برنامه شماره ۷۰۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۲ مارس ۲۰۱۸ ـ ۲۲ اسفند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2594, Divan e Shams
از مرگ چه اندیشی، چون جانِ بقا داری؟
در گور کجا گنجی، چون نورِ خدا داری؟
خوش باش، کزان گوهر عالم همه شد چون زر
ماننده آن دلبر، بنما که کجا داری؟
در عشق نشسته تن، در عشرت تا گردن
تو روی تُرُش(۱) با من، ای خواجه چرا داری؟
در عالمِ بیرنگی، مستی بُوَد و شَنگی(۲)
شیخا تو چه دلتنگی؟ با غم چه هوا داری؟
چندین بمخور این غم، تا چند نهی ماتم؟
همرنگ شو آخر هم، گر بخششِ ما داری
از تابشِ تو جانا، جان گشت چنین دانا
بسم الله، مولانا، چون باده ما داری
شمس الحقِ تبریزی، چون صافِ شکرریزی
با تیره نیامیزی، چون بَحرِ(۳) صفا داری
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34, Divan e Shams
آمد شراب آتشین، ای دیو غم، کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش، رو، ای ساقی باقی، درآ
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shams
رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش
رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2912, Divan e Shams
مرغ مرگ اندیش را غم میدهی
بلبلان را مست و گویا میکنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shams
بیاموز از پیامبر کیمیایی
که هر چِت حق دهد، میده رضایی
همان لحظه درِ جنّت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
رسولِ غم اگر آید بَرِ تو
کنارش گیر(۴) همچون آشنایی
جفایی کز بَرِ معشوق آید
نثارش کن به شادی مرحبایی
که تا آن غم برون آید ز چادر
شِکَرباری، لطیفی، دلربایی
مبارک تر ز غم چیزی نباشد
که پاداشش ندارد منتهایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836
چونکه غم بینی تو، استغفار کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 508
هر چه غیرِ اوست، اِستِدراجِ*۱(۵) توست
گرچه تخت و ملکِ توست و تاجِ توست
شاد از غم شو، که غم دام لقاست
اندرین ره، سویِ پستی اِرتِقاست
غم یکی گنجی است و رنجِ تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان؟
کودکان چون نامِ بازی بشنوند
جمله با خرگور، هم تگ میدوند
ای خرانِ کور، این سو(۶) دام هاست
در کمین، این سوی، خونآشام هاست
*۱ قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۸۲
Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #182
وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2629, Divan e Shams
ای گردِ جهان گشته و جز نقش ندیده
بر روی زن آبی و یقین دان که به خوابی
بِستان قدحِ عشرت، وز بند برون جه
تا باخبری، بندِ سؤالی و جوابی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2678, Divan e Shams
درونت گر نبودی کیمیاگر
به هر دم خون و بَلغَم(۷) جان نگشتی
نهان از عالم ار نی عالمستی
دلِ تاریکِ تو میدان نگشتی
نهان دار این سخن را زانکه زرها
اگر پنهان نبودی، کان نگشتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2614, Divan e Shams
ما مینرویم ای جان، زین خانه دگر جایی
یا رب چه خوش است اینجا، هر لحظه تماشایی
هر گوشه یکی باغی، هر کنج یکی لاغی(۸)
بی ولوله زاغی، بی گرگِ جِگَرخایی(۹)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2970
هر که در روزِ اَلَست آن شیر خَورد
همچو موسی شیر را تَمییز(۱۰) کرد*۲
گر تو بر تَمییزِ طفلت مُولِعی(۱۱)
این زمان یا اُمَّ مُوسی اَرْضِعی
ای مادر موسی اگر بسیار خواهانی که تمییز و تشخیص کودکت را
بشناسی، اینک ای مادر موسی به او شیر بده.
تا ببیند طعمِ شیرِ مادرش
تا فرو ناید به دایهٔ بَد(۱۲) سرش
*۲ قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Ghessas(#28), Line #12
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ
و ما بازداشتیم پیش از آن، شیر هر دایه را بر او، خواهر موسی گفت: آیا میل دارید شما را راهنمایی کنم به سوی خانواده ای که وی را تیمار کنند و نیک خواهش باشند؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1639
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اِجلالی(۱۳) کنی
طفل جان، از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با مَلَک اَنْباز(۱۴) کن
تا تو تاریک و مَلول و تیرهای
دان که با دیوِ لَعین(۱۵) همشیرهای(۱۶)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2694
می شناسا، هین بچش با احتیاط
تا میی یابی مُنَزَّه(۱۷) ز اختلاط
هر دو مستی میدهندت، لیک این
مستیات آرَد کشان تا ربِّ دین
تا رهی از فکر و وسواس و حِیَل(۱۸)
بی عِقال(۱۹) این عقل در رَقصُالْجَمَل(۲۰)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1904, Divan e Shams
هوا شیری است از پستانِ شیطان
بُوَد عقلِ تو شیرِ خر مکیدن
دهانِ خاک، خشک از حسرتِ ماست
نیارد(۲۱) جرعهای بی ما چشیدن
کی یارَد صیدِ ما را قصد کردن؟
کی یارَد بنده ما را خریدن؟
کسی را که ربودیم و گزیدیم
که را خواهد به غیرِ ما گزیدن؟
امانی نیست جان را در جُزِ عشق
میانِ عاشقان باید خزیدن
امانِ هر دو عالم عاشقان راست
چنین بودند وقتِ آفریدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 195
فضلِ حق، با این که او کَژ میتند
عاقبت زین جمله پاکش میکند
سَبْق بُرده(۲۲) رحمتش وان غَدر(۲۳) را
داده نوری که نباشد بَدر را
کوششش را شُسته حق زین اِختِلاط
غسل داده رحمت او را زین خُباط(۲۴)
تا که غَفّاریِ(۲۵) او ظاهر شود
مِغْفَری(۲۶)، کَلّی ش(۲۷) را غافِر(۲۸) شود
آب*۳، بهرِ این ببارید از سِماک(۲۹)
تا پلیدان را کند از خُبث(۳۰) پاک
۳* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۴۸
Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #48
… وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا.
… و از آسمان آبی پاک و پاک کننده فرو فرستادیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4317
پس بدان کابِ مبارک ز آسمان*۴
وحی دلها باشد و صِدقِ بیان
*۴ قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۹
Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #9
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ
و فرو فرستادیم از آسمان، آبی مبارک، و بدان بوستان ها و دانه های درودنی برویانیدیم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3210
سخت میآید فِراقِ این مَمَرّ(۳۱)
پس فِراقِ آن مَقَر(۳۲)، دان سخت تر
چون فِراقِ نقش، سخت آید تو را
تا چه سخت آید ز نقاشش جدا
ای که صبرت نیست از دنیای دُون(۳۳)
چونت صبرست از خدا؟ ای دوست، چون؟
چونکه صبرت نیست زین آبِ سیاه
چون صَبوری داری از چشمهٔ اله؟
چونکه بی این شَرب، کم داری سکون
چون ز اَبراری(۳۴) جدا وَز یَشرَبُون*۵(۳۵)؟
تویی که بدون نوشیدن آب، آرامش نمی یابی، چگونه می توانی از نیکان و شراب پاکی که می نوشند دور باشی
گر ببینی یک نَفَس حُسنِ وَدود(۳۶)
اندر آتش افکنی جان و وجود
جیفه(۳۷) بینی بعد از آن این شُرب را
چون ببینی کَرّ و فَرِّ(۳۸) قُرب(۳۹) را
همچو شهزاده رسی در یارِ خویش
پس برون آری ز پا تو خارِ خویش
جهد کن، در بیخودی خود را بیاب
زودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب
در راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.
هر زمانی، هین مشو با خویش جفت
هر زمان چون خر در آب و گِل مَیُفت
از قُصورِ چشم باشد آن عِثار(۴۰)
که نبیند شیب و بالا کوروار
بوی پیراهانِ یوسف کن سَنَد(۴۱)
زآنکه بویش چشم، روشن میکند*۶
صورتِ پنهان و آن نورِ جَبین
کرده چشمِ انبیا را دوربین
نورِ آن رخسار، برهاند ز نار
هین مشو قانع به نورِ مُستَعار(۴۲)
چشم را این نور، حالیبین کند
جسم و عقل و روح را گَرگین(۴۳) کند
صورتش نورست و در تحقیق، نار
گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار
*۵ قرآن کریم، سوره دهر(انسان)(۷۶)، آیه ۵
Quran, Sooreh Dahr(Ensaan)(#76), Line #5
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا
همانا نوشند نیکان از جامی لبریز که آمیغِ آن عطرآگین است.
*۶ قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶
Quran, Sooreh Yusof(#12), Line #96
فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
وقتی که آن مژده ور بیامد، پیراهن یوسف را بر رخساره یعقوب افکند و ناگهان بینایی او بازآمد. یعقوب گفت: آیا نگفتم شما را که من چیزی از خدا دانم که شما ندانید؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2540
خانه بر کَن، کز عقیقِ این یَمَن
صد هزاران خانه شاید ساختن
گنج زیرِ خانه است و چاره نیست
از خرابی خانه مَندیش و مَایست
که هزاران خانه از یک نقدِ گنج
توان عمارت کرد، بیتکلیف و رنج
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عُریان شود
لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح
مزدِ ویران کردَنَستَش آن فُتوح(۴۴)
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیسَ لِلْـاِنسانِ اِلّا ما سَعی'*۷
آیا کسی که کاری انجام نداده دستمزدی دارد؟ مسلّماً ندارد، زیرا " برای آدمی نیست جز آنچه کوشد".
دست خایی بعد از آن تو، کای دریغ
این چنین ماهی بُد اندر زیرِ میغ(۴۵)
من نکردم آنچه گفتند از بِهی
گنج رفت و خانه و دستم تهی
*۷ قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
نیست برای آدمی جز آنچه کوشد و براستی که او نتیجه سعی و کار خود بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2067
دانهٔ پُرمغز با خاکِ دُژَم(۴۶)
خلوتی و صحبتی کرد از کرم
خویشتن در خاک، کلی محو کرد
تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد
از پسِ آن محو، قَبضِ(۴۷) او نماند
پرگشاد و بَسط(۴۸) شد، مَرکَب براند
پیشِ اصل خویش چون بیخویش شد
رفت صورت، جلوهٔ معنیش شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۹) و سَنی(۵۰)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2235
در گَویّ(۵۱) و در چَهی ای قَلتَبان(۵۲)
دست وادار از سِبالِ(۵۳) دیگران
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
ای مقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکش
ای چو خَربَنده(۵۴) حریفِ کونِ خر
بوسه گاهی یافتی، ما را ببر
چون ندادت بندگیِّ دوست دست
میلِ شاهی از کجاات خاسته ست؟
در هوای آنکه گویندت: زهی
بستهای در گردنِ جانت زهی
روبَها، این دُمِّ حیلَت را بِهِل(۵۵)
وقف کن دل بر خداوندانِ دل
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 91
بنده مینالد به حق از درد و نیش
صد شکایت میکند از رنجِ خویش
حق همی گوید که: آخر رنج و درد
مر تو را لابه(۵۶) کنان و راست کرد
این گِله زان نعمتی کن کِت(۵۷) زند
از درِ ما، دور و مَطرودت(۵۸) کند
در حقیقت هر عدو داروی توست
کیمیا و نافِع و دلجوی توست
که ازو اندر گریزی در خَلا(۵۹)
اِستِعانَت(۶۰) جویی از لطفِ خدا
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
(۱) روی تُرُش: عبوس، اخمو، ترشرو
(۲) شَنگ: شنگول، شوخ، ظریف، زیبا
(۳) بَحر: دریا
(۴) کنارگرفتن: در آغوش گرفتن، بغل کردن
(۵) اِستِدراج: هم هویت شدن با چیزهای ذهنی و به تدریج بی رمق شدن و مردن در ذهن
(۶) این سو: منظور دنیاست
(۷) بَلغَم: از اخلاط چهارگانه بدن، مادهای سفید و لزج که هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع میشود
(۸) لاغ: شوخی، بازی، مسخرگی
(۹) جِگَرخا: جگر خوار، خورنده جگر
(۱۰) تَمییز: جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، تشخیص دادن
(۱۱) مُولِع: حریص، آزمند
(۱۲) دایهٔ بَد: کنایه از هر گونه عامل نفسانی، خواه وساوس درونی و خواه گمراه کنندگانی که به جامه ارشاد در می آیند.
(۱۳) اِجلالی: گرانقدر
(۱۴) اَنْباز: شریک
(۱۵) دیو لعین: شیطان ملعون( لعنت شده)
(۱۶) همشیره: خواهر، اینجا به معنی همراه و دمساز
(۱۷) مُنَزَّه: پاک و پاکیزه، بی آلایش
(۱۸) حِیَل: جمع حیله
(۱۹) عِقال: زانوبند شتر
(۲۰) رَقصُالْجَمَل: عمل و اثر از کسی یا چیزی که از وی انتظار نمی رود، کار غریب و فوق العاده
(۲۱) یارستن: توانستن
(۲۲) سَبْق بُردن: پیشی گرفتن
(۲۳) غَدر: حلیه و فریب
(۲۴) خُباط: حالتی شبیه دیوانگی، پریشانی مغز
(۲۵) غَفّار: بسیار آمرزنده، پوشاننده، از نامهای خداوند
(۲۶) مِغْفَر: کلاهخود
(۲۷) کَلّی: کچلی
(۲۸) غافِر: آمرزنده، پوشندۀ گناه
(۲۹) سِماک: آسمان
(۳۰) خُبث: ناپاکی و پلیدی
(۳۱) مَمَرّ: محل عبور
(۳۲) مَقَر: محل قرار گرفتن
(۳۳) دُون: پست، نازل
(۳۴) اَبرار: نیکان
(۳۵) یَشرَبُون: می نوشند
(۳۶) وَدود: بسیار مهربان و دوستدار، از نامهای خداوند
(۳۷) جیفه: مردار
(۳۸) کَرّ و فَرّ: شکوه و جلال
(۳۹) قُرب: نزدیکی
(۴۰) عِثار: لغزش
(۴۱) سَنَد: تکیه گاه
(۴۲) مُستَعار: عاریه گرفته شده، غیر اصیل
(۴۳) گَرگین: کچل، گر
(۴۴) فُتوح: گشایش در حال باطنی سالک، گشایش
(۴۵) میغ: ابر
(۴۶) دُژَم: افسرده، اندوهگین، سرمست
(۴۷) قَبض: گرفتن، گرفتگی
(۴۸) بَسط: گستردن، گسترانیدن، فراخی، وسعت
(۴۹) حَبْر: دانشمند، دانا
(۵۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۵۱) گَوْ: گودال
(۵۲) قَلتَبان: بی غیرت، بی حمیّت
(۵۳) سِبال: سبیل
(۵۴) خَربَنده: خادم الاغ، مهتر الاغ، خرکچی
(۵۵) هِلیدن: گذاشتن، واگذاشتن
(۵۶) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری
(۵۷) کِت: که تو را
(۵۸) مَطرود: رانده شده، دورکرده شده
(۵۹) خَلا: خلوت، خلوت گاه
(۶۰) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری
در گور کجا گنجی چون نورِ خدا داری
خوش باش کزان گوهر عالم همه شد چون زر
ماننده آن دلبر بنما که کجا داری
در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن
تو روی ترش با من ای خواجه چرا داری
در عالم بیرنگی مستی بود و شنگی
شیخا تو چه دلتنگی با غم چه هوا داری
چندین بمخور این غم تا چند نهی ماتم
همرنگ شو آخر هم گر بخشش ما داری
از تابشِ تو جانا جان گشت چنین دانا
بسم الله مولانا چون باده ما داری
شمس الحق تبریزی چون صاف شکرریزی
با تیره نیامیزی چون بحر صفا داری
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ
که هر چت حق دهد میده رضایی
همان لحظه درِ جنت گشاید
رسول غم اگر آید برِ تو
کنارش گیر همچون آشنایی
جفایی کز برِ معشوق آید
شکرباری لطیفی دلربایی
چونکه غم بینی تو استغفار کن
غم به امرِ خالق آمد کار کن
هر چه غیرِ اوست استدراج*۱ توست
گرچه تخت و ملک توست و تاج توست
شاد از غم شو که غم دام لقاست
اندرین ره سوی پستی ارتقاست
غم یکی گنجی است و رنج تو چو کان
لیک کی در گیرد این در کودکان
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور هم تگ میدوند
ای خران کور این سو دام هاست
در کمین این سوی خونآشام هاست
بستان قدح عشرت وز بند برون جه
تا باخبری بند سؤالی و جوابی
به هر دم خون و بلغم جان نگشتی
دل تاریک تو میدان نگشتی
اگر پنهان نبودی کان نگشتی
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایی
یا رب چه خوش است اینجا هر لحظه تماشایی
هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی لاغی
بی ولوله زاغی بی گرگ جگرخایی
هر که در روزِ الست آن شیر خورد
همچو موسی شیر را تمییز کرد*۲
گر تو بر تمییزِ طفلت مولعی
این زمان یا ام موسی ارضعی
تا ببیند طعم شیر مادرش
تا فرو ناید به دایهٔ بد سرش
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیوِ لعین همشیرهای
می شناسا هین بچش با احتیاط
تا میی یابی منزه ز اختلاط
هر دو مستی میدهندت لیک این
مستیات آرد کشان تا رب دین
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال این عقل در رقص الجمل
هوا شیری است از پستان شیطان
بود عقل تو شیرِ خر مکیدن
دهان خاک خشک از حسرت ماست
نیارد جرعهای بی ما چشیدن
کی یارد صید ما را قصد کردن
کی یارد بنده ما را خریدن
که را خواهد به غیرِ ما گزیدن
امانی نیست جان را در جزِ عشق
میان عاشقان باید خزیدن
امان هر دو عالم عاشقان راست
چنین بودند وقت آفریدن
فضل حق با این که او کژ میتند
سبق برده رحمتش وان غدر را
داده نوری که نباشد بدر را
کوششش را شسته حق زین اختلاط
غسل داده رحمت او را زین خباط
تا که غفاری او ظاهر شود
مغفری کلی ش را غافر شود
آب*۳ بهرِ این ببارید از سماک
تا پلیدان را کند از خبث پاک
پس بدان کاب مبارک ز آسمان*۴
وحی دلها باشد و صدق بیان
سخت میآید فراق این ممر
پس فراق آن مقر دان سخت تر
چون فراق نقش سخت آید تو را
ای که صبرت نیست از دنیای دون
چونت صبرست از خدا ای دوست چون
چونکه صبرت نیست زین آب سیاه
چون صبوری داری از چشمهٔ اله
چونکه بی این شرب کم داری سکون
چون ز ابراری جدا وز یشربون*۵
گر ببینی یک نفس حسن ودود
جیفه بینی بعد از آن این شرب را
چون ببینی کر و فر قرب را
جهد کن در بیخودی خود را بیاب
زودتر والله اعلم بالصواب
هر زمانی هین مشو با خویش جفت
هر زمان چون خر در آب و گل میفت
از قصورِ چشم باشد آن عثار
بوی پیراهان یوسف کن سند
زآنکه بویش چشم روشن میکند*۶
صورت پنهان و آن نورِ جبین
نورِ آن رخسار برهاند ز نار
هین مشو قانع به نورِ مستعار
چشم را این نور حالیبین کند
جسم و عقل و روح را گرگین کند
صورتش نورست و در تحقیق نار
خانه بر کن کز عقیق این یمن
از خرابی خانه مندیش و مایست
که هزاران خانه از یک نقد گنج
توان عمارت کرد بیتکلیف و رنج
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیک آن تو نباشد زآنکه روح
مزد ویران کردنستش آن فتوح
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للـانسان الا ما سعی*۷
دست خایی بعد از آن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ
من نکردم آنچه گفتند از بهی
دانهٔ پرمغز با خاک دژم
خویشتن در خاک کلی محو کرد
از پس آن محو قبض او نماند
پرگشاد و بسط شد مرکب براند
رفت صورت جلوهٔ معنیش شد
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران
چون به بستانی رسی زیبا و خوش
بعد از آن دامان خلقان گیر و کش
ای مقیم حبس چار و پنج و شش
نغزجایی دیگران را هم بکش
ای چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی ما را ببر
چون ندادت بندگی دوست دست
میلِ شاهی از کجاات خاسته ست
در هوای آنکه گویندت زهی
بستهای در گردن جانت زهی
روبها این دم حیلت را بهل
وقف کن دل بر خداوندان دل
صد شکایت میکند از رنج خویش
حق همی گوید که آخر رنج و درد
مر تو را لابه کنان و راست کرد
این گله زان نعمتی کن کت زند
از درِ ما دور و مطرودت کند
کیمیا و نافع و دلجوی توست
که ازو اندر گریزی در خلا
استعانت جویی از لطف خدا
Privacy Policy
Today visitors: 4570 Time base: Pacific Daylight Time