: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #861
برنامه شماره ۸۶۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 285 votes | 7282 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۶۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۶ آوریل ۲۰۲۱ - ۱۸ فروردین





مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 76, Divan e Shams


آخر بشنید آن مَه آهِ سَحَرِ ما را

تا حَشْر دگر آمد امشب حَشَرِ(١) ما را


چون چرخ زَنَد آن مَه در سینهٔ من، گویم

ای دورِ قَمَر(٢) بنگر دورِ قَمَرِ ما را


کو رستمِ دَستان(٣) تا دَستان(۴) بنماییمش

کو یوسف تا بیند خوبی و فَرِ ما را؟


تو لقمهٔ شیرین شو در خدمتِ قندِ او

لقمه نَتوان کردن کانِ شِکَرِ ما را


ما را کَرَمش خواهد تا در برِ خود گیرد

زین روی دوا سازد هر لحظه گَرِ(۵) ما را


چون بینمکی نَتوان خوردن جگرِ بریان

میزَن به نمک هر دَم بریان جگرِ ما را


بی پای طواف آریم، بیسَر به سجود آییم

چون بیسَر و پا کرد او این پا و سَرِ ما را


بی پای طواف آریم گِردِ درِ آن شاهی

کاو مستِ اَلست آمد بشکست درِ ما را*


چون زَر شد رنگِ ما از سینهٔ سیمینش

صد گنج فدا بادا این سیم و زَرِ ما را


در رنگ کجا آید؟ در نقش کجا گنجد؟

نوری که مَلَک سازد جسمِ بشرِ ما را


تشبیه ندارد او، وز لطف روا دارد

زیرا که همی داند ضعفِ نظرِ ما را


فرمود که نورِ من مانندهٔ مِصباح(۶) است

مِشکات(۷) و زُجاجه(۸) گفت سینه و بَصرِ ما را**


خامش کن تا هر کس در گوش نیارد این

خود کیست که دریابد او خیر و شَرِ ما را


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172


« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ 

أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا 

كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.»


« و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را 

بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، 

گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»


** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۵

Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #35


« اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي 

زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا 

غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ 

يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


« خدا نور آسمانها و زمين است. مثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن 

چراغى باشد، آن چراغ درون آبگينهاى و آن آبگينه چون ستارهاى درخشنده. از 

روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش 

روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نورى افزون بر نور ديگر. خدا هر كس 

را كه بخواهد بدان نور راه مىنمايد و براى مردم مثَلها مىآورد، زيرا بر هر چيزى آگاه است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #701 


عشقِ او پیدا و معشوقش نهان

یار، بیرون، فتنهٔ او در جهان


این رها کن، عشق هایِ صورتی

نیست بر صورت(۹)، نَه بر رویِ سِتی(۱۰)


آنچه معشوق است، صورت نیست آن

خواه عشقِ این جهان، خواه آن جهان


آنچه بر صورت تو عاشق گشتهای

چون برون شد جان، چرایش هشتهای؟


صورتش برجاست، این سیری ز چیست؟

عاشقا، واجو که معشوقِ تو کیست؟


آنچه محسوس است، اگر معشوقه است

عاشقستی هر که او را حِس هست      


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #708 


پرتوِ خورشید بر دیوار تافت

تابشِ عاریتی دیوار یافت


بر کلوخی دل چه بندی ای سَلیم؟

واطلب اصلی که تابَد او مُقیم


ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش

خویش بر صورتپرستان دیده بیش


پرتوِ عقل است آن بر حسِّ تو

عاریت میدان ذَهَب(۱۱) بر مِسِّ تو


چون زَراَندود است خوبی در بشر

ورنه چون شد شاهدِ تو پیره خر؟


چون فرشته بود، همچون دیو شد

کآن ملاحت اَندرو عاریّه بُد


اندک اندک میستاند آن جمال

اندک اندک خشک میگردد نهال


رو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان*

دل طلب کن، دل منه بر استخوان   


طالب دل باش، ای که اهل صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی 

و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.


کآن جمالِ دل جمالِ باقی است

دو لَبَش از آبِ حَیوان، ساقی است


خود هَمو آب است و هم ساقیّ و مست

هر سه یک شد، چون طلسمِ تو شکست


آن یکی را تو ندانی از قیاس

بندگی کُن، ژاژ کم خا(۱۲) ناشناس


معنیِ تو صورت است و عاریت

بر مناسب شادی و بر قافیت


معنی آن باشد که بستاند تو را

بی نیاز از نقش گرداند تو را      


معنی آن نَبْوَد که کور و کَر کند

مرد را بر نقش، عاشقتر کند


کور را قسمت، خیالِ غمفزاست

بهرهٔ چشم، این خیالاتِ فناست


حرفِ قرآن را ضَریران(۱۳) معدن اند

خر نبینند و به پالان بر زنند


چون تو بینایی، پیِ خر رو که جَست

چند پالان دوزی، ای پالانپرست


خر چو هست، آید یقین پالان تو را

کم نگردد نان، چو باشد جان تو را      


* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۶۸

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #68


« وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»


« هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل 

نمىكنند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1791 


دل که او بستهٔ غم و خندیدن است

تو مگو کو لایقِ آن دیدن است


آنکه او بستهٔ غم و خنده بُوَد

او بدین دو عاریت زنده بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1130 


رنج و غم را حق پیِ آن آفرید

تا بدین ضِد، خوشْ دلی آید پدید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #479 


ترکِ دنیا هر که کرد از زُهدِ خویش

پیش آمد پیشِ او دنیا و بیش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1747 


پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا

گر طَرَب را بازدانی از بلا


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶

Hafez Poem(Qazal)# 166, Divan e Qazaliat


روز هجران(۱۴) و شبِ فُرقَتِ(۱۵) یار آخِر شد

زدم این فال و گُذشت اَختَر و کار آخِر شد


آن همه ناز(۱۶) و تَنَعُّم(۱۷) که خزان میفرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخِر شد


شُکر ایزد که به اقبال کُلَه گوشه گُل

نَخوَت(۱۸) باد دی(۱۹) و شوکت خار آخِر شد


صُبح امّید که بُد مُعْتَکِفِ(۲۰) پردهٔ غِیب(۲۱)

گو برون آی که کار شب تار آخِر شد


بعد از این نور به آفاق(۲۲) دهیم از دلِ خویش

که به خورشید رسیدیم و غُبار آخِر شد


آن پریشانی شبهای دراز و غمِ دل

همه در سایهٔ گیسوی نگار(۲۳) آخِر شد


باوَرَم نیست ز بَدعَهدی ایّام(۲۴) هنوز

قِصه غُصّه که در دولت(۲۵) یار آخِر شد


ساقیا لُطف نمودی قَدحت پرمِیْ باد

که به تدبیر(۲۶) تو تشویش(۲۷) خمار آخِر شد


در شمار ار چه نیاورد(۲۸) کسی حافظ را

شکر کان مِحنت بیحد و شمار(۲۹) آخِر شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2921 


« وحی کردنِ حق به موسی علیهالسَّلام که ای موسی من که 

خالقم تعالی تو را دوست میدارم.»


گفت موسی را به وحیِ دل خدا

کای گُزیده دوست میدارم تو را


گفت: چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرم(۳۰)

موجب آن؟ تا من آن افزون کنم  


گفت چون طفلی به پیش والِده(۳۱)

وقت قهرش دست هم در وَی زده


خود نداند که جز او دَیّار(۳۲) هست

هم ازو مخمور هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وی زند

هم به مادر آید و بر وی تَنَد(۳۳) 


از کسی یاری نخواهد غیر او

اوست جمله شَرِّ او و خیر او     


خاطر تو هم ز ما، در خیر و شر

التفاتش نیست جاهایِ دگر


غِیرِ من پیشت چون سنگ است و کُلوخ

گر صَبیّ(۳۴) و گر جوان و گر شیوخ


همچنانک اِیّاکَ نَعْبُد در حَنین(۳۵)

در بَلا، از غیر تو لانَسْتَعین(۳۶)*


چنانکه هنگام راز و نیاز می گویی: «تنها تو را می پرستیم». هنگام هجوم 

بلا از غیر تو یاری نمی خواهیم.


هست این ایّاکَ نَعْبُد حَصْر را

در لغت، و آن از پیِ نفیِ ریا


جمله «تنها تو را می پرستیم» برای حصر است و آن برای زدودن آلودگی 

ریا از زندگی ماست.


هست اِيّاكَ نَسْتَعِين هم بَهرِ حَصْر

حَصْر کرده استعانت را و قَصْر(۳۷)


جمله اِيّاكَ نَسْتَعِين نيز برای بیان حصر و اختصاص است. زیرا این جمله یاری 

خواستن را به خدا محصور و مقصور کرده است.


که عبادت مر تو را آریم و بس

طَمْعِ یاری هم ز تو داریم و بس    


« خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردنِ شفیع آن مغضوبٌ عَلَیه را و از 

پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعتِ او قبول کردن و رنجیدنِ ندیم از شفیع 

که چرا شفاعت کردی؟»


پادشاهی بر نَدیمی(۳۸) خشم کرد

خواست تا از وی برآرَد دُود و گَرد(۳۹)


کرد شَه شمشیر بیرون از غِلاف

تا زَنَد بر وی جزایِ آن خِلاف


هیچ کس را زَهره نه تا دَم زَنَد

یا شفیعی بر شفاعت برتَنَد


جز عِمادُالُمْلک نامی در خواص

در شفاعت مصطفیوارانه خاص


بَرجَهید و زود در سَجده فتاد

در زمان، شَه تیغِ قهر از کف نهاد


گفت: اگر دیوَست، من بخشیدمش

ور بِلیسی(۴۰) کرد، من پوشیدمش    


چونکه آمد پایِ تو اندر میان

راضیَم گر کرد مُجرم صد زیان


صد هزاران خشم را تانم شکست

که تو را آن فضل و آن مقدار هست


لابهات(۴۱) را هیچ نتْوانم شکست

زآنکه لابهٔ تو یقین لابهٔ من است


گر زمین و آسمان بر هم زدی

زانتقام، این مرد بیرون نآمدی


ور شدی ذرّه به ذرّه لابهگر

او نَبُردی این زمان از تیغ، سر


بر تو مینَنهیم مِنّت ای کریم

لیک شرحِ عزّتِ توست ای ندیم


این نکردی تو، که من کردم یقین

ای صفاتت در صفاتِ ما دَفین(۴۲)


* قرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۵

Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #5


« إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.»


« تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2219 


آن دعای بیخودان، خود دیگر است

آن دعا زو نیست، گفتِ داور است


آن دعا حق میکند، چون او فناست

آن دعا و آن اجابت از خداست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2946 


تو درین مُستَعْمَلی(۴۳)، نَی عاملی

زآنکه محمولِ منی، نَی حاملی          


ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ گشتهای*

خویشتن در موج چون کف هِشتهای(۴۴)


لا شدی، پهلویِ اِلّا خانهگیر

این عجب که هم اسیری، هم امیر


آنچه دادی تو، ندادی، شاه داد

اوست بس، اَللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد(۴۵)


آنچه را که تو دادی، در واقع تو ندادی بلکه شاه داد. تنها وجود حقیقی 

اوست ولا غیر. خداوند به راه هدایت داناتر است.


وآن ندیمِ رَسته از زخم و بلا

زین شفیع آزرد و برگشت از وَلا(۴۶)


دوستی بُبْرید زآن مُخلِص تمام

رو به حایِط(۴۷) کرد تا نارَد سلام


زین شفیعِ خویشتن بیگانه شد

زین تعجّب، خلق در افسانه شد


که نه مجنونست، یاری چون بُرید؟

از کسی که جانِ او را وا خرید؟


واخریدش آن دَم از گَردن زدن

خاکِ نعلِ(۴۸) پاش بایستی شدن


باژگونه رفت و بیزاری گرفت

با چنین دلدار، کینداری گرفت        


پس ملامت کرد او را مُصلِحی

کین جفا چون میکنی با ناصِحی؟


جانِ تو بخْرید آن دلدارِ خاص

آن دَم از گردن زدن کَردَت خلاص


گر بَدی کردی، نبایستی رمید

خاصه نیکی کرد آن یارِ حمید


گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان

او چرا آید شفیع اندر میان؟


لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا**

لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی         


برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ 

پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.


من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه

من نخواهم غیرِ آن شه را پناه


غیرِ شه را بهرِ آن لا کردهام

که به سویِ شه تَوَلّا(۴۹) کردهام


گر بِبُرَّد او به قهرِ خود سَرَم***

شاه، بخشد شصت جانِ دیگرم


کارِ من، سربازی و بیخویشی است

کارِ شاهنشاهِ من، سَربخشی است


فخرِ آن سَر که کفِ شاهش بُرَد

ننگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد(۵۰)     


شب که شاه از قهر در قیرش کشید

ننگ دارد از هزاران روزِ عید          


خود، طوافِ آنکه او شَهبین بُوَد

فوقِ قهر و لطف و کفر و دین بُوَد


زآن نیآمد یک عبارت در جهان

که نهان ست و نهان ست و نهان


زآنکه این اَسما و الفاظِ حمید

از گِلابهٔ(۵۱) آدمی آمد پدید


عَلَّمَ اَلَاْسْما بُد آدم را اِمام****

لیک نه اندر لباسِ عَین و لام        


چون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاه

گشت آن اسمایِ جانی رُوسیاه


که نقابِ حرف و دَم در خود کشید

تا شود بر آب و گِل معنی پدید


گرچه از یک وَجه منطق کاشف است

لیک از دَه وَجه، پَرده و مُکنِف(۵۲) است  


* قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷

Quran, Sooreh Al-Anfal(#8), Line #17


«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…»


«... و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود 

كه تير مىانداخت…»


** حدیث


« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»


« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام نه 

فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا 

با خدا ندارند.»


*** حدیث قدسی


« مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی 

عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن 

عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»


«(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، 

مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست 

بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس 

را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من 

است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»


**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31


« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ 

هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»


« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه 

كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»





(۱) حَشَر: قشون غیر منظّم، دسته، گروه

(۲دورِ قَمَر: حرکت ماه شب چهارده، منجّمان دورِ اخیر را که از آفرینش 

آدم است دورِ قمر می گویند.

(۳) رستمِ دَستان: رستم پسرِ زالِ پهلوان، دستان لقبِ زال است.

(۴) دَستان: افسانه، افسون، تدبیر، مکر و حیله

(۵) گَر: بیماری جَرب، گال

(۶) مِصباح: چراغ

(۷) مِشکات: چراغدان

(۸) زُجاجه: شیشه، ظرف شیشه ای

(۹) صورت: در اینجا صورت به معنی چهره و رخسار نیست، بلکه منظور هیأت 

ظاهر و قالب موجودات است.

(۱۰) سِتی: مطلق زن، بی بی، بانو

(۱۱) ذَهَب: طلا، زَر

(۱۲) ژاژ خایییاوه گویی، سخنان بیهوده گفتن

(۱۳) ضَریر: نابینا، کور

(۱۴) هجران: دوری

(۱۵) فُرقَت: جدایی

(۱۶) ناز: افاده، فخر فروشی

(۱۷) تَنَعُّم: خوشگذرانی

(۱۸) نَخوَت: تکبُّر

(۱۹) باد دِی: باد دی ماه، باد سرد زمستانی

(۲۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند، 

گوشهنشین.

(۲۱) پردهٔ غِیب: عالم غيب

(۲۲آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسر کاینات

(۲۳) نگار: معشوق، محبوب

(۲۴) بَدعَهدی ایّام: بی وفایی روزگار

(۲۵) دولت: بخت و اقبال

(۲۶) تدبیر: چاره اندیشی

(۲۷) تشویش: پریشانی، آشفتگی

(۲۸) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن

(۲۹) بی حد و شمار: بی اندازه، بی پایان

(۳۰) ذوالْکَرم: صاحب كرم

(۳۱) والِده: مادر

(۳۲) دَیّار: كس، كسی

(۳۳) تنیدن: دست به کاری زدن

(۳۴) صَبیّ:‌ کودک ، پسر بچه

(۳۵) حَنین:‌ ناله و زاری

(۳۶) لانَسْتَعین: ياری نمی جوییم

(۳۷) قَصْر: كوتاه كردن

(۳۸) نَدیم: همدم، همنشین

(۳۹) دُود و گَرد از کسی برآوردن: کسی را هلاک کردن

(۴۰) بِلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان

(۴۱) لابه: التماس، زاری

(۴۲) دَفین: مدفون، نهفته

(۴۳) مُستَعْمَل: به کار گماشته شده، به کار گرفته شده

(۴۴) هِشتن: رها کردن، فروگذاشتن

(۴۵) رَشاد: هدایت شدن به راه راست

(۴۶) وَلا: دوستی

(۴۷) حایِط: دیوار

(۴۸) نعل: کفش، پاافزار

(۴۹) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت

(۵۰) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما در اینجا 

یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.

(۵۱) گِلابهمخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد. 

(۵۲) مُکنِف: پوشاننده

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 76, Divan e Shams


آخر بشنید آن مه آه سحر ما را

تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را


چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم

ای دور قمر بنگر دور قمر ما را


کو رستم دستان تا دستان بنماییمش

کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را


تو لقمه شیرین شو در خدمت قند او

لقمه نتوان کردن کان شکر ما را


ما را کرمش خواهد تا در بر خود گیرد

زین روی دوا سازد هر لحظه گر ما را


چون بینمکی نتوان خوردن جگر بریان

میزن به نمک هر دم بریان جگر ما را


بی پای طواف آریم بیسر به سجود آییم

چون بیسر و پا کرد او این پا و سر ما را


بی پای طواف آریم گرد در آن شاهی

کاو مست الست آمد بشکست در ما را*


چون زر شد رنگ ما از سینه سیمینش

صد گنج فدا بادا این سیم و زر ما را


در رنگ کجا آید در نقش کجا گنجد

نوری که ملک سازد جسم بشر ما را


تشبیه ندارد او وز لطف روا دارد

زیرا که همی داند ضعف نظر ما را


فرمود که نور من ماننده مصباح است

مشکات و زجاجه گفت سینه و بصر ما را**


خامش کن تا هر کس در گوش نیارد این

خود کیست که دریابد او خیر و شر ما را


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172


« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ 

أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا 

كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.»


« و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را 

بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، 

گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»


** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۵

Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #35


« اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي 

زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا 

غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ 

يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


« خدا نور آسمانها و زمين است. مثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن 

چراغى باشد، آن چراغ درون آبگينهاى و آن آبگينه چون ستارهاى درخشنده. از 

روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش 

روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نورى افزون بر نور ديگر. خدا هر كس 

را كه بخواهد بدان نور راه مىنمايد و براى مردم مثَلها مىآورد، زيرا بر هر چيزى آگاه است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #701 


عشق او پیدا و معشوقش نهان

یار بیرون فتنه او در جهان


این رها کن عشق های صورتی

نیست بر صورت نه بر روی ستی


آنچه معشوق است صورت نیست آن

خواه عشق این جهان خواه آن جهان


آنچه بر صورت تو عاشق گشتهای

چون برون شد جان چرایش هشتهای


صورتش برجاست این سیری ز چیست

عاشقا واجو که معشوق تو کیست


آنچه محسوس است اگر معشوقه است

عاشقستی هر که او را حس هست      


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #708 


پرتو خورشید بر دیوار تافت

تابش عاریتی دیوار یافت


بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم

واطلب اصلی که تابد او مقیم


ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش

خویش بر صورتپرستان دیده بیش


پرتو عقل است آن بر حس تو

عاریت میدان ذهب بر مس تو


چون زراندود است خوبی در بشر

ورنه چون شد شاهد تو پیره خر


چون فرشته بود همچون دیو شد

کان ملاحت اندرو عاریه بد


اندک اندک میستاند آن جمال

اندک اندک خشک میگردد نهال


رو نعمره ننکسه بخوان*

دل طلب کن دل منه بر استخوان   


طالب دل باش، ای که اهل صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی 

و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.


کان جمال دل جمال باقی است

دو لبش از آب حیوان ساقی است


خود همو آب است و هم ساقی و مست

هر سه یک شد چون طلسم تو شکست


آن یکی را تو ندانی از قیاس

بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس


معنی تو صورت است و عاریت

بر مناسب شادی و بر قافیت


معنی آن باشد که بستاند تو را

بی نیاز از نقش گرداند تو را      


معنی آن نبود که کور و کر کند

مرد را بر نقش عاشقتر کند


کور را قسمت خیال غمفزاست

بهره چشم این خیالات فناست


حرف قرآن را ضریران معدن اند

خر نبینند و به پالان بر زنند


چون تو بینایی پی خر رو که جست

چند پالان دوزی ای پالانپرست


خر چو هست آید یقین پالان تو را

کم نگردد نان چو باشد جان تو را      


* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۶۸

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #68


« وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»


« هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل 

نمىكنند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1791 


دل که او بسته غم و خندیدن است

تو مگو کو لایق آن دیدن است


آنکه او بسته غم و خنده بود

او بدین دو عاریت زنده بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1130 


رنج و غم را حق پی آن آفرید

تا بدین ضد خوش دلی آید پدید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #479 


ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش

پیش آمد پیش او دنیا و بیش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1747 


پاره کرده وسوسه باشی دلا

گر طرب را بازدانی از بلا


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶

Hafez Poem(Qazal)# 166, Divan e Qazaliat


روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد


آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد


شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد


صبح امید که بد معتکف پرده غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد


بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش

که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد


آن پریشانی شبهای دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد


باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصه غصه که در دولت یار آخر شد


ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد

که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد


در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2921 


« وحی کردنِ حق به موسی علیهالسَّلام که ای موسی من که 

خالقم تعالی تو را دوست میدارم.»


گفت موسی را به وحی دل خدا

کای گزیده دوست میدارم تو را


گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم

موجب آن تا من آن افزون کنم  


گفت چون طفلی به پیش والده

وقت قهرش دست هم در وی زده


خود نداند که جز او دیار هست

هم ازو مخمور هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وی زند

هم به مادر آید و بر وی تند


از کسی یاری نخواهد غیر او

اوست جمله شر او و خیر او     


خاطر تو هم ز ما در خیر و شر

التفاتش نیست جاهای دگر


غیر من پیشت چون سنگ است و کلوخ

گر صبی و گر جوان و گر شیوخ


همچنانک ایاک نعبد در حنین

در بلا از غیر تو لانستعین*


چنانکه هنگام راز و نیاز می گویی: «تنها تو را می پرستیم». هنگام هجوم 

بلا از غیر تو یاری نمی خواهیم.


هست این ایاک نعبد حصر را

در لغت و آن از پی نفی ریا


جمله «تنها تو را می پرستیم» برای حصر است و آن برای زدودن آلودگی 

ریا از زندگی ماست.


هست اياك نستعين هم بهر حصر

حصر کرده استعانت را و قصر


جمله اِيّاكَ نَسْتَعِين نيز برای بیان حصر و اختصاص است. زیرا این جمله یاری 

خواستن را به خدا محصور و مقصور کرده است.


که عبادت مر تو را آریم و بس

طمع یاری هم ز تو داریم و بس    


« خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردنِ شفیع آن مغضوبٌ عَلَیه را و از 

پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعتِ او قبول کردن و رنجیدنِ ندیم از شفیع 

که چرا شفاعت کردی؟»


پادشاهی بر ندیمی خشم کرد

خواست تا از وی برآرد دود و گرد


کرد شَه شمشیر بیرون از غلاف

تا زند بر وی جزای آن خلاف


هیچ کس را زهره نه تا دم زند

یا شفیعی بر شفاعت برتند


جز عمادالملک نامی در خواص

در شفاعت مصطفیوارانه خاص


برجهید و زود در سجده فتاد

در زمان شه تیغ قهر از کف نهاد


گفت اگر دیوست من بخشیدمش

ور بلیسی کرد من پوشیدمش    


چونکه آمد پای تو اندر میان

راضیم گر کرد مجرم صد زیان


صد هزاران خشم را تانم شکست

که تو را آن فضل و آن مقدار هست


لابهات را هیچ نتوانم شکست

زآنکه لابه تو یقین لابه من است


گر زمین و آسمان بر هم زدی

زانتقام این مرد بیرون نامدی


ور شدی ذره به ذره لابهگر

او نبردی این زمان از تیغ سر


بر تو میننهیم منت ای کریم

لیک شرح عزت توست ای ندیم


این نکردی تو که من کردم یقین

ای صفاتت در صفات ما دفین


* قرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۵

Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #5


« إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.»


« تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2219 


آن دعای بیخودان خود دیگر است

آن دعا زو نیست گفت داور است


آن دعا حق میکند چون او فناست

آن دعا و آن اجابت از خداست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2946 


تو درین مستعملی نی عاملی

زآنکه محمول منی نی حاملی          


ما رمیت اذ رمیت گشتهای*

خویشتن در موج چون کف هشتهای


لا شدی، پهلوی الا خانهگیر

این عجب که هم اسیری هم امیر


آنچه دادی تو ندادی شاه داد

اوست بس الله اعلم بالرشاد


آنچه را که تو دادی، در واقع تو ندادی بلکه شاه داد. تنها وجود حقیقی 

اوست ولا غیر. خداوند به راه هدایت داناتر است.


وآن ندیم رسته از زخم و بلا

زین شفیع آزرد و برگشت از ولا


دوستی ببرید زآن مخلص تمام

رو به حایط کرد تا نارد سلام


زین شفیع خویشتن بیگانه شد

زین تعجب خلق در افسانه شد


که نه مجنونست یاری چون برید

از کسی که جان او را وا خرید


واخریدش آن دم از گردن زدن

خاک نعل پاش بایستی شدن


باژگونه رفت و بیزاری گرفت

با چنین دلدار کینداری گرفت        


پس ملامت کرد او را مصلحی

کین جفا چون میکنی با ناصحی


جان تو بخرید آن دلدار خاص

آن دم از گردن زدن کردت خلاص


گر بدی کردی نبایستی رمید

خاصه نیکی کرد آن یار حمید


گفت بهر شاه مبذول است جان

او چرا آید شفیع اندر میان


لی معالله وقت بود آن دم مرا**

لا یسع فیه نبی مجتبی         


برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ 

پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.


من نخواهم رحمتی جز زخم شاه

من نخواهم غیر آن شه را پناه


غیرِ شه را بهرِ آن لا کردهام

که به سوی شه تولا کردهام


گر ببرد او به قهر خود سرم***

شاه بخشد شصت جان دیگرم


کارِ من سربازی و بیخویشی است

کار شاهنشاه من سربخشی است


فخر آن سر که کف شاهش برد

ننگ آن سر کو به غیری سر برد     


شب که شاه از قهر در قیرش کشید

ننگ دارد از هزاران روز عید          


خود طواف آنکه او شهبین بود

فوق قهر و لطف و کفر و دین بود


زآن نیامد یک عبارت در جهان

که نهان ست و نهان ست و نهان


زآنکه این اسما و الفاظ حمید

از گلابه آدمی آمد پدید


علم الاسما بد آدم را امام****

لیک نه اندر لباس عین و لام        


چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه

گشت آن اسمای جانی روسیاه


که نقاب حرف و دم در خود کشید

تا شود بر آب و گل معنی پدید


گرچه از یک وجه منطق کاشف است

لیک از ده وجه پرده و مکنف است  


* قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷

Quran, Sooreh Al-Anfal(#8), Line #17


«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…»


«... و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود 

كه تير مىانداخت…»


** حدیث


« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»


« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام نه 

فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا 

با خدا ندارند.»


*** حدیث قدسی


« مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی 

عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن 

عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»


«(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، 

مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست 

بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس 

را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من 

است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»


**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31


« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ 

هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»


« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه 

كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1170

Time base: Pacific Daylight Time