برنامه شماره ۸۲۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۲ ژوئن ۲۰۲۰ - ۳ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
عشقْ جُز دولت و عِنایَت نیست
جُز گُشادِ دل(۱) و هدایت نیست
عشق را بوحَنیفه(۲) درس نکرد
شافِعی(۳) را دَرو رِوایَت نیست
لایَجوز و یَجوز(۴) تا اَجَلَست
عِلْمِ عُشّاق را نهایت نیست
عاشقان غَرقهاند در شِکَراب
از شِکَر مصر را شِکایَت نیست
جانِ مَخْمور(۵) چون نگوید شُکر؟
بادهیی را که حَدّ و غایَت نیست
هر کِه را پُرغم و تُرُش(۶) دیدی
نیست عاشقْ وَزان ولایَت نیست
گر نه هر غنچه پرده باغیست
غیرت و رشک را سرایت نیست
مُبتدی باشد اَندرین رَهِ عشق
آنکه او واقِف از بِدایَت(۷) نیست
نیست شو، نیست از خودی زیرا
بَتَر از هستیَت جِنایَت(۸) نیست
هیچ راعی(۹) مَشو، رَعیَّت(۱۰) شو
راعیی جُز سَدِ رعایت(۱۱) نیست
بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۱۲)*
لیکَش این دانش و کِفایَت نیست
گوید: این مُشکل و کِنایات(۱۳) است
این صَریح است این کِنایَت نیست
پای کوری به کوزهای برزد
گفت فراش را وقایت نیست
کوزه و کاسه چیست بر سَرِ رَه؟
راه را زین خَزَف(۱۴) نَقایَت(۱۵) نیست
کوزهها را زِ راه بَرگیرید(۱۶)
یا که فَرّاش(۱۷) در سَعایَت(۱۸) نیست
گفت: ای کور، کوزه بر رَه نیست
لیک بر رَه تو را دِرایَت(۱۹) نیست
رَه رَها کردهای سویِ کوزه
میرَوی آن به جُز غَوایَت(۲۰) نیست
خواجه جُز مَستیِ تو در رَهِ دین
آیَتی زِ ابتدا و غایَت نیست
آیتی تو و طالب آیت
به ز آیت طلب خود آیت نیست
بی رَهی، وَرنَه در رَهِ کوشش
هیچ کوشنده بی جِرایَت(۲۱) نیست
چون که مِثْقالَ ذَرَّةٍ یَرَهْ(۲۲) است**
ذَرّهیی زَلّه(۲۳) بینِکایَت(۲۴) نیست
ذَرّهٔ خیر بی گُشادی نیست
چَشم بُگْشا اگر عَمایَت(۲۵) نیست
هر نَباتی نشانیِ آبَست
چیست کان را ازو جِبایَت(۲۶) نیست؟
بس کُن، این آب را نشانیهاست
تشنه را حاجَتِ وِصایَت(۲۷) نیست
* قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۴۵
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #45
« وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»
« خدا دشمنان شما را بهتر مىشناسد و دوستى او شما
را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»
** قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۸ و۷
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #7,8
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (٧)
پس هر كس به وزن ذرهاى نيكى كرده باشد آن را مىبيند.
« وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»(۸)
« و هر كس به وزن ذرّهاى بدى كرده باشد آن را مىبيند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1786, Divan e Shams
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
تو ز کَرَّْمنَا بَنی آدم شَهی*
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان
را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم
در خشکی گام می نهی و هم در دریا.
که حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَحْرِ به جان
از حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَر، پیش ران
تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی:
«آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و ماده
در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.
مر ملایک را سوی بَر(۲۸)، راه نیست
جنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیست
تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۲۹)
تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70
« وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ
مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»
« به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی
و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی
دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
آیَتی تو و طالبِ آیَت
بِهْ زِ آیَت طَلَب خود آیَت نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل
توبه کن، بیزار شو از هر عَدو
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمدخوست با او گیر خو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سلیمان، پای در دریا بنه
تا چو داود، آب سازد صد زره
آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکیّ و فضول
او به پیشِ ما و ما از وی مَلول(۳۰)
تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد
چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۳۱)
چشمِ او مانده ست در جوی روان
بی خبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرکبِ همّت سوی اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کی نهد دل بر سبب های جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3743
جمله مرغانِ مُنازِع(۳۲)، بازوار
بشنوید این طبلِ بازِ شهریار
ز اختلاف خویش، سوی اتحاد
هین ز هر جانب روان گردید شاد
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا
آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن
باز نداشته است.
کورْ مرغانیم و بس ناساختیم
کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هرنفس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
« هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت]
می کند، او هر روز در کاری است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2648
صد هزاران فصل داند از علوم
جانِ خود را مینداند آن ظَلوم(۳۳)
داند او خاصیّتِ هر جوهری
در بیانِ جوهرِ خود چون خَری
که همیدانم یَجُوز و لایَجُوز
خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۳۴)
این روا، و آن ناروا دانی، ولیک
تو روا یا ناروایی؟ بین تو نیک
قیمتِ هر کاله(۳۵) میدانی که چیست
قیمتِ خود را ندانی، احمقی ست
سَعدها و نَحس ها دانستهیی
ننگری تو سَعدی یا ناشُستهیی(۳۶)
جانِ جمله علم ها این است، این
که بدانی من کی ام در یَومِ دین(۳۷)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #617
تا نسوزم، کی خُنُک گردد دلش؟
ای دلِ ما خاندان و منزلش
خانهٔ خود را همیسوزی، بسوز
کیست آن کَس که بگوید: لایَجُوز؟
خوش بسوز این خانه را ای شیرِ مَست
خانهٔ عاشق چنین اولیتر(۳۸) است
بعد از این، این سوز را قبله کُنم
زانکه شمعم من، به سوزش روشنم
گَر نه هر غُنچه پَردهٔ باغیست
غیرت و رَشْک(۳۹) را سرایَت(۴۰) نیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۴۱) ساری(۴۲) ست
پایِ کوری به کوزهیی بَرزَد
گفت: فَرّاش را وِقایَت(۴۳) نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #671
از خَراج(۴۴) ار جمع آری زَر چو ریگ
آخر آن از تو بماند مُرده ریگ(۴۵)
همرهِ جانت نگردد مُلک و زَر
زَر بده، سُرمه سِتان بهرِ نظر
تا ببینی کین جهان چاهی ست تَنگ
یُوسُفانه آن رَسَن(۴۶) آری به چنگ
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام
جان که یا بُشرایَ هذا لِی غُلام*
تا همینکه از چاه تاریک دنیا و جسمانیّت بیرون آمدی،
عالم روح به تو خطاب کند: مژده بادا که اینست غلام من.
هست در چاه اِنعکاساتِ نظر(۴۷)
کمترین آن که نماید سنگ، زر
وقتِ بازی، کودکان را ز اختلال
مینماید آن خَزَف ها زَرّ و مال
عارفانش کیمیاگر گشتهاند
تا که شد کان ها بَرِ ایشان نَژَند(۴۸)
* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #19
« وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ
هَٰذَا غُلَامٌ ۚ ….»
« كاروانى آمد. آبآورشان را فرستادند. دلو فرو كرد. گفت:
مژدگانى، اين پسرى است…»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَر
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل ست
قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Hdid(#57), Line #3
« … هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ»
« ... اوست اوّل و آخر»
حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۱۹۳
Hafez Poem(Qazal)# 193, Divan e Qazaliat
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
عطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۷۱
Attar Peom (Qazal) # 71, Divan e Ashaar
گر نباشد هر دو عالم، گو مباش
تو " تمامی، با توام تنها خوش است "
قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۳۶
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36
« أَلَيْسَ اللُّه بِكَافٍ عَبْدَه…؟»
« آیا خداوند برای بنده خویش کافی نیست؟»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2932
که عبادت مر تو را آریم و بس
طَمْعِ یاری هم ز تو داریم و بس
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظَّنِ افزونی ست و کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3181
زانکه میبافی، همهساله بپوش
زانکه میکاری، همه ساله بنوش
فعل توست این غُصههای دم به دم
این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3151
معنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3463
تن ز آتش های دل بگداخته
خانه از غیرِ خدا پرداخته
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #971
عشق ز اوصاف خدای بینیاز
عاشقی بر غیر او باشد مَجاز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4008
راز را غیر خدا محرم نبود
آه را جز آسمان همدم نبود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shams
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1117
در فغان و جُست و جو آن خیرهسر(۴۹)
هر طرف، پُرسان و جویان، در به در
کآن که دزدید اسب ما را کو و کیست؟
اینکه زیر ران توست ای خواجه چیست؟
آری این اسب است، لیکن اسب کو؟
با خود آ، ای شهسوار اسب جو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1077
اسب، زیرِ ران و فارِس(۵۰) اسبْ جُو
چیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟
هَی نه اسب است این به زیرِ تو پدید؟
گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2724
در میان روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
صبر و خاموشی جَذوبِ(۵۱) رحمت است
وین نشان جستن، نشانِ علّت(۵۲) است
اَنْصِتُوا(۵۳) بپذیر، تا بر جانِ تو*
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا
گر نخواهی نُکس(۵۴)، پیش این طبیب
بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۵۵)
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204
«…وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«…خاموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4323
بر سر گنج از گدایی مردهام
زانک اندر غفلت و در پردهام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1226
مرغ بیهنگام(۵۶) و راه بیرهی(۵۷)
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تهی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَه ش(۵۸) دُر گردد و او یَم(۵۹) شود
ز آن جِرایِ(۶۰) خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجریگاه(۶۱) شد
ز آن جِرای روح چون نقصان شود
جانش از نُقصان(۶۲) آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ(۶۳) رضا آشفته است
همچنان کآن شخص از نُقصانِ کِشت
رُقعه(۶۴) سوی صاحبِ خرمن نبشت
رُقعهاش بردند پیش میر داد
خواند او رُقعه، جوابی وا نداد
گفت: او را نیست اِلاّ درد لُوت(۶۵)
پس جواب احمق اولی تر سکوت
نیستش درد فراق و وصل، هیچ
بند فرع ست او، نجوید اصل، هیچ
احمق ست و مُردهٔ ما و منی
کز غم فرعش، فراغ اصل، نی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400
حق تعالی داد میزان را زبان
هین ز قرآن سورهٔ رَحمان بخوان*
هین ز حرص خویش میزان را مهل
آز و حرص آمد تو را خصم مضل
* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9
« آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.»(۷)
« تا در ترازو تجاوز مكنيد.»(۸)
« وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.»(۹)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #430
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
توبه کن، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*
مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را
به اندازه ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.
در فُسونِ(۶۶) نفس کم شو غِرّهای(۶۷)**
که آفتابِ حق نپوشد ذرّهای
هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید
هست ذرّاتِ خَواطِر(۶۸) و افتِکار(۶۹)
پیشِ خورشید حقایق آشکار
* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۸ و۷
« فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.» (٧)
« پس هر كس به وزن ذرهاى نيكى كرده باشد آن را مىبيند.»
** قرآن کریم، سوره كهف(۱۸)، آیه ۴۹
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #49
« وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا
مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا ۚ وَوَجَدُوا
مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗ وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا.»
« دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه در آن آمده
است بيمناكند و مىگويند: واى بر ما، اين چه دفترى است كه هيچ گناه
كوچك و بزرگى را حساب ناشده رها نكرده است. آنگاه اعمال خود را
در مقابل خود بيابند و پروردگار تو، به كسى ستم نمىكند.»
(۱) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر
(۲) بوحَنیفه: نعمان بن ثابت از بزرگان سدهٔ دوم و مؤسس مذهب حنفی، درگذشتهٔ ۱۵۰هجری قمری.
(۳) شافِعی: محمدبن ادریس، مؤسس شافعیّه، درگذشتهٔ ۲۰۴هجری قمری.
(۴) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست
(۵) مَخْمور: مست و مدهوش، خُمار
(۶) تُرُش: بداخم، بد اخلاق، عبوس
(۷) بدایَت: آغاز، اول چیزی، اول کار
(۸) جِنایت: گناه
(۹) راعی: چوپان
(۱۰) رَعیَّت: جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند. عامۀ مردم
(۱۱) رعایت: نگهداری حضور و حالت تسلیم، مراقبت احوال و اعمال
(۱۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.
(۱۳) کِنایات: جمع کنایه و کنایت، مقابل صراحت، پوشیده سخن گفتن
(۱۴) خَزَف: سفال، ظرف گِلی
(۱۵) نَقایَت: پاکیزگی، عاری بودن، نُقایَت: زُبده، منتخب
(۱۶) بَرگرفتن: برداشتن چیزی از جایی
(۱۷) فَرّاش: گسترنده فرش و بساط و مانند آن، پیشخدمت، خدمتکار
(۱۸) سَعایَت: کوشش و کار
(۱۹) دِرایَت: آگاهی داشتن، دانستن
(۲۰) غَوایَت: گمراه شدن، بیراه شدن
(۲۱) جِرایَت: وظیفه روان، جیره، مزد
(۲۲) مِثْقالَ ذَرَّةٍ یَرَهْ: به وزن ذرّه ای را خواهید دید.
(۲۳) زَلّه: زلَّت، لغزش
(۲۴) نِکایَت: کُشتن یا مجروح کردن دشمن، انتقام، مجازات
(۲۵) عَمی': کور گردیدن، از بین رفتن تمام بینایی ازهر دو چشم .
(۲۶) جِبایَت: باج گرفتن، جمع کردن باج و خراج
(۲۷) وِصایَت: پند و اندرز و نصیحت، سفارش، وصیّت
(۲۸) بَر: خشکی
(۲۹) مَلَک: فرشته
(۳۰) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۳۱) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس
(۳۲) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر
(۳۳) ظَلوم: بسیار ستمگر
(۳۴) عَجُوز: پیر زن
(۳۵) کاله: کالا، متاع
(۳۶) ناشُسته: ناپاک
(۳۷) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز
(۳۸) اولیتر: سزاوارتر
(۳۹) رَشْک: حسد
(۴۰) سرایت: سیر کردن و به راه افتادن در شب، شب رفتن
(۴۱) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۴۲) ساری: سرایتکننده
(۴۳) وِقایَت: نگهداری، محافظت
(۴۴) خَراج: مالیات، باج
(۴۵) مُرده ریگ: میراث، مالی که از مُرده باقی مانده باشد.
(۴۶) رَسَن: ریسمان
(۴۷) اِنعکاساتِ نظر: منظور کَژبینی هایی است که بر اثر تمایلات نفسانی پدید می آید.
(۴۸) نَژَند: پژمرده، حقیر
(۴۹) خیرهسر: پریشان و آشفته
(۵۰) فارِس: اسب سوار، سوار بر اسب
(۵۱) جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده
(۵۲) علّت: بیماری
(۵۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۵۴) نُکس: عود کردن بیماری
(۵۵) لَبیب: خردمند، عاقل
(۵۶) مرغ بیهنگام: خروس بی محل
(۵۷) راه بیرهی: راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه
(۵۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق نوعی سنگ سیاه و براق
(۵۹) یَم: دریا
(۶۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
(۶۱) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۶۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۶۳) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن روید.
(۶۴) رُقعه: نامه
(۶۵) لُوت: غذا، طعام
(۶۶) فُسون: فریب
(۶۷) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته
(۶۸) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها
(۶۹) اِفتِکار: اندیشیدن
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را درو روایت نیست
لایجوز و یجوز تا اجلست
علم عشاق را نهایت نیست
عاشقان غرقهاند در شکراب
از شکر مصر را شکایت نیست
جان مخمور چون نگوید شکر
بادهیی را که حد و غایت نیست
هر که را پرغم و ترش دیدی
نیست عاشق وزان ولایت نیست
مبتدی باشد اندرین ره عشق
آنکه او واقف از بدایت نیست
نیست شو نیست از خودی زیرا
بتر از هستیت جنایت نیست
هیچ راعی مشو رعیت شو
راعیی جز سد رعایت نیست
بس بدی بنده را کفیٰ باللّه*
لیکش این دانش و کفایت نیست
گوید این مشکل و کنایات است
این صریح است این کنایت نیست
کوزه و کاسه چیست بر سر ره
راه را زین خزف نقایت نیست
کوزهها را ز راه برگیرید
یا که فراش در سعایت نیست
گفت ای کور کوزه بر ره نیست
لیک بر ره تو را درایت نیست
ره رها کردهای سوی کوزه
میروی آن به جز غوایت نیست
خواجه جز مستی تو در ره دین
آیتی ز ابتدا و غایت نیست
بی رهی ورنه در ره کوشش
هیچ کوشنده بی جرایت نیست
چون که مثقال ذرة یره است**
ذرهیی زله بینکایت نیست
ذره خیر بی گشادی نیست
چشم بگشا اگر عمایت نیست
هر نباتی نشانی آبست
چیست کان را ازو جبایت نیست
بس کن این آب را نشانیهاست
تشنه را حاجت وصایت نیست
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#31), Line #7,8
تو ز کرمنا بنی آدم شهی*
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
که حملناهم علی البحر به جان
از حملناهم علی البر پیش ران
مر ملایک را سوی بر راه نیست
جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
تو به تن حیوان به جانی از ملک
تا روی هم بر زمین هم بر فلک
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
بر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او مانده ست در جوی روان
بی خبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سبب های جهان
جمله مرغان منازع بازوار
بشنوید این طبل باز شهریار
ز اختلاف خویش سوی اتحاد
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
کور مرغانیم و بس ناساختیم
کآن سلیمان را دمی نشناختیم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شی عن مرادی لا یَحید
جان خود را مینداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همیدانم یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و آن ناروا دانی ولیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی ست
سعدها و نحس ها دانستهیی
ننگری تو سعدی یا ناشستهیی
جان جمله علم ها این است، این
که بدانی من کی ام در یوم دین
تا نسوزم کی خنک گردد دلش
ای دل ما خاندان و منزلش
خانه خود را همیسوزی بسوز
کیست آن کس که بگوید لایجوز
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست
خانه عاشق چنین اولیتر است
بعد از این این سوز را قبله کنم
زانکه شمعم من به سوزش روشنم
گر نه هر غنچه پرده باغیست
انبیا گفتند در دل علتی ست
زهر او در جمله جفتان ساری ست
پای کوری به کوزهیی برزد
از خراج ار جمع آری زر چو ریگ
آخر آن از تو بماند مرده ریگ
همره جانت نگردد ملک و زر
زر بده سرمه ستان بهر نظر
تا ببینی کین جهان چاهی ست تنگ
یوسفانه آن رسن آری به چنگ
جان که یا بشرای هذا لی غلام*
هست در چاه انعکاسات نظر
کمترین آن که نماید سنگ زر
وقت بازی کودکان را ز اختلال
مینماید آن خزف ها زر و مال
تا که شد کان ها بر ایشان نژند
کل شیء عن مرادی لا یحید
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول ست
گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی با توام تنها خوش است
طمع یاری هم ز تو داریم و بس
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی ست و کلی کاستن
زانکه میبافی همهساله بپوش
زانکه میکاری همه ساله بنوش
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
خانه از غیر خدا پرداخته
عاشقی بر غیر او باشد مجاز
در فغان و جست و جو آن خیره سر
هر طرف پرسان و جویان در به در
کان که دزدید اسب ما را کو و کیست
اینکه زیر ران توست ای خواجه چیست
آری این اسب است لیکن اسب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو
اسب زیر ران و فارس اسب جو
چیست این گفت اسب لیکن اسب کو
هی نه اسب است این به زیر تو پدید
گفت آری لیک خود اسبی که دید
در میان روز گفتن روز کو
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا بر جان تو*
آید از جانان جزای انصتوا
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زر و سر را ای لبیب
مرغ بیهنگام و راه بیرهی
آتشی پر در بن دیگ تهی
آن شبه ش در گردد و او یم شود
ز آن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
ز آن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
همچنان کان شخص از نقصان کشت
رقعه سوی صاحب خرمن نبشت
رقعهاش بردند پیش میر داد
خواند او رقعه جوابی وا نداد
گفت او را نیست الا درد لوت
نیستش درد فراق و وصل هیچ
بند فرع ست او نجوید اصل هیچ
احمق ست و مرده ما و منی
کز غم فرعش فراغ اصل نی
هین ز قرآن سوره رحمان بخوان*
که فمن یعمل بمثقال یره*
در فسون نفس کم شو غرهای**
که آفتاب حق نپوشد ذرهای
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر و افتکار
پیش خورشید حقایق آشکار
Privacy Policy
Today visitors: 398 Time base: Pacific Daylight Time