: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #776
برنامه شماره ۷۷۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 359 votes | 8387 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۷۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۲ آگست ۲۰۱۹ - ۲۲ مرداد




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 96 Divan e Shams


لب را تو به هر بوسه و هر لوت(۱) میالا

تا از لب دلدار شود مست و شِکَرخا(۲)


تا از لب تو بوی لب غیر نیاید

تا عشق مجرّد(۳) شود و صافی و یکتا


آن لب که بود کون خری(۴) بوسه گه او

کی یابد آن لب، شِکرِ بوس مسیحا؟


می‌دانکه حَدَث(۵) باشد جز نور قدیمی

بر مَزبَله(۶) پر حَدَث آنگاه تماشا!


آنگه که فنا شد حَدَث اندر دل پالیز(۷)

رست از حَدَثی و شود او چاشنی افزا


تا تو حَدَثی، لذّت تقدیس چه دانی

رو از حَدَثی سوی تبارک و تعالی'


زان دست مسیح آمد داروی جهانی

کو دست نگه داشت ز هر کاسه سِکبا(۸)


از نعمت فرعون چو موسی کف و لب شست

دریای کَرَم داد مر او را ید بَیضا(۹)


خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی

پرگوهر و روتلخ(۱۰) همی‌باش چو دریا


هین چشم فروبند که آن چشم غیورست

هین معده تهی دار که لوتیست مهیا


سگ سیر شود، هیچ شکاری بنگیرد(۱۱)

کز آتش جوعست(۱۲) تک و گام تقاضا


کو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک؟

کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا؟


بنمای از این حرف تصاویر حقایق

یا مَنْ قَسَمَ الْقَهْوَةَ وَ الْکَأسَ عَلَیْنَا

( ای آنکه بر ما شراب و پیمانه قسمت می کنی)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 342 Divan e Shams


مشین با خود، نشین با هر که خواهی

ز نَفْس خود ببر، اغیار اینست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3107


هرچه اندیشی، پذیرای فناست

آنکه در اندیشه ناید، آن خداست


بر درِ این خانه گستاخی ز چیست

گر همی‌دانند کاندر خانه کیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1259


گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ، خرگاهت(۱۳) زند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1636


فلسفیِّ منطقیِّ مُستَهان(۱۴)

می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان


چون که بشنید آیت او از ناپسند

گفت: آریم آب را ما با کُلَند(۱۵)


ما به زخمِ بیل و تیزیِّ تبر

آب را آریم از پستی زَبَر(۱۶)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1642


گر بنالیدی و مُستَغفِر(۱۷) شدی

نور رفته از کَرَم، ظاهر شدی


لیک اِستِغفار هم در دست نیست

ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمست نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267


 حَزْم(۱۸) آن باشد که ظَنِّ(۱۹) بَد بَری

تا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَری


« حَزْم سُؤ الظن » گفته ست آن رسول

هر قَدَم را دام می‌دان ای فَضول


رویِ صحرا هست هموار و فراخ

(۲۰)هر قَدَم دامی است، کم ران اُوستاخ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 251


آدمی خوارند اغلب مردمان

از سلام عَلّیکِ شان کم جو امان


خانهٔ دیو است دل های همه

کم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۲۱)


از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۲۲)

هم چو آن خر در سَر آید در نبرد


هر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۲۳) دیو

وز عدوِّ دوست‌رو تعظیم و ریو(۲۴)


در رهِ اسلام و بر پولِ(۲۵) صِراط

در سر آید همچو آن خر از خُباط(۲۶)


عشوه‌های یارِ بد مَنیوش(۲۷) هین

دام بین، ایمن مرو تو بر زمین


صد هزار ابلیسِ لا حَول آر بین

آدما، ابلیس را در مار بین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 2357


شُکر گویم دوست را در خیر و شر

زآنکه هست اندر قضا از بَد بَتَر


چونکه قَسّام(۲۸) اوست، کفر آمد گله

صبر باید، صِبر مِفتاحُ الصِّله


غیرِ حق جمله عدواند، اوست دوست

با عدو از دوست شَکْوَت(۲۹) کَی نکوست؟


تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین

زآنکه هر  نعمت غمی دارد قرین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2238


ای چو خَرْبنده(۳۰) حریفِ کونِ خر

بوسه گاهی یافتی، ما را ببَر


چون ندادت بندگیِّ دوست دست

میلِ شاهی از کجااَت خاسته ست؟


در هوایِ آنکه گویندت: زهی

بسته‌ای در گردنِ جانت زهی


روبها، این دُمِّ حیلت را بِهِل

وقف کن دل بر خداوندانِ دل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1752 Divan e Shams


کونِ خر را نظامِ دین(۳۱)  گفتم

پُشک را عنبرِ ثمین(۳۲) گفتم


اندر این آخُرِ جهان ز گزاف

بس چمن نامِ هر چمین(۳۳) گفتم


طوق بر گردنِ کپی(۳۴)  بستم

نامِ اعلی بر اسفلین گفتم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2353


آنچه حقّ ست اَقْرَب از حبلُ الْوَرید*

تو فگنده تیرِ فکرت را بعید


آن کسی که از رگ گردن انسان بدو

نزدیک تر است او همان حضرت حق

است. امّا تا حالا کار تو این بوده است

که تیرِ اندیشه ات را به مسافت های

دور دست پرتاب کنی.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶*

Quran, Soore Qaaf (#50), Line # 16


وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ

 وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ 


 ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های نفس

 او آگاه هستیم، زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم.


ای کمان و تیرها بر ساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دور اندازتر، او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر


فلسفی خود را از اندیشه بکُشت

گو: بِدَو، کوراست سویِ گنج، پشت


گو: بِدَو، چندانکه افزون می‌دود

از مرادِ دل جداتر می‌شود


جاهَدُوا فینا** بگفت آن شهریار

جاهَدوا عَنّا نگفت ای بی‌قرار


زیرا ای پریشانْ حال، حضرت شاه وجود در

قرآن کریم فرمود: در راهِ ما مجاهده کنند. و

هرگز نفرمود در طریق دور شدن از ما بکوشند.


قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹**

Quran, Soore Al-Ankaboot (#29), Line # 69


وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ 


كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راه‌هاى خويش 

هدايتشان مى‌كنيم، و خدا با نيكوكاران است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4608


کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوشست 


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنک آید خوش ترا مرگ اندر آن 


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بجو اکمال دین 


هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست

بر دل تو، بی کراهت دوست اوست 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3803


تا اَحَبَّ لـِلَّه، آید نام من

تا که اَبْغَض لـِلَّه، آید کام من


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3283


فلسفی، مر دیو را مُنکِر شود

در همان دَم سُخرهٔ دیوی بود


گر ندیدی دیو را، خود را ببین

(۳۵)بی جنون نَبْوَد کبودی در جَبین


هر که را در دل شک و پیچانی(۳۶) است

در جهان، او فلسفی پنهانی است


می‌نماید اعتقاد و گاه گاه

آن رَگِ فَلْسَف کُند رویش سیاه


اَلْحَذَر ای مؤمنان کآن در شماست

در شما بس عالَمِ بی‌مُنتهاست


جمله هفتاد و دو ملّت، در تو است

وه که روزی، آن بر آرَد از تو دست


هر که او را برگِ این ایمان بُوَد

همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد


بر بِلیس (۳۷)  و دیو از آن خندیده‌ای

که تو خود را نیکِ مردم دیده‌ای


چون کُند جان، بازگونه پوستین

چند واوَیْلی بر آید ز اهلِ دین


بر دکان، هر زرنما خندان شده ست

زآنکه سنگِ امتحان، پنهان شده ست


پَرده‌ ای ستّار (۳۸)  از ما بر مگیر

(۳۹) باش اندر امتحانِ ما مُجیر


قلب،(۴۰) پهلو می‌زند با زر به شب

(۴۱) انتظارِ روز می‌دارد، ذَهَب


با زبانِ حال، زر گوید که: باش

ای مُزوِّر تا بر آید روز، فاش


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود اَبْدالِ(۴۲) اَمیرالْمُؤْمِنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3747


این دهان بستی، دهانی باز شد

کو خورندهٔ لقمه‌های راز شد


گر ز شیر دیو، تن را وابُری

در فِطام(۴۳) او، بسی نعمت خوری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت  ۲۵۵۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2554


مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَک

نَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟


مؤمن و کافر بر او یابد گذار

(۴۴)ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار


قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۱و۷۲

Quran, Soore Maryam (#19), Line # 71-72


*وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ

رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا


و هيچ يك از شما نيست كه وارد

جهنم نشود، و اين حكمى است

حتمى از جانب پروردگار تو.


**ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ

الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا


آنگاه پرهيزگاران را نجات

مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان

به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.


نک بهشت و بارگاهِ ايمنی

پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۴۵)؟


(۴۷)پس مَلَک گوید که آن رَوْضهٔ(۴۶) خُضَر

که فلان جا دیده‌اید اندر گذَر


حدیث


دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند

و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود

که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر

آن گذشتید و آن، خاموش بود.



دوزخ آن بود و سیاستگاهِ سخت

بر شما شد باغ و بُستان و درخت


چون شما این نَفسِ دوزخ‌خُوی(۴۸) را

آتشیِّ گَبرِ(۴۹) فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پر صفا

نار را کُشتید از بهرِ خدا


آتشِ شهوت که شعله می‌زدی

سبزهٔ تقوی شد و نور هُدی


آتشِ خشم از شما هم حِلم(۵۰) شد

ظلمتِ جهل از شما هم علم شد


آتشِ حرص از شما ایثار شد

و آن حسد چون خار بُد، گُلزار شد


چون شما این جمله آتش هایِ خویش

بهرِ حق کُشتید جمله پیش پیش


نفسِ ناری را چو باغی ساختید

اندرو تخمِ وفا انداختید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 366 Divan e Shams


(۵۱)هر سوی که عشق رخت بنهاد

هر جا که ملامتست آنجاست


ما نگریزیم ازین ملامت

زیرا که قدیم خانه ماست


میری مطلب که میرِ مجلس

گر چشم ببسته ا‌ست بیناست


شب خیز(۵۲) کنید ای حریفان

شمعست و شراب و یار تنهاست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1831


زآنکه آوازت تو را در بند کرد

خویشتن، مُرده پیِ این پند کرد


یعنی: ای مطرب شده با عام و خاص

مُرده شو چون من، که تا یابی خلاص


دانه باشی، مرغکانت بر چنند

غنچه باشی، کودکانت بر کَنند


دانه پنهان کن، بکلی دام شو

غنچه پنهان کن، گیاهِ بام(۵۳) شو


(۵۴)هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد

صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهاد


حیله ها و خشم ها و رَشک ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌بَرند


آنکه غافل بود از کشت و بهار

او چه داند قیمتِ این روزگار؟


در پناهِ لطفِ حق باید گریخت

کو هزاران لطف، بر ارواح ریخت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327


علمِ تقلیدی وَبالِ(۵۵) جانِ ماست

عاریه‌ست و، ما نشسته کآنِ ماست


زین خِرَد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن


هرچه بینی سودِ خود، زآن می‌گُریز

زهر نوش و، آبِ حیوان را بریز


هر که بستاید تو را، دشنام دِه

سود و سرمایه به مُفْلِس(۵۵) وام دِه


ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقلِ دُور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


چون خرِ تشنه، خیالِ هر یکی

(۵۷)از قِفِ(۵۶) تن، فکر را شربت‌مَکی


(۵۹)نَشْف(۵۸) کرد از تو خیالِ آن وُشات

(۶۰)شبنمی که داری از بَحْرُ الْحَیات


(۶۱)پس نشانِ نَشْفِ آب اندر غُصون

(۶۲)آن بُوَد کآن می‌نجنبد در رُکون


عضوِ حُر شاخِ تر و تازه بُوَد

می‌کَشی هر سو، کشیده می‌شود


گر سَپَد خواهی، توانی کردنش

هم توانی کرد چنبر گردنش


چون شد آن ناشِف(۶۳)ز نشفِ بیخِ خَود

نآید آن سویی که امرش می‌کَشَد


(۶۶)پس بخوان قامُوا(۶۴)کُسالی(۶۵)از نُبی

چون نیابد شاخ از بیخش طُبی


قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲

Quran, Soore An-Nissa (#4), Line # 142


إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا

 كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا.


همانا منافقان می خواهند خدا را بفريبند در حالیکه او آنان را

بوسیله اعمالشان می فریبد و چون به نماز برخيزند با کسالت 

برخيزند چون از نماز هیچ بهرو حال معنوی نمی برند با مردم 

به ريا رفتار مى‌كنندو خدا را مگر اندكى[فقط برای نمایش دادن ياد نكنند. 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 1234


توبه کن، بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رُو

او محمدخوست با او گیر خو


تا اَحَبَّ لـِلَّه(۶۷) آیی در حساب

کز درختِ احمدی با اوست سیب


هر که را دیدی ز کوثر خشک لب

دشمنش می‌دار هم‌چون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مامِ(۶۸) تو

کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو


(۷۰)از خلیلِ(۶۹) حق بیاموز این سِیَر

که شد او بیزار اول از پدر


تا که اَبْغَض لـِلَّه(۷۱) آیی پیشِ حق

(۷۲)تا نگیرد بر تو رَشکِ عشق دَق


تا در شمار کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز

برای حضرت حق است، تا غیرت عشق الهی خلوص ایمان و 

ایقان تو را مورد طعن و ایراد قرار ندهد.


تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را

در نيابی مَنهَجِ(۷۳)این راه را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 746


ْگر مِحَک داری، گُزین کُن، ور نَه رَو

نزدِ دانا خویشتن را کُن گِرو


یا محک باید میانِ جانِ خویش

ور ندانی ره، مرو تنها تو پیش


بانگِ غولان هست بانگِ آشنا

آشنایی که کَشَد سویِ فنا


بانگ می‌دارد که هان ای کاروان

سویِ من آیید نک راه و نشان


نامِ هر یک می‌بَرَد غول ای فلان

(۷۴)تا کُند آن خواجه را از آفِلان


چون رسد آنجا، ببیند گرگ و شیر

(۷۵)عمر ضایع، راه دور و، روز دیر


چون بود آن بانگِ غول؟ آخِر بگو

مال خواهم، جاه خواهم، و آب رو


از درونِ خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها


ذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوز

چشم نرگس را ازین کرکس بدوز


صبحِ کاذب را ز صادق وا شناس

(۷۶)رنگِ مَی را باز دان از رنگِ کاس


تا بُوَد کز دیدگانِ هفتْ رنگ

دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ


رنگ ها بینی بجز این رنگ ها

گوهران بینی به جای سنگ ها


گوهرِ چه؟ بلک دریایی شوی

آفتابِ چرخ ْ‌پیمایی شوی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1956


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم* نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌ای(۷۷)؟


مگر نشنیده ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟

پس چرا به این دنیای پست چسبیده ای؟


ترس و نومیدیت دان آواز غول

(۷۸)می‌کشد گوش تو تا قَعرِ سُفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد


قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۲۲

Quran, Soore Adh-Dhaariyat (#51), Line # 22


وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ


و در آسمان است روزی شما و آنچه شما بدان وعده داده شده اید.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 808


آن بُزِ کوهی بر آن کوهِ بلند

بر دَوَد از بهرِ خوردی بی‌گزند


تا علف چیند، ببیند ناگهان

بازیی دیگر ز حُکمِ آسمان


بر کُهی دیگر بر اندازد نظر

ماده بُز بیند بر آن کوهِ دگر


چشمِ او تاریک گردد در زمان

بر جهد سرمست زین کُه تا بدآن


آنچنان نزدیک بنماید وَرا

که دویدن گِردِ بالوعهٔ(۷۹) سرا


آن هزاران گَز(۸۰) دو گز بنمایدش

تا ز مستی میلِ جَستن آیدش


چونکه بجْهد، در فتد اندر میان

در میان هر دو کوهِ بی امان


او ز صیادان به کُه بگریخته

خود پناهش، خونِ او را ریخته


شِسته صیادان میانِ آن دو کوه

انتظارِ این قضایِ با شکوه


باشد اغلب صیدِ این بُز همچنین

ورنه چالاکست و چُست و خصم‌ْبین


رُستم ارچه با سَر و سِبْلَتْ بود

دامِ پاگیرش یقین شهوت بُوَد


همچو من از مستیِ شهوت ببُر

مستیِ شهوت ببین اندر شتر


باز این مستیِّ شهوت در جهان

(۸۱)پیش مستیِّ مَلَک دان مُسْتهان


مستیِ آن مستیِ این بشکند

او به شهوت التفاتی کَی کند؟


آبِ شیرین تا نخوردی، آبِ شور

خوش بُوَد خوش، چون درونِ دیده نور


قطره‌یی از باده‌هایِ آسمان

بر کَنَد جان را ز مَی وز ساقیان


تا چه مستی ها بُوَد اَملاک را

وز جلالت روح هایِ پاک را


که به بویی دل در آن مَی بَسته‌اند

خُمِّ بادهٔ این جهان بشکسته‌اند


جز مگر آنها که نومیدند و دور

همچو کُفّاری نهفته در قبور



(۱) لوت: غذا، طعام.

(۲) شِکَرخا: شکرخوار، شکر جونده.

(۳) مجرّد: تنها، آنچه منزه از ماده باشد.

(۴) کون خر: کنایه از احمق و ابله، سخنان و هیجانات من ذهنی.

(۵) حَدَث: تازه پدید آمده، حادث در مقابل قدیم زمانی، این کلمه به معنی نجس

هم آمده است که درمصراع دوم و بیت بعدبه همین معنی است.

(۶) مَزبَله: جای ریختن خاک‌روبه.

(۷) پالیزبُستان.

(۸) سِکبا: آش سرکه.

(۹) ید بَیضا: یکی از معجزات موسی که چون دست از جَیب بیرون می آورد، نوری از آن پدید می آمد.

(۱۰) روتلخ: اخمو.

(۱۱) سگ سیر شود، هیچ شکاری بنگیرد: اشاره به این مثل است که سگ خود را گرسنه نگه دار تا از تو پیروی کند.

(۱۲) جوع: گرسنگی.

(۱۳) خرگاه: خیمه بزرگ.

(۱۴) مُستَهان: خوار، ذلیل، بی قدر.

(۱۵) کُلَند: کُلَنگ.

(۱۶) زَبَر:‌ بالا.

(۱۷) مُستَغفِر: کسی که استغفار می‌کند، آمرزش‌خواهنده.

(۱۸) حَزْم: دوراندیشی در امری، هوشیاری و آگاهی.

(۱۹) ظَن: حدس، گمان.

(۲۰) اُسْتاخ: گستاخ، بی پروا.

(۲۱) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن.

(۲۲) لا حَول خَوردن: مفتون سخنان فریبنده دیگران شدن. لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را.

(۲۳) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ.

(۲۴) ریو: حیله.

(۲۵) پول: پل.

(۲۶) خُباط: افكار من ذهنی یا فکری که بر پایه من ذهنی است، شوریدگی مغز.

(۲۷) مَنیوش: گوش مکن، نیوشیدن به معنی گوش کردن است.

(۲۸) قَسّام: بسیار تقسیم کننده.

(۲۹) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن.

 (۳۰) خربنده: خادم الاغ، مهتر الاغ، خرکچی.

(۳۱) نظامِ دین: لقب بعضی از بزرگان در اسلام.

(۳۲) ثمینگرانبها.

(۳۳) چمین: بول، مدفوع. 

(۳۴) کپی: میمون، بوزینه.

 (۳۵) جَبینپیشانی.

(۳۶) پیچانی: اعتراض، شک و تردید.

 (۳۷) بِلیس: مخففِ ابلیس.

 (۳۸) ستّار: بسیار پوشاننده. از اسماءالله.

(۳۹) مُجیر: پناه دهنده، یکی از اسماءالله.

 (۴۰) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند.

(۴۱) ذَهَب: طلا، زر.

   (۴۲) اَبْدالِ: جمع «بِدْل» و«بَدَل» یا بُدَلاء جمعِ «بَدیل» در اصطلاح صوفیه و عرفا به گروهی از اولیاء گفته شود که صفات زشت بشری خود را به اوصاف نیک الهی مبدّل کرده اند.

 ،(۴۳) فطام: در لغت به معنی از شیر بازگرفتن است در مصطلحات صوفیه، کنایه است از انقطاع از عادات و اخلاق زشت و شهوات جسمانی و تجدید حیات روحانی.

(۴۴) نار: آتش.

(۴۵) دَنی: پست، ناکس، حقیر.

(۴۶) رَوْضه: باغ، بهشت.

(۴۷) خُضَر: سبز.

(۴۸) نَفسِ دوزخخُوی: نفس امّاره که صفت دوزخی دارد.

 (۴۹) گَبر: کافر.

 (۵۰) حِلم: بردباری، شکیبایی.

 (۵۱) رخت بنهادن: اسباب سفر پایین آوردن، مقیم شدن.

 (۵۲) شب خیز: بیداری شب و برخاستن برای کاری، به عبادت ایستادن در شب.

 (۵۳) گیاهِ بام: علفی که از دانه های کاهِ گلو با ریخت و پاش چینه مرغانِ وحشی بر پشت بام بروید؛ کنایتاً کسی یا چیزی که مورد توجّه نباشد و کسی پروای آن ندارد به مناسبت آنکه گیاهِ بام را آب و کود نمیدهند واندیشه بالیدن و خشکیدن نمیکنند.

(۵۴) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

(۵۵) وَبال: سختی، عذاب.

(۵۵) مُفْلِس: بیچاره، بینوا.

 (۵۶) قِف: قیف.

 (۵۷) شربت مک: مکنده شربت. صفت مرکب.

 (۵۸) نَشف: جذب کردن رطوبت مانند جذب آب بوسیله حوله و دستمال و غیره.

 (۵۹) وُشات: سخن چینان، دروغ گویان. جمع واشی، از مصدر وشی(= دروغ به سخن در آوردناما در اینجا منظور کسانی است که در معاشرت ها سخنانی یاوه می گویند.

 (۶۰) بَحرُ الحیات: دریای زندگی. در اینجا منظور دریای حیات طیبه و روحانی است.

 (۶۱) غُصون: شاخه ها.جمعِ غُصْن.

 (۶۲) رُکون: تمایل پیدا کردن، گرایید.

 (۶۳) ناشِف: اسم فاعل از مصدر نَشف به معنی جاذب رطوبت.

 (۶۴) قامُو: ایستادند. فعل ماضی اما در آیه مورد اشاره با لفظ «اذا» معنی مضارع یافته است.

 (۶۵) کُسالی: جمع مکسر کَسِل و کَسلان به معنی سست و تنبل.

 (۶۶) نُبی: قرآن کریم.

(۶۷) اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا.

 (۶۸) مام: مادر.

 (۶۹) خلیلِ : ابراهیم خلیل الله.

 (۷۰) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش.

 (۷۱) اَبْغَض لـِلَّه: برای رضای خدا دشمنی کرد.

 (۷۲) دَق: طعن زدن، نکوهش کردن.

 (۷۳) مَنهَجِ: راه آشکار و روشن.

 (۷۴) آفل: افول کننده.

 (۷۵) دیر شدن روز: کنایه از ملال و دلتنگی و می تواندبه معنی دیر شدن وقت نیز باشد.

 (۷۶) کاس: مخفّف کأس به معنی جام، جام پر.

 (۷۷) چَفْسیده‌ای: چسبیدهای.

 (۷۸) سُفول: پستی.

 (۷۹) بالُوعه: چاه فاضلاب، چاهی که درآن آبِ باران وآبهای فاسد ریخته شود. 

 (۸۰) گَز: مقیاس طول، واحد طول که در قدیم، معادل ۲۴ انگشت بود.

(۸۱) مُسْتهان: خوار و بیمقدار.


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 96 Divan e Shams


لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا

تا از لب دلدار شود مست و شکرخا


تا از لب تو بوی لب غیر نیاید

تا عشق مجرّد شود و صافی و یکتا


آن لب که بود کون خری بوسه گه او

کی یابد آن لب، شکر بوس مسیحا؟


می‌دانکه حدث باشد جز نور قدیمی

بر مزبله پر حدث آنگاه تماشا!


آنگه که فنا شد حدث اندر دل پالیز

رست از حدثی و شود او چاشنی افزا


تا تو حدثی، لذّت تقدیس چه دانی

رو از حدثی سوی تبارک و تعالی


زان دست مسیح آمد داروی جهانی

کو دست نگه داشت ز هر کاسه سکبا


از نعمت فرعون چو موسی کف و لب شست

دریای کرم داد مر او را ید بیضا


خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی

پرگوهر و روتلخ همی‌باش چو دریا


هین چشم فروبند که آن چشم غیورست

هین معده تهی دار که لوتیست مهیا


سگ سیر شود، هیچ شکاری بنگیرد

کز آتش جوعست تک و گام تقاضا


کو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک؟

کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا؟


بنمای از این حرف تصاویر حقایق

یا من قسم القهوة و الکأس علینا

( ای آنکه بر ما شراب و پیمانه قسمت می کنی)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 342 Divan e Shams


مشین با خود، نشین با هر که خواهی

ز نفس خود ببر، اغیار اینست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3107


هرچه اندیشی، پذیرای فناست

آنکه در اندیشه ناید، آن خداست


بر در این خانه گستاخی ز چیست

گر همی‌دانند کاندر خانه کیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1259


گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ، خرگاهت زند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1636


فلسفی منطقی مستهان

می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان


چون که بشنید آیت او از ناپسند

گفت: آریم آب را ما با کلند


ما به زخم بیل و تیزی تبر

آب را آریم از پستی زبر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1642


گر بنالیدی و مستغفر شدی

نور رفته از کرم، ظاهر شدی


لیک استغفار هم در دست نیست

ذوق توبه نقل هر سرمست نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267


 حزم آن باشد که ظن بد بری

تا گریزی و، شوی از بد، بری


« حزم سؤ الظن » گفته ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فضول


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی است، کم ران اوستاخ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 251


آدمی خوارند اغلب مردمان

از سلام علّیک شان کم جو امان


خانهٔ دیو است دل های همه

کم پذیر از دیو مردم دمدمه


از دم دیو آنکه او لا حول خورد

هم چو آن خر در سر آید در نبرد


هر که در دنیا خورد تلبیس دیو

وز عدو دوست‌رو تعظیم و ریو


در ره اسلام و بر پول صراط

در سر آید همچو آن خر از خباط


عشوه‌های یارِ بد منیوش هین

دام بین، ایمن مرو تو بر زمین


صد هزار ابلیس لا حول آر بین

آدما، ابلیس را در مار بین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 2357


شکر گویم دوست را در خیر و شر

زآنکه هست اندر قضا از بد بتر


چونکه قسّام اوست، کفر آمد گله

صبر باید، صبر مفتاح الصله


غیر حق جمله عدواند، اوست دوست

با عدو از دوست شکوت کی نکوست؟


تا دهد دوغم، نخواهم انگبین

زآنکه هر  نعمت غمی دارد قرین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2238


ای چو خربنده حریف کون خر

بوسه گاهی یافتی، ما را ببر


چون ندادت بندگی دوست دست

میل شاهی از کجاات خاسته ست؟


در هوای آنکه گویندت: زهی

بسته‌ای در گردن جانت زهی


روبها، این دم حیلت را بهل

وقف کن دل بر خداوندان دل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1752 Divan e Shams


کون خر را نظام دین گفتم

پشک را عنبر ثمین گفتم


اندر این آخر جهان ز گزاف

بس چمن نام هر چمین گفتم


طوق بر گردن کپی بستم

نام اعلی بر اسفلین گفتم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2353


آنچه حقّ ست اقرب از حبل الورید*

تو فگنده تیر فکرت را بعید


آن کسی که از رگ گردن انسان بدو

نزدیک تر است او همان حضرت حق

است. امّا تا حالا کار تو این بوده است

که تیرِ اندیشه ات را به مسافت های

دور دست پرتاب کنی.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶*

Quran, Soore Qaaf (#50), Line # 16


وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ 

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ 


 ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های 

نفس او آگاه هستیم، زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم.


ای کمان و تیرها بر ساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دور اندازتر، او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر


فلسفی خود را از اندیشه بکشت

گو: بدو، کوراست سوی گنج، پشت


گو: بدو، چندانکه افزون می‌دود

از مراد دل جداتر می‌شود


جاهدوا فینا** بگفت آن شهریار

جاهدوا عنا نگفت ای بی‌قرار


زیرا ای پریشانْ حال، حضرت شاه وجود در

قرآن کریم فرمود: در راهِ ما مجاهده کنند. و

هرگز نفرمود در طریق دور شدن از ما بکوشند.


قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹**

Quran, Soore Al-Ankaboot (#29), Line # 69


وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ 


كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راه‌هاى خويش 

هدايتشان مى‌كنيم، و خدا با نيكوكاران است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4608


کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوشست 


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنک آید خوش ترا مرگ اندر آن 


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بجو اکمال دین 


هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست

بر دل تو، بی کراهت دوست اوست 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3803


تا احبّ لـلَّه، آید نام من

تا که ابغض لـلَّه، آید کام من


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3283


فلسفی، مر دیو را منکر شود

در همان دم سخرهٔ دیوی بود


گر ندیدی دیو را، خود را ببین

بی جنون نبود کبودی در جبین


هر که را در دل شک و پیچانی است

در جهان، او فلسفی پنهانی است


می‌نماید اعتقاد و گاه گاه

آن رگ فلسف کند رویش سیاه


الحذر ای مؤمنان کآن در شماست

در شما بس عالم بی‌منتهاست


جمله هفتاد و دو ملّت، در تو است

وه که روزی، آن بر آرد از تو دست


هر که او را برگ این ایمان بود

همچو برگ، از بیم این لرزان بود


بر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای

که تو خود را نیک مردم دیده‌ای


چون کند جان، بازگونه پوستین

چند واویلی بر آید ز اهل دین


بر دکان، هر زرنما خندان شده ست

زآنکه سنگ امتحان، پنهان شده ست


پرده‌ ای ستّار از ما بر مگیر

باش اندر امتحان ما مجیر


قلب، پهلو می‌زند با زر به شب

انتظار روز می‌دارد، ذهب


با زبان حال، زر گوید که: باش

ای مزور تا بر آید روز، فاش


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود ابدال امیرالمؤمنین


پنجه زد با آدم از نازی که داشت

گشت رسوا، همچو سرگین وقت چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3747


این دهان بستی، دهانی باز شد

کو خورندهٔ لقمه‌های راز شد


گر ز شیر دیو، تن را وابری

در فطام او، بسی نعمت خوری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت  ۲۵۵۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2554


مؤمنان در حشر گویند: ای ملک

نی که دوزخ بود راه مشترک؟


مؤمن و کافر بر او یابد گذار

ما ندیدیم اندرین ره، دود و نار


قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۷۱و۷۲

Quran, Soore Maryam (#19), Line # 71-72


*وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ

رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا


و هيچ يك از شما نيست كه وارد

جهنم نشود، و اين حكمى است

حتمى از جانب پروردگار تو.


**ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ

الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا


آنگاه پرهيزگاران را نجات

مى‌دهيم و ستمكاران را همچنان

به زانو نشسته در آنجا وامى‌گذاريم.


نک بهشت و بارگاه ايمنی

پس کجا بود آن گذرگاه دنی؟


پس ملک گوید که آن روضهٔ خضر

که فلان جا دیده‌اید اندر گذر


حدیث


دسته هایی از مردم به درهای بهشت آیند

و گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود

که به دوزخ درآییم؟ به آنان گفته شود: بر

آن گذشتید و آن، خاموش بود.


دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت

بر شما شد باغ و بستان و درخت


چون شما این نفس دوزخ‌خوی را

آتشی گبر فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پر صفا

نار را کشتید از بهر خدا


آتش شهوت که شعله می‌زدی

سبزهٔ تقوی شد و نور هدی


آتش خشم از شما هم حلم شد

ظلمت جهل از شما هم علم شد


آتش حرص از شما ایثار شد

و آن حسد چون خار بد، گلزار شد


چون شما این جمله آتش های خویش

بهر حق کشتید جمله پیش پیش


نفس ناری را چو باغی ساختید

اندرو تخم وفا انداختید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 366 Divan e Shams


هر سوی که عشق رخت بنهاد

هر جا که ملامتست آنجاست


ما نگریزیم ازین ملامت

زیرا که قدیم خانه ماست


میری مطلب که میر مجلس

گر چشم ببسته ا‌ست بیناست


شب خیز کنید ای حریفان

شمعست و شراب و یار تنهاست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1831


زآنکه آوازت تو را در بند کرد

خویشتن، مرده پی این پند کرد


یعنی: ای مطرب شده با عام و خاص

مرده شو چون من، که تا یابی خلاص


دانه باشی، مرغکانت بر چنند

غنچه باشی، کودکانت بر کنند


دانه پنهان کن، بکلی دام شو

غنچه پنهان کن، گیاه بام شو


هر که داد او، حسن خود را در مزاد

صد قضای بد، سوی او رو نهاد


حیله ها و خشم ها و رشک ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم، روزگارش می‌برند


آنکه غافل بود از کشت و بهار

او چه داند قیمت این روزگار؟


در پناه لطف حق باید گریخت

کو هزاران لطف، بر ارواح ریخت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327


علم تقلیدی وبال جان ماست

عاریه‌ست و، ما نشسته کآن ماست


زین خرد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن


هرچه بینی سود خود، زآن می‌گریز

زهر نوش و، آب حیوان را بریز


هر که بستاید تو را، دشنام ده

سود و سرمایه به مفلس وام ده


ایمنی بگذار و، جای خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقل دور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبت این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


چون خر تشنه، خیال هر یکی

از قف تن، فکر را شربت‌مکی


نشف کرد از تو خیال آن وشات

شبنمی که داری از بحر الحیات


پس نشان نشف آب اندر غصون

آن بود کآن می‌نجنبد در رکون


عضو حر شاخ تر و تازه بود

می‌کشی هر سو، کشیده می‌شود


گر سپد خواهی، توانی کردنش

هم توانی کرد چنبر گردنش


چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود

نآید آن سویی که امرش می‌کشد


پس بخوان قاموا کسالی از نبی

چون نیابد شاخ از بیخش طبی


قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲

Quran, Soore An-Nissa (#4), Line # 142


إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا

 كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا.


همانا منافقان می خواهند خدا را بفريبند در حالیکه او آنان را

بوسیله اعمالشان می فریبدو چون به نماز برخيزند با کسالت 

برخيزند چون از نماز هیچ بهره و حال معنوی نمی برند با مردم 

به ريا رفتار مى‌كنندو خدا را مگر اندكى فقط برای نمایش دادن ياد نكنند. 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 1234


توبه کن، بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رو

او محمدخوست با او گیر خو


تا احب لـلَّه آیی در حساب

کز درخت احمدی با اوست سیب


هر که را دیدی ز کوثر خشک لب

دشمنش می‌دار همچون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مام تو

کو حقیقت هست خون‌آشام تو


از خلیل حق بیاموز این سیر

که شد او بیزار اول از پدر


تا که ابغض لـلَّه آیی پیش حق

تا نگیرد بر تو رشک عشق دق


تا در شمار کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز

برای حضرت حق است، تا غیرت عشق الهی خلوص ایمان و 

ایقان تو را مورد طعن و ایراد قرار ندهد.


تا نخوانی لا و الّا الله را

در نيابی منهج این راه را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 746


گر محک داری، گزین کن، ور نه رو

نزد دانا خویشتن را کن گرو


یا محک باید میان جان خویش

ور ندانی ره، مرو تنها تو پیش


بانگ غولان هست بانگ آشنا

آشنایی که کشد سوی فنا


بانگ می‌دارد که هان ای کاروان

سوی من آیید نک راه و نشان


نام هر یک می‌برد غول ای فلان

تا کند آن خواجه را از آفلان


چون رسد آنجا، ببیند گرگ و شیر

عمر ضایع، راه دور و، روز دیر


چون بود آن بانگ غول؟ آخر بگو

مال خواهم، جاه خواهم، و آب رو


از درون خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها


ذکر حق کن، بانگ غولان را بسوز

چشم نرگس را ازین کرکس بدوز


صبح کاذب را ز صادق وا شناس

رنگ می را باز دان از رنگ کاس


تا بود کز دیدگان هفت رنگ

دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ


رنگ ها بینی بجز این رنگ ها

گوهران بینی به جای سنگ ها


گوهر چه؟ بلک دریایی شوی

آفتاب چرخ پیمایی شوی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1956


فی السماء رزقکم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چفسیده‌ای؟


مگر نشنیده ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟

پس چرا به این دنیای پست چسبیده ای؟


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۲۲

Quran, Soore Adh-Dhaariyat (#51), Line # 22


وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ


و در آسمان است روزی شما و آنچه شما بدان وعده داده شده اید.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 808


آن بز کوهی بر آن کوه بلند

بر دود از بهر خوردی بی‌گزند


تا علف چیند، ببیند ناگهان

بازیی دیگر ز حکم آسمان


بر کهی دیگر بر اندازد نظر

ماده بز بیند بر آن کوه دگر


چشم او تاریک گردد در زمان

بر جهد سرمست زین که تا بدآن


آنچنان نزدیک بنماید ورا

که دویدن گرد بالوعهٔ سرا


آن هزاران گز دو گز بنمایدش

تا ز مستی میل جستن آیدش


چونکه بجهد، در فتد اندر میان

در میان هر دو کوه بی امان


او ز صیادان به که بگریخته

خود پناهش، خون او را ریخته


شسته صیادان میان آن دو کوه

انتظار این قضای با شکوه


باشد اغلب صید این بز همچنین

ورنه چالاکست و چست و خصم‌بین


رستم ارچه با سر و سبلت بود

دام پاگیرش یقین شهوت بود


همچو من از مستی شهوت ببر

مستی شهوت ببین اندر شتر


باز این مستیّ شهوت در جهان

پیش مستیّ ملک دان مستهان


مستی آن مستی این بشکند

او به شهوت التفاتی کی کند؟


آب شیرین تا نخوردی، آب شور

خوش بود خوش، چون درون دیده نور


قطره‌یی از باده‌های آسمان

بر کند جان را ز می وز ساقیان


تا چه مستی ها بود املاک را

وز جلالت روح های پاک را


که به بویی دل در آن می بسته‌اند

خمّ بادهٔ این جهان بشکسته‌اند


جز مگر آنها که نومیدند و دور

همچو کفّاری نهفته در قبور

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1429

Time base: Pacific Daylight Time