: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #571
برنامه شماره ۵۷۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 206 votes | 10557 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۵۷۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

 ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۳۱ آگست ۲۰۱۵ ـ ۱۰ شهریور 




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵


آواز داد اختر بس روشنست امشب

گفتم ستارگان را: « مه با منست امشب »

بررو به بام بالا از بهر الصّلا(۱) را

گل چیدنست امشب، می خوردنست امشب

تا روز دلبر ما اندر برست چون دل

دستش به مهر ما را در گردنست امشب

تا روز زنگیان(۲) را با روم دار و گیرست

تا روز چنگیان(۳) را تنتن(۴) تنست امشب

تا روز ساغر می در گردش است و بخشش

تا روز گل به خلوت با سوسنست امشب

امشب شراب وصلت بر خاص و عام ریزم

شادی آنک ماهت بر روزنست امشب

داوودوار ما را آهن چو موم گردد

کاهن رباست دلبر، دل آهنست امشب

بگشای دست دل را تا پای عشق کوبد

کان زار ترس دیده در مأمنست امشب

بر روی چون زر من ای بخت بوسه می‌ده

کاین زر گازدیده در معدنست امشب

آن کو به مکر و دانش می‌بست راه ما را

پالان خر بر او نه کو کودنست امشب

شمشیر آبدارش پوسیده است و چوبین

وان نیزه درازش چون سوزنست امشب

خرگاه عنکبوتست آن قلعه حصینش(۵)

برگستوان(۶) و خودش چون روغنست امشب

خاموش کن که طامع(۷) الکن(۸) بود همیشه

با او چه بحث داری؟! کو الکنست امشب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸


راز جز با رازدان انباز نیست

راز اندر گوش مُنکِر راز نیست

لیک دعوت وارد است از کردگار

با قبول و ناقبول او را چه کار؟

نوح نهصد سال دعوت می‌نمود

دم به دم انکار قومش می‌فزود

هیچ از گفتن عنان واپس کشید؟

هیچ اندر غار خاموشی خزید؟

گفت: از بانگ و عَلالای(۹) سگان

هیچ واگردد ز راهی کاروان؟

یا شب مهتاب از غوغای سگ

سُست گردد بَدر را در سَیر تگ(۱۰)؟

مه فشاند نور و سگ عو عو کند

هر کسی بر خلقت خود می‌تند

هر کسی را خدمتی داده قضا

در خور آن گوهرش در ابتلا

چونکه نگذارد سگ آن نَعرهٔ سَقَم(۱۱)

من مَهَم سَیران(۱۲) خود را چون هِلَم(۱۳)؟

چونکه سرکه سِرکِگی(۱۴) افزون کند

پس شکر را واجب افزونی بود

قهر سرکه لطف هم‌چون انگبین(۱۵)

کین دو باشد رُکن هر ِاسْکَنجبین

انگبین گر پای کم آرد(۱۶) ز خَل(۱۷)

آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۱۸)

قوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند

نوح را دریا فزون می‌ریخت قند

قند او را بُد مَدَد از بحر جُود

پس ز سرکهٔ اهل عالم می‌فزود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۲


هرکه بر شمع خدا آرد پُفو(۱۹)

شمع کی میرد؟ بسوزد پوز او

چون تو خفاشان بسی بینند خواب

کین جهان ماند یتیم از آفتاب

موجهای تیز دریاهای روح

هست صد چندان که بُد طوفان نوح

لیک اندر چشم کنعان موی رُست

نوح و کشتی را بهشت و کوه جست

کوه و کنعان را فرو برد آن زمان

نیم موجی تا به قعر ِامْتِهان(۲۰)

مه فشاند نور و سگ وَعْ وَعْ کند

سگ ز نور ماه کی مَرْتَع کند؟

شب روان و همرهان مه به تگ

ترک رفتن کی کنند از بانگ سگ؟

جزو سوی کل دوان مانند تیر

کی کند وقف از پی هر گَنده‌ پیر؟

جان شرع و جان تقوی عارف است

معرفت محصول زهد سالف(۲۱) است

زهد اندر کاشتن کوشیدن است

معرفت آن کشت را روییدن است

پس چو تن باشد جهاد و اعتقاد

جان این کشتن نبات است و حِصاد(۲۲)

امر معروف او و هم معروف اوست

کاشف اسرار و هم مکشوف اوست

شاه امروزینه و فردای ماست

پوست بندهٔ مغز نغزش دایماست

چون اَنا الْحَق گفت شیخ و پیش بُرد

پس گلوی جمله کوران را فشرد

چون اَنای بنده لا شد از وجود

پس چه ماند؟ تو بیندیش ای جَحود(۲۳)

گر تو را چشمی است بگشا در نگر

بعد لا آخِر چه می‌ماند دگر؟

ای بریده آن لب و حلق و دهان

که کند تُف سوی مه یا آسمان

تف به رویش باز گردد بی شکی

تف سوی گردون نیابد مسلکی

تا قیامت تُف برو بارد ز رَب

هم‌چو تَبَّت بر روان بُولَهب

طبل و رایت هست ملک شهریار

سگ کسی که خواند او را طبل‌ْخوار(۲۴)

آسمانها بندهٔ ماه وی‌اند

شرق و مغرب جمله نانْ خواه وی‌اند

زانکه لَوْلاک است بر توقیع(۲۵) او

جمله در انعام و در توزیع(۲۶) او



(۱) الصّلا: کلمهای که در مقام دعوت عدهای از مردم برای 

طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته میشود.

(۲) زنگی: منسوب به زنگ یا زنگبار، جزیرهای در سواحل افریقا

که مردم آن سیاهپوستند، سیاهپوست.

(۳چنگیچنگنواز، چنگزن، کسی که چنگ مینوازد.

(۴) تن تن: نغمه، سرود، آواز

(۵حصیناستوار، محکم.

(۶برگستوان: روپوش و زره مخصوصی که هنگام جنگ 

بر تن میکردند یا روی اسب میانداختند.

(۷طامع: طمعکار، حریص.

(۸الکنکسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد، کندزبان.

(۹) علالا: آواز بلند، بانگ، شوروغوغا

(۱۰) تگ: دویدن، دو

(۱۱) سَقَم: زشت، کریه، دل آزار، بیمارگونه.

(۱۲) سَیرانسیر و گردش

(۱۳هِلَم: ترک گویم، فرو گذارم، از مصدر هلیدن.

(۱۴) سِرکِگی: تُرشی، درد ایجاد کردن، توانایی ایجاد درد.

(۱۵) انگبینعسل

(۱۶) پای کم آوردن: کم آمدن

(۱۷) خَلسرکه

(۱۸خَلَل: سستی، شکاف بین دو چیز، اینجا منظور نقصان

و خرابی است، جمع خِلال.

(۱۹) پُفوپُف

(۲۰)اِمْتِهان: بی ارزش کردن، خوار کردن. در اینجا خواری و ذلّت.

(۲۱) سالف: پیشین، گذشته، ماضی.

(۲۲) حِصاددرو کردن.

(۲۳) جَحودبسیار انکار کننده.

(۲۴) طبل خوار: شکمباره، پرخور، مفت خور.

(۲۵توقیعامضا کردن نامه و فرمان، فرمان و دستخط.

(۲۶توزیع: پخش کردن، اینجا به معنی تقسیم رزق و روزی است.

Back

Privacy Policy

Today visitors: 540

Time base: Pacific Daylight Time