: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Programs #1005
برنامه تصویری شماره ۱۰۰۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 329 votes | 5136 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۴  مِی  ۲۰۲۴ - ۲۶  اردیبهشت ۱۴۰۳


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش

بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش


مگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنی‌ست

گر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیش


تن دُنبَلی‌ست(۴) بر کتفِ جان برآمده

چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بی‌صَمغ(۶) و بی‌سریش


گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب

هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش(۸)


خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش


(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۲) شَرزه: خشمگین

(۳) سِفله: پست، فرومایه

(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست

(۵) بچفسد: بچسبد

(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.

(۷) زَفت: درشت، قوی

(۸) ریش: زخم، زخمی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش

بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش


مگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنی‌ست

گر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2867


آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیز

که ز شب‌خیزش ندارد سِر گُریز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بود

که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود


در شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱)

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


(۹شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۱۱شید: خورشید

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری 

به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن 

که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


(۱۲ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2914


آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کورمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏


همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم(۱۳) واماندهٔ‏ ویران شدیم


(۱۳لاجَرَم: به ناچار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۱۴)

دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوست

داد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست


(۱۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۱۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۱۶داد: عطا، بخشش

(۱۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542


قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams


تا دلبرِ خویش را نبینیم

جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم


ما بِهْ نَشَویم از نصیحت

چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏


آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۱۸)


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد

  

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏

 

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


(۱۸مَلول: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774

 

او تو است، امّا نه این تو آن تو است

که در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو است


تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت

آمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)


تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰)

من غلامِ مَردِ خودبینی چنین


(۱۹صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۲۰دَفین: مدفون، دفن‌شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925

 

جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدند

حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، 

آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»


ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواه

گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰه


ما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزی‌خوارِ خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. 

چنان‌که حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


(۲۱اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۲۲بندی: اسیر، به بند درآمده

(۲۳عِیال: خانوار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230

 

آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های(۲۴) دیوسوز


(۲۴اِستاره: ستاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475

 

این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۶)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را


(۲۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۲۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۸گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۲۹بحر: دریا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293

 

این جهان همچون درخت است ای کِرام

ما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خام


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی، نشاید کاخ را


چون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۳۰)

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کار، خون‌آشامی است


(۳۰لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۳۱اقبال: نیک‌بختی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 5, Line #4059

 

 هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)


(۳۲فتح: گشایش و پیروزی

(۳۳ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۴پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۵تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071

  

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۳۶)؟

  

قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


(۳۶کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1377

 

پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟

که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد


(۳۷بحر: دریا

(۳۸شَست: قلّابِ ماهی‌گیری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468

 

که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145

 

عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۳۹)


(۳۹رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1639

 

هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590

 

گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams


کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟

چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2857

 

گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بود

فعلِ ما می‌دید و سِرْمان می‌شنود


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Hadid(#57), Line #4


«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501

 

اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056

 

او درونِ دام دامی می‌نَهَد

جانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892

 

یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَه


پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.


(۴۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۴۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


تن دُنبَلی‌ست بر کتفِ جان برآمده

چون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1428, Divan e Shams


به دُنبَل دُنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطِن

تو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042

 

قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۴۲قُلْ: بگو

(۴۳اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۴نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۵عُقَد: گره‌ها

(۴۶اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۷اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2605

 

شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنی

چرک را در ریش، مستحکم کنی


(۴۸شَقّ: شکافتن

(۴۹ریش: زخم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشقِ حق بچَفسَد بی‌صَمغ و بی‌سریش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898

 

دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۱)

زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


ذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳)

جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست


مِعده نان را می‌کَشَد تا مُستَقَر

می‌کَشَد مر آب را تَفِّ جگر

 

چشم، جذّابِ بُتان زین کوی‎ها

مغز، جویان از گُلستان بوی‌ها

 

زآنکه حسِّ چشم آمد رنگ‌کَش

مغز و بینی می‌کَشَد بوهای خَوش


زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدان

تو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان

 

غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخَری


(۵۰غُلّ: زنجیر

(۵۱رَشَد: هدایت، رهنمایی

(۵۲اَرض: زمین

(۵۳سما: سماء، آسمان

(۵۴غالب: چیره، پیروز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #82

 

قسمِ باطل، باطلان را می‏‌کَشند

باقیان از باقیان هم سرخَوشند

 

ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‏‌اند

 

چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفت

نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟


تاسهٔ‏ تو جذبِ نورِ چشم بود

تا بپیوندد به نورِ روز زود

 

چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو را

دان که چشمِ دل ببستی، برگُشا


(۵۵تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055

 

باطلان را چه رُباید؟ باطلی

عاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلی


زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَود

گاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟


(۵۶عاطل: بی‌کار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2129

 

می‌کَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷)

قسمِ باطل باطلان را می‌کَشَد


(۵۷رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862

 

زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ۵۹۹) رضا آشفته است


(۵۸نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۹سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2864

 

مر یتیمی را که سُرمه حق کشد

گردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲)

 

نورِ او بر دُرّها غالب شود

آنچنان مطلوب را طالب شود

 

قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #45


«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»


«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»


(۶۰دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها

(۶۱رَشَد: هدایت

(۶۲بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875

 

در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26

 

پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴)

دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟


انبیا با دشمنان برمی‌تنند

پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) می‌زنند


کاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷)

از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور دار


دزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بس

زین دو ای فریادرَس، فریاد رَس


(۶۳صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۶۴قلب: تقلّبی

(۶۵کلب: سگ

(۶۶رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۶۷نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۶۸قَلّاب: حقّه‌باز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1404

 

زرِّ خالص را و، زرگر را خطر

باشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر


(۶۹قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591

 

هیچ کُنجی بی‌ دَد(۷۰) و بی‌ دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۷۱) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۷۲)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۷۰دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۷۱پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۷۲دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3114

 

در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان

چون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب

هم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957

 

ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۷۳سُفول: پستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1368

  

ز آب، هر آلوده کو پنهان شود

اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَد


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»


«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»


«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»


«شرم، سراسر خوبی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537

 

چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۴)

دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوست

داد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست


(۷۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۶داد: عطا، بخشش

(۷۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------

 مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549

 

خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۷۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۷۹شَست: قلّاب ماهیگیری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072

 

اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیست


لیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت 

در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


(۸۰قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۸۱آیس: ناامید

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916

 

بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست

چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542

 

قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیب

شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)


(۸۲قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2891

 

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. 

پس کمال احسان در اتمام آن است.


یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَه


پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.


(۸۳بَهی: تابان، روشن، زیبا

(۸۴ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۵مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428

 

عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425

 

آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ست

گه به‌ حال افزون و، گاهی در کمی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784

 

تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد

چون نداند کو کشانَد ابرِ سعد


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرْکبِ همّت سویِ اسباب راند

از مُسبِّب لاجَرَم محروم ماند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326

 

تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶)

که اسیرِ رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین


(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷ضَلالت: گمراهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488

 

گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.

و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


(۸۸دَنی: فرومایه، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352

 

وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) من

مُلک گیرم یا بپردازم بدن


برجهید و بانگ برزد کای کیا

حاضرم، اینک اگر مردی بیا


در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم

زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم


(۸۹حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807

 

مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خودست

 آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804

 

تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


(۹۰بیستی: بِایستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033

 

دیده‌یی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۹۱نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826

 

دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502

 

خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750

 

ما بها و خونبها را یافتیم

جانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲)

رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره


(۹۲بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۲) شَرزه: خشمگین

(۳) سِفله: پست، فرومایه

(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست

(۵) بچفسد: بچسبد

(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.

(۷) زَفت: درشت، قوی

(۸) ریش: زخم، زخمی

(۹شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار

(۱۱شید: خورشید

(۱۲ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۱۳لاجَرَم: به ناچار

(۱۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۱۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۱۶داد: عطا، بخشش

(۱۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۱۸مَلول: افسرده، اندوهگین

(۱۹صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۲۰دَفین: مدفون، دفن‌شده

(۲۱اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۲۲بندی: اسیر، به بند درآمده

(۲۳عِیال: خانوار

(۲۴اِستاره: ستاره

(۲۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۲۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۲۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۸گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۲۹بحر: دریا

(۳۰لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۳۱اقبال: نیک‌بختی

(۳۲فتح: گشایش و پیروزی

(۳۳ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۴پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۵تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

(۳۶کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

(۳۷بحر: دریا

(۳۸شَست: قلّابِ ماهی‌گیری

(۳۹رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۴۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۴۲قُلْ: بگو

(۴۳اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۴نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۵عُقَد: گره‌ها

(۴۶اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۷اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

(۴۸شَقّ: شکافتن

(۴۹ریش: زخم

(۵۰غُلّ: زنجیر

(۵۱رَشَد: هدایت، رهنمایی

(۵۲اَرض: زمین

(۵۳سما: سماء، آسمان

(۵۴غالب: چیره، پیروز

(۵۵تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب

(۵۶عاطل: بی‌کار

(۵۷رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی

(۵۸نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۹سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۶۰دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها

(۶۱رَشَد: هدایت

(۶۲بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.

(۶۳صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۶۴قلب: تقلّبی

(۶۵کلب: سگ

(۶۶رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۶۷نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۶۸قَلّاب: حقّه‌باز

(۶۹قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.

(۷۰دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۷۱پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۷۲دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۷۳سُفول: پستی

(۷۴مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۵قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۶داد: عطا، بخشش

(۷۷لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۷۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۷۹شَست: قلّاب ماهیگیری

(۸۰قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۸۱آیس: ناامید

(۸۲قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

(۸۳بَهی: تابان، روشن، زیبا

(۸۴ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۸۵مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷ضَلالت: گمراهی

(۸۸دَنی: فرومایه، پست

(۸۹حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)

(۹۰بیستی: بِایستی

(۹۱نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

(۹۲بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش


مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنی‌ست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش


تن دنبلی‌ست بر کتف جان برآمده

چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش


گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب

هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زفت آمد این سوار بر این اسب پشت‌ریش


خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش


مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنی‌ست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2867


آلت شاهد زبان و چشم تیز

که ز شب‌خیزش ندارد سر گریز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمد شافع هر داغ بود

که ز جز حق چشم او مازاغ بود


در شب دنیا که محجوب است شید

ناظر حق بود و زو بودش امید

 

از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


جان که او دنباله زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعره لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند هیچ ضرری 

به ما نمی‌رسد هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن 

که جان ما از جان‌کندن نجات یافت


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زی‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2914


آن هنرها جمله غول راه بود

غیر چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دمی نشناختیم‏


همچو جغدان، دشمن بازان شدیم

لاجرم وامانده ویران شدیم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست

  

بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542


قابلی گر شرط فعل حق بدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1580, Divan e Shams


تا دلبر خویش را نبینیم

جز در تک خون دل نشینیم


ما به نشویم از نصیحت

چون گمره عشق آن بهینیم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏


آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد

  

چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏

 

مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774

 

او تو است اما نه این تو آن تو است

که در آخر واقف بیرون‌‌شو است


توی آخر سوی توی اولت

آمده‌ست از بهر تنبیه و صلت


توی تو در دیگری آمد دفین

من غلام مرد خودبینی چنین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925

 

جان‌های خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، 

آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»


ما عیال حضرتیم و شیرخواه

گفت الخلق عیال للاله


ما بندگان و مخلوقات خانوار و روزی‌خوار خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم 

چنان‌که حضرت رسول فرمود همه مردم خانوار خداوند هستند


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230

 

آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین استاره‌های دیوسوز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475

 

این قدر گفتیم باقی فکر کن

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشید این افسرده ساز


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


زانکه ترک کار چون نازی بود

ناز کی در خورد جانبازی بود


نه قبول اندیش نه رد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مدام


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشق شمس‌الدین بدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را


بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود

اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293

 

این جهان همچون درخت است ای کرام

ما بر او چون میوه‌های نیم‌خام


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی نشاید کاخ را


چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 5, Line #4059

 

هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد


هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071

  

که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

  

قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1377

 

پس گریز از چیست زین بحر مراد

که به شستت صد هزاران صید داد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468

 

که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوه پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145

 

عقل جزوی گاه چیره، گَه نگون

عقل کلی ایمن از ریب‌المنون


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1639

 

هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم


کل اصباح لنا شان جدید

کل شی عن مرادی لایحید


در هر بامداد کاری تازه داریم 

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، 

و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590

 

گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams


کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم

چونکه چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2857

 

گفت و هو معکم این شاه بود

فعل ما می‌دید و سرمان می‌شنود


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Hadid(#57), Line #4


«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501

 

اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056

 

او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892

 

یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


تن دنبلی‌ست بر کتف جان برآمده

چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1428, Divan e Shams


به دنبل دنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطن

تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042

 

قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث الـمستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند 

ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2605

 

شق باید ریش را مرهم کنی

چرک را در ریش مستحکم کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی

بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898

 

دید روی جز تو شد غل گلو

کل شی ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رشد

زآنکه باطل باطلان را می‌کشد


ذره ذره کاندرین ارض و سماست

جنس خود را هر یکی چون کهرباست


معده نان را می‌کشد تا مستقر

می‌کشد مر آب را تف جگر

 

چشم جذاب بتان زین کوی‎ها

مغز جویان از گلستان بوی‌ها

 

زآنکه حس چشم آمد رنگ‌کش

مغز و بینی می‌کشد بوهای خوش


زین کشش‌ها ای خدای رازدان

تو به جذب لطف خودمان ده امان

 

غالبی بر جاذبان ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #82

 

قسم باطل باطلان را می‏‌کشند

باقیان از باقیان هم سرخوشند

 

ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‏‌اند

 

چشم چون بستی تو را تاسه گرفت

نورِ چشم از نور روزن کی شکفت


تاسه تو جذب نور چشم بود

تا بپیوندد به نور روز زود

 

چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را

دان که چشم دل ببستی برگشا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055

 

باطلان را چه رباید باطلی

عاطلان را چه خوش آید عاطلی


زآنکه هر جنسی رباید جنس خود

گاو سوی شیر نر کی رو نهد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2129

 

می‌کشد حق راستان را تا رشد

قسم باطل باطلان را می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862

 

زآن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمن‌زار رضا آشفته است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2864

 

مر یتیمی را که سرمه حق کشد

گردد او در یتیم بارشد

 

نور او بر درها غالب شود

آنچنان مطلوب را طالب شود

 

قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #45


«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»


«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875

 

در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26

 

پس عدو جان صراف است قلب

دشمن درویش که‌ بود غیر کلب


انبیا با دشمنان برمی‌تنند

پس ملایک رب سلم می‌زنند


کاین چراغی را که هست او نورکار

از پف و دم‌های دزدان دور دار


دزد و قلاب است خصم نور بس

زین دو ای فریادرس فریاد رس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1404

 

زر خالص را و زرگر را خطر

باشد از قلاب خاین بیشتر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591

 

هیچ کنجی بی‌ دد و بی‌ دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


کنج زندان جهان ناگزیر

نیست بی ‏‌پامزد و بی ‏دق‌الحصیر


والله ار سوراخ موشی درروی

مبتلای گربه‌چنگالی شوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3114

 

در تو هست اخلاق آن پیشینیان

چون نمی‌ترسی که تو باشی همان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب

هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1957

 

ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1368

  

ز آب هر آلوده کو پنهان شود

الحیا یمنع الایمان بود


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»


«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»


«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»


حدیث


«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»


«شرم، سراسر خوبی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537

 

چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست

  

بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549

 

خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072

 

اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت 

در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916

 

بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست

چون به جد جویی بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1542

 

قابلی گر شرط فعل حق بدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


از این همه بگذر بی‌گه آمده‌ست حبیب

شبم یقین شب قدر است قل للیلی طل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2891

 

لطف معروف تو بود آن ای بهی

پس کمال البر فی اتمامه


ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است

پس کمال احسان در اتمام آن است


یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


بیچاره آدمی که زبون است عشق را

زفت آمد این سوار بر این اسب پشت‌ریش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428

 

عاشق حالی، نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425

 

آنکه او موقوف حال است آدمی‌ست

گه به‌ حال افزون و گاهی در کمی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784

 

تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد


چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‌خبر از ذوق آب آسمان


مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326

 

تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

واگریزی در ضلالت از یقین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488

 

گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.

و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352

 

وقت آن آمد که حیدروار من

ملک گیرم یا بپردازم بدن


برجهید و بانگ برزد کای کیا

حاضرم اینک اگر مردی بیا


در زمان بشکست ز آواز آن طلسم

زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807

 

مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خودست

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804

 

تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این والله آن تو نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033

 

دیده‌یی کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826

 

دیده‌یی کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود

کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502

 

خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وآنگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750

 

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان‌باختن بشتافتیم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق

رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره


Back

Privacy Policy

Today visitors: 2143

Time base: Pacific Daylight Time