برنامه شماره ۸۰۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۶ مارس ۲۰۲۰ - ۲۷ اسفند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1933, Divan e Shams
برخیز و صَبوح(۱) را بِرَنجان
ای رویِ تو آفتابِ رَخشان
جانها که ز راهِ نو رسیدند
بر مایده(۲) قدیم بنشان
جانها که پرید دوش در خواب
در عالمِ غیب شد پریشان
هر جان به ولایتی و شهری
آواره شدند چون غریبان
مرغانِ رمیده(۳) را فراز آر
حُرّاقه بزن(۴)، صَفیر برخوان
هرچ آوردند از ره آورد(۵)
بی خود کُنشان و جمله بِستان
زیرا هر گُل که برگ دارد
او بَر نَخورد ازین گلستان
عقلی باید ز عقل بیزار
خوش نیست قَلاوُزی(۶) ز حیران
جغدست قَلاوُز و همه راه
در هر قدمی هزار ویران
ای بازِ خدا درآ به آواز
از کنگرههایِ شهرِ سلطان
وین راه بزن که اَندَرین راه
خُفت اُشتر و مست شد شتربان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 121
شمسِ جان، کو خارج آمد از اَثیر(۷)
نَبْوَدَش در ذهن و در خارج، نظیر
در تصوّر، ذاتِ او را گُنج(۸) کو؟
تا در آید در تصوّر مثلِ او
چون حدیثِ رویِ شمسُ الدّین رسید
شمسِ چارُمْ(۹) آسمان سَر در کشید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2323
آن یکی را کرده پُر نور جلال
وآن دگر را کرده پُر وَهم و خیال
گر به خویشم هیچ رای و فن بُدی
رای و تدبیرم به حکم من بُدی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2327
چون کَفَم زین، حلّ و عقد او تهی ست
ای عجب این مُعجبیِّ من ز کیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
این الف وین میم، اُمِّ بود ماست
میم اُم تنگست، الف زو نَرْ گداست(۱۰)
آن الف چیزی ندارد، غافلی ست
میم دلتنگ، آن زمان عاقلی ست
در زمان بیهشی، خود هیچ من
در زمان هوش، اندر پیچ من
هیچ دیگر بر چنین هیچی منه
نام دولت بر چنین پیچی منه
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عَنا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 750
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنای حل و عقد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 756
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3262
پس قیامت، نقدِ حالِ تو بُوَد
پیشِ تو، چرخ و زمین مُبْدَل شود
قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۴۸
Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #48
« يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ
وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ »
« روزی که این زمین به زمینِ دیگر مبدّل گردد، و
نیز این آسمان ها به آسمانی دگر. و همگان برای
خداوند یگانه چیره، آشکار شوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 387
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی، نباشد هیچ غم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱-۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 387-1
چون عنایاتت بود با ما مقیم
کی بود بیمی از آن دزد لئیم
هر شبی از دامِ تن، اَرواح را*
میرَهانی میکَنی اَلْواح(۱۱) را
میرهند اِرواح هر شب زین قفس
فارغان از حکم و گفتار و قِصَص(۱۲)
شب ز زندان بیخبر زندانیان
شب ز دولت بیخبر سلطانیان
نی غم و اندیشه سود و زیان
نی خیالِ این فلان و آن فلان
حالِ عارف این بُود بیخواب هم
گفت ایزد: هُمْ رُقُودٌ زین مَرَم(۱۳)**
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تَقلیبِ(۱۴) رب
آنکه او پنجه نبیند در رَقَم
فعل، پندارد به جنبش از قَلَم
* قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۴۲
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #42
« اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ
فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ
مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »
« خدا جانها را به هنگام مردنشان مىگيرد، و نيز جان
كسانى را كه در خواب خود نمردهاند. جانهايى را كه حكم
مرگ بر آنها رانده شده نگه مىدارد و ديگران را تا زمانى
كه معين است بازمىفرستد. در اين عبرتهاست براى آنهايى
كه مىانديشند.»
** قرآن کریم، سوره كهف(۱۸)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #18
« وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ
وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا
وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا.»
« مىپنداشتى كه بيدارند حال آنكه در خواب بودند و ما آنان را
به دست راست و دست چپ مىگردانيديم، و سگشان بر درگاه غار
دو دست خويش دراز كرده بود. اگر به سروقتشان مىرفتى گريزان
بازمىگشتى و از آنها سخت مىترسيدى.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4758
گاه گفتی: کین بلایِ بیدَواست
گاه گفتی: نه، حیاتِ جانِ ماست
گاه هستی زُو، بَر آوردی سَری
گاه او از نیستی خوردی بَری
چونکه بر وی سرد گشتی این نهاد
جوش کردی گرم چشمهٔ اتحاد
چونکه با بیبرگیِ غربت بساخت
برگِ بیبرگی به سوی او بتاخت
خوشههای فکرتش بیکاه شد
شَبرُوان را رهنما چون ماه شد
ای بسا طوطیِّ گویای خَمُش
ای بسا شیرینروانِ رُو تُرُش(۱۵)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1466, Divan e Shams
در عشقِ سلیمانی من همدمِ مرغانم
هم عشق پری دارم، هم مردِ پری خوانم(۱۶)
هر کس که پری خوتر، در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش، حُرّاقه(۱۷) بجنبانم
زین واقعه مدهوشم، باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم، هم لوحِ خموشانم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1500
چه عجب که سِرّ ز بد پنهان کنی
این عجب که سِرّ ز خود، پنهان کنی
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
می دهند اَفیون(۱۸) به مردِ زخم مند(۱۹)
تا که پیکان از تنش بیرون کنند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4519
برگ بیبرگی همه اِقْطاع اوست
فقر و خواریش افتخارست و علوست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4536
مردهاند ایشان و پوسیدهٔ فنا
مرده کشتن نیست مردی پیش ما
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4539
ای بنازیده به مُلک و خاندان
نزد عاقل، اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فُتاد از بام طشت
پیش چشمم کُلُّ آتٍ(۲۰)، آتْ گشت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1378
برگِ بی برگی(۲۱)، تو را چون برگ شد
جانِ باقی(۲۲) یافتی و مرگ شد
چون تو را غم، شادی افزودن گرفت
روضهٔ(۲۳) جانت گل و سوسن گرفت
آنچه خوفِ دیگران آن اَمنِ توست
بَط(۲۴)، قوی از بَحر و مرغِ خانه سست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3927
مرگ بی مرگی بود ما را حلال
برگ بی برگی بود ما را نَوال(۲۵)
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی
ظاهرش اَبتَر(۲۶)، نهان پایندگی
در رحم، زادن جنین را رفتن است
در جهان، او را ز نو بِشْکُفتن است
چون مرا سوی اَجَل عشق و هواست
نَهیِ لا تَلقُوا بِاَيْدِیکُم مَراست
از آنرو که من شیفته و عاشق مرگ هستم، پس نهی
سوره بقره « و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید »
متوجه من است.
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۹۵
Quran, Sooreh Ai-Baqarah(#2), Line #195
«…وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ…»
«…و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد…»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 144
تَن چو با برگ(۲۷) است روز و شب از آن
شاخِ جان در برگ ریزست و خزان
برگِ تَن بیبرگیِ جان است زود
این بباید کاستن، آن را فزود
اَقرِضُواالله، قرض دِه زین برگِ تن*
تا بِرُوید در عوَض در دل، چمن
قرض دِه، کَم کُن از این لقمهٔ تَنَت
تا نماید وَجهِ لا عَینٌ رَأَت**
تَن ز سِرگین(۲۸)، خویش چون خالی کند
پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی(۲۹) کند
این پلیدی بدْهد و پاکی بَرَد
از یُطَهِّرکُم تَنِ او بر خورَد***
* قرآن کریم، سور مزّمّل(۷۳)، آیه ۲۰
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #20
«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ…»
«…به خدا قرض الحسنه دهيد…»
** حدیث
« أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ
سمعت ولا خطرَ على قلبِ بشرٍ.»
« فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را
که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه
بر قلب انسانی خطور کرده است.»
*** قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۳۳
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33
«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»
«...خدا مىخواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد…»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 426, Divan e Shams
جای آن هست ار گمانِ بَد بَریم
زآنکه بیمَکری(۳۰) امین جستیم نیست
پشتِ ما از ظنِّ(۳۱) بد شد چون کمان
زانکه راهی بیکمین جستیم نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1961
بهرِ لقمه، گشته لقمانی گرو
وقتِ لقمان است، ای لقمه برو
از برایِ لُقمه ای این خارْخار(۳۲)
از کفِ لقمان برون آرید خار
در کفِ او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص، آن تمییز نیست
خار دان، آن را که خرما دیدهای
زآنکه بس نانْ کور(۳۳) و بس نادیدهای
جانِ لقمان که گلستانِ خداست
پایِ جانَش، خستهٔ خاری چراست؟
اُشتر آمد این وجودِ خارْخوار
مصطفی زادی برین اُشتر سوار
اُشترا، تنگِ(۳۴) گُلی بر پشتِ توست
کز نسیم اش در تو صد گُلزار رُست
میلِ تو، سویِ مُغیلان(۳۵) است و ریگ
تا چه گُل چینی ز خارِ مُرده ریگ(۳۶)؟
ای بگشته زین طلب از کو به کو
چند گویی کین گلستان کو و کو؟
پیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی
چشم تاریک است، جولان چون کنی؟
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سرِ خاری همی گردد نهان
(۱) صَبوح: بامداد، شراب صبحگاهی
(۲) مایده: خوان، سفره، خوردنی
(۳) رمیده: رم کرده، گریخته
(۴) حُرّاقه زدن: مشعل روشن کردن
(۵) ره آورد: هدیه، تحفه یی که از سفر برای یاران و فرزندان آورند.
(۶) قَلاوُزی: راهنمایی، رهبری
(۷) اَثیر: آسمان، کره آتش که بالای کره هوا قرار دارد.
(۸) گُنج: اسم مصدر است از گنجیدن به معنی قرار گرفتن چیزی در چیز دیگر بی کمی و کاستی، گنجایش، ظرفیت.
(۹) شمسِ چارُمْ: شمس چهارم، همین آفتاب است که کُره خاکی ما جزئی از منظومه آن محسوب شود.
(۱۰) نَرْ گدا: گدای سمج، گدای بی حیا
(۱۱) میکَنی اَْلواح را: یعنی تو [خدا] اذهان آنان را لوحی ساده و عاری از نقش می سازی. اَلْواح را کندن: نقوش و خواطر را از الواح ذهن ها کندن.
(۱۲) قِصَص: قِصّه ها، جمع قِصّه
(۱۳) مَرَم: فعل نهی از مصدر رمیدن
(۱۴) تَقلیب: برگردانیدن، واژگون کردن
(۱۵) رُو تُرُش: اخمو، عبوس
(۱۶) پری خوان: افسونگر
(۱۷) حُرّاقه: پنبه و پارچه کهنه که جرقه آتش از چخماق بدان می گرفتند. پارچه آتشین بوده که معرکه گیران برای جلب تماشاگران به کار می بردند.
(۱۸) اَفیون: تریاک
(۱۹) زخم مند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده.
(۲۰) کُلُّ آتٍ آتْ: هر چیز آمدنی خواهد آمد
(۲۱) برگ بی برگی: سرمایه عدم تعلق، سرمایه عدم هم هویت شدگی
(۲۲) باقی: جاودان
(۲۳) روضه: باغ، گلستان
(۲۴) بَط: مرغابی
(۲۵) نَوال: عطا و بخشش
(۲۶) اَبتَر: دُم بریده، ناقص، سترون
(۲۷) برگ: در اینجا به معنی آذوقه و رزق مادی است.
(۲۸) سِرگین: مدفوع
(۲۹) اِجلال: شکوه و جلال، بزرگواری
(۳۰) مَکر: حیله، فریب
(۳۱) ظنّ: حدس، گمان
(۳۲) خارْخار: خلجان و اضطراب
(۳۳) نانْ کور: بخیل و ناسپاس، فرومایه
(۳۴) تنگ: بارِ ستوران
(۳۵) مُغیلان: درختی خاردار که در ریگستان می روید.
(۳۶) مُرده ریگ: میراث مردگان، در اینجا کنایه از امری پست و خوار است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
برخیز و صبوح را برنجان
ای روی تو آفتاب رخشان
جانها که ز راه نو رسیدند
بر مایده قدیم بنشان
در عالم غیب شد پریشان
مرغان رمیده را فراز آر
حراقه بزن صفیر برخوان
هرچ آوردند از ره آورد
بی خود کنشان و جمله بستان
زیرا هر گل که برگ دارد
او بر نخورد ازین گلستان
خوش نیست قلاوزی ز حیران
جغدست قلاوز و همه راه
ای باز خدا درآ به آواز
از کنگرههای شهر سلطان
وین راه بزن که اندرین راه
خفت اشتر و مست شد شتربان
شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصور ذات او را گنج کو؟
تا درآید در تصور مثل او
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
آن یکی را کرده پر نور جلال
وآن دگر را کرده پر وهم و خیال
گر به خویشم هیچ رای و فن بدی
رای و تدبیرم به حکم من بدی
چون کفم زین حل و عقد او تهی ست
ای عجب این معجبی من ز کیست؟
چون الف چیزی ندارم ای کریم
این الف وین میم ام بود ماست
میم ام تنگست الف زو نر گداست
آن الف چیزی ندارد غافلی ست
میم دلتنگ آن زمان عاقلی ست
در زمان بیهشی خود هیچ من
در زمان هوش اندر پیچ من
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
پس قیامت شو قیامت را ببین
پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
هر شبی از دام تن ارواح را*
میرهانی میکنی الواح را
میرهند ارواح هر شب زین قفس
فارغان از حکم و گفتار و قصص
نی خیال این فلان و آن فلان
حال عارف این بود بیخواب هم
گفت ایزد هم رقود زین مرم**
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم
گاه گفتی کین بلای بیدواست
گاه گفتی نه حیات جان ماست
گاه هستی زو بر آوردی سری
گاه او از نیستی خوردی بری
چونکه با بیبرگی غربت بساخت
برگ بیبرگی به سوی او بتاخت
شبروان را رهنما چون ماه شد
ای بسا طوطی گویای خمش
ای بسا شیرینروان رو ترش
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش حراقه بجنبانم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
چه عجب که سر ز بد پنهان کنی
این عجب که سر ز خود پنهان کنی
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
می دهند افیون به مرد زخم مند
برگ بیبرگی همه اقطاع اوست
ای بنازیده به ملک و خاندان
نزد عاقل اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فتاد از بام طشت
پیش چشمم کل آت آت گشت
برگ بی برگی تو را چون برگ شد
جان باقی یافتی و مرگ شد
چون تو را غم شادی افزودن گرفت
روضهٔ جانت گل و سوسن گرفت
آنچه خوف دیگران آن امن توست
بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
برگ بی برگی بود ما را نوال
ظاهرش ابتر نهان پایندگی
در رحم زادن جنین را رفتن است
در جهان او را ز نو بشکفتن است
چون مرا سوی اجل عشق و هواست
نهی لا تلقوا بايدیکم مراست
تن چو با برگ است روز و شب از آن
شاخ جان در برگ ریزست و خزان
برگ تن بیبرگی جان است زود
این بباید کاستن آن را فزود
اقرضواالله قرض ده زین برگ تن*
تا بروید در عوض در دل چمن
قرض ده کم کن از این لقمهٔ تنت
تا نماید وجه لا عین رأت**
تن ز سرگین خویش چون خالی کند
پر ز مشک و در اجلالی کند
این پلیدی بدهد و پاکی برد
از یطهرکم تن او بر خورد***
نفس زنده سوی مرگی میتند
جای آن هست ار گمان بد بریم
زآنکه بیمکری امین جستیم نیست
پشت ما از ظن بد شد چون کمان
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو
از برای لقمه ای این خارخار
از کف لقمان برون آرید خار
در کف او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
خار دان آن را که خرما دیدهای
زآنکه بس نان کور و بس نادیدهای
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خسته خاری چراست؟
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی برین اشتر سوار
اشترا تنگ گلی بر پشت توست
کز نسیم اش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلان است و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مرده ریگ؟
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریک است جولان چون کنی؟
در سر خاری همی گردد نهان
Privacy Policy
Today visitors: 3210 Time base: Pacific Daylight Time