برنامه شماره ۹۱۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۷ می ۲۰۲۲ - ۲۸ اردیبهشت
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۷ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2666, Divan e Shams
به تن اینجا، به باطن در چه کاری؟
شکاری میکنی، یا تو شکاری؟
کز او در آینه ساعت به ساعت
همیتابد عَجَب نقش و نگاری
مثالِ بازِ سلطان است هر نقش
شکار است او و میجوید شکاری
چه ساکن مینماید صورتِ تو
درونِ پرده تو بس بیقراری
لباست بر لبِ جوی و تو غَرقه(۱)
ازین غَرقه(۲)، عَجَب سر چون برآری؟
حریفت حاضر است آنجا که هستی
ولیکن گر بگوید، شرم داری
به هر شیوه که گردد شاخ رقصان
نباشد غایب از بادِ بهاری
مجه تو سو به سو ای شاخ، ازین باد
نمیدانی کزین باد است یاری؟
به صد دستان به کارِ توست این باد
تو را خود نیست خویِ حق گزاری
ازو یابی به آخر هر مرادی
همو مستی دهد، هم هوشیاری
بپرس او کیست؟ شمس الدّینِ تبریز
به جز در عشقِ او تا(۳) سر نخاری
(۱) غرقه: غرق شده، مغروق
(۲) غرقه: غرق شدن، غرقگی
(۳) تا: زنهار
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2472
تا که پُشکی مُشک گردد ای مُرید سالها باید در آن روضه چرید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259
من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۴) خویش را واصِل نداند بر سِماط(۵)
بس رِباطی که بباید ترک کرد تا به مسکن در رسد یک روز مرد
(۴) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروانسرا
(۵) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بینهایتِ گشوده شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213
زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1259
گر قضا صد بار، قصدِ جان کند هم قضا جانت دهد، درمان کند مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1344, Divan e Shams
دَمِ او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر کارِ او کُنْ فَیکون است، نه موقوفِ علل
قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»
«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #30
جمله عالَم آکل(۶) و مأکول(۷) دان
باقیان را مُقبِل و مقبول دان
این جهان و ساکنانش منتشر
وان جهان و سالکانش مُستمر
این جهان و عاشقانش مُنقطِع(۸)
اهل آن عالَم مُخَلَّد(۹) مُجتمِع
پس کریم آنست کو خود را دهد
آبِ حیوانی که ماند تا ابد
باقیاتُ الصّالحات آمد کریم
رَسته از صد آفت و اَخطار(۱۰) و بیم
قرآن کریم، سورهٔ مريم (۱۹)، آیهٔ ۷۶
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #76
«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا»
«و آنان که هدایت یافته اند، خدا بر هدایتشان می افزاید، و نیکی های ماندگار (اعمال صالح)
نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ بازدهی نیکوتر است.»
گر هزاران اند، یک کس بیش نیست
چون خیالاتِ عدداندیش نیست
آکل و ماکول را حلق است و نای
غالب و مغلوب را عقل است و رای
(۶) آکِل: خورنده
(۷) مَأکُول: خورده شده
(۸) مُنقطِع: بریده، گسسته، متفرّق
(۹) مُخَلَّد: جاودان
(۱۰) اَخطار: جمع خطر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462
عزم ها و قصدها در ماجَرا
گاه گاهی راست میآید تو را
تا به طَمْعِ(۱۱) آن دلت نیّت کند
بارِ دیگر نیّتت را بشکند
ور به کلّی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل(۱۲) کی کاشتی؟
(۱۱) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۱۲) اَمَل: آرزو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۱۳) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت
(۱۳) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4469
پس شدند اشکستهاش آن صادقان
لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بیجَهاتَت(۱۴)
(۱۴) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمنْآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۱۵)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۱۶)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
(۱۵) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۱۶) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #719
مرغکی اندر شکارِ کِرم بود
گُربه فرصت یافت او را در ربود
آکِل(۱۷) و مأکول(۱۸) بود و بیخبر
در شکارِ خود ز صیّادی دگر
(۱۷) آکِل: خورنده
(۱۸) مَأکُول: خورده شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشقِ صُنعِ(۱۹) تواَم در شکر و صبر(۲۰)
عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۲۱)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود
عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۲۰) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۲۱) گَبر: کافر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 652, Divan e Shams
اشکاریِ شه باش و مَجو هیچ شکاری
کاشکارِ تو را بازِ اجل بازستاند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی، کو جنایتها کند
گوید او: مَعذور بودم من ز خَود
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
بیخودی نآمد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
یک زمان کار است بگزار(۲۲) و بتاز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار و وارهان
(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی(۲۳) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتَشدل(۲۴) مشو
(۲۳) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۲۴) آتش دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
لباست بر لبِ جوی و تو غَرقه
ازین غَرقه، عَجَب سر چون برآری؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۲۵)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۲۵) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623
بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق
اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا
عقل همچون کوه را او کهرُبا
عقلِ هر عطّار کآگه شد از او
طبلهها(۲۶) را ریخت اندر آبِ جو
رَو کزین جو برنیایی تا ابد
لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
(۲۶) طبله: صندوقچه
قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴
Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
«و نه هيچ كس همتاى اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613
وقتِ آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم، سراسر جان شوم
ای عدوِّ شرم و اندیشه بیآ
که دریدم پردهی شرم و حیا
حدیث
«اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»
«شرم، بازدارندهی ایمان است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams
عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟
چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2484, Divan e Shams
عاشقِ مست از کجا؟ شَرم و شکست از کجا؟
شنگ(۲۷) و وقیح(۲۸) بودیی، گر گِروِ اَلَستییی
(۲۷) شَنگ: شوخ و شاد، شنگول
(۲۸) وَقیح: بیشرم، بیحیا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۲۹) بود
(۲۹) تَفتیق: شکافتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2582, Divan e Shams
من پیشِ تواَم حاضر، گرچه پسِ دیواری
من خویشِ توام، گرچه با جور تو جفتَسْتی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارغِ(۳۰) و آمن(۳۱) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
(۳۰) فارِغ: راحت و آسوده
(۳۱) آمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
دَمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُن فَیَکونست، نه موقوفِ علل
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #316
آن درِ اوّل که خوردی استخوان
سخت گیر و حق گزار، آن را مَمان(۳۲)
(۳۲) آن را مَمان: آنجا را ترک نکن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسیّ و، فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 914, Divan e Shams
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لِربِّه لَکَنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4772
شاه را دل، دَرد کرد از فکرِ او
ناسپاسیِّ عطایِ بِکرِ او
گفت: آخِر ای خَسِ واهیاَدَب(۳۳)
این سزایِ دادِ من بود؟ ای عجب
من چه کردم با تو زین گنجِ نفیس؟
تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟
من تو را ماهی(۳۴) نَهادم در کنار
که غروبش نیست تا روزِ شِمار
در جزایِ آن عطایِ نورِ پاک
تو زدی در دیدهٔ من خار و خاک؟
من تو را بر چرخ گشته نَردبان
تو شده در حَربِ(۳۵) من تیر و کمان
(۳۳) واهیاَدَب: نافرهیخته، گستاخ
(۳۴) ماه: در اینجا کنایه از ایمان و اعمال صالحه است.
(۳۵) حَرب: جنگ، پیکار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1905, Divan e Shams
نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۳۶) رسیدهست
غم بیش و غم کم را رها کن
(۳۶) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.
------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
به تن اینجا به باطن در چه کاری
شکاری میکنی یا تو شکاری
همیتابد عجب نقش و نگاری
مثال باز سلطان است هر نقش
چه ساکن مینماید صورت تو
درون پرده تو بس بیقراری
لباست بر لب جوی و تو غرقه
ازین غرقه عجب سر چون برآری
ولیکن گر بگوید شرم داری
نباشد غایب از باد بهاری
مجه تو سو به سو ای شاخ ازین باد
نمیدانی کزین باد است یاری
به صد دستان به کار توست این باد
تو را خود نیست خوی حق گزاری
همو مستی دهد هم هوشیاری
بپرس او کیست شمس الدین تبریز
به جز در عشق او تا سر نخاری
تا که پشکی مشک گردد ای مرید سالها باید در آن روضه چرید
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه عاقبت برروید آن کشته اله
من غلام آنکه اندر هر رباط خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد تا به مسکن در رسد یک روز مرد
زین کمین بی صبر و حزمی کس نجست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
کار کوته را مکن بر خود دراز
گر قضا صد بار قصد جان کند هم قضا جانت دهد درمان کند مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر کار او کن فیکون است نه موقوف علل
جمله عالم آکل و مأکول دان
باقیان را مقبل و مقبول دان
وان جهان و سالکانش مستمر
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع
آب حیوانی که ماند تا ابد
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطار و بیم
گر هزاران اند یک کس بیش نیست
چون خیالات عدداندیش نیست
عزم ها و قصدها در ماجرا
تا به طمع آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
ور به کلی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید امل کی کاشتی
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنة شنو ای خوشسرشت
لیک کو خود آن شکست عاشقان
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
کار حق و کارگاهش آن سر است
یار در آخر زمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
مرغکی اندر شکار کرم بود
گربه فرصت یافت او را در ربود
آکل و مأکول بود و بیخبر
در شکار خود ز صیادی دگر
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
همچو مستی کو جنایتها کند
گوید او معذور بودم من ز خود
از تو بد در رفتن آن اختیار
بیخودی نآمد به خود توش خواندی
اختیارت خود نشد توش راندی
خواه در صد سال خواهی یک زمان
این امانت واگزار و وارهان
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق
اژدهایی گشت گویی حلق عشق
اژدهایی ناپدید دلربا
عقل همچون کوه را او کهربا
عقل هر عطار کآگه شد از او
طبلهها را ریخت اندر آب جو
رو کزین جو برنیایی تا ابد
لم یکن حقا له کفوا احد
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
ای عدو شرم و اندیشه بیآ
عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود
عاشق مست از کجا شرم و شکست از کجا
شنگ و وقیح بودیی گر گرو اَلَستییی
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
من پیش توام حاضر گرچه پس دیواری
من خویش توام گرچه با جور تو جفتستی
شاد باش و فارغ و آمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکونست نه موقوف علل
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
آن در اول که خوردی استخوان
سخت گیر و حق گزار آن را ممان
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد نآورد آن عسل نوشی تو
خدای گفت که انسان لربه لکنود
شاه را دل درد کرد از فکرِ او
ناسپاسی عطای بکر او
گفت آخر ای خس واهیادب
این سزای داد من بود ای عجب
من چه کردم با تو زین گنج نفیس
تو چه کردی با من از خوی خسیس
من تو را ماهی نهادم در کنار
که غروبش نیست تا روز شمار
در جزای آن عطای نور پاک
تو زدی در دیده من خار و خاک
من تو را بر چرخ گشته نردبان
تو شده در حرب من تیر و کمان
نفخت فیه من روحی رسیدهست
Privacy Policy
Today visitors: 847 Time base: Pacific Daylight Time