برنامه شماره ۸۴۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۴ نوامبر ۲۰۲۰ - ۵ آذر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shams
رُبود عشقِ تو تسبیح و داد بیت و سُرود
بسی بکردم لاحَوْل(۱) و توبه، دل نَشُنود
غزل سَرا شدم از دستِ عشق و دست زنان
بسوخت عشقِ تو ناموس و شَرم و هرچِم(۲) بود
عَفیف(۳) و زاهِد و ثابت قدم بُدم چون کوه
کدام کوه که بادِ توَش چو کَهْ نَرُبود؟
اگر کُهَم، هم از آوازِ تو صدا دارم
وَگَر کَهَم، همه در آتشِ تواَم کَهْ دود(۴)
وجودِ تو چو بدیدم، شدم ز شَرمْ عَدَم
ز عشقِ این عَدَم آمد جهانِ جانْ به وجود
به هر کجا عَدَم آید، وجودْ کَم گردد
زهی عَدَم که چو آمد ازو وجود اَفزود
فَلَکْ کَبود و زمین همچو کورِ راه نشین
کسی که ماهِ تو بیند رَهَد زِ کور و کَبود(۵)
مثالِ جانِ بزرگی، نهان به جسمِ جهان
مثالِ احمدِ مُرسَل میانِ گَبْر و جُهود
ستایِشَت به حقیقت ستایشِ خویش است
که آفتابْ سِتا(۶) چشمِ خویش را بِسُتود
ستایشِ تو چو دریا، زبانِ ما کَشتی
روان مسافرِ دریا و عاقبت محمود
مرا عنایتِ دریا چو بختِ بیدارست
مرا چه غم اَگَرَم هست چشم خواب آلود؟
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۸۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1890, Divan e Shams
زاهد بودم، ترانه گویم کردی
سَرفتنهٔ بَزم و بادهجویم کردی
سجّادهنشین با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکانِ کویَم کردی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3777
هین مَکُن لاحَوْل عِمران زادهام
که زِ لاحَوْل این طَرف افتادهام
مَر مرا اَصل و غذا لاحَوْل بود
نورِ لاحَوْلى که پیش از قَوْل بود
تو هَمیگیری پناه از من به حَق
من نِگاریده پناهم در سَبَق(۷)
آن پَناهم من که مَخْلَصهات بوذ
تو اَعُوذْ آریّ و من خود آن اَعُوذْ
آفتی نَبوَد بَتَر از ناشِناخت
تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت
یار را اَغیار پِنداری هَمی
شادیی را نام بِنهادی غَمی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #379
موش، تا انبارِ ما حُفره(۸) زده ست
وز فَنَش(۹) انبارِ ما ویران شده ست
اوّل ای جان! دفعِ شَرِّ موش کُن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۱۰)
بشنو از اخبارِ آن صَدرِ صُدور(۱۱)
لا صَلوةَ تَمَّ اِلاّ بِالْحُضور*
گر نه موشی دزد در انبارِ ماست
گندمِ اعمالِ چل ساله کجاست؟
ریزه ریزه صدقِ هر روزه چرا
جمع مینآید درین انبارِ ما؟
* حدیث نبوی
« لا صَلوةَ ِالّا بِالْحُضور الْقَلْب.»
« نماز(عبادت) بدون حضور کامل نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسید*
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری
به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن
که جان ما از جان کندن نجات یافت.
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزی ایم
ای خُنُک(۱۳) آن را که ذاتِ خود شناخت
اندر اَمنِ سَرمدی قصری بساخت
کودکی گرید پیِ جُوز(۱۴) و مَویز
پیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیز
پیشِ دل، جُوز و مَویز آمد جسد
طفل کی در دانشِ مردان رسد؟
هر که محجوب است، او خود کودک است
مرد آن باشد که بیرون از شک است
* قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash- shu'araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی
پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shams
عشقْ جُز دولت و عِنایَت نیست
جُز گُشادِ دل(۱۵) و هدایت نیست
عشق را بوحَنیفه درس نکرد
شافِعی را دَرو رِوایَت نیست
لایَجوز و یَجوز(۱۶) تا اَجَلَست
عِلْمِ عُشّاق را نهایت نیست
عاشقان غَرقهاند در شِکَراب
از شِکَر مصر را شِکایَت نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2956, Divan e Shams
دل را تمام بَرکَن ای جان، ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
عاشق چو قند باید، بیچون و چند باید
جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1197
ای دهندهٔ قوت و تَمکین و ثَبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنی ست
قایمی ده نفس را، که مُنثَنی ست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2773, Divan e Shams
با یار بساز، تا توانی
تا بیکس و مبتلا نمانی
بر آبِ حیات راه یابی
گر سرِّ موافقت بدانی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۱۸) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2968
تا شود فاروقِ(۱۹) این تزویرها
تا بُوَد دستورِ این تدبیرها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2962
زآنکه این آب و گِلی کابدانِ ماست
منکر و دزدِ ضیایِ جانهاست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2964
خوف و جُوع(۲۰) و نقصِ اموال و بَدَن
جمله بهرِ نقدِ جان ظاهر شدن
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۵
Quran, Sooreh Al-Baqara(#2), Line #50
« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ
وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.»
« البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و
بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم. و شكيبايان
را بشارت ده.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019
یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیَّتْ بدان
که عدم آمد امید عابدان
قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19
« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي
الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»
« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين
را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از
گورها بيرون شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549
چون ز مُرده زنده بیرون میکشد
هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۱)
چون ز مُرده زنده بیرون می کند
نفسِ زنده سوی مرگی می تَند
مُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ(۲۲) الصَّمَد
زندهيی زین مُرده بیرون آورد
« مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو
« نسبت به من ذهنی بمیر » تا خداوند بی نیاز که
زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو
بیرون آورد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1272
ما چو کشتی ها به هم بر میزنیم
تیره چشمیم و در آبِ روشنیم
ای تو در کشتیِّ تن، رفته به خواب
آب را دیدی، نگر در آبِ آب
آب را آبی ست کو میرانَدَش
روح را روحی ست کو میخوانَدَش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1475
این قدر گفتیم، باقی فکر کن
فکر اگر جامد بُوَد، رَو ذکر کن
ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۲۳)
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش*
چشم ها چون شد گُذاره(۲۴) نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
* قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۹۹
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99
« وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
« و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین ]مرگ[ تو را در رسد.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #425
چون بکاری جو، نروید غیرِ جو
قرض تو کردی، ز که خواهی گرو؟
جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنِه
هوش و گوش خود بدین پاداش دِه
جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کُن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۲۵) کُنَد
کَلب(۲۶) را کَهدانی(۲۷) و کاهِل(۲۸) کُنَد
مُتّهم کن نفس خود را ای فتی
مُتّهم کم کن جزای عدل را
توبه کن، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*
مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را
به اندازه ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.
در فُسونِ(۲۹) نفس کم شو غِرّهای(۳۰)
کآفتابِ حق نپوشد ذرّهای**
هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید
هست ذرّاتِ خَواطِر(۳۱) و افتِکار(۳۲)
پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار
* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۸ و۷
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #7,8
« فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.» (۷)
« پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.»
« وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.» (۸)
« هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.»
** قرآن کریم، سوره كهف(۱۸)، آیه ۴۹
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #49
« وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ
يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا
أَحْصَاهَا ۚ وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗوَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا.»
« دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه
در آن آمده است بيمناكند و مىگويند: واى بر ما، اين چه
دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را حساب ناشده
رها نكرده است. آنگاه اعمال خود را در مقابل خود بيابند و
پروردگار تو، به كسى ستم نمىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373
چون بگریانم، بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش
چونش کردم بسته دل، بگشایمش
رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست
چون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2543
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عُریان شود
لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح
مزدِ ویران کَرْدَنستَش آن فُتوح(۳۳)
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'
قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»
« و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده
[هیچ نصیب و بهره ای] نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1345
نَی که عاشق روز و شب گوید سخن
گاه با اَطْلال(۳۴) و گاهی با دِمَن(۳۵)
روی با اَطلال کرده، ظاهراً
او که را میگوید آن مِدْحت(۳۶)؟ که را؟
شُکر، طوفان را کنون بگماشتی*
واسطهٔ اَطلال را برداشتی
زآنکه اَطلالِ لَئیم(۳۷) و بَد بُدند
نِی ندایی، نِی صدایی میزدند
من چنان اَطلال خواهم در خَطاب
کَز صدا چون کوه واگوید جواب
تا مُثنّا(۳۸) بشنوم من نامِ تو
عاشقم بَر نامِ جانْ آرامِ(۳۹) تو**
هر نَبی، زآن دوست دارد کوه را
تا مُثنّا بشنود نامِ تو را
آن کُه پستِ مثالِ سَنْگلاخ(۴۰)
موش را شاید، نه ما را در مُناخ(۴۱)
من بگویم، او نگردد یارِ من
بی صَدا(۴۲) مانَد دَمِ گفتارِ من
با زمین، آن بهْ که هَموارش کنی
نیست همدم، با قدم، یارش کنی
* قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #18
« شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا
بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.»
« اللّه حكم كرد-و فرشتگان و دانشمندان نيز- كه هيچ
خدايى بر پاى دارنده عدل جز او نيست. خدايى جز او
نيست كه پيروزمند و حكيم است.»
** قرآن کریم، سوره رعد(۱۳)، آیه ۲۸
Quran, Sooreh Ar-Ra'd(#13), Line #28
«…أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ »
«…آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مىيابد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #462
بر مثالِ عنکبوت آن زشتْخو
پردههایِ گَنده را بَر بافد او
از لُعابِ(۴۳) خویش پردهٔ نور کرد
دیدهٔ ادراکِ خود را کور کرد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1241
تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را
در نيابی مَنهَجِ این راه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9
مادِحِ(۴۴) خورشید، مَدّاح خود است
که دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۴۵) است
ذَمِّ(۴۶) خورشید جهان، ذَمِّ خود است
که دو چشمم کور و تاریک و بد است
قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77
« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ
يَكُونُ لِزَامًا.»
« بگو: اگر پروردگار من شما را به طاعت خويش نخوانده
بود به شما نمىپرداخت، كه شما تكذيب كردهايد و كيفرتان
همراهتان خواهد بود.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shams
سپاس آن عَدَمی را، که هست ما بِرُبود
ز عشقِ آن عدم آمد، جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آید، وجود کم گردد
زهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزود
به سالها بِرُبودم من از عدم هستی
عدم به یک نظر آن جمله را ز من بِرُبود
رَهَد(۴۷) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ اندیش(۴۹)
رَهَد ز خوف(۴۹) و رَجا(۵۰) و رَهَد ز باد و ز بود(۵۱)
کُهِ وجود چو کاهَست، پیشِ بادِ عدم
کدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shams
بیپَر و بالِ فَضلِ من، بَرنَپَرَد زِ تَن دلی
بیرَسَنِ عنایَتم، بَر نَشَود کَس از چَهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۹۹
عشق جُز دولت و عنایت نیست
جُز گشادِ دل و هدایت نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 690, Divan e Shams
چون بویِ عنایتِ تو باشد
زالان(۵۲) همه رستمِ جهادند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1821
بهر این فرمود رحمان ای پسر:
کُلُّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن ای پسر*
ای پسر معنوی، برای همین است که حضرت رحمان
فرمود: او در هر روز به کاری است.
اندرین ره، میتراش و میخراش
تا دَمِ آخِر، دِمی فارغ مباش
تا دَمِ آخر، دَمی آخِر بُوَد**
که عنایت با تو صاحبْسِر بُوَد
* قرآن كریم، سوره رحمان(۵۵)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29
« كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ.»
« خداوند هر آن به کاری است اندر.»
** قرآن كریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۹۹
(۱) لاحَوْل: لاحول و لاقوة الا بالله گفتن که برای راندن شیطان گویند.
(۲) هرچِم: مرا هر چه بود، هر چه داشتم
(۳) عَفیف: پاکدامن، پرهیزکار، پارسا
(۴) کَهْ دود: دود کاه، هیچ
(۵) کور و کَبود: ناقص و رسوا، زشت و نادلپذیر
(۶) آفتابْ سِتا: ستایشگر آفتاب
(۷) سَبَق: ازل، قِدَم
(۸) حُفره: گودال
(۹) فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر
(۱۰) جوش کردن: سعی کردن زیاد
(۱۱) صَدرِ صُدور: بزرگ بزرگان
(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۱۳) خُنُک: خوشا
(۱۴) جُوز: گردو
(۱۵) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر
(۱۶) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست
(۱۷) سامی: بلندمرتبه
(۱۸) قَرین: همنشین
(۱۹) فاروق: صیغه مبالغه از فرق، به معنی بسیار فرق گذارنده و تمییز دهنده حق از باطل.
(۲۰) خوف و جُوع: ترس و گرسنگی
(۲۱) رَشَد: به راه راست رفتن، هدایت
(۲۲) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده
(۲۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، حرکت، نوسان
(۲۴) گُذاره: آنچه از حدّ دَرگذرَد، گذرنده
(۲۵) اَحوَل: لوچ، دوبین
(۲۶) کَلب: سگ
(۲۷) کَهدانی: اهل آخور ستور، پست و حقیر
(۲۸) کاهِل: سست، تنبل
(۲۹) فُسون: فریب
(۳۰) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته
(۳۱) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها
(۳۲) اِفتِکار: اندیشیدن
(۳۳) فتوح: گشایش
(۳۴) اَطْلال: جمع طَلَل به معنی باقیمانده ویرانه. در اینجا کنایه از آثار و پدیده های جهان هستی است.
(۳۵) دِمَن: جمع دِمْنَه به معنیِ آثار خانه
(۳۶) مِدْحت: مدح، ستایش
(۳۷) لَئیم: پست
(۳۸) مُثنّا: مکرّر، دوباره
(۳۹) جانْ آرام: آرام بخش
(۴۰) سَنْگلاخ: زمین پُرسنگ، سنگستان
(۴۱) مُناخ: محلِّ اقامت
(۴۲) صَدا: انعکاس صوت
(۴۳) لُعاب: آب دهان، بزاق
(۴۴) مادِح: مدح کننده، ستاینده
(۴۵) نامُرْمَد: چشم سالم
(۴۶) ذَم: بد گفتن، نکوهش کردن
(۴۷) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن
(۴۸) مرگ اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می سازد.
(۴۹) خوف: ترس
(۵۰) رجا: امید
(۵۱) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود
(۵۲) زالان: جمعِ زال، پیران، سالخوردگان
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هرچم بود
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه
کدام کوه که باد توش چو که نربود
اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم
وگر کهم همه در آتش توام که دود
وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم
ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آید وجود کم گردد
زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود
فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین
کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود
مثال جان بزرگی نهان به جسم جهان
مثال احمد مرسل میان گبر و جهود
ستایشت به حقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود
ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی
روان مسافر دریا و عاقبت محمود
مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست
مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سرفتنه بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین با وقارم دیدی
بازیچه کودکان کویم کردی
هین مکن لاحول عمران زادهام
که ز لاحول این طرف افتادهام
مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولى که پیش از قول بود
تو همیگیری پناه از من به حق
من نگاریده پناهم در سبق
آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شده ست
اول ای جان دفع شر موش کن
وآنگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر صدور
لا صلوة تم الا بالحضور*
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا
جمع میناید درین انبار ما؟
نعره لاضیر بر گردون رسید*
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
از ورای تن به یزدان میزی ایم
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امن سرمدی قصری بساخت
کودکی گرید پی جوز و مویز
پیش عاقل باشد آن بس سهل چیز
پیش دل جوز و مویز آمد جسد
طفل کی در دانش مردان رسد
هر که محجوب است او خود کودک است
عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را درو روایت نیست
لایجوز و یجوز تا اجلست
علم عشاق را نهایت نیست
عاشقان غرقهاند در شکراب
از شکر مصر را شکایت نیست
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
جانی بلند باید کان حضرتی است سامی
ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
قایمی ده نفس را که منثنی ست
با یار بساز تا توانی
بر آب حیات راه یابی
گر سر موافقت بدانی
از قرین بیقول و گفت و گوی او
تا شود فاروق این تزویرها
تا بود دستور این تدبیرها
زآنکه این آب و گلی کابدان ماست
منکر و دزد ضیای جانهاست
خوف و جوع و نقص اموال و بدن
جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
یخرج الحی من المیت بدان
چون ز مرده زنده بیرون میکشد
هر که مرده گشت او دارد رشد
چون ز مرده زنده بیرون می کند
نفس زنده سوی مرگی می تند
مرده شو تا مخرج الحی الصمد
زندهيی زین مرده بیرون آورد
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی ست کو میراندش
روح را روحی ست کو میخواندش
این قدر گفتیم باقی فکر کن
فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوف آن جذبه مباش
زانکه ترک کار چون نازی بود
ناز کی در خورد جانبازی بود
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را میبین مدام
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش*
چشم ها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
چون بکاری جو نروید غیر جو
قرض تو کردی ز که خواهی گرو
جرم خود را بر کسی دیگر منه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
بد ز فعل خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت چشم احول کند
کلب را کهدانی و کاهل کند
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
توبه کن مردانه سر آور به ره
که فمن یعمل بمثقال یره*
در فسون نفس کم شو غرهای
کافتاب حق نپوشد ذرهای**
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر و افتکار
پیش خورشید حقایق آشکار
چون بگریانم بجوشد رحمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریههاست
چون گریست از بحر رحمت موج خاست
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیک آن تو نباشد زآنکه روح
مزد ویران کردنستش آن فتوح
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للاِنسان الا ما سعی
نی که عاشق روز و شب گوید سخن
گاه با اطلال و گاهی با دمن
روی با اطلال کرده ظاهرا
او که را میگوید آن مدحت که را
شکر طوفان را کنون بگماشتی*
واسطه اطلال را برداشتی
زآنکه اطلال لئیم و بد بدند
نی ندایی نی صدایی میزدند
من چنان اطلال خواهم در خطاب
کز صدا چون کوه واگوید جواب
تا مثنا بشنوم من نامِ تو
عاشقم بر نام جان آرام تو**
هر نبی زآن دوست دارد کوه را
تا مثنا بشنود نام تو را
آن که پست مثال سنگلاخ
موش را شاید نه ما را در مناخ
من بگویم او نگردد یار من
بی صدا ماند دم گفتار من
با زمین آن به که هموارش کنی
نیست همدم با قدم یارش کنی
بر مثال عنکبوت آن زشتخو
پردههای گنده را بر بافد او
از لعاب خویش پرده نور کرد
دیده ادراک خود را کور کرد
تا نخوانی لا و الا الله را
در نيابی منهج این راه را
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است
ذم خورشید جهان ذم خود است
سپاس آن عدمی را که هست ما بربود
ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود
به سالها بربودم من از عدم هستی
عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود
رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش
رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود
که وجود چو کاهست پیش باد عدم
کدام کوه که او را عدم چو که نربود
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
بیپر و بال فضل من برنپرد ز تن دلی
بیرسن عنایتم بر نشود کس از چهی
چون بوی عنایت تو باشد
زالان همه رستم جهادند
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر*
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
تا دم آخر دمی آخر بود**
که عنایت با تو صاحبسر بود
Privacy Policy
Today visitors: 1980 Time base: Pacific Daylight Time