: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #976
برنامه شماره ۹۷۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 196 votes | 3564 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۷۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۹ اوت  ۲۰۲۳ - ۸ شهریور ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۶ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برایِ صلاحِ مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برایِ علاجِ بی‌خبری

دَرج کُن(۱) در نَبیذ(۲) افیون(۳) را


چون نداری خلاص، بی‌چون شو

تا ببینی جمالِ بی‌چون را


دلِ پُر خون ببین تو ای ساقی

دردِه آن جامِ لعلِ چون خون را


زآنکه عقل از برایِ مادونی(۴)

سجده آرد ز حرص، هر دون را


باده‌خواران به نیم جو نخرند

این دو قرصِ دُرُستِ گردون را


نَخوَتِ(۵) عشق را ز مجنون پرس

تا که در سَر، چه‌هاست مجنون را


گمرهی‌هایِ عشق بَردَرّد

صد هزاران طریق و قانون را


ای صبا تو برو بگو از من

از کرم بحرِ دُرِّ مکنون(۶) را


گرچه از خشم گفته‌ای نَکُنم

روح بخش این «حَمآءِ مَسْنون(۷)» را* 


شمسِ تبریز، موسیِ عهدی

در فراقت مدار هارون(۸) را


* قرآن کریم، سورهٔ حجر(۱۵)، آیهٔ ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #26


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»


«ما آدمى را از گِل خشک، از لجنِ بويناک آفريديم.»


(۱) دَرج کردن: داخل کردن

(۲) نَبیذ: شراب

(۳) افیون: تریاک

(۴) مادون: پست‌تر، پایین‌تر

(۵) نَخوَت: غرور

(۶) مکنون: پوشیده، پنهان

(۷) حَمآءِ مَسْنون: لجنِ تیره و بویناک، اشاره به آیهٔ ۲۶، سورهٔ حجر(۱۵)

(۸) هارون: برادر بزرگ موسی(ع)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برایِ صلاحِ مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برایِ علاجِ بی‌خبری

دَرج کُن در نَبیذ افیون را


چون نداری خلاص، بی‌چون شو

تا ببینی جمالِ بی‌چون را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3191

 

جان‌شناسان از عددها فارغند  

غرقهٔ دریایِ بی‌چونند و چند

 

جان شو و، از راهِ جان، جان را شناس  

یارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاس

 

چون مَلَک با عقل یک سَررشته‌اند  

بهرِ حکمت را، دو صورت گشته‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2131, Divan e Shams


باید که جمله جان شوی، تا لایقِ جانان شوی

گر سویِ مستان می‌روی، مستانه شو، مستانه شو


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #6


«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»


«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #26


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»


«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۳۴

Quran, Al-Hijr(#15), Line #28-34


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۸)


«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گِل خشک، از لجن بويناک بيآفرينم.»


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (۲۹)


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (۳۰)


«فرشتگان همگى سجده كردند،»


«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (۳۱)


«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»


«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)


«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»


«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)


«گفت: من براى بشرى كه از گِل خشک، از لجن بويناک آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»


«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)


«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788

 

همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۹) تیه(۱۰)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۱)


می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۱۲)

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


(۹) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۰) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۱۳)، پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۱۴)


(۱۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم».

(۱۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3765


باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3766

 

هر هوا و ذرّه‌‌ای خود مَنْظَری است

ناگشاده کِی گُوَد(۱۵) آنجا دری است‌‌؟


تا بِنَگْشاید دری را دیده‌بان(۱۶)

 در درون، هرگز نجُنبد این گُمان‌‌

 

چون گشاده شد دری، حیران شود

 پَر برویَد بر گُمان، پَرّان شود

 

غافلی، ناگه به ویران گنج یافت

 سویِ هر ویران از آن پس می‌‌شتافت‌‌

 

تا ز درویشی نیابی تو گُهَر

 کِی گُهَر جویی ز درویشی دِگر؟

 

سالها گر ظن دَوَد با پایِ خویش

 نگذرد زِ اشکافِ بینی‌هایِ خویش‌‌

 

تا به بینی نآیدت از غیب بو

 غیرِ بینی هیچ می‌‌بینی؟ بگو


(۱۵) گُوَد: بگوید

(۱۶) دیده‌بان: سرباز یا قراولی که روی برجی می‌ایستد و هرچه از دور می‌بیند گزارش می‌دهد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405


آنکه او را چشمِ دل شد دیدبان

دید خواهد چشمِ او عَینُ‌الْعِیان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1732


زآن همه کارِ تو بی‌نور است و زشت

که تو دوری دور از نورِ سرشت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۷)

که اسیرِ رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیوِ لعین

وا‌‌‌گُریزی در ضلالت(۱۸) از یقین


(۱۷) غَوی: گمراه

(۱۸) ضَلالَت: گم‌راهی، گم‌گشتگی، انحراف از مسیر‌ درست

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


گمرهی‌هایِ عشق بَردَرّد

صد هزاران طریق و قانون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟

چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3467


قصهِٔ مِریٰ کردنِ رومیان و چینیان در علمِ نقّاشی و صورتگری‌‌


چینیان گفتند: ما نقّاش‌‌تر 

رومیان گفتند: ما را کَرّ و فَرّ

 

گفت سلطان: امتحان خواهم در این 

کز شماها کیست در دعوی گُزین؟‌‌

 

چینیان و رومیان بحث آمدند 

رومیان از بحث در مکث آمدند


چینیان گفتند: یک خانه به ما 

خاصه بسپارید و یک آنِ شما

 

بود دو خانه، مقابل در به در 

ز آن، یکی چینی سِتَد، رومی دگر

 

چینیان، صد رنگ از شَه خواستند 

شَه، خزینه باز کرد آن تا سِتَند


هر صباحی از خزینه، رنگ‌ها 

چینیان را راتبه(۱۹) بود از عطا

 

رومیان گفتند: نی لون و نه رنگ 

در خور آید کار را، جز دفعِ زنگ‌‌


در فرو بستند و صیقل می‌‌زدند 

همچو گردون ساده و صافی شدند


از دو صد رنگی(۲۰) به بی‌‌رنگی(۲۱) رهی‌ است 

رنگ، چون ابر است و بی‌رنگی مَهی‌ است‌‌

 

هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب 

آن ز اختر دان و ماه و آفتاب‌‌

 

چینیان چون از عمل فارغ شدند 

از پی ِشادی، دُهُل‌ها می‌‌زدند


شه در آمد دید آن جا نقش‌ها 

می‌‌ربُود آن عقل را وقتِ لِقا


بعد از آن آمد به سویِ رومیان 

پرده را برداشت رومی از میان

 

عکسِ آن تصویر و آن کردارها 

زد بر این صافی شده دیوارها

 

هر چه آن جا دید، اینجا بِهْ نمود 

دیده را از دیده خانه می‌‌ربود

 

رومیان آن صوفیان‌اند ای پدر 

بی ‌‌ز تَکرار و کتاب و بی‌‌هنر

 

لیک، صیقل کرده‌‌اند آن سینه‌‌ها 

پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌‌ها


آن صفایِ آینه، لاشک دل است 

کو نقوشِ بی‌‌عدد را قابل است‌‌

 

صورتِ بی‌‌صورتِ بی ‌‌حدِّ غیب 

زآینهٔ‌‌ دل دارد آن موسی به جیب‌‌


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Qasas(#28), Line #32


«اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ»


«دست خود در گريبان ببر تا بيرون آيد سفيد بى‌هيچ آسيبى»

 

گر چه آن صورت نگنجد در فلک 

نه به عرش و کرسی(۲۲) و نی بر سَمَک‌‌(۲۳)


زآنکه محدود است و معدود است آن 

آینهٔ دل را نباشد حد، بدان‌‌

 

عقل، اینجا ساکت آمد یا مُضِلّ(۲۴) 

زآنکه دل با اوست، یا خود اوست دل‌‌

 

عکسِ هر نقشی نتابد تا ابد 

جز ز دل، هم با عدد، هم بی‌‌عدد 


تا ابد هر نقشِ نو کاید بَرو 

می‌‌نماید بی‌قصوری(۲۵) اندرو

 

اهلِ صیقل رَسته‌‌اند از بو و رنگ 

هر دَمی بینند خوبی بی‌‌درنگ‌‌

 

نقش و قِشرِ علم را بگذاشتند 

رایتِ علم‌الیقین(۲۶) افراشتند


رفت فکر و، روشنایی یافتند 

نَحر(۲۷) و بحرِ آشنایی یافتند

 

مرگ، کین جمله از او در وحشت‌‌اند 

می‌‌کنند این قوم بر وَی ریشخند

 

کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۲۸) 

بر صدف آید ضرر، نَی بر گُهَر


گر چه نحو و فقه را بگذاشتند 

لیک، محو و فقر را برداشتند

 

تا نقوشِ هشت‌جَنّت(۲۹) تافته است 

لوحِ دلْشان را پذیرا یافته است‌‌

 

برتراند از عرش و کرسی و خَلا 

ساکنانِ مَقْعَدِ(۳۰) صِدقِ خدا


قرآن کریم، سورهٔ قمر(۵۴)، آیهٔ ۵۵

Quran, Al-Qamar(#54), Line #55


«فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»


«در جايگاهى پسنديده، نزد فرمانروايى توانا.»


(۱۹) راتبه: مستمرّی و وظیفه

(۲۰) دو صد رنگی: دویست رنگ زدن، کنایه از کَثَراتِ عالم مادّه

(۲۱) بی‌‌رنگی: بی‌‌رنگ بودن

(۲۲) عرش و کرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی

(۲۳) سَمَک‌‌: ماهی، قدما می‌پنداشتند که زمین بر پشت ماهی قرار دارد.

(۲۴) مُضِلّ: گمراه کننده

(۲۵) بی‌قصور: بدونِ حجاب و آشکارا

(۲۶) عِلمُ الیقین: آنکه از مرحلهٔ صورت‌های ذهنی گذشته و به عِین (شهودِ حق) رسیده باشد.

(۲۷) نَحر: مقابل هم قرار گرفتن، رویاروی کسی شدن، نزدیکی، قرب

(۲۸) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن

(۲۹) هشت‌جَنّت: هشت‌بهشت، به اعتبارِ این است که برای بهشت هشت در قائل شده‌اند.

(۳۰) مَقْعَد: جایگاه، نشست‌گاه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2469


بیان آنکه تنِ خاکیِ آدمی همچون آهنِ نیکو جوهر 

قابلِ آیینه شدن است، تا در او هم در دنیا، بهشت و دوزخ و قیامت 

و غیرِ آن معاینه بنماید، نه بر طریقِ خیال

 

پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی 

صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی(۳۱)


تا دلت آیینه گردد، پُرصُوَر 

اندرو هر سو ملیحی سیم‌بَر(۳۲)

 

آهن ار چه تیره و بی‌نور بود 

صیقلی، آن تیرگی از وی زدود


صیقلی دید آهن و خوش کرد رُو 

تا که صورت‌ها توان دید اندر او

 

گر تنِ خاکی غلیظ و تیره است 

صیقلش کن، زآنکه صیقل‌گیره(۳۳) است

 

تا در او اَشکالِ غیبی رُو دهد 

عکسِ حُوری و مَلَک در وَی جهد

 

صیقلِ عقلت بدآن داده‌ست حق 

که بدو روشن شود دل را ورق 

 

صیقلی را بسته‌یی ای بی‌نماز 

وآن هوا را کرده‌یی دو دست باز

 

گر هوا را بَند بنهاده شود 

صیقلی را دست بگشاده شود


آهنی کآیینهٔ غیبی بُدیش

جمله صورت‌ها درو ُمرسَل شدی

 

تیره کردی، زنگ دادی در نهاد 

این بُوَد یَسْعُونَ فی الْاَرضِ الْفَساد


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳

Quran, Al-Ma’ida(#5), Line #33


«… وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا …»


«… و در زمين به فساد مى‌كوشند …»

 

تاکنون کردی چنین، اکنون مکن 

تیره کردی آب را، افزون مکن 


(۳۱) صیقلی: درخشان و تابان

(۳۲) سیمْ‌بَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.

(۳۳) صیقل‌گیره: صیقل‌ پذیر

------------ 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4065


زان عَوانِ(۳۴) سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۳۴) عَوان: داروغه، مأمور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2481


بر مشوران، تا شود این آب، صاف 

واندرو بین ماه و اختر در طواف

 

زآنکه مردم هست همچون آبِ جُو 

چون شود تیره، نبینی قعرِ او

 

قعرِ جو پُرگوهر است و، پُر ز دُرّ 

هین مکن تیره، که هست اوصافِ حُر


جانِ مردم هست مانندِ هوا 

چون به گَرد آمیخت، شد پردهٔ‌ سما

 

مانع آید او ز دیدِ آفتاب 

چونکه گَردَش رفت، شد صافی و ناب 

 

با کمالِ تیرگی، حق واقعات 

می‌نمودت، تا رَوی راهِ نجات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3030

 

مخصوص بودن یعقوب علیه‌السّلام به چشیدنِ جامِ حق از رویِ یوسف 

و کشیدنِ بویِ حق از بویِ یوسف و حِرمانِ برادران و غیرُهُمْ از این هردو

 

آنچه یعقوب از رخِ یوسف بدید

خاصِ او بُد آن، به اِخوان کِی رسید؟

 

این ز عشقش‌ خویش‌ در چَهْ می‌کُند

وآن به کین از بهرِ او چَهْ می‌کَنَد


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۰

Quran, Yusu(#12), Line #10


«قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»


«يكى از ايشان گفت: اگر مى‌خواهيد كارى كنيد، يوسف را مكشيد؛ 

در عمق تاريک چاهش بيفكنيد تا كاروانى او را برگيرد.»

 

سفرهٔ‌ او پیش این از نان تهی‌ست

پیش یعقوبست پُر، کو مشتهی‌ست(۳۵)


روی‌ناشسته، نبیند روی حور

لا صلوةَ گفت اِلّا بِالطَهُور


حدیث


«لٰا يَقْبِلُ اللهُ صَلوٰةً بِغَيْرِ طُهُورٍ»


«خداوند، نماز را جز به طهارت نپذیرد.»


عشق باشد لوت و پوتِ(۳۶) جان‌ها

جوع(۳۷) ازین روی است قوتِ جان‌ها

 

جوعِ یوسف بود آن یعقوب را

بویِ نانش می‌رسید از دور جا


(۳۵) مشتهی‌: بااشتها، آن‌که چیزی را می‌خواهد و آن را آرزو می‌کند.

(۳۶) لوت و پوت: خوراک، غذا

(۳۷) جوع: گرسنگی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #381

 

بشنو از اَخبارِ آن صَدرِ صُدور(۳۸)

لا صَلوةَ تَمَّ اِلّا بِالْحُضور


ای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرماید: 

هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون «حضور ناظر» یا فضاگشایی کامل و تمام نیست.


حدیث


« لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»


« نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»


(۳۸) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3036


آنکه بستد پیرهن را، می‌شتافت

بویِ پیراهانِ یوسف می‌نیافت

 

وآنکه صد فرسنگ زآن سو بود او

چونکه بُد یعقوب، می‌بویید بو


ای بسا عالِم ز دانش بی‌نصیب

حافظِ علم‌ست آن کس، نی‌ حبیب(۳۹)


(۳۹) حبیب: دوست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #723


حرف قرآن را ضَریران(۴۰)، معدن‌‌اند

خر نبیند و، به پالان برزنند


(۴۰) ضریر: نابینا، کور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2989


گَرچه مقصود از کتاب، آن فنْ بُوَد

گَر تُواَش بالِش کُنی، هم می‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3039


مستمع از وی همی ‌یابد مشام

گرچه باشد مستمع از جنسِ عام

 

زآنکه پیراهان به‌ دستش عاریه‌(۴۱) است

چون‌ به ‌دست‌ِ آن‌ نخاسی(۴۲)، جاریه ‌است

 

جاریه(۴۳) پیشِ نَخاسی سَرسَری‌ست(۴۴)

در کفِ او از برایِ مشتری‌ست


(۴۱) عاریه: قرضی

(۴۲) نخّاس: برده‌فروش، دلّالِ ستوران و چهارپایان

(۴۳) جاریه: کنیز

(۴۴) سَرسَری: بی‌معنی و بی‌فایده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2257, Divan e Shams


که بیاید به کویِ تو، صنما، جز به بویِ تو

سببِ جست‌و‌جویِ تو چه بُوَد؟ گلفشانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3042


قسمتِ حقّ‌ست روزی دادنی  

هر یکی را سویِ دیگر راه نی


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۲

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #32


«… نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ … .»


«… حال آنكه ما روزى آنها را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم مى‌كنيم … .»


یک خیالِ نیک، باغِ آن شده  

یک خیالِ زشت، راهِ این زده

 

آن، خدایی کز خیالی باغ ساخت  

وز خیالی دوزخ و جایِ گداخت


پس که داند راه گلشن‌هایِ او؟

پس که داند جای گلخن‌هایِ(۴۵) او؟

 

دیده‌بانِ دل نبیند در مَجال(۴۶)

کز کدامین رُکنِ جان آید خیال

 

گر بدیدی مطلعش را، ز احتیال(۴۷)

بند کردی راهِ هر ناخوش‌خیال


کی رسد جاسوس را آنجا قَدَم

که بُوَد مِرصاد(۴۸) و دربندِ(۴۹) عدم؟

 

دامنِ فضلش، به کف کن کوروار

قبضِ اَعْمیٰ(۵۰) این بُوَد ای شهریار

 

دامن او، امر و فرمانِ وی است

نیکبختی که تُقیٰ(۵۱) جانِ وی است

 

آن یکی در مرغزار و جویِ آب  

و آن یکی پهلویِ او اندر عذاب

 

او عجب‌ مانده که ‌ذوقِ این‌ ز چیست؟  

وآن‌ عجب ‌مانده‌ که‌ این ‌در حبسِ ‌کیست؟


هین چرا خشکی؟ که اینجا چشمه‌هاست  

هین چرا زردی؟ که اینجا صد دواست


همنشینا هین در آ اندر چمن  

گوید: ای جان، من نیارم آمدن


(۴۵) گلخن: تون و آتش‌خانهٔ حمام

(۴۶) مَجال: میدان، محلّ تاخت و تاز

(۴۷) احتیال: حیله کردن

(۴۸) مِرصاد: راهِ گشاد و فراخ، کمینگاه

(۴۹) دربند: قلعه و حصار، راهِ پُرخطر

(۵۰) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتن کور

(۵۱) تُقیٰ: تقویٰ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و اُنسِ عظیم داشت در نماز و مناجات با حق.


میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر

بانگ زد: سُنقُر، هَلا بردار سَر


طاس و مَندیل و گِل از آلتون(۵۲) بگیر

تا به گرمابه رَویم ای ناگزیر


سُنقُر(۵۳) آن دَم طاس(۵۴) و مَندیلی(۵۵) نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا(۵۶)

آمد اندر گوشِ سُنقُر در ملا


بود سُنقر سخت مُولِع(۵۷) در نماز

گفت ای میرِ من ای بنده‌نواز


تو برین دکّان زمانی صبر کن

تا گُزارم فرض و خوانم لَم یَکُن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


قرآن کریم، سورهٔ بیّنه (۹۸)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Bayyina(#98), Line #1


«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ.»


«كافران اهل كتاب و مشركان دست برندارند تا برايشان برهانى روشن بيايد.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وِردها فارغ شدند


سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۵۸)

میر، سُنقر را زمانی چشم داشت


گفت: ای سُنقر چرا نایی بُرون؟

گفت: می‌نگذارَدَم این ذُوفُنون(۵۹)


صبر کن، نَک آمدم ای روشنی

نیستم غافل، که در گوشِ منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباشِ(۶۰) مَرد      


پاسخش این بود می‌نگذارَدَم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت: آخر مسجد اندر، کَس نماند

کیت وا می‌دارد؟ آنجا کِت نشاند؟


گفت: آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پایِ این رَهی(۶۱)


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصلِ ماهی آب و حیوان از گِل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفلِ زَفت(۶۲) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


 قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۵۲) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۵۳) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۵۴) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۵۵) مَندیل: حوله

(۵۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۵۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۵۸) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۶۰) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۶۱) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۶۲) زَفت: ستبر، بزرگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۶۳)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۶۴)


(۶۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۴) استماع: شنیدن، گوش دادن

------------

قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #6


«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»


«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۰ و ۱۱

Quran, Al-Hijr(#15), Line #10-11


«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ» (١٠)


«و ما رسولان خود را پيش از تو به ميان اقوام پيشين فرستاده‌ايم.»


«وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» (١١)


«هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنكه مسخره‌اش كردند.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۴ و ۱۵

Quran, Al-Hijr(#15), Line #14-15


«وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ» (۱۴)


«اگر بر ايشان از آسمان درى بگشاييم كه از آن بالا روند،»


«لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» (۱۵)


«گويند: چشمان ما را جادو كرده‌اند، بلكه ما مردمى جادوزده هستيم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۲ تا ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #22-26


«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ» (٢٢)


«و بادهاى آبستن‌كننده را فرستاديم، و از آسمان آبى نازل كرديم 

و شما را بدان سيراب ساختيم و شما را نرسد كه خازنان آن باشيد.»


«وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ» (٢٣)


«هرآينه ما هستيم كه زنده مى‌كنيم و مى‌ميرانيم و بعد از همه باقى مى‌مانيم.»


«وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ» (۲۴)


«و مى‌دانيم چه كسانى از شما از اين پيش رفته‌اند و چه كسانى واپس مانده‌اند.»


«وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ ۚ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ» (۲۵)


«و پروردگار تو همه را محشور مى‌گرداند، زيرا اوست كه حكيم و داناست.»


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۶)


«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۴۳

Quran, Al-Hijr(#15), Line #28-43


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٢٨)


«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گل خشك، از لجن بويناك بيافرينم.»


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (٢٩)


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (٣٠)


«فرشتگان همگى سجده كردند،»


«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣١)


«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»


«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)


«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»


«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)


«گفت: من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»


«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)


«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»


«وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ» (۳۵)


«تا روز قيامت بر تو لعنت است.»


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۳۶)


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مى‌شوند مهلت ده.»


«قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» (٣٧)


«گفت: تو در شمار مهلت‌يافتگانى.»


«إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (٣٨)


«تا آن روزى كه وقتش معلوم است.»


«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (٣٩)


«گفت: اى پروردگار من، چون مرا نوميد كردى، 

در روى زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم،»


«إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (۴۰)


«مگر آنها كه بندگان با اخلاص تو باشند.»


«قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» (۴۱)


«گفت: راه اخلاص راه راستى است كه به من مى‌رسد.»


«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» (۴۲)


«تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر بر آن گمراهانى كه تو را پيروى كنند.»


«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» (۴۳)


«و جهنم ميعادگاه همهٔ آنهاست.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۹۸ و ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #98-99


«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ» (٩٨)


«به ستايش پروردگارت تسبيح كن و از سجده‌كنندگان باش.»


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (٩٩)


«و پروردگارت را بپرست، تا لحظه مرگت فرا رسد.»


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دَرج کردن: داخل کردن

(۲) نَبیذ: شراب

(۳) افیون: تریاک

(۴) مادون: پست‌تر، پایین‌تر

(۵) نَخوَت: غرور

(۶) مکنون: پوشیده، پنهان

(۷) حَمآءِ مَسْنون: لجنِ تیره و بویناک، اشاره به آیهٔ ۲۶، سورهٔ حجر(۱۵)

(۸) هارون: برادر بزرگ موسی(ع)

(۹) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۰) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۱۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۱۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم».

(۱۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

(۱۵) گُوَد: بگوید

(۱۶) دیده‌بان: سرباز یا قراولی که روی برجی می‌ایستد و هرچه از دور می‌بیند گزارش می‌دهد.

(۱۷) غَوی: گمراه

(۱۸) ضَلالَت: گم‌راهی، گم‌گشتگی، انحراف از مسیر‌ درست

(۱۹) راتبه: مستمرّی و وظیفه

(۲۰) دو صد رنگی: دویست رنگ زدن، کنایه از کَثَراتِ عالم مادّه

(۲۱) بی‌‌رنگی: بی‌‌رنگ بودن

(۲۲) عرش و کرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی

(۲۳) سَمَک‌‌: ماهی، قدما می‌پنداشتند که زمین بر پشت ماهی قرار دارد.

(۲۴) مُضِلّ: گمراه کننده

(۲۵) بی‌قصور: بدونِ حجاب و آشکارا

(۲۶) عِلمُ الیقین: آنکه از مرحلهٔ صورت‌های ذهنی گذشته و به عِین (شهودِ حق) رسیده باشد.

(۲۷) نَحر: مقابل هم قرار گرفتن، رویاروی کسی شدن، نزدیکی، قرب

(۲۸) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن

(۲۹) هشت‌جَنّت: هشت‌بهشت، به اعتبارِ این است که برای بهشت هشت در قائل شده‌اند.

(۳۰) مَقْعَد: جایگاه، نشست‌گاه

(۳۱) صیقلی: درخشان و تابان

(۳۲) سیمْ‌بَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.

(۳۳) صیقل‌گیره: صیقل‌ پذیر

(۳۴) عَوان: داروغه، مأمور

(۳۵) مشتهی‌: بااشتها، آن‌که چیزی را می‌خواهد و آن را آرزو می‌کند.

(۳۶) لوت و پوت: خوراک، غذا

(۳۷) جوع: گرسنگی

(۳۸) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان

(۳۹) حبیب: دوست

(۴۰) ضریر: نابینا، کور

(۴۱) عاریه: قرضی

(۴۲) نخّاس: برده‌فروش، دلّالِ ستوران و چهارپایان

(۴۳) جاریه: کنیز

(۴۴) سَرسَری: بی‌معنی و بی‌فایده

(۴۵) گلخن: تون و آتش‌خانهٔ حمام

(۴۶) مَجال: میدان، محلّ تاخت و تاز

(۴۷) احتیال: حیله کردن

(۴۸) مِرصاد: راهِ گشاد و فراخ، کمینگاه

(۴۹) دربند: قلعه و حصار، راهِ پُرخطر

(۵۰) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتن کور

(۵۱) تُقیٰ: تقویٰ

(۵۲) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۵۳) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۵۴) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۵۵) مَندیل: حوله

(۵۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۵۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۵۸) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۶۰) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۶۱) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۶۲) زَفت: ستبر، بزرگ

(۶۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۴) استماع: شنیدن، گوش دادن


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برای صلاح مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برای علاج بی‌خبری

درج کن در نبیذ افیون را


چون نداری خلاص بی‌چون شو

تا ببینی جمال بی‌چون را


دل پر خون ببین تو ای ساقی

درده آن جام لعل چون خون را


زآنکه عقل از برای مادونی

سجده آرد ز حرص هر دون را


باده‌خواران به نیم جو نخرند

این دو قرص درست گردون را


نخوت عشق را ز مجنون پرس

تا که در سر چه‌هاست مجنون را


گمرهی‌های عشق بردرد

صد هزاران طریق و قانون را


ای صبا تو برو بگو از من

از کرم بحر در مکنون را


گرچه از خشم گفته‌ای نکنم

روح بخش این حمآء مسنون را


شمس تبریز موسی عهدی

در فراقت مدار هارون را


* قرآن کریم، سورهٔ حجر(۱۵)، آیهٔ ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #26


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»


«ما آدمى را از گِل خشک، از لجنِ بويناک آفريديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برای صلاح مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برای علاج بی‌خبری

درج کن در نبیذ افیون را


چون نداری خلاص بی‌چون شو

تا ببینی جمال بی‌چون را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3191

 

جان‌شناسان از عددها فارغند  

غرقه دریای بی‌چونند و چند

 

جان شو و از راه جان جان را شناس  

یار بینش شو نه فرزند قیاس

 

چون ملک با عقل یک سررشته‌اند  

بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2131, Divan e Shams


باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #6


«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»


«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #26


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»


«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۳۴

Quran, Al-Hijr(#15), Line #28-34


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۸)


«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گِل خشک، از لجن بويناک بيآفرينم.»


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (۲۹)


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (۳۰)


«فرشتگان همگى سجده كردند،»


«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (۳۱)


«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»


«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)


«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»


«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)


«گفت: من براى بشرى كه از گِل خشک، از لجن بويناک آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»


«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)


«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقه کوران به چه کار اندرید

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788

 

همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هرروز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


در لااحب الآفلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب‌بین هر دم ز تو تمثال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3765


باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له کفوا احد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3766

 

هر هوا و ذره‌‌ای خود منظری است

ناگشاده کی گود آنجا دری است‌‌


تا بنگشاید دری را دیده‌بان

در درون هرگز نجنبد این گمان‌‌

 

چون گشاده شد دری حیران شود

پر بروید بر گمان پران شود

 

غافلی ناگه به ویران گنج یافت

سوی هر ویران از آن پس می‌‌شتافت‌‌

 

تا ز درویشی نیابی تو گهر

کی گهر جویی ز درویشی دگر

 

سالها گر ظن دود با پای خویش

نگذرد ز اشکاف بینی‌های خویش‌‌

 

تا به بینی نآیدت از غیب بو

غیر بینی هیچ می‌‌بینی بگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4405


آنکه او را چشم دل شد دیدبان

دید خواهد چشم او عین‌العیان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1732


زآن همه کار تو بی‌نور است و زشت

که تو دوری دور از نور سرشت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

وا‌‌‌گریزی در ضلالت از یقین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


گمرهی‌های عشق بردرد

صد هزاران طریق و قانون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3467


قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری‌‌


چینیان گفتند ما نقاش‌‌تر 

رومیان گفتند ما را کر و فر

 

گفت سلطان امتحان خواهم در این 

کز شماها کیست در دعوی گزین؟‌

 

چینیان و رومیان بحث آمدند 

رومیان از بحث در مکث آمدند


چینیان گفتند یک خانه به ما 

خاصه بسپارید و یک آن شما

 

بود دو خانه مقابل در به در 

ز آن یکی چینی ستد رومی دگر

 

چینیان صد رنگ از شه خواستند 

شه خزینه باز کرد آن تا ستند


هر صباحی از خزینه رنگ‌ها 

چینیان را راتبه بود از عطا

 

رومیان گفتند نی لون و نه رنگ 

در خور آید کار را جز دفع زنگ‌‌


در فرو بستند و صیقل می‌‌زدند 

همچو گردون ساده و صافی شدند


از دو صد رنگی به بی‌‌رنگی رهی‌ است 

رنگ چون ابر است و بی‌رنگی مهی‌ است‌‌

 

هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب 

آن ز اختر دان و ماه و آفتاب‌‌

 

چینیان چون از عمل فارغ شدند 

از پی شادی دهل‌ها می‌‌زدند


شه در آمد دید آن جا نقش‌ها 

می‌‌ربود آن عقل را وقت لقا


بعد از آن آمد به سوی رومیان 

پرده را برداشت رومی از میان

 

عکس آن تصویر و آن کردارها 

زد بر این صافی شده دیوارها

 

هر چه آن جا دید اینجا به نمود 

دیده را از دیده خانه می‌‌ربود

 

رومیان آن صوفیان‌اند ای پدر 

بی ‌‌ز تکرار و کتاب و بی‌‌هنر

 

لیک صیقل کرده‌‌اند آن سینه‌‌ها 

پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌‌ها


آن صفای آینه لاشک دل است 

کو نقوش بی‌‌عدد را قابل است‌‌

 

صورت بی‌‌صورت بی ‌‌حد غیب 

زآینه دل دارد آن موسی به جیب‌‌


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Qasas(#28), Line #32


«اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ»


«دست خود در گريبان ببر تا بيرون آيد سفيد بى‌هيچ آسيبى»

 

گر چه آن صورت نگنجد در فلک 

نه به عرش و کرسی و نی بر سمک‌‌


زآنکه محدود است و معدود است آن 

آینه دل را نباشد حد بدان‌‌

 

عقل اینجا ساکت آمد یا مضل 

زآنکه دل با اوست یا خود اوست دل‌‌

 

عکس هر نقشی نتابد تا ابد 

جز ز دل هم با عدد هم بی‌‌عدد 


تا ابد هر نقش نو کاید برو 

می‌‌نماید بی‌قصوری اندرو

 

اهل صیقل رسته‌‌اند از بو و رنگ 

هر دمی بینند خوبی بی‌‌درنگ‌‌

 

نقش و قشر علم را بگذاشتند 

رایت علم‌الیقین افراشتند


رفت فکر و روشنایی یافتند 

نحر و بحر آشنایی یافتند

 

مرگ کین جمله از او در وحشت‌‌اند 

می‌‌کنند این قوم بر وی ریشخند

 

کس نیابد بر دل ایشان ظفر 

بر صدف آید ضرر نی بر گهر


گر چه نحو و فقه را بگذاشتند 

لیک محو و فقر را برداشتند

 

تا نقوش هشت‌جنت تافته است 

لوح دلشان را پذیرا یافته است‌‌

 

برتراند از عرش و کرسی و خلا 

ساکنان مقعد صدق خدا


قرآن کریم، سورهٔ قمر(۵۴)، آیهٔ ۵۵

Quran, Al-Qamar(#54), Line #55


«فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»


«در جايگاهى پسنديده، نزد فرمانروايى توانا.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2469


بیان آنکه تن خاکی آدمی همچون آهن نیکو جوهر 

قابل آیینه شدن است تا در او هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت 

و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال

 

پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی 

صیقلی کن صیقلی کن صیقلی


تا دلت آیینه گردد پرصور 

اندرو هر سو ملیحی سیم‌بر

 

آهن ار چه تیره و بی‌نور بود 

صیقلی آن تیرگی از وی زدود


صیقلی دید آهن و خوش کرد رو 

تا که صورت‌ها توان دید اندر او

 

گر تن خاکی غلیظ و تیره است 

صیقلش کن زآنکه صیقل‌گیره است

 

تا در او اشکال غیبی رو دهد 

عکس حوری و ملک در وی جهد

 

صیقل عقلت بدآن داده‌ست حق 

که بدو روشن شود دل را ورق 

 

صیقلی را بسته‌یی ای بی‌نماز 

وآن هوا را کرده‌یی دو دست باز

 

گر هوا را بند بنهاده شود 

صیقلی را دست بگشاده شود


آهنی کآیینه غیبی بدیش

جمله صورت‌ها درو مرسل شدی

 

تیره کردی زنگ دادی در نهاد 

این بود یسعون فی الارض الفساد


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳

Quran, Al-Ma’ida(#5), Line #33


«… وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا …»


«… و در زمين به فساد مى‌كوشند …»

 

تاکنون کردی چنین اکنون مکن 

تیره کردی آب را افزون مکن 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4065


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2481


بر مشوران تا شود این آب صاف 

واندرو بین ماه و اختر در طواف

 

زآنکه مردم هست همچون آب جو 

چون شود تیره نبینی قعر او

 

قعر جو پرگوهر است و پر ز در 

هین مکن تیره که هست اوصاف حر


جان مردم هست مانند هوا 

چون به گرد آمیخت شد پرده سما

 

مانع آید او ز دید آفتاب 

چونکه گردش رفت شد صافی و ناب 

 

با کمال تیرگی حق واقعات 

می‌نمودت تا روی راه نجات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3030

 

مخصوص بودن یعقوب علیه‌السلام به چشیدن جام حق از روی یوسف 

و کشیدن بوی حق از بوی یوسف و حرمان برادران و غیرهم از این هردو

 

آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید

خاص او بد آن به اخوان کی رسید

 

این ز عشقش‌ خویش‌ در چه می‌کند

وآن به کین از بهر او چه می‌کند


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۰

Quran, Yusu(#12), Line #10


«قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»


«يكى از ايشان گفت: اگر مى‌خواهيد كارى كنيد، يوسف را مكشيد؛ 

در عمق تاريک چاهش بيفكنيد تا كاروانى او را برگيرد.»

 

سفره او پیش این از نان تهی‌ست

پیش یعقوبست پر کو مشتهی‌ست


روی‌ناشسته نبیند روی حور

لا صلوه گفت الا بالطهور


حدیث


«لٰا يَقْبِلُ اللهُ صَلوٰةً بِغَيْرِ طُهُورٍ»


«خداوند، نماز را جز به طهارت نپذیرد.»


عشق باشد لوت و پوت جان‌ها

جوع ازین روی است قوت جان‌ها

 

جوع یوسف بود آن یعقوب را

بوی نانش می‌رسید از دور جا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #381

 

بشنو از اخبار آن صدر صدور

لا صلوه تم الا بالحضور


ای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرماید 

هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون حضور ناظر یا فضاگشایی کامل و تمام نیست


حدیث


« لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»


« نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3036


آنکه بستد پیرهن را می‌شتافت

بوی پیراهان یوسف می‌نیافت

 

وآنکه صد فرسنگ زآن سو بود او

چونکه بد یعقوب می‌بویید بو


ای بسا عالم ز دانش بی‌نصیب

حافظ علم‌ست آن کس نی‌ حبیب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #723


حرف قرآن را ضریران معدن‌‌اند

خر نبیند و به پالان برزنند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2989


گرچه مقصود از کتاب آن فن بود

گر تواش بالش کنی هم می‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3039


مستمع از وی همی ‌یابد مشام

گرچه باشد مستمع از جنس عام

 

زآنکه پیراهان به‌ دستش عاریه‌ است

چون‌ به ‌دست‌ آن‌ نخاسی جاریه ‌است

 

جاریه پیش نخاسی سرسری‌ست

در کف او از برای مشتری‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2257, Divan e Shams


که بیاید به کوی تو صنما جز به بوی تو

سبب جست‌و‌جوی تو چه بود گلفشان تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3042


قسمت حق‌ست روزی دادنی  

هر یکی را سوی دیگر راه نی


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۲

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #32


«… نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ … .»


«… حال آنكه ما روزى آنها را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم مى‌كنيم … .»


یک خیال نیک باغ آن شده  

یک خیال زشت راه این زده

 

آن خدایی کز خیالی باغ ساخت  

وز خیالی دوزخ و جای گداخت


پس که داند راه گلشن‌های او

پس که داند جای گلخن‌های او

 

دیده‌بان دل نبیند در مجال

کز کدامین رکن جان آید خیال

 

گر بدیدی مطلعش را ز احتیال

بند کردی راه هر ناخوش‌خیال


کی رسد جاسوس را آنجا قدم

که بود مرصاد و دربند عدم

 

دامن فضلش به کف کن کوروار

قبض اعمی این بود ای شهریار

 

دامن او امر و فرمان وی است

نیکبختی که تقی جان وی است

 

آن یکی در مرغزار و جوی آب  

و آن یکی پهلوی او اندر عذاب

 

او عجب‌ مانده که ‌ذوق این‌ ز چیست 

وآن‌ عجب ‌مانده‌ که‌ این ‌در حبس ‌کیست


هین چرا خشکی که اینجا چشمه‌هاست  

هین چرا زردی که اینجا صد دواست


همنشینا هین در آ اندر چمن  

گوید ای جان من نیارم آمدن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و انس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق


میر شد محتاج گرمابه سحر

بانگ زد سنقر هلا بردار سر


طاس و مندیل و گل از آلتون بگیر

تا به گرمابه رویم ای ناگزیر


سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بد و بانگ صلا

آمد اندر گوش سنقر در ملا


بود سنقر سخت مولع در نماز

گفت ای میر من ای بنده‌نواز


تو برین دکان زمانی صبر کن

تا گزارم فرض و خوانم لم یکن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


قرآن کریم، سورهٔ بیّنه (۹۸)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Bayyina(#98), Line #1


«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ.»


«كافران اهل كتاب و مشركان دست برندارند تا برايشان برهانى روشن بيايد.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وردها فارغ شدند


سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت

میر سنقر را زمانی چشم داشت


گفت ای سنقر چرا نایی برون

گفت می‌نگذاردم این ذوفنون


صبر کن نک آمدم ای روشنی

نیستم غافل که در گوش منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباش مرد      


پاسخش این بود می‌نگذاردم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت آخر مسجد اندر کس نماند

کیت وا می‌دارد آنجا کت نشاند


گفت آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پای این رهی


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصل ماهی آب و حیوان از گل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


 قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #6


«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»


«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۰ و ۱۱

Quran, Al-Hijr(#15), Line #10-11


«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ» (١٠)


«و ما رسولان خود را پيش از تو به ميان اقوام پيشين فرستاده‌ايم.»


«وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» (١١)


«هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنكه مسخره‌اش كردند.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۴ و ۱۵

Quran, Al-Hijr(#15), Line #14-15


«وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ» (۱۴)


«اگر بر ايشان از آسمان درى بگشاييم كه از آن بالا روند،»


«لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» (۱۵)


«گويند: چشمان ما را جادو كرده‌اند، بلكه ما مردمى جادوزده هستيم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۲ تا ۲۶

Quran, Al-Hijr(#15), Line #22-26


«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ» (٢٢)


«و بادهاى آبستن‌كننده را فرستاديم، و از آسمان آبى نازل كرديم 

و شما را بدان سيراب ساختيم و شما را نرسد كه خازنان آن باشيد.»


«وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ» (٢٣)


«هرآينه ما هستيم كه زنده مى‌كنيم و مى‌ميرانيم و بعد از همه باقى مى‌مانيم.»


«وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ» (۲۴)


«و مى‌دانيم چه كسانى از شما از اين پيش رفته‌اند و چه كسانى واپس مانده‌اند.»


«وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ ۚ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ» (۲۵)


«و پروردگار تو همه را محشور مى‌گرداند، زيرا اوست كه حكيم و داناست.»


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۶)


«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۴۳

Quran, Al-Hijr(#15), Line #28-43


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٢٨)


«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گل خشك، از لجن بويناك بيافرينم.»


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (٢٩)


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (٣٠)


«فرشتگان همگى سجده كردند،»


«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣١)


«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»


«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)


«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»


«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)


«گفت: من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»


«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)


«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»


«وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ» (۳۵)


«تا روز قيامت بر تو لعنت است.»


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۳۶)


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مى‌شوند مهلت ده.»


«قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» (٣٧)


«گفت: تو در شمار مهلت‌يافتگانى.»


«إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (٣٨)


«تا آن روزى كه وقتش معلوم است.»


«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (٣٩)


«گفت: اى پروردگار من، چون مرا نوميد كردى، 

در روى زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم،»


«إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (۴۰)


«مگر آنها كه بندگان با اخلاص تو باشند.»


«قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» (۴۱)


«گفت: راه اخلاص راه راستى است كه به من مى‌رسد.»


«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» (۴۲)


«تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر بر آن گمراهانى كه تو را پيروى كنند.»


«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» (۴۳)


«و جهنم ميعادگاه همهٔ آنهاست.»


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۹۸ و ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #98-99


«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ» (٩٨)


«به ستايش پروردگارت تسبيح كن و از سجده‌كنندگان باش.»


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (٩٩)


«و پروردگارت را بپرست، تا لحظه مرگت فرا رسد.»


Back

Privacy Policy

Today visitors: 2016

Time base: Pacific Daylight Time