برنامه شماره ۷۰۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۹ آوریل ۲۰۱۸ ـ ۲۱ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3054, Divan e Shams
منم که کار ندارم به غیرِ بیکاری
دلم ز کارِ زمانه گرفت بیزاری
ز خاکِ تیره ندیدم به غیرِ تاریکی
ز پیرِ چرخ ندیدم به غیرِ مَکّاری
فرو گذاشتهای شستِ دل درین دریا
نه ماهیی بگرفتی، نه دست میداری
تو را چه شصت و چه هفتاد، چون نخواهی پخت
گلی به دست نداری، چه خار میخاری(۱)؟
کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست
برو برو، که گرفتارِ ریش و دَستاری
چگونه برقی آخر که کشت میسوزی
چگونه ابری آخر که سنگ میباری
چو صیدِ دامِ خودی، پس چگونه صیّادی؟
چو دزدِ خانه خویشی، چگونه عَیّاری(۲)؟
اگر چه این همه باشد، ولی اگر روزی
خیالِ یارِ مرا دیدهای، نکو یاری
به ذاتِ پاکِ خدایی که کارسازِ همهست
چو مستِ کارِ امیرِ منی، نکوکاری
اگر دو گام پیاده دویدی از پی او
تو یک سواره نهای، صد سپاه سالاری
بگیر دامنِ عشقی که دامنش گرمست
که غیرِ او نرهاند تو را ز اَغیاری(۳)
به یادِ عشق، شبِ تیره را به روز آور
چو عشق یاد بُوَد، شب کجا بُوَد تاری؟
تو خفته باشی و آن عشق بر سرِ بالین
برآوریده دو کف در دعا و در زاری
اگر بگویم باقی، بسوزد این عالم
هلا قناعت کردم، بس است گفتاری(۴)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams
رفته رهِ درشتِ من، بارِ گران ز پشتِ من
دلبرِ بردبارِ من، آمده برده بارِ من
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۷۴
Hafez Poem(Qazal)# 74, Divan e Qazaliat
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 440
گفت: مردِ زاهدم من مُنقَطِع(۵)
با گیاهی گشتم اینجا مُقتَنِع(۶)
مُنقَطِع و مُقتَنِع باش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 557
گفت آن مرغ: این سزای او بود
که فسونِ زاهدان را بشنود
گفت زاهد: نه سزای آن نَشاف(۷)
کو خورَد مالِ یتیمان از گزاف
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 442
مرگِ همسایه، مرا واعِظ(۸) شده
کسب و دکّانِ مرا بر هم زده
از مرگ دیگران، قبل از مردن یاد بگیر که خواهی مرد و با چیزی هم هویت نشو.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 444
رو بخواهم کرد آخر در لَحَد(۹)
آن به آید که کنم خو با اَحَد
هشیارانه با احد خو کن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 445
آن به آید که زَنَخ(۱۰) کمتر زنم
ساکت باش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 446
ای به زَربَفت و کمر آموخته
آخرستت جامهٔ نادوخته
خلق به تو هم هویت شدن با چیز های ظاهراً با ارزش را، یاد خواهند داد.
رو به خاک آریم کز وی رُستهایم
دل چرا در بیوفایان بستهایم؟
خاکی باش
به این دانه های بی وفا دل مبند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 450
خویش عاریت + چهار بعد +هشیاری یا روح
روح، اصولِ خویش را کرده نُکول(۱۱)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 452
یارَکانِ(۱۲) پنج روزه یافتی
رو ز یارانِ کهن بر تافتی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 456
شد شب و بازیِّ او شد بی مدد
رو ندارد کو سوی خانه رود
نی شنیدی اِنَّما الدُّنیا لَعِب*
باد دادی رخت و گشتی مُرتَعِب(۱۳)
مگر آیه "دنیا بازیچه است" را نشیده ای که متاع عمر و ایمانت را بر باد دادی و هراسان شدی؟
پیش از آنکه شب شود جامه بجو
روز را ضایع مکن در گفت و گو
این لحظات را در گفتگوی ذهنی تلف مکن
* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ۳۲
Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #32
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ...
و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست...
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 459
خلق را من دزدِ جامه دیدهام
پس از خلق مدد مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 462
نک شبانگاهِ اَجَل نزدیک شد
خَلِّ(۱۴) هذا اللَّعْبَ، بَسَّک(۱۵) لاتَعُد(۱۶)
اکنون شب مرگ نزدیک شده است. این بازی را رها کن، بس است دیگر. بدان رجوع مکن.
می توانی بازی را شناسایی کنی و توان بازنگشتن به بازی را داری و می توانی به سوی زندگی بازگردی.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 464
مَرکَبِ توبه عجایب مَرکَب است
بر فلک تازد به یک لحظه ز پست
لیک مَرکَب را نگه میدار از آن
کو بدزدید آن قبایت را نهان
تا ندزدد مَرکَبت را نیز هم
پاس دار این مَرکَبت را دم به دم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 467
دزد قُچ را برد، حبلش را برید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 469
بر سرِ چاهی بدید آن دزد را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 474
جامهها بر کند و اندر چاه رفت
جامهها را برد هم آن دزد، تَفت(۱۷)
حازِمی(۱۸) باید که ره تا دِه برد
حَزم نبود طمع طاعون آورد
او یکی دزدست فتنه سیرتی
چون خیال او را به هر دم صورتی
کس نداند مکرِ او اِلّا خدا
در خدا بگریز و وارَه زآن دَغا(۱۹)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 478
مرغ گفتش: خواجه در خلوت مایست
دینِ احمد را تَرَهُّب(۲۰) نیک نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 480
جمعه شرط است و جماعت در نماز
امرِ معروف و ز منکر اِحتِراز(۲۱)
رنجِ بدخویان کشیدن زیرِ صبر
منفعت دادن به خلقان همچو ابر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 485
چون حِمارست(۲۲) آنکه نانش اُمنیَّت(۲۳) است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 486
زآنکه غیرِ حق همه گردد رُفات(۲۴)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 487
حکمِ او هم حکمِ قبلهٔ او بود
مُردهاش خوان چونکه مرده جو بود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 489
خود کلوخ و سنگ کس را ره نزد
زین کلوخان صد هزار آفت رسد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 492
عِرقِ(۲۵) مردی آنگهی پیدا شود
که مسافر همرهِ اَعدا(۲۶) شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 495
گفت: آری گر بود یاری و زور
تا به قوّت بر زند بر شرّ و شور(۲۷)
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 498
یار شو تا یار بینی بیعدد
زآنکه بییاران بمانی بیمدد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 502
هست سنّت ره، جماعت چون رفیق
بی ره و بی یار، افتی در مَضیق(۳۰)
همرهی نه کو بُوَد خصمِ خرد
فرصتی جوید که جامهٔ تو برد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 506
یار را ترسان کند ز اُشتُردلی(۳۱)
این چنین همره عدو دان نه ولی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 508
راهِ دین زآن رو پر از شور و شر است
که نه راهِ هر مُخَنَّث گوهر(۳۲) است
در ره، این ترس امتحانهای نُفُوس
همچو پَرویزَن(۳۳) به تَمییزِ(۳۴) سُپوس(۳۵)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 512
آنکه تنها در رهی او خوش رود
با رفیقان سیرِ او صدتو شود
با غلیظی، خر ز یاران، ای فقیر
در نشاط آید، شود قوت پذیر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 516
مر تو را میگوید آن خر، خوش شنو
گر نهای خر، همچنین تنها مرو
آنکه تنها، خوش رود اندر رصد(۳۶)
با رفیقان بیگمان خوشتر رود
هر نبیی اندرین راهِ درست
معجزه بنمود و همراهان بِجُست
گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه و انبارها؟
هر یکی دیوار اگر باشد جدا
سقف چون باشد مُعَلَّق در هوا؟
گر نباشد یاری حِبر(۳۷) و قلم
کی فتد بر روی کاغذ یا رقم؟
این حصیری که کسی میگسترد
گر نپیوندد به هم، بادش بَرَد
حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید
پس نتایج، شد ز جمعیت پدید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 527
مالِ اَیتام(۳۸) است، امانت پیشِ من
زآنکه پندارند ما را مُؤتَمَن(۳۹)
گفت: من مُضطَرَّم(۴۰)** و مجروححال
هست مُردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری(۴۱) ازین گندم خورم
ای امین و پارسا و محترم
گفت: مُفتیِّ(۴۲) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ(۴۳) آن بده
مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان
توسَنَش(۴۴) سَر بستَد از جذبِ عِنان(۴۵)
چون بخورد آن گندم، اندر فَخ(۴۶) بماند
چند او یاسین و الاَنعام خواند
** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173
….فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…..
ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست.
(«غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ»: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)
** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۷۳
Quran, Sooreh Ale Emran(#3), Line #173
… حَسْبُنَا اللُه وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
… خدا ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540
آن زمان که دیو میشد راهزن
آن زمان بایست یاسین خواندن
پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان
آن زمان چوبک بزن ای پاسبان
(۱) خار خاریدن: کار عبث و پر رنج کردن
(۲) عَیّار: زرنگ، چالاک، دزد، هریک از عیاران که انسانهایی دلیر، جوانمرد، و حامی ضعفا بودهاند.
(۳) اَغیار: بیگانگان، جمع غیر
(۴) گفتاری: گفت و گو، گفتار، خصومت و لجاج
(۵) مُنقَطِع: بریده، گسسته، گوشه گیر
(۶) مُقتَنِع: قانع
(۷) نَشاف: جذب کننده، آن که گرده نانی به دیگ فرو برد و بخورد
(۸) واعِظ: وعظ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده
(۹) لَحَد: گور
(۱۰) زَنَخ: چانه
(۱۱) نُکول: خودداری کردن، فراموش کردن
(۱۲) یارَکان: دوستان حقیر و کوچک
(۱۳) مُرتَعِب: ترسنده
(۱۴) خَلِّ: رها کن، واگذار
(۱۵) بَسَّک: بس است تو را
(۱۶) لاتَعُد: باز مگرد، رجوع مکن
(۱۷) تَفت: تند، باشتاب
(۱۸) حازِم: محتاط و زیرک، با تدبیر
(۱۹) دَغا: حیله گر
(۲۰) تَرَهُّب: پارسایی، ترک دنیا کردن
(۲۱) اِحتِراز: خویشتن داری کردن
(۲۲) حِمار: خر
(۲۳) اُمنیَّت: آروز. جمع: اَمانیّ
(۲۴) رُفات: پوسیده، شکسته، متلاشی شده
(۲۵) عِرق: ریشه، اصل و ریشۀ چیزی، رگ
(۲۶) اَعدا: جمع عدو، دشمنان
(۲۷) شرّ و شور: شر و فتنه من ذهنی
(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن
(۳۰) مَضیق: تنگنا، محل تنگ
(۳۱) اُشتُردل: ترسو
(۳۲) مُخَنَّث گوهر: کسی که سرشتی نامرد و پست و ضعیف دارد
(۳۳) پَرویزَن: غربال
(۳۴) تَمییز: شناختن چیزها از یکدیگر، جدا کردن، فرق گذاشتن
(۳۵) سُپوس: سبوس، پوست آرد نشده جو و گندم
(۳۶) رَصَد: پاسگاه مرزی، باجگاه، محل نظارت
(۳۷) حِبر: دانشمند، عالِم، مرکب که در دوات ریزند و با آن بنویسند
(۳۸) اَیْتام: یتیمان
(۳۹) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد
(۴۰) مُضطَر: بیچاره، ناچار
(۴۱) به دستوری: به اذن و اجازه
(۴۲) مُفتی: فتوا دهنده
(۴۳) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
(۴۴) توسَن: اسب سرکش
(۴۵) عِنان: لگام، دهانۀ اسب
(۴۶) فَخ: دام
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
فرو گذاشتهای شست دل درین دریا
نه ماهیی بگرفتی نه دست میداری
تو را چه شصت و چه هفتاد چون نخواهی پخت
گلی به دست نداری چه خار میخاری
برو برو که گرفتارِ ریش و دستاری
چو صید دام خودی پس چگونه صیادی
چو دزد خانه خویشی چگونه عیاری
اگر چه این همه باشد ولی اگر روزی
خیال یار مرا دیدهای نکو یاری
به ذات پاک خدایی که کارساز همهست
چو مست کار امیر منی نکوکاری
تو یک سواره نهای صد سپاه سالاری
بگیر دامن عشقی که دامنش گرمست
که غیر او نرهاند تو را ز اغیاری
به یاد عشق شب تیره را به روز آور
چو عشق یاد بود شب کجا بود تاری
اگر بگویم باقی بسوزد این عالم
هلا قناعت کردم بس است گفتاری
رفته ره درشت من بارِ گران ز پشت من
دلبر بردبار من آمده برده بار من
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
گفت مرد زاهدم من منقطع
با گیاهی گشتم اینجا مقتنع
گفت آن مرغ این سزای او بود
که فسون زاهدان را بشنود
گفت زاهد نه سزای آن نشاف
کو خورد مال یتیمان از گزاف
مرگ همسایه مرا واعظ شده
کسب و دکان مرا بر هم زده
رو بخواهم کرد آخر در لحد
آن به آید که کنم خو با احد
آن به آید که زنخ کمتر زنم
ای به زربفت و کمر آموخته
رو به خاک آریم کز وی رستهایم
دل چرا در بیوفایان بستهایم
روح اصول خویش را کرده نکول
یارکان پنج روزه یافتی
رو ز یاران کهن بر تافتی
شد شب و بازی او شد بی مدد
نی شنیدی انما الدنیا لعب*
باد دادی رخت و گشتی مرتعب
خلق را من دزد جامه دیدهام
نک شبانگاه اجل نزدیک شد
خل هذا اللعب بسک لاتعد
مرکب توبه عجایب مرکب است
لیک مرکب را نگه میدار از آن
تا ندزدد مرکبت را نیز هم
پاس دار این مرکبت را دم به دم
دزد قچ را برد حبلش را برید
جامهها را برد هم آن دزد تفت
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد
کس نداند مکرِ او الا خدا
در خدا بگریز و واره زآن دغا
مرغ گفتش خواجه در خلوت مایست
دین احمد را ترهب نیک نیست
امرِ معروف و ز منکر احتراز
رنج بدخویان کشیدن زیر صبر
چون حمارست آنکه نانش امنیت است
زآنکه غیرِ حق همه گردد رفات
حکم او هم حکم قبلهٔ او بود
مردهاش خوان چونکه مرده جو بود
عرق مردی آنگهی پیدا شود
که مسافر همره اعدا شود
گفت آری گر بود یاری و زور
تا به قوت بر زند بر شر و شور
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرارِ لا یطاق آسان بجه
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی یار افتی در مضیق
همرهی نه کو بود خصم خرد
یار را ترسان کند ز اشتردلی
راه دین زآن رو پر از شور و شر است
که نه راه هر مخنث گوهر است
در ره این ترس امتحانهای نفوس
همچو پرویزن به تمییز سپوس
با رفیقان سیر او صدتو شود
با غلیظی خر ز یاران ای فقیر
در نشاط آید شود قوت پذیر
مر تو را میگوید آن خر خوش شنو
گر نهای خر همچنین تنها مرو
آنکه تنها خوش رود اندر رصد
هر نبیی اندرین راه درست
معجزه بنمود و همراهان بجست
کی برآید خانه و انبارها
سقف چون باشد معلق در هوا
گر نباشد یاری حبر و قلم
کی فتد بر روی کاغذ یا رقم
گر نپیوندد به هم بادش برد
پس نتایج شد ز جمعیت پدید
مال ایتام است امانت پیش من
زآنکه پندارند ما را مؤتمن
گفت من مضطرم و مجروححال
هست مردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری ازین گندم خورم
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
توسنش سر بستد از جذب عنان
چون بخورد آن گندم، اندر فخ بماند
چند او یاسین و الانعام خواند
پیش از آنک اشکسته گردد کاروان
Privacy Policy
Today visitors: 4512 Time base: Pacific Daylight Time