: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #650
برنامه شماره ۶۵۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 324 votes | 9994 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۶۵۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 185, Divan e Shams


از بس که ریخت جُرعه بر خاکِ ما ز بالا

هر ذرّه خاکِ ما را آورد در عَلالا(۱)

سینه شکاف گشته، دل عشق باف(۲) گشته

چون شیشه صاف گشته، از جام حق تعالی(۳)

اشکوفه‌ها شکفته، وز چشمِ بد نهفته

غیرت مرا بگفته: می خور، دهان مَیالا(۴)

ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی

چون مشتری تو بودی، قیمت گرفت کالا

ابرت نبات بارد، جورت حیات آرد

دُردِ(۵) تو خوش گوارد، تو دُرد را مپالا(۶)

ای عشق با تُوَستم وز باده تو مستم

وز تو بلند و پستم وقتِ دَنا' تَدَلّی'*(۷)

ماهت چگونه خوانم؟ مه رنجِ دِقّ(۸) دارد

سروت اگر بخوانم، آن راستست، اِلاّ

سرو اِحتِراق(۹) دارد، مه هم مُحاق(۱۰) دارد

جز اصلِ اصلِ جان‌ها اصلی ندارد اصلا

خورشید را کُسوفی(۱۱)، مه را بُود خُسوفی(۱۲)

گر تو خلیلِ وقتی، این هر دو را بگو لا**

گویند: جمله یاران باطل شدند و مُردند

باطل نگردد آن کاو بر حق کند تَوَلّا(۱۳)

این خنده‌های خلقان، برقیست دُم بریده(۱۴)

جز خنده‌ یی که باشد در جان ز رَبِّ اَعلی'

آب حیاتِ حقّست وان کاو گریخت در حقّ

هم روح شد غلامش، هم روحِ قدس لالا(۱۵)


* قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۸

Quran, Sooreh Najm(#53), Ayeh #8


ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ


سپس نزدیک رفت و نزدیک تر شد


** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #76


فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ


پس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت).


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1386, Divan e Shams


آمد بهار ای دوستان، منزل به سروستان کنیم

تا بختِ بر رو خفته را چون بختِ سرو استان(۱۶) کنیم

همچون عروسانِ چمن بی‌پا روان گشته به فن

هم بسته پا، هم گام زن، عزم غَریبستان(۱۷) کنیم

جانی که رَست از خاکدان، نامش روان آمد روان

ما جانِ زانو بسته را هم منزلِ ایشان کنیم

ای برگ، قُوَّت یافتی، تا شاخ را بشکافتی

چون رَستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس آن کنیم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182


فعل توست این غصه‌های دَم به دَم

این بود معنیِّ قَد جَفَّ القَلَم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3184


کار کن هین که سلیمان زنده است

تا تو دیوی، تیغ او بُرَّنده است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1489, Divan e Shams


و آن روز که چون جان شوی از چشم نهانی

من همچو دلِ مرغ ز اندیشه طَپانم(۱۸)

در روزنِ من نورِ تو روزی که بتابد

در خانه چو ذرّه به طَرَب رقص کنانم

این ناطِقِه(۱۹)، خاموش و چو اندیشه نهان رو

تا باز نیابد سبب اندیش نشانم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4331


بخش ۱۲۳ - مثل


گفت با درویش روزی یک خَسی(۲۰)

که تو را اینجا نمی‌داند کسی

گفت او گر می‌نداند عامی ام(۲۱)

خویش را من نیک می‌دانم کی ام

وای اگر بر عکس بودی درد و ریش

او بُدی بینای من، من کورِ خویش

احمقم گیر، احمقم من نیک‌بخت

بخت، بهتر از لِجاج(۲۲) و رویِ سخت

این سخن بر وَفقِ(۲۳) ظَنَّت(۲۴) می‌جهد

ور نه بختم داد، عقلم هم دهد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4336


بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص، شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایبِ اشارات حق، و ظهور تأویلاتِ آن در وجهی که هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد.


باز گشت از مصر تا بغداد او

ساجِد(۲۵) و راکِع(۲۶)، ثَناگر(۲۷)، شُکرگو

جمله رَه، حیران و مست او زین عجب

ز انعکاس(۲۸) روزی و راهِ طلب

کز کجا اومیدوارم کرده بود

وز کجا افشاند بر من سیم و سود؟

این چه حکمت بود که قبلهٔ مراد

کردم از خانه برون، گمراه و شاد؟

تا شتابان در ضَلالت(۲۹) می ‌شدم

هر دم از مطلب جداتر می ‌بُدم

باز آن عین ضَلالت را به جود(۳۰)

حق وَسیلَت(۳۱) کرد اندر رشد و سود

گمرهی را مَنهَجِ(۳۲) ایمان کند

کژروی را مَحصَدِ(۳۳) احسان کند

تا نباشد هیچ مُحسن(۳۴) بی‌ وَجا(۳۵)

تا نباشد هیچ خاین بی ‌رَجا(۳۶)

اندرونِ زهر، تریاق(۳۷) آن حَفی(۳۸)

کرد تا گویند ذُواللُّطفِ الْخَفی(۳۹)

نیست مخفی در نماز آن مَکرُمَت(۴۰)

در گنه خِلعت(۴۱) نهد، آن مَغفِرَت(۴۲)

مُنکِران را قصدِ اِذلالِ(۴۳) ثِقات(۴۴)

ذُل(۴۵) شده عِزّ(۴۶) و ظهورِ معجزات

قصدشان ز انکار، ذُلِّ دین بُده

عین ذُلّ، عِزِّ رسولان آمده

گر نه انکار آمدی از هر بَدی

معجزه و بُرهان(۴۷) چرا نازل شدی؟

خصمِ مُنکِر تا نشد مِصداق‌خواه(۴۸)

کی کند قاضی تقاضایِ گواه(۴۹)؟

معجزه همچون گواه آمد زَکی(۵۰)

بهرِ صِدقِ(۵۱) مُدّعی در بی ‌شکی

طَعن(۵۲) چون می‌آمد از هر ناشناخت(۵۳)

معجزه می‌داد حقّ و، می‌نواخت

مکرِ آن فرعون سیصد تُو بُده

جمله ذُلِّ او و قَمعِ(۵۴) او شده

ساحران آورده حاضر نیک و بد

تا که جَرحِ(۵۵) معجزهٔ موسی کند

تا عصا را باطل و رسوا کند

اعتبارش را ز دلها بَر کَنَد

عین آن مکر آیتِ موسی شود

اعتبار آن عصا بالا رود

لشکر آرد او پَگَه(۵۶) تا حَولِ(۵۷) نیل

تا زند بر موسی و قومش سَبیل(۵۸)

ایمنیِّ امّت موسی شود

او به تَحْتَ الـْاَرض(۵۹) و هامون(۶۰) در رود

گر به مصر اندر بُدی، او نامدی

وَهم(۶۱) از سِبطی(۶۲) کجا زایِل شدی(۶۳)؟

آمد و در سِبط افکند او گُداز(۶۴)

که بدان که امن در خوف(۶۵) است راز

آن بُود لطفِ خَفی(۶۶)، کو را صَمَد(۶۷)

نار بنماید، خود آن نوری بود

نیست مخفی مزد دادن در تُقی'(۶۸)

ساحران را اجر بین بعد از خطا

نیست مخفی وصل اندر پرورش

ساحران را وصل داد او در بُرِش(۶۹)

نیست مخفی سَیْر(۷۰)، با پایِ رَوا(۷۱)

ساحران را سَیْر بین در قطعِ پا

عارفان زآنند دایم آمِنون(۷۲)

که گذر کردند از دریای خون

اَمْنِشان از عین خوف آمد پدید

لاجَرَم باشند هر دم در مَزید(۷۳)

امن دیدی، گشته در خوفی خَفی

خوف بین هم در امیدی، ای صَفی(۷۴)

آن امیر از مکر بر عیسی تَنَد

عیسی اندر خانه رُو پنهان کند

اندر آید تا شود او تاجدار

خود ز شِبْهِ عیسی آید تاجِ‌دار(۷۵)

هی ميآویزید، من عیسی نِیَم

من امیرم بر جهودان خوش‌ پَیَم(۷۶)

زُوتَرَش(۷۷) بر دار آویزید، کو

عیسی است از دستِ ما تَخلیط ‌جُو(۷۸)

چند لشکر می‌رود تا بر خورد

برگِ او فَیْ(۷۹) گردد و بر سر خورد

چند بازرگان رود بر بوی سود

عید پندارد، بسوزد همچو عود

چند در عالَم بُود برعکس این

زهر پندارد، بُود آن اَنگَبین(۸۰)

بس سپه بنهاده دل بر مرگِ خویش

روشنیها و ظفر آید به پیش

اَبْرَهه(۸۱) با پیل(۸۲) بهرِ ذُلِّ بَیت(۸۳)

آمده تا افکند حَی(۸۴) را چو مَیْت(۸۵)

تا حریم کعبه را ویران کند

جمله را زآن جای، سرگردان کند

تا همه زُوّار(۸۶) گِردِ او تَنَند

کعبهٔ او را همه قبله کنند

وز عرب کینه کَشَد اندر گزند

که چرا در کعبه‌ام آتش زنند؟

عین سعی اش عِزّتِ کعبه شده

موجب اِعْزازِ(۸۷) آن بیت آمده

مَکِّیان(۸۸) را عِزّ یکی بُد، صد شده

تا قیامت عِزِّشان مُمْتَد(۸۹) شده

او و کعبهٔ او شده مَخْسوف ‌تر(۹۰)

از چی است این؟ از عِنایاتِ قَدَر(۹۱)

از جَهازِ(۹۲) اَبْرَهه همچون دَدِه(۹۳)

آن فقیرانِ عرب تانگَر(۹۴) شده

او گمان برده که لشکر می‌کشید

بهر اهل بیت، او زر می‌کشید

اندرین فَسخِ(۹۵) عَزایِم(۹۶)، وین هِمَم(۹۷)

در تماشا بود در رَه هر قدم

خانه آمد، گنج را او باز یافت

کارش از لطفِ خدایی ساز یافت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زه مده، تا چو کمان خَمانَمَت(۹۸)

از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۹۹) 

هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن، زانکه همی‌ پَزانَمَت

نی که تو شیر زاده‌ای، در تن آهوی نهان

من ز حجابِ آهویی یکرهه بگذرانمت

گویِ منی و می‌دوی در چوگانِ حکم من

در پی تو همی ‌دَوَم، گر چه که می‌دَوانَمَت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1506


قهر را از لطف داند هر کسی

خواه دانا، خواه نادان، یا خَسی

لیک لطفی قهر در پنهان شده

یا که قهری در دلِ لطف آمده

کم کسی داند مگر رَبّانیی(۱۰۰)

کِش بُوَد در دل مِحَکِّ(۱۰۱) جانیی

باقیان زین دو گمانی می‌برند

سوی لانهٔ خود به یک پر می‌پرند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2745


اِمْتِناعِ(۱۰۲) پیل از سَیران(۱۰۳) به بَیت(۱۰۴)

با جِدِ آن پیلبان و بانگ هَیْت(۱۰۵)

جانب کعبه نرفتی پای پیل

با همه لَت(۱۰۶)، نه کَثیر(۱۰۷) و نه قَلیل(۱۰۸)

گفتیی خود خشک شد پاهای او

یا بِمُرد آن جانِ صَوْل‌اَفزایِ(۱۰۹) او

چونکه کردندی سرش سوی یَمَن

پیلِ نر صد اسپه(۱۱۰) گشتی گام‌زن

حِسِّ پیل از زخمِ غیب آگاه بود

چون بود حِسِّ وَلیِّ با وُرود(۱۱۱)؟




(۱) عَلالا: بانگ و غوغا

(۲) عشق باف: عاشق بافنده، مشغول به عشق بازی

(۳) حق تعالی: خداوند متعال

(۴) مَیالا: آلوده مکن

(۵) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لِرد

(۶) پالودن: پاک کردن، صاف کردن 

(۷) دَنا' تَدَلّی': نزدیک شد و نزدیکتر شد

(۸) دِقّ: باریک شدن ماه

(۹)‌ اِحتِراق: سوختن

(۱۰) مُحاق: پوشیده شده، حالت ماه در سه شب آخر که از زمین دیده نمی شود.

(۱۱) کُسوف: خورشید گرفتگی، تاریک شدن قرص خورشید به هنگام‌ قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین

(۱۲) خُسوف: ماه‌گرفتگی، حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه می‌شود

(۱۳) تَوَلّا: دوستی

(۱۴) دُم بریده: مجازاً ناقص، ناتمام، نا سودمند، بی نتیجه

(۱۵) لالا: لـله، دایه

(۱۶) سرو استان: ایستاده مانند سرو، بیدار به حضور

(۱۷) غَریبستان: مرکز و محل غریبان، مجازاً دنیا که روح در آنجا غریب است

(۱۸) طَپان: بیقرار، مضطرب، طپنده

(۱۹) ناطِقِه: قوۀ نطق و بیان، گوینده، نطق کننده

(۲۰) خَس: فرومایه، پست

(۲۱) عامی: عامه مردم

(۲۲) لِجاج: ستیزه گری، گستاخی، سرسختی نمودن

(۲۳) وَفق: سازگار شدن، مناسبت

(۲۴) ظَنَّت: تهمت و بدگمانی

(۲۵) ساجِد: سجده‌کننده

(۲۶) راکِع: رکوع‌کننده، خم‌شونده

(۲۷) ثَناگر: ستایشگر، مداح

(۲۸) انعکاس: وارونه نمایی

(۲۹) ضَلالت: گمراهی

(۳۰) جود: کرم، بخشش، عطا

(۳۱) وَسیلَت: سبب، وسیله

(۳۲) مَنهَج: راه روشن، جمع: مَناهِج

(۳۳) مَحصَد: اسم مکان از مصدر حَصد و حِصاد به معنی کِشتمند و محل دُرودن غلّات.

(۳۴) مُحسن: نیکوکار

(۳۵) وَجا: بیم، ترس، در اینجا به معنی نا امیدی

(۳۶) رَجا: امیدواری، امید

(۳۷) تریاق: پادزهر

(۳۸) حَفی: مهربان

(۳۹) ذُواللُّطفِ الْخَفی: دارنده لطف پنهان

(۴۰) مَکرُمَت: بزرگی، جوانمردی

(۴۱) خِلعت: جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.

(۴۲) مَغفِرَت: بخشودن گناه، آمرزش

(۴۳) اِذلال: خوار کردن

(۴۴) ثِقات: افراد مورد اعتماد، مراد بندگان امین و خاص الهی است.

(۴۵) ذُلّ: خواری

(۴۶) عِزّ: عزیز شدن

(۴۷) بُرهان: حجت، دلیل

(۴۸) مِصداقخواه: خواهان مِصداق. و مصداق به معنی چیزی یا کسی است که گواه صدق کسی باشد.

(۴۹) گواه: شاهد

(۵۰) زَکی: پاک و پاکیزه

(۵۱) صِدق: راستی و درستی

(۵۲) طَعن: سرزنش کردن، نکوهیدن

(۵۳) ناشناخت: نا آگاه، بی معرفت، ناشناسنده

(۵۴) قَمع: کوفتن، سرکوب کردن

(۵۵) جَرح: زخم زدن، مخدوش کردن

(۵۶) پَگَه: مخفّف پگاه، بامداد

(۵۷) حَول: پیرامون، گِرداگِرد

(۵۸) زدن سَبیل: راه را بستن

(۵۹) تَحْتَ الـْاَرض: زیر زمین

(۶۰) هامون: دشت، بیابان

(۶۱) وَهم: گمان، خیال، پندار

(۶۲) سِبطی: منسوب به سِبط، امّت موسی، یهودی

(۶۳) زایِل شدن: نابود شدن، از میان رفتن

(۶۴) گُداز: گداختن

(۶۵) خوف: ترس، بیم

(۶۶) خَفی: پنهان، پوشیده

(۶۷) صَمَد: بی‌نیاز، از صفات خداوند

(۶۸) تُقی': پرهیزگاری، تقوی

(۶۹) بُرِش: بُریدن

(۷۰) سَیْر: رفتن

(۷۱) رَوا: رونده، متحرک

(۷۲) آمِنون: آسودگان، ایمنان، جمع آمِن

(۷۳) مَزید: فزونی، افزایش

(۷۴) صَفی: برگزیده

(۷۵) تاجِدار: تاجِ بر سرِ دار است و کنایه از کسی است که به دار کشیده می شود.

(۷۶) خوش‌ پَی: خوش قدم

(۷۷) زُوتَر: زودتر

(۷۸) تَخلیط جُو: دروغگو، جویای دروغ و سخنان باطل و در هم و بر هم

(۷۹) فَیْ: مخفّف فَیْء به معنی اموالی است که بدون جنگ از کافران بگیرند.

(۸۰) اَنگَبین: عسل، هر چیز شیرین

(۸۱) اَبْرَهه: مَلَک حَبَشی که به روایات مسلمین او به قصد هدم خانه با پیل به مکه شد و خدای تعالی او و سپاهش را با سنگهایی که طیر ابابیل فروباریدند هلاک فرمود.

(۸۲) پیل: فیل

(۸۳) بَیت: خانه

(۸۴) حَی: زنده

(۸۵) مَیْت: مُرده

(۸۶) زُوّار: جمع زائر، زیارت کنندگان

(۸۷) اِعْزاز: عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن

(۸۸) مَکِّیان: مردم مکّه

(۸۹) مُمْتَد: امتدادیافته، ادامه دار

(۹۰) مَخْسوف تر: به زمین فرو رفته تر. از مصدر خَسْف به معنی به زمین فرو بردن

(۹۱) قَدَر: تقدیر الهی

(۹۲) جَهاز: ساز و برگ مسافر

(۹۳) دَدِه: جانور درنده

(۹۴) تانگَر: توانگر

(۹۵) فَسخ: جدا کردن، گسستن، بر هم زدن معامله

(۹۶) عَزایِم: جمع عَزیمة، عزیمت

(۹۷) هِمَم: جمعِ هِمَّة، همت، قصد

(۹۸) خَمانَمَت: تو را خم کنم

(۹۹) نَمانَمَت: نگذارم تو را. اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نمو، از نمو به حیوانی و…

(۱۰۰) رَبّانی: خدایی، الهی

(۱۰۱) مِحَک: وسیله‌ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگی که طلا یا نقره را به آن می‌مالند و عیار آن‌ها را آزمایش می‌کنند

(۱۰۲) اِمْتِناع: خودداری کردن

(۱۰۳) سَیران: سیر کردن، گردش

(۱۰۴) بَیت: خانه، منظور خانه کعبه

(۱۰۵) هَیْت: مخفف هَیْتَ به معنی شتاب کن و بیا آمده است 

(۱۰۶) لَت: سیلی

(۱۰۷) کَثیر: بزرگ، بسیار، فراوان

(۱۰۸) قَلیل: کم، اندک

(۱۰۹) صَوْلاَفزا: صَوْل‌ به معنی حمله و پریدن و مغلوب کردن است. پس صَوْل‌افزا به معنی کسی که حمله و یورش فزاینده دارد.

(۱۱۰) صد اسپه: سریع، با سرعت صد اسب

(۱۱۱) وَلیِّ با وُرود: منظور اولیای عارف خداوند

Back

Privacy Policy

Today visitors: 501

Time base: Pacific Daylight Time