برنامه شماره ۸۵۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۳ مارس ۲۰۲۱ - ۴ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 143, Divan e Shams
دوش من پیغام کردم سویِ تو اِستاره را
گفتمش: خدمت رسان(۱) از من تو آن مَه پاره را
سجده کردم، گفتم: این سجده بِدان خورشید بَر
کاو به تابش زَر کند مر سنگهایِ خاره را
سینهٔ خود باز کردم، زخمها بِنمودَمَش
گفتمش از من خبر ده دلبرِ خون خواره را
سو به سو گشتم که تا طفلِ دلم خامش شود
طفل خُسپَد، چون بِجُنباند کسی گهواره را
طفلِ دل را شیر ده ما را ز گریه ش وارَهان
ای تو چاره کرده هر دَم صد چو من بیچاره را
شهرِ وَصلَت بوده است آخر ز اوّل جایِ دل
چند داری در غریبی این دلِ آواره را؟
من خَمُش کردم ولیکن از پیِ دفعِ خُمار
ساقیِ عشّاق! گردان نرگسِ خَمّاره(۲) را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2391, Divan e Shams
بازآمد آن مُغَنّی(۳)، با چنگِ سازکرده
دروازهٔ طَرَب را بر عشق باز کرده
بازارِ یوسفان را از حُسن بَرشکسته
دکّانِ شِکّران را یک یک فراز کرده(۴)
شمشیر درنهاده سرهایِ سروران را
وانگاهشان ز معنی بس سرفراز کرده
خود کُشته عاشقان را، در خونشان نشسته
وانگاه بر جنازهٔ هر یک نماز کرده
آن حلقههایِ زلفت حلقِ کِراست روزی؟
ای ما برونِ حلقه گردن دراز کرده(۵)
از بس که نوحِ عشقت چون نوح نوحه دارد
کشتیِ جانِ ما را دریایِ راز کرده
ای یک خُتَن شکسته، ای صد خُتَن نموده
وز نیم غمزه تُرکی سیصد طراز کرده
بختِ ابد نهاده پایِ تو را به رُخ بر
کِت بندهٔ کمینم، وانگه تو ناز کرده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
ای خاکِ پایِ نازت سرهایِ نازنینان
وز بهرِ نازِ تو حق شکلِ نیاز کرده(۶)
ای زرگرِ حقایق، ای شمسِ حقِّ تبریز
گاهم چو زَر بُریده، گاهم چو گاز(۷) کرده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2538
« حکایتِ آن شخص که از ترس، خویشتن را در خانه انداخت.
رخ ها زرد چون زعفران، لب ها کبود چون نیل، دست لرزان چون
برگِ درخت. خداوندِ خانه پرسید که خیر است، چه واقعه است؟
گفت: بیرون خر میگیرند به سُخره ای، گفت: مبارک خر میگیرند،
تو خر نیستی، چه میترسی؟ گفت: سخت به جدّ می گیرند.
تمییز برخاسته است امروز، ترسم که مرا خر گیرند.»
آن یکی در خانهیی در میگریخت
زرد رُو و لب کبود و رنگ ریخت(۸)
صاحبِ خانه بگفتش: خیر هست
که همی لرزد تو را چون پیر دست؟
واقعه چون ست؟ چون بگریختی؟
رنگِ رخساره چنین چون ریختی؟
گفت: بهرِ سُخرهٔ(۹) شاهِ حَرون(۱۰)
خر همی گیرند امروز از بُرون
گفت: میگیرند کو خر، جانِ عَم(۱۱)؟
چون نِهیی خر، رو، تو را زین چیست غم؟
گفت: بس جِدّند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند، هم نبود شگفت
بهرِ خرگیری برآوردند دست
جِدِّجِد، تمییز هم برخاسته ست
چونکه بیتمییزیانْمان سَروَرَند
صاحبِ خر را به جایِ خر بَرند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی(۱۲) بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۱۳)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۴) شوی
سُخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزدِه(۱۵) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۶) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۷) و بُر(۱۸)
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۱۹)
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۲۰)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2546
نیست شاهِ شهرِ ما بیهوده گیر
هست تمییزش، سمیع است و بصیر*
آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نِهیی ای عیسیِ دوران مترس
چرخِ چارُم(۲۱) هم ز نورِ تو پُر است
حاشَ لِله(۲۲) که مقامَت آخور است
تو ز چرخ و اَختران هم برتری
گرچه بهرِ مصلحت در آخوری
میرِ آخر دیگر و خر دیگر است
نه هر آنکه اندر آخر شد، خر است
چه درافتادیم در دنبالِ خر؟
از گلستان گوی و از گُل هایِ تَر
از انار و از تُرَنج(۲۳) و شاخِ سیب
وز شراب و شاهدانِ بیحساب
یا از آن دریا که موجش گوهر است
گوهرش گوینده و بیناور است
یا از آن مرغان که گُلچین میکنند
بیضهها زرّین و سیمین میکنند
یا از آن بازان که کَبکان پرورند
هم نگون اِشکم هم اِستان(۲۴) میپَرند
نردبان هایی ست پنهان در جهان**
پایه پایه تا عَنانِ آسمان(۲۵)
هر گُرُه را نردبانی دیگر است
هر رَوِش را آسمانی دیگر است
هر یکی از حالِ دیگر بیخبر***
مُلکِ با پهنا و بیپایان و سَر
این در آن حیران، که او از چیست خَوش
وآن درین خیره که حیرت چیستش؟
صحنِ اَرضُ الله(۲۶) واسِع آمده****
هر درختی از زمینی سَر زده
بر درختان شُکر گویان برگ و شاخ
که زِهی مُلک و زِهی عرصهٔ فراخ
بلبلان گِردِ شکوفه پُر گِرِه
که از آنچه میخوری، ما را بده
این سخن پایان ندارد، کن رجوع
سویِ آن روباه و شیر و سَقم(۲۷) و جوع(۲۸)
* قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۳۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #37
« لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ
فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.»
« تا خدا ناپاک را از پاک بازنماياند و ناپاكان را برهم نهد.
آنگاه همه را گرد كند و به جهنم افكند. اينان زيانكارانند.»
** قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۴۸
Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #48
«… لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا…»
« … براى هر گروهى از شما شريعت و روشى نهاديم…»
*** قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۵۳و۵۲
Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #52,53
« وَإِنَّ هَٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ.» (۵۲)
« هر آينه اين دين شما دينى است واحد، و من پروردگار شمايم؛
احتیاط کنید.»
« فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.» (۵۳)
« پس دين خود را فرقهفرقه كردند و هر فرقهاى به روشى كه برگزيده
بود دلخوش بود.»
****۱ قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۵۶
Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #56
« يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ.»
« اى بندگان من كه به من ايمان آوردهايد، زمين من فراخ است،
پس تنها مرا بپرستيد.»
****۲ قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۱۰
Quran, Sooreh Al-Zumar(#39), Line #10
« قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ ۚ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا
حَسَنَةٌ ۗ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ ۗ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ.»
« بگو: اى بندگان من كه ايمان آوردهايد، از پروردگارتان بترسيد.
براى آنان كه در حيات اينجهانى نيكى كردهاند، پاداش نيك است.
و زمين خدا پهناور است. مزد صابران بىحساب و كامل ادا مىشود.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2812
« سَبَبِ دانستنِ ضَمیرهایِ خَلْق»
چون دلِ آن آب زینها خالی است
عکسِ روها از برون در آب جَست
پس تو را باطن مُصَفّا ناشده
خانه پُر از دیو و نَسْناس(۲۹) و دَده(۳۰)
ای خری زِاسْتیزه مانده در خری
کَی ز ارواحِ مسیحی بو بَری؟
کَی شناسی گر خیالی سَر کُند*
کز کدامین مَکْمَنی(۳۱) سَر بَر کَُند؟
چون خیالی میشود در زُهد، تَن
تا خیالات از درونه رُوفتن(۳۲)
* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۰۴
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #104
«... وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.»
«… و مىپنداشتند كارى نيكو مىكنند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2591
« در بیانِ آنکه نقضِ عهد و توبه موجب بلا بود، بلک موجبِ
مسخ است چنانکه در حق اصحاب سَبْت (۳۳) و در حقِ اصحاب
مایدهٔ عیسی، و بعضى را بوزينه و خوک گردانيده است
(وَ جَعَلَ(۳۴) مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ(۳۵) والْخَنازیر(۳۶)، و اندر این امّت،
مسخِ دل باشد و به قیامت تن را صورتِ دل دهند.)»
نقضِ میثاق(۳۷) و شکست توبهها
موجبِ لعنت شود در انتها*
نقضِ توبه و عهد آن اصحابِ سَبْت
موجبِ مَسْخ(۳۸) آمد و اِهلاک و مَقْت(۳۹)
پس خدا آن قوم را بوزینه کرد
چونکه عهدِ حق شکستند از نبرد
اندرین امّت نَبُد مَسخِ بدن
لیک مَسخِ دل بود ای ذُوالْفِطَن(۴۰)
چون دلِ بوزینه گردد آن دلش
از دلِ بوزینه شد خوار آن گِلش
گر هنر بودی دلش را ز اِختبار(۴۱)
خوار کی بودی ز صورت آن حِمار(۴۲)؟
آن سگِ اصحاب، خوش بُد سیرتش
هیچ بودش مَنقَصَت(۴۳) زآن صورتش؟
مَسخِ ظاهر بود اهلِ سَبت را
تا ببیند خلق ظاهر کَبْت(۴۴) را
از رَهِ سرّ صد هزارانِ دگر
گشته از توبه شکستن خوک و خر
*۱ قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۶۰
Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #60
« قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ
عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ ۚ أُولَٰئِكَ شَرٌّ مَكَانًا
وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ.»
« بگو: آيا شما را از كسانى كه در نزد خدا كيفرى بدتر از اين دارند
خبر بدهم: كسانى كه خدايشان لعنت كرده و بر آنها خشم گرفته و بعضى
را بوزينه و خوك گردانيده است و خود بت پرستيدهاند؟ اينان را بدترين
جايگاه است و از راه راست گمگشتهترند.»
*۲ قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۱۱۵و۱۱۴
Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #114,115
« قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا
عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ ۖ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ .» (۱۱۴)
« عيسى بن مريم گفت: بار خدايا، اى پروردگار ما، براى ما مائدهاى
از آسمان بفرست، تا ما را و آنان را كه بعد از ما مىآيند عيدى و نشانى
از تو باشد، و ما را روزى ده كه تو بهترين روزىدهندگان هستى.»
« قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ ۖ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا
لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ.» (۱۱۵)
« خدا گفت: من آن مائده را براى شما مىفرستم؛ ولى هر كه از شما
از آن پس كافر شود چنان عذابش مىكنم كه هيچ يك از مردم جهان
را آن چنان عذاب نكرده باشم.»
*۳ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۶۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #65
« وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً
خَاسِئِينَ.»
« و شناختهايد آن گروه را كه در آن روز شنبه از حد خود تجاوز
كردند، پس به آنها خطاب كرديم: بوزينگانى خوار و خاموش گرديد.»
*۴ قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۶۶-۱۶۳
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #163-166
وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ
إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ ۙ لَا تَأْتِيهِمْ ۚ كَذَٰلِكَ
نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.» (۱۶۳)
درباره آن قريه نزديك به دريا از ايشان بپرس. آنگاه كه در روز شنبه
سبت مىشكستند. زيرا در روزى كه شنبه مىكردند ماهيان آشكار
بر روى آب مىآمدند و روزى كه شنبه نمىكردند نمىآمدند. اينان را
كه مردمى نافرمان بودند اينچنين مىآزموديم.»
« وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا ۙ اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا
شَدِيدًا ۖ قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَىٰ رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.»(۱۶۴)
« و آنگاه كه گروهى از ايشان گفتند: چرا قومى را پند مىدهيد كه
خدا هلاكشان خواهد كرد و به عذابى دردناك مبتلا خواهد ساخت؟
گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذرى باشد. و باشد كه پرهيزگار شوند.»
« فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ
ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.»(۱۶۵)
« چون اندرزى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، آنان را كه
از بدى پرهيز مىكردند نجات داديم و گنهكاران را به سبب گناهشان
به عذابى سخت فرو گرفتيم.»
« فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ.»(۱۶۶)
« و چون از ترك چيزى كه از آن منعشان كرده بودند سرپيچى كردند،
گفتيم: بوزينگانى مطرود شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2817
« غالِب شُدنِ مَکْرِ روبَهْ بر اِسْتِعْصامِ خَر.»
خر بسی کوشید و او را دفع گفت(۴۵)
لیک جوعُ الْکَلْب(۴۶) با خر بود جفت
غالب آمد حرص و صبرش بُد ضعیف
بس گلوها که بُرَد عشقِ رَغیف(۴۷)
زآن رسولی کِش حقایق داد دست
کادَ فَقْرٌ اَنْ یَکون کُفر آمدهست
گشته بود آن خر مَجاعت(۴۸) را اسیر
گفت: اگر مَکرست، یک ره مُرده گیر
زین عذابِ جُوع باری وارَهَم
گر حیات این ست، من مُرده بِه اَم
گر خر اوّل توبه و سوگند خَورد
عاقِبَت هم از خَری خَبْطی(۴۹) بکرد
حرص، کور و احمق و نادان کند
مرگ را بر احمقان آسان کند
نیست آسان مرگ بر جانِ خَران
که ندارند آبِ جانِ جاودان
چون ندارد جانِ جاوید او شَقیست(۵۰)
جرأتِ او بر اَجَل از احمقیست
جَهد کن تا جان مُخَلَّد(۵۱) گَردَدَت
تا به روزِ مرگ برگی باشَدَت
اعتمادش نیز بر رازق نبود
که بَرافشانَد بر او از غیب جود
تاکنونش فضلِ بیروزی نداشت
گرچه گَه گَه بر تَنَش جوعی گماشت
گَر نباشد جوع، صد رنجِ دگر
از پیِ هَیْضَه(۵۲) برآرَد از تو سَر
رنجِ جوع اَولیٰ بُوَد خود زآن علل
هم به لطف و هم به خِفَّت، هم عَمَل
رنجِ جوع از رنجها پاکیزهتر
خاصه در جوعست صد نفع و هنر
(۱) خدمت رساندن: سلام و تعظیم رساندن
(۲) خَمّار: می فروش، شراب فروش
(۳) مُغَنّی: آوازه خوان، مُطرب
(۴) فراز کردن: بستن
(۵) گردن دراز کردن: به کنایه حرص و طمع داشتن، احمقی کردن،
اشتیاق و رغبت
(۶) شکلِ نیاز کرده: نیاز را صورت بسته، آفریده
(۷) گاز: نوعی قیچی، مجازاً تیز و بُرنده
(۸) رنگ ریخته: رنگ پریده
(۹) سُخره: بیگار، کار بی مزد، در اینجا به معنی مجّانی و
مفت است.
(۱۰) حَرون: سرکش، اسب و استر نافرمان
(۱۱) عَم: عمو، برادر
(۱۲) تَحَرّی: جستجو
(۱۳) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۱۴) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۱۵) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.
(۱۶) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۱۷) بِرّ: نیکی
(۱۸) بُرّ: گندم
(۱۹) مُعین: یار، یاری کننده
(۲۰) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
(۲۱) چرخِ چارُم: آسمان چهارم، فلک چهارم
(۲۲) حاشَ لله: پناه بر خدا
(۲۳) تُرَنج: بالنگ، میوه ای از نوع مرکّبات که با آن مربّا و
ترشی درست میکنند.
(۲۴) اِستان: به پشت خوابیده، به اصطلاح طاقباز
(۲۵) عَنانِ آسمان: آن قسمت از آسمان که نمایان است،
پهنهٔ آسمان
(۲۶) اَرضُ الله: زمین خدا، جهان هستی
(۲۷) سَقم: بیماری، بیمار شدن
(۲۸) جوع: گرسنگی
(۲۹) نَسْناس: جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که
هیکلی مهیب دارد.
(۳۰) دَده: جانور درنده
(۳۱) مَکْمَن: نهانگاه، جای پنهان شدن
(۳۲) رُوفتن: روبیدن، جارو کردن
(۳۳) اصحابِ سَبْت: اصحاب شنبه، مراد یهودیان است.
(۳۴) جَعَلَ: قرارداد
(۳۵) قِرَدَة: بوزینه ها، میمون ها
(۳۶) خَنازیر: جمعِ خِنزیر، به معنی خوک ها
(۳۷) نقضِ میثاق: شکستن پیمان
(۳۸) مَسْخ: تغییر شکل یافتن، به شکل حیوان درآمده.
(۳۹) مَقْت: بغض و دشمنی
(۴۰) ذُوالْفِطَن: صاحب هوشیاری ها
(۴۱) اِختبار: آگاهی یافتن از چیزی، آزمودن
(۴۲) حِمار: خر، الاغ
(۴۳) مَنقَصَت: کاستی و نقصان
(۴۴) کَبْت: خوار کردن، بر زمین زدن
(۴۵) دفع گفتن: راندن، طرد کردن
(۴۶) جوعُ الْکَلْب: بیماریای که در اثر آن بیمار اشتهای بیش
از حد داشته و هرچه غذا میخورد باز احساس گرسنگی میکند.
(۴۷) رَغیف: قرص نان
(۴۸) مَجاعت: گرسنگی
(۴۹) خَبْط: اشتباه، خطا
(۵۰) شَقی: بدبخت، تیره بخت
(۵۱) مُخَلَّد: جاودان
(۵۲) هَیْضَه: اسهال
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر
کاو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش
گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را
سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود
طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را
طفل دل را شیر ده ما را ز گریه ش وارهان
ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را
شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل
چند داری در غریبی این دل آواره را
من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار
ساقی عشاق گردان نرگس خماره را
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازه طرب را بر عشق باز کرده
بازار یوسفان را از حسن برشکسته
دکان شکران را یک یک فراز کرده
شمشیر درنهاده سرهای سروران را
خود کشته عاشقان را در خونشان نشسته
وانگاه بر جنازه هر یک نماز کرده
آن حلقههای زلفت حلق کراست روزی
ای ما برون حلقه گردن دراز کرده
از بس که نوح عشقت چون نوح نوحه دارد
کشتی جان ما را دریای راز کرده
ای یک ختن شکسته ای صد ختن نموده
وز نیم غمزه ترکی سیصد طراز کرده
بخت ابد نهاده پای تو را به رخ بر
کت بنده کمینم وانگه تو ناز کرده
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ای خاک پای نازت سرهای نازنینان
وز بهر ناز تو حق شکل نیاز کرده
ای زرگر حقایق ای شمس حق تبریز
گاهم چو زر بریده گاهم چو گاز کرده
زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست
که همی لرزد تو را چون پیر دست
واقعه چون ست چون بگریختی
رنگ رخساره چنین چون ریختی
گفت بهر سخره شاه حرون
خر همی گیرند امروز از برون
گفت میگیرند کو خر جان عم
چون نهیی خر رو تو را زین چیست غم
گفت بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری برآوردند دست
جدجد تمییز هم برخاسته ست
چونکه بیتمییزیانمان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمییزش سمیع است و بصیر*
خر نهیی ای عیسی دوران مترس
چرخ چارم هم ز نور تو پر است
حاش لله که مقامت آخور است
تو ز چرخ و اختران هم برتری
گرچه بهر مصلحت در آخوری
میر آخر دیگر و خر دیگر است
نه هر آنکه اندر آخر شد خر است
چه درافتادیم در دنبال خر
از گلستان گوی و از گل های تر
از انار و از ترنج و شاخ سیب
وز شراب و شاهدان بیحساب
یا از آن مرغان که گلچین میکنند
بیضهها زرین و سیمین میکنند
یا از آن بازان که کبکان پرورند
هم نگون اشکم هم استان میپرند
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگر است
هر روش را آسمانی دیگر است
هر یکی از حال دیگر بیخبر***
ملک با پهنا و بیپایان و سر
این در آن حیران که او از چیست خوش
وآن درین خیره که حیرت چیستش
صحن ارض الله واسع آمده****
هر درختی از زمینی سر زده
بر درختان شکر گویان برگ و شاخ
که زهی ملک و زهی عرصه فراخ
بلبلان گرد شکوفه پر گره
که از آنچه میخوری ما را بده
این سخن پایان ندارد کن رجوع
سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع
چون دل آن آب زینها خالی است
عکس روها از برون در آب جست
پس تو را باطن مصفا ناشده
خانه پر از دیو و نسناس و دده
ای خری زاستیزه مانده در خری
کی ز ارواح مسیحی بو بری
کی شناسی گر خیالی سر کند*
کز کدامین مکمنی سر بر کَند
چون خیالی میشود در زهد تن
تا خیالات از درونه روفتن
نقض میثاق و شکست توبهها
موجب لعنت شود در انتها*
نقض توبه و عهد آن اصحاب سبت
موجب مسخ آمد و اهلاک و مقت
چونکه عهد حق شکستند از نبرد
اندرین امت نبد مسخ بدن
لیک مسخ دل بود ای ذوالفطن
چون دل بوزینه گردد آن دلش
از دل بوزینه شد خوار آن گلش
گر هنر بودی دلش را ز اختبار
خوار کی بودی ز صورت آن حمار
آن سگ اصحاب خوش بد سیرتش
هیچ بودش منقصت زآن صورتش
مسخ ظاهر بود اهل سبت را
تا ببیند خلق ظاهر کبت را
از ره سر صد هزاران دگر
خر بسی کوشید و او را دفع گفت
لیک جوع الکلب با خر بود جفت
غالب آمد حرص و صبرش بد ضعیف
بس گلوها که برد عشق رغیف
زآن رسولی کش حقایق داد دست
کاد فقر ان یکون کفر آمدهست
گشته بود آن خر مجاعت را اسیر
گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر
زین عذاب جوع باری وارهم
گر حیات این ست من مرده به ام
گر خر اول توبه و سوگند خورد
عاقبت هم از خری خبطی بکرد
نیست آسان مرگ بر جان خران
که ندارند آب جان جاودان
چون ندارد جان جاوید او شقیست
جرأت او بر اجل از احمقیست
جهد کن تا جان مخلد گرددت
تا به روز مرگ برگی باشدت
که برافشاند بر او از غیب جود
تاکنونش فضل بیروزی نداشت
گرچه گه گه بر تنش جوعی گماشت
گر نباشد جوع صد رنج دگر
از پی هیضه برآرد از تو سر
رنج جوع اولی بود خود زآن علل
هم به لطف و هم به خفت هم عمل
رنج جوع از رنجها پاکیزهتر
Privacy Policy
Today visitors: 1160 Time base: Pacific Daylight Time