهر از عاقل تهی خواهد شدناینچنین ساقی که این خمار ماستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3781 آفتی نبود بتر از ناشناختتو بر یار و ندانی عشق باختیار را اغیار پنداری همیشادیی را نام بنهادی غمیاین چنین نخلی که لطف یار ماستچونکه ما دزدیم نخلش دار ماستاین چنین مشکین که زلف میر ماستچونکه بیعقلیم این زنجیر ماستاین چنین لطفی چو نیلی میرودچونکه فرعونیم چون خون میشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3172 چون نکردی هیچ سودی زین حیلترک حیلت کن که پیش آید دولچون که یک لحظه نخوردی بر ز فنترک فن گو میطلب رب الـمننچون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shamsبر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلاساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا*فرمود رب العالمین با صابرانم همنشینای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا*** حدیثچون قضا آید، فضا تنگ می شود.** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250« وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» « چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز. »مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 بشنو اکنون قصه آن رهروانکه ندارند اعتراضی در جهانز اولیا اهل دعا خود دیگرندگه همی دوزند و گاهی میدرندقوم دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رام آن کرامجستن دفع قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همی بینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحسن ظنی بر دل ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامه کبودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shamsبیاموز از پیمبر کیمیاییکه هرچت حق دهد میده رضاییهمان لحظه در جنت گشایدچو تو راضی شوی در ابتلاییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جوق جوق و صف صف از حرص و شتابمحترز زآتش گریزان سوی آب لاجرم ز آتش برآوردند سراعتبارالاعتبار ای بیخبر بانگ میزد آتش ای گیجان گولمن نی ام آتش منم چشمه قبولچشمبندی کردهاند ای بینظردر من آی و هیچ مگریز از شررای خلیل اینجا شرار و دود نیستجز که سحر و خدعه نمرود نیستچون خلیل حق اگر فرزانهایآتش آب توست و تو پروانهایمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #706 جوزها بشکست و آن کان مغز داشتبعد کشتن روح پاک نغز داشتکشتن و مردن که بر نقش تن استچون انار و سیب را بشکستن استآنچه شیرین است او شد ناردانگوآنکه پوسیده است نبود غیر بانگآنچه با معنی است خود پیدا شودوآنچه پوسیده است آن رسوا شودرو به معنی کوش ای صورتپرستزآنکه معنی بر تن صورت پرستهمنشین اهل معنی باش تاهم عطا یابی و هم باشی فتیجان بیمعنی در این تن بیخلافهست همچون تیغ چوبین در غلافتا غلاف اندر بود با قیمت استچون برون شد سوختن را آلت استتیغ چوبین را مبر در کارزاربنگر اول تا نگردد کار زارگر بود چوبین برو دیگر طلبور بود الماس پیش آ با طربتیغ در زرادخانه اولیاستدیدن ایشان شما را کیمیاستجمله دانایان همین گفته همینهست دانا رحمة للعالمین این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند.قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۱۰۷Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #107« وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.»« و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 نازنینی تو ولی در حد خویشالله الله پا منه از حد بیشگر زنی بر نازنینتر از خودتدر تگ هفتم زمین زیر آردتقصه عاد و ثمود از بهر چیستتا بدانی کانبیا را نازکی استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3122 عاقل از سر بنهد این هستی و بادچون شنید انجام فرعونان و عادمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3308 این نشان خسف و قذف و صاعقهشد بیان عز نفس ناطقهجمله حیوان را پی انسان بکشجمله انسان را بکش از بهر هشهش چه باشد عقل کل هوشمندهوش جزوی هش بود اما نژندجمله حیوانات وحشی ز آدمیباشد از حیوان انسی در کمیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3314 پس چه عزت باشدت ای نادرهچون شدی تو حمر مستنفرهپس ای انسان شگفت انگیز، برای توچه عزَّت و فخری باقی می ماند که همچون خران وحشی که از شیر دژم می گریزند، از نصایح بزرگان و اولیاء، بگریزی؟قرآن کریم، سوره مُدَّثِّر(۷۴)، آیه ۵۱-۴۹Quran, Sooreh Al-Muddaththir(#74), Line #49-51« فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ.» (۴۹)« چه شده است كه از اين پند اعراض مىكنند؟»« كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.» (۵۰)« مانند گورخران رميده.»« فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ.» (۵۱)« كه از شير مىگريزند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3320 باز عقلی کو رمد از عقل عقلکرد از عقلی به حیوانات نقلباز اگر عقلی از مقام عقلِ عقل (خداوند) بگریزد ونفرت حاصل کند، در واقع صاحب این عقل ناقص، از مقام عقلانیت به مرتبه دون حیوانیت سقوط کرده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834 گفت حق که بندگان جفت عونبر زمین آهسته میرانند و هون« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.» پا برهنه چون رود در خارزارجز به وقفه و فکرت و پرهیزگاراین قضا میگفت لیکن گوششانبسته بود اندر حجاب جوششانچشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رستهاندجز عنایت که گشاید چشم راجز محبت که نشاند خشم راجهد بی توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسداد« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.»قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #63« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.» « و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3411 عام اگر خفاش طبع اند و مجازیوسفا داری تو آخر چشم بازگر خفاشی رفت در کور و کبودباز سلطان دیده را باری چه بودپس ادب کردش بدین جرم اوستادکه مساز از چوب پوسیده عمادمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3464 فرق آنگه باشد از حق و مجازکه کند کحل عنایت چشم بازورنه پشک و مشک پیش اخشمیهر دو یکسانست چون نبود شمیخویشتن مشغول کردن از ملالباشدش قصد از کلام ذوالجلالکآتش وسواس را و غصه رازآن سخن بنشاند و سازد دوابهر این مقدار آتش شاندنآب پاک و بول یکسان شد به فنآتش وسواس را این بول و آبهر دو بنشانند همچون وقت خوابلیک گر واقف شوی زین آب پاککه کلام ایزد است و روحناکنیست گردد وسوسه کلی ز جاندل بیابد ره به سوی گلستانزآنکه در باغی و در جویی پردهر که از سر صحف بویی بردیا تو پنداری که روی اولیاآنچنانکه هست میبینیم مادر تعجب مانده پیغمبر از آنچون نمیبینند رویم مومنانچون نمیبینند نور رومِ خلقکه سبق برده است بر خورشید شرق*ور همی بینند این حیرت چراستتا که وحی آمد که آن رو در خفاستسوی تو ماه است و سوی خلق ابر**تا نبیند رایگان روی تو گبرسوی تو دانه است و سوی خلق دامتا ننوشد زین شراب خاص عامگفت یزدان که تراهم ینظرون***نقش حمامند هم لایبصرون حق تعالی فرمود که ایشان را می بینی که به تو می نگرند. آنان مانند تصاویر منقوش بر دیوار حمّام اند، تو را نمی بینند.* حدیث« مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأَالْحَقَّ.»« هر که مرا بیند خدای را دیده باشد.»** قرآن کریم، سوره مجادله(۵۸)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-Mujaadila(#58), Line #12« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً…»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چون خواهيد كه با پيامبر نجوا كنيد، پيش از نجواكردنتان صدقه بدهيد...»*** قرآن کریم، سوره اعراف(٧)، آیه ١٩٨Quran, Sooreh Al-A'raaf(#6), Line #198« وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَىٰ لَا يَسْمَعُوا ۖ وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ.»« و اگر آنها را به راه هدايت بخوانى نمىشنوند و مىبينى كه به تو مىنگرند ولى گويى كه نمىبينند.»
برنامه شماره ۸۴۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۸ دسامبر ۲۰۲۰ - ۱۹ آذر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 178, Divan e Shams
میشدی غافل ز اسرارِ قَضا(۱)
زخم خوردی از سِلَحدارِ(۲) قَضا
این چه کار افتاد آخر ناگهان
اینچنین باشد چنین کارِ قَضا
هیچ گُل دیدی که خندد در جهان؟
کو نَشُد گِریَنده از خارِ قضا؟
هیچ بَختی در جهان رونق گرفت؟
کاو نَشُد مَحبوس(۳) و بیمارِ قَضا؟
هیچ کَس دُزدیده رویِ عیش دید؟
کاو نَشُد آوَنگ(۴) بر دارِ قَضا؟
هیچ کَس را مَکر و فَن سودی نکرد
پیشِ بازیهای مَکّارِ(۵) قَضا
این قَضا را دوستان خدمت کنند
جان کنند از صِدق ایثارِ قَضا
گَر چه صورت مُرد، جان باقی بمانْد
در عنایتهایِ بسیارِ قَضا
جَوز(۶) بِشکَست و بمانده مغزِ روح
رفت در حلوا ز انبارِ قَضا
آنکه سویِ نار شد، بیمغز بود
مغزِ او پوسید از اِنکارِ قَضا
آنکه سویِ یار شد، مَسعود(۷) بود
مغزِ جان بُگزید و شد یارِ قَضا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9
مادِحِ(۸) خورشید، مَدّاح خود است
که دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۹) است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839
یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فَساد
وآن عنایت هست موقوف مَمات
تجربه کردند این ره را ثِقات(۱۰)
بلکه مرگش، بیعنایت نیز نیست
بیعنایت، هان و هان جایی مَایست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرد
شیرین تر و نادرتر زان شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفت و گویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که: بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465
لحظهای ماهم کند یک دَم سیاه
خود چه باشد غیرِ این کار اِله؟
پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان
میدویم اندر مکان و لامَکان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381
حق، قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فَکان
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۷
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117
« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ
لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
« آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند،
مىگويد: موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»
قرآن کریم، سوره یاسین(۳۶)، آیه ۸۲
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است
كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۶۸
Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #68
« هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ
كُنْ فَيَكُونُ.»
« اوست كه زنده مىكند و مىميراند. و چون اراده چيزى
كند مىگويدش: موجود شو. پس موجود مىشود.»
فهرست قَضا و کُن فَکان در قرآن:
قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۷
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #47
قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۹
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #59
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۳
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #73
قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #40
قرآن کریم، سوره مريم(۱۹)، آیه ۳۵
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #35
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2840, Divan e Shams
تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپا
تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زَرِّ خالص، چو به آتش اندر آید
چو کُند درونِ آتش هنر و گُهَرنمایی
مَگُریز، ای برادر، تو ز شعلههایِ آذر
ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟
به خدا تو را نَسوزد، رُخِ تو چو زَر فُروزَد
که خلیل زادهای تو، ز قدیم آشنایی
تو ز خاک سَر برآوَر، که درختِ سربلندی
تو بِپَر به قافِ قربت، که شریفتر هُمایی
ز غلافِ خود بُرون آ که تو تیغِ آبداری
ز کمینِ کان بُرون آ که تو نقدِ بس رَوایی
شِکَری شِکَرفشان کُن که تو قَند نوشقَندی
بِنواز نایِ دولت که عظیم خوش نَوایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2456, Divan e Shams
هم تو جُنون را مَدَدی، هم تو جمالِ خِرَدی
تیرِ بَلا از تو رسد، هم تو بَلا را سِپَری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1372, Divan e Shams
من از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام*
حبس از کجا من از کجا؟ مالِ کِرا دزدیدهام؟
در حبسِ تَن غَرقم به خون، وز اشکِ چشمِ هر حَرون(۱۱)
دامانِ خون آلود را در خاک می مالیدهام
* حدیث
« اَلدّنیا سِجْنُ الُمْؤمِنِ.»
« دنیا زندان مؤمن است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams
عقل اگر سلطان این اقلیم شد
همچو دزد آویخته بر دارِ ماست
گاه گویی شیرم و گَه شیرگیر
شیرگیر و شیرِ تو کفتارِ ماست
شهر از عاقل تُهی خواهد شدن
اینچنین ساقی که این خَمّارِ(۱۲) ماست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3781
آفتی نَبوَد بَتَر از ناشِناخت
تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت
یار را اَغیار پِنداری هَمی
شادیی را نام بِنهادی غَمی
این چُنین نَخلی که لُطفِ یارِ ماست
چونکه ما دُزدیم نَخلَش دارِ ماست
این چُنین مُشکین که زُلفِ میرِ ماست
چونکه بیعقلیم این زنجیرِ ماست
این چُنین لُطفی چو نیلی میرَوَد
چونکه فرعونیم چون خون میشود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3172
چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل(۱۳)
ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل(۱۴)
چون که یک لحظه نخوردی بَر(۱۵) ز فَن
ترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن(۱۶)
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گُولی(۱۷) کُن و، بگذر ز شوم
چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا
یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه
خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى
نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams
بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!
ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا*
فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا**
چون قضا آید، فضا تنگ می شود.
** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250
« وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ
أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.»
« چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار
ما، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز. »
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878
بشنو اکنون قصهٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان
ز اولیا اهلِ دعا خود دیگرند
گَه همی دوزند و گاهی میدَرند
قومِ دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانْشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کِرام(١۸)
جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
حسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامهٔ کبود
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shams
بیاموز از پَیَمبر کیمیایی
که هرچِت(۱۹) حق دهد، میدِه رضایی
همان لحظه دَرِ جنَّت گُشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی(۲۰)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433
جَوْق جَوْق(۲۱) و صف صف از حرص و شتاب
مُحْتَرِز(۲۲) زآتش، گُریزان سویِ آب
لاجَرم، ز آتش برآوردند سر
اعتباراَلِْاعتبار(۲۳) ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول
من نی اَم آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینَظر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار(۲۴) و دود نیست
جز که سِحْر و خُدعهٔ(۲۵) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آبِ توست و تو پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #706
جَوزها بشکست و آن کان مغز داشت
بعدِ کُشتن روحِ پاکِ نَغز(۲۶) داشت
کُشتن و مُردن که بر نقشِ تَن است
چون انار و سیب را بشکستن است
آنچه شیرین است، او شد ناردانگ(۲۷)
وآنکه پوسیده است، نَبْوَد غیرِ بانگ
آنچه با معنی است، خود پیدا شود
وآنچه پوسیده است، آن رسوا شود
رَو به معنی کوش، ای صورتپرست
زآنکه معنی، بر تنِ صورت، پَرَست
همنشینِ اهلِ معنی باش تا
هم عطا یابیّ و هم باشی فَتی(۲۸)
جانِ بیمعنی در این تَن، بیخِلاف
هست همچون تیغِ چوبین در غِلاف
تا غِلاف، اندر بُوَد با قیمت است
چون برون شد، سوختن را آلت است
تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۲۹)
بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۳۰)
گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلب
ور بُوَد الماس، پیش آ با طَرَب
تیغ، در زَرّادخانهٔ(۳۱) اولیاست
دیدنِ ایشان، شما را کیمیاست
جمله دانایان همین گفته، همین
هست دانا رَحمَةً لِلْعالَمین
این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند.
قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۱۰۷
Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #107
« وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.»
« و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان
رحمتى ارزانى داريم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305
نازنینی تو، ولی در حدِِّ خویش
اَلله اَلله پا مَنِه از حَدّ، بیش
گر زنی بر نازنینتر از خَودت
در تَگِ(۳۲) هفتمْ زمین، زیر آرَدَت
قصهٔ عاد و ثمود از بهرِ چیست؟
تا بدانی کانبیا را نازُکی(۳۳) است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3122
عاقل، از سر بِنْهَد این هستی و باد
چون شنید انجامِ فرعونان و عاد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3308
این نشانِ خَسْف(۳۴) و قَذْف(۳۵) و صاعقه(۳۶)
شد بیانِ عِزِّ نَفسِ ناطقه
جمله حیوان را پی انسان بکُش
جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش
هُش چه باشد؟ عقلِ کُلّ هوشمند
هوشِ جُزوی، هُش بُوَد، اَمّا نَژَند(۳۷)
جمله حیوانات وحشی ز آدمی
باشد از حیوانِ اِنسی در کمی(۳۸)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3314
پس چه عِزَّت باشدت ای نادره(۳۹)
چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِره؟
پس ای انسان شگفت انگیز، برای توچه عزَّت و فخری باقی
می ماند که همچون خران وحشی که از شیر دژم می گریزند،
از نصایح بزرگان و اولیاء، بگریزی؟
قرآن کریم، سوره مُدَّثِّر(۷۴)، آیه ۵۱-۴۹
Quran, Sooreh Al-Muddaththir(#74), Line #49-51
« فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ.» (۴۹)
« چه شده است كه از اين پند اعراض مىكنند؟»
« كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.» (۵۰)
« مانند گورخران رميده.»
« فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ.» (۵۱)
« كه از شير مىگريزند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3320
باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقل
کرد از عقلی، به حیوانات نقل
باز اگر عقلی از مقام عقلِ عقل (خداوند) بگریزد ونفرت حاصل
کند، در واقع صاحب این عقل ناقص، از مقام عقلانیت به مرتبه
دون حیوانیت سقوط کرده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834
گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن
بر زمین آهسته میرانند و هَوْن(۴۰)
« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق
قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)،
گام بر می دارند.»
پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟
جز به وقفه و فِکرَت(۴۱) و پرهیزگار
این قضا میگفت، لیکن گوششان
بسته بود اندر حجابِ جوششان
چشم ها و گوش ها را بستهاند
جز مر آنها را که از خود رَستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟
جهدِ بی توفیق خود کس را مباد
در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۴۲)
« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا
کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.»
قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #63
« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ
قَالُوا سَلَامًا »
« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه
مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»
« و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی
و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»،
ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3411
عام اگر خُفّاشْ طبع اند و مَجاز
یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز
گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۴۳)
بازِ سلطان دیده را باری چه بود؟
پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد
که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3464
فرق آنگه باشد از حق و مَجاز
که کند کُحلِ(۴۴) عنایت چشم، باز
ورنه پُشک(۴۵) و مُشک پیشِ اَخشَمی(۴۶)
هر دو یکسانَست چون نَبوَد شَمی(۴۷)
خویشتن مشغول کردن از مَلال(۴۸)
باشدَش قصد از کلامِ ذوالجلال(۴۹)
کآتشِ وسواس را و غصّه را
زآن سخن بنشانَد و سازد دَوا
بهرِ این مقدار آتش شاندن
آبِ پاک و بَول(۵۰) یکسان شد به فن
آتشِ وسواس را این بَول و آب
هر دو بنشانند همچون وقتِ خواب
لیک گر واقف شوی زین آبِ پاک
که کلامِ ایزد است و رُوحناک
نیست گردد وسوسهٔ کُلّی ز جان
دل بیابد رَه به سویِ گُلْسِتان
زآنکه در باغیّ و در جُویی پَرَد
هر که از سرِّ صُحُف(۵۱) بویی بَرَد
یا تو پنداری که رویِ اولیا
آنچنانکه هست میبینیم ما؟
در تعجّب مانده پیغمبر از آن
چون نمیبینند رویم مؤمنان؟
چون نمیبینند نورِ رومِ خلق؟
که سَبَق بُرده(۵۲) است بر خورشیدِ شرق*
ور همی بینند این حیرت چراست؟
تا که وحی آمد که آن رُو در خَفاست
سویِ تو ماه است و سویِ خلق، ابر**
تا نبیند رایگان رویِ تو گَبر(۵۳)
سویِ تو دانه است و سویِ خلق، دام
تا ننوشَد زین شرابِ خاص، عام
گفت یزدان که تَراهُمْ یَنْظُرُون***
نقشِ حَمّامند هُمْ لایُبْصِرُون
حق تعالی فرمود که ایشان را می بینی که به تو می نگرند. آنان
مانند تصاویر منقوش بر دیوار حمّام اند، تو را نمی بینند.
« مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأَالْحَقَّ.»
« هر که مرا بیند خدای را دیده باشد.»
** قرآن کریم، سوره مجادله(۵۸)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Al-Mujaadila(#58), Line #12
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً…»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چون خواهيد كه با پيامبر نجوا كنيد،
پيش از نجواكردنتان صدقه بدهيد...»
*** قرآن کریم، سوره اعراف(٧)، آیه ١٩٨
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#6), Line #198
« وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَىٰ لَا يَسْمَعُوا ۖ وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ.»
« و اگر آنها را به راه هدايت بخوانى نمىشنوند و مىبينى كه به تو
مىنگرند ولى گويى كه نمىبينند.»
(۱) قَضا: تقدیر و حکم الهی
(۲) سِلَحدار: مخفّف سلاحدار
(۳) مَحبوس: حبس شده، زندانی، بند شده
(۴) آوَنگ: هر چیز آویخته، آویزان
(۵) مَکّار: حیله گر، فریب دهنده
(۶) جَوز: گردو
(۷) مَسعود: سعادتمند، نیکبخت
(۸) مادِح: مدح کننده، ستاینده
(۹) نامُرْمَد: چشم سالم
(۱۰) ثِقات: کسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند.
(۱۱) حَرون: سرکش، نافرمان، تند
(۱۲) خَمّار: می فروش، شراب فروش
(۱۳) حِیَل: حیله ها، چاره ها
(۱۴) دُوَل: جمع دولت
(۱۵) بَر: میوه و ثمره
(۱۶) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها
(۱۷) گُول: ابله، نادان، احمق
(۱۸) کِرام: جمعِ کریم، به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد
(۱۹) هرچِت: هر چه تو را
(۲۰) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن
(۲۱) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.
(۲۲) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده
(۲۳) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.
(۲۴) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.
(۲۵) خُدعه: حیله گری، فریبکاری
(۲۶) نَغز: خوب، مرغوب، لطیف
(۲۷) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه
(۲۸) فَتی: جوانمرد
(۲۹) کارزار: جنگ و نبرد
(۳۰) زار: خراب و نابسامان
(۳۱) زرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی
(۳۲) تَگ: ته، پایین ترین نقطه
(۳۳) نازُکی: زودرنجی، لطافت، در اینجا به معنی عزّت و ارجمندی
(۳۴) خَسْف: فرو بردن، فرو بردن در کام زمین، قارون و قومش دچار خَسف شدند.
(۳۵) قَذْف: سنگباران، پرتاب سنگ، قوم لوط و اصحاب فیل دچار قَذف شدند.
(۳۶) صاعقه: بر قوم ثمود نازل شد.
(۳۷) نَژَند: اندوهگین و افسرده
(۳۸) کمی: نقصان، کاستی
(۳۹) نادره: شگفت انگیز
(۴۰) هَون: نرمی و آسانی
(۴۱) فِکرَت: اندیشه
(۴۲) سَداد: راستی و درستی
(۴۳) کور و کبود: زشت و ناقص، گول و نادان
(۴۴) کُحل: سُرمه
(۴۵) پُشک: سرگین گوسفند، بز، شتر و مانند آنها
(۴۶) اَخشَم: آن که قوهٔ شامّه اش مختل شده باشد.
(۴۷) شَمّ: بو کردن، بوییدن. در اینجا مراد حسِّ بویایی است.
(۴۸) مَلال: دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه
(۴۹) ذوالجلال: صاحب بزرگی و عظمت
(۵۰) بَول: ادرار
(۵۱) صُحُف: جمعِ صحیفه، به معنی کتب آسمانی
(۵۲) سَبَق بُردن: فائق آمدن، پیش افتادن، سبقت گرفتن
(۵۳) گَبر: کافر
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
میشدی غافل ز اسرار قضا
زخم خوردی از سلحدار قضا
اینچنین باشد چنین کار قضا
هیچ گل دیدی که خندد در جهان
کو نشد گرینده از خار قضا
هیچ بختی در جهان رونق گرفت
کاو نشد محبوس و بیمار قضا
هیچ کس دزدیده روی عیش دید
کاو نشد آونگ بر دار قضا
هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد
پیش بازیهای مکار قضا
این قضا را دوستان خدمت کنند
جان کنند از صدق ایثار قضا
گر چه صورت مرد جان باقی بماند
در عنایتهای بسیار قضا
جوز بشکست و بمانده مغز روح
رفت در حلوا ز انبار قضا
آنکه سوی نار شد بیمغز بود
مغز او پوسید از انکار قضا
آنکه سوی یار شد مسعود بود
مغز جان بُگزید و شد یار قضا
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فساد
وآن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
بلکه مرگش بیعنایت نیز نیست
بیعنایت هان و هان جایی مایست
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینش
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگانهای حکم کن فکان
میدویم اندر مکان و لامکان
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فکان
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده برپا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آید
چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر
ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد
که خلیل زادهای تو ز قدیم آشنایی
تو ز خاک سر برآور که درخت سربلندی
تو بپر به قاف قربت که شریفتر همایی
ز غلاف خود برون آ که تو تیغ آبداری
ز کمین کان برون آ که تو نقد بس روایی
شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی
بنواز نای دولت که عظیم خوش نوایی
هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی
تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام*
حبس از کجا من از کجا مال کرا دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
همچو دزد آویخته بر دار ماست
گاه گویی شیرم و گه شیرگیر
شیرگیر و شیر تو کفتار ماست
شهر از عاقل تهی خواهد شدن
اینچنین ساقی که این خمار ماست
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
این چنین نخلی که لطف یار ماست
چونکه ما دزدیم نخلش دار ماست
این چنین مشکین که زلف میر ماست
چونکه بیعقلیم این زنجیر ماست
این چنین لطفی چو نیلی میرود
چون نکردی هیچ سودی زین حیل
ترک حیلت کن که پیش آید دول
چون که یک لحظه نخوردی بر ز فن
ترک فن گو میطلب رب الـمنن
خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا*
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا**
بشنو اکنون قصه آن رهروان
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند
گه همی دوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامه کبود
بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هرچت حق دهد میده رضایی
همان لحظه در جنت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
جوق جوق و صف صف از حرص و شتاب
محترز زآتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبارالاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نی ام آتش منم چشمه قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت
بعد کشتن روح پاک نغز داشت
کشتن و مردن که بر نقش تن است
آنچه شیرین است او شد ناردانگ
وآنکه پوسیده است نبود غیر بانگ
آنچه با معنی است خود پیدا شود
وآنچه پوسیده است آن رسوا شود
رو به معنی کوش ای صورتپرست
زآنکه معنی بر تن صورت پرست
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتی
جان بیمعنی در این تن بیخلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
گر بود چوبین برو دیگر طلب
ور بود الماس پیش آ با طرب
تیغ در زرادخانه اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
جمله دانایان همین گفته همین
هست دانا رحمة للعالمین
نازنینی تو ولی در حد خویش
الله الله پا منه از حد بیش
گر زنی بر نازنینتر از خودت
در تگ هفتم زمین زیر آردت
قصه عاد و ثمود از بهر چیست
تا بدانی کانبیا را نازکی است
عاقل از سر بنهد این هستی و باد
چون شنید انجام فرعونان و عاد
این نشان خسف و قذف و صاعقه
شد بیان عز نفس ناطقه
جمله حیوان را پی انسان بکش
جمله انسان را بکش از بهر هش
هش چه باشد عقل کل هوشمند
هوش جزوی هش بود اما نژند
باشد از حیوان انسی در کمی
پس چه عزت باشدت ای نادره
چون شدی تو حمر مستنفره
باز عقلی کو رمد از عقل عقل
کرد از عقلی به حیوانات نقل
گفت حق که بندگان جفت عون
بر زمین آهسته میرانند و هون
پا برهنه چون رود در خارزار
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار
این قضا میگفت لیکن گوششان
بسته بود اندر حجاب جوششان
جز مر آنها را که از خود رستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را
جز محبت که نشاند خشم را
جهد بی توفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
عام اگر خفاش طبع اند و مجاز
یوسفا داری تو آخر چشم باز
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را باری چه بود
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
فرق آنگه باشد از حق و مجاز
که کند کحل عنایت چشم باز
ورنه پشک و مشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست چون نبود شمی
خویشتن مشغول کردن از ملال
باشدش قصد از کلام ذوالجلال
کآتش وسواس را و غصه را
زآن سخن بنشاند و سازد دوا
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد به فن
آتش وسواس را این بول و آب
هر دو بنشانند همچون وقت خواب
لیک گر واقف شوی زین آب پاک
که کلام ایزد است و روحناک
نیست گردد وسوسه کلی ز جان
دل بیابد ره به سوی گلستان
زآنکه در باغی و در جویی پرد
هر که از سر صحف بویی برد
یا تو پنداری که روی اولیا
آنچنانکه هست میبینیم ما
در تعجب مانده پیغمبر از آن
چون نمیبینند رویم مومنان
چون نمیبینند نور رومِ خلق
که سبق برده است بر خورشید شرق*
ور همی بینند این حیرت چراست
تا که وحی آمد که آن رو در خفاست
سوی تو ماه است و سوی خلق ابر**
تا نبیند رایگان روی تو گبر
سوی تو دانه است و سوی خلق دام
تا ننوشد زین شراب خاص عام
گفت یزدان که تراهم ینظرون***
نقش حمامند هم لایبصرون
Privacy Policy
Today visitors: 1915 Time base: Pacific Daylight Time