برنامه شماره ۷۳۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۸ اکتبر ۲۰۱۸ ـ ۱۷ مهر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1258, Divan e Shams
آنِ مایی، همچو ما دلشاد باش
در گلستان همچو سرو آزاد باش
چون ز شاگردانِ عشقی ای ظریف
در گشادِ دل چو عشق استاد باش
گر غمی آید، گلوی او بگیر
داد(۱) ازو بستان، امیرِ داد باش
جانِ تو مستست در بَزمِ اَحَد(۲)
تن میانِ خلق گو آحاد(۳) باش
گاه با شیرینِ خسرو خوش بخند
گه ز هجرش کوه کن، فرهاد باش
گه نشاط انگیز همچون گلشنش
گه چو بلبل نال(۴) و خوش فریاد باش
پیشِ سَروَش چون خرامد، خاک باش
چون گلش عَنبَر(۵) فشاند، باد باش
حاصل اینست ای برادر، چون فلک
در جهانِ کهنه نوبنیاد باش
در میانِ خارها چون خارپشت
سر درون و شادمان و راد(۶) باش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان میآید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی*، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۷)
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۸)
این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
ای تنِ گشته وِثاقِ(۹) جان، بس است
چند تانَد(۱۰) بحر در مَشکی نشست؟
* قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #17
… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …
… وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4586
سَجدهگاهِ لامکانی در مکان
مر بِلیسان را ز تو ویران دکان
که چرا من خدمتِ این طین(۱۱) کنم؟
صورتی را من لقب چون دین کنم؟
نیست صورت، چشم را نیکو بمال
تا ببینی شَعشَعهٔ(۱۲) نورِ جلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836
چونکه غم بینی تو، استغفار کن
غم به امر خالق آمد، کار کن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب، عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله نبود
غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟
چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۱۳) بُدی
نیکوی را وا ندیدی از بدی
قرآن کریم، سوره الهمزة(۱۰۴)، آیه ۶
Quran, Sooreh Alhomaza(#104), Line #6
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ
آتش افروخته خداست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3734
چونکه قَبضی(۱۴) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتش دل(۱۵) مشو
زآنکه در خَرجی در آن بَسط(۱۶) و گشاد
خرج را دَخلی بباید زاعتِداد(۱۷)
گر هَماره فصلِ تابستان بُدی
سوزشِ خورشید در بُستان شدی
مَنبِتَش(۱۸) را سوختی از بیخ و بُن
که دگر تازه نگشتی آن کهن
گر تُرُشروی(۱۹) است آن دی، مُشفِق(۲۰) است
صَیف(۲۱) خندان است، اما مُحرِق(۲۲) است
چونکه قَبض آید، تو در وی بَسط بین
تازه باش و چین میفکن در جَبین(۲۳)
کودکان خندان و دانایان تُرُش
غم جگر را باشد و شادی ز شُش
چشمِ کودک، همچو خر در آخُر است
چشمِ عاقل، در حسابِ آخِر است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3747
این دهان بستی، دهانی باز شد
کو خورندهٔ لقمههای راز شد
گر ز شیر دیو، تن را وابُری
در فِطام(۲۴) او، بسی نعمت خوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3752
قندِ شادی میوهٔ باغ غم است
این فَرَح(۲۵) زخم ست وآن غم مرهم ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3755
جنگ میکردند حمّالان پَریر(۲۶)
تو مَکَش، تا من کَشَم حملش چو شیر
زآنکه زان رَنجِش همیدیدند سود
حمل را هر یک ز دیگر میربود
مزدِ حق کو؟ مزدِ آن بیمایه کو؟
این دهد گنجیت مزد و آن تَسُو(۲۷)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3760
بهرِ روزِ مرگ، این دَم مُرده باش
تا شوی با عشقِ سَرمَد، خواجهتاش(۲۸)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2562, Divan e Shams
یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ببین تو چارهیی از نو که الحق سخت بینایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1241
تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را
در نيابی مَنهَجِ(۲۹) این راه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1242
داستان آن عاشق که با معشوق خود برمیشمرد خدمت ها و وفاهای خود را و شب های دراز تَتَجافی' جُنوبُهُم عَنِ الـْمَضاجِع را و بینوایی و جگر تشنگی روزهای دراز را و میگفت که من جز این خدمت نمیدانم اگر خدمت دیگر هست مرا ارشاد کن که هر چه فرمایی مُنقادم، اگر در آتش رفتن است چون خلیل، و اگر در دهان نهنگ دریا فتادن است چون یونس، و اگر هفتاد بار کشته شدن است چون جرجیس، و اگر از گریه نابینا شدن است چون شُعیب، و وفا و جان بازی انبیا را شمار نیست، و جواب گفتن معشوق او را
قرآن کریم، سوره سجده(۳۲)، آیه ۱۶
Quran, Sooreh Sajdeh(#32), Line #16
تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ
پهلوهاشان از بسترها (در دل شب) دور شود (از خواب بیدار شوند و به عبادت پردازند) پروردگار خود را با بیم و امید خوانند و از آنچه بدانان روزی داده ایم انفاق کنند.
آن یکی عاشق به پیشِ یار خود
میشمرد از خدمت و از کار خود
کز برای تو چنین کردم، چنان
تیرها خوردم درین رزم و سِنان(۳۰)
مال رفت و زور رفت و نام رفت
بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت
هیچ شامم با سر و سامان نیافت
آنچه او نوشیده بود از تلخ و درد
او به تفصیلش یکایک میشمرد
نه از برای منّتی، بل مینمود
بر درستیِّ محبّت صد شهود
عاقلان را یک اشارت بس بود
عاشقان را تشنگی زان کی رود؟
میکند تکرار گفتن بیملال
کی ز اشارت بس کند حُوت(۳۱) از زلال؟
صد سخن میگفت زان درد کَهُن
در شکایت که نگفتم یک سَخُن
آتشی بودش، نمیدانست چیست
لیک چون شمع از تَفِ(۳۲) آن میگریست
گفت معشوق: این همه کردی، ولیک
گوش بگشا پهن و اندر یاب نیک
کانچه اصلِ اصلِ عشقست و وَلاست(۳۳)
آن نکردی، اینچه کردی، فرع هاست
گفتش آن عاشق: بگو کآن اصل چیست؟
گفت: اصلش مردن است و نیستی ست
تو همه کردی، نمردی، زندهای
هین بمیر ار یارِ جان بازندهای
هم در آن دم شد دراز و جان بداد
همچو گل درباخت سر، خندان و شاد
ماند آن خنده بر او وقفِ ابد
همچو جان و عقلِ عارف بیکَبَد(۳۴)
نورِ مَه آلوده کی گردد ابد؟
گر زند آن نور بر هر نیک و بد
او ز جمله پاک، وا گردد به ماه
همچو نورِ عقل و جان سویِ اِله
وصفِ پاکی وقف بر نورِ مَه است
تابِشَش گر بر نِجاساتِ(۳۵) رَه است
زآن نِجاساتِ ره و آلودگی
نور را حاصل نگردد بَدرَگی(۳۶)
اِرجِعی بشنود نورِ آفتاب
سوی اصلِ خویش باز آمد شتاب
نه ز گُلخَن ها(۳۷) بر او ننگی بماند
نه ز گُلشن ها بر او رنگی بماند
نورِ دیده و نورْدیده بازگشت
ماند در سودای او صحرا و دشت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 17
هر که جز ماهی ز آبَش سیر شد
هرکه بی روزیست روزَش دیر شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 502
نیست یکرنگی(۳۸) کزو خیزد مَلال
بل مثالِ ماهی و آبِ زلال
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یُبوست(۳۹) جنگهاست
کیست ماهی؟ چیست دریا در مَثَل؟
که بدان مانَد مَلِک(۴۰) عَزَّ وَ جَل(۴۱)
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرَد پیشَ آن اِکرام(۴۲) و جُود(۴۳)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3833
تو مکن تهدید از کُشتن که من
تشنهٔ زارم به خونِ خویشتن
عاشقان را هر زمانی مُردنی ست
مردنِ عشّاق، خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جانِ هُدی(۴۴)
وآن دوصد را میکند هر دم فِدی
هر یکی جان را ستاند دَه بها
از نُبی(۴۵) خوان: عَشرَةُ اَمثالِها**
عاشق در برابر هر جانی که فدای حضرت معشوق می کند، ده برابر عوض می گیرد. از قرآن کریم این مطلب را بخوان که: هر عمل نیکی، ده برابر پاداش دارد.
گر بریزد خونِ من آن دوسترُو(۴۶)
پایکوبان جان برافشانم بر او
آزمودم مرگِ من در زندگی ست
چون رَهَم زین زندگی، پایندگی ست
** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰
Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #160
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند، و هر كه كار بدى انجام دهد تنها همانند آن كيفر بيند، تا ستمى بر آنها نرفته باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3050
گفت: چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرد
این چنین جان را بباید زار مُرد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2669
پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون***
نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار
که در آن سَرهاست نی پانصد هزار
نیست زُرْغِبّاً**** وظیفهٔ عاشقان
سخت مَسْتَسْقِی ست(۴۷) جانِ صادقان
نیست زُرْغِبّاً وظیفهٔ ماهیان
زانکه بیدریا ندارند اُنسِ جان
*** قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳
Quran, Sooreh Ma'arej(#70), Line #23
الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ
نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.
****حدیث
دوستان خود را گاه گاه دیدار کنید تا علاقه تان نسبت به ایشان افزایش یابد.( نه هر روز و هر ساعت که از آنها دلزده شوید)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1265
یکی پرسید از عالـِمی عارفی که اگر در نماز کسی بگرید به آواز و آه کند و نوحه کند نمازش باطل شود؟ جواب گفت که نام آن آبِ دیده است، تا آن گرینده چه دیده است؟ اگر شوق خدا دیده است و میگرید، یا پشیمانی گناهی، نمازش تباه نشود، بلکه کمال گیرد که لا صَلوةَ اِلّا بِحُضُورِ القَلْب و اگر او رنجوری تن یا فراق فرزند دیده است، نمازش تباه شود که اصل نماز، ترک تن است و ترک فرزند ابراهیم وار که فرزند را قربان می کرد از بهر تکمیل نماز، و تن را به آتش نمرود می سپرد، و امر آمد مصطفی را بدین خصال که: فَاتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ، لقَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ
حدیث
لا صَلوةَ اِلّا بِحُضُورِ القَلْب
نماز مقبول درگاه حق نیفتد مگر به شرط حضور قلب.
قرآن کریم، سوره نحل (۱۶)، آیه ۱۲۳
Quran, Sooreh Nahl(#16), Line #123
ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۖ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
پس به سوی تو وحی کردیم که از آیین حنیف ابراهیم پیروی کن و او (ابراهیم) از مشرکان نبود.
قرآن کریم، سوره ممتحنه (۶۰)، آیه ۴
Quran, Sooreh Momtaheneh(#60), Line #4
قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ۖ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ
براستی که برای شما سرمشقی نکو در زندگی ابراهیم و پیروان او وجود دارد، آنگاه که به قوم کافر خود گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا می پرستید، بیرازیم. ما نسبت به آیین (شرک آلود) شما کافریم. میان ما دشمنی و عداوت همیشگی آشکار شده است. و اینگونه رابطه ادامه دارد تا آنکه به خدای یگانه ایمان آورید. مگر آن سخن ابراهیم که به پدرش وعده داده بود که برای تو آمرزش درخواست کنم. و این در حالی است که نمی توانم عذاب الهی را از تو دفع کنم. پروردگارا بر تو توکل کنیم و به تو روی آوریم و بازگشت همه به سوی توست.
آن یکی پرسید از مُفتی(۴۸) به راز
گر کسی گرید به نوحه در نماز
آن نمازِ او عجب باطل شود
یا نمازش جایز و کامل بود؟
گفت: آبِ دیده نامش بهرِ چیست؟
بنگری تا که چه دید او و گریست
آبِ دیده، تا چه دید او از نهان
تا بدآن شد او ز چشمهٔ خود روان؟
آن جهان گر دیده است آن پر نیاز
رونقی یابد ز نوحه آن نماز
ور ز رنجِ تن بُد آن گریه و ز سوک(۴۹)
ریسمان بِسکُست(۵۰) و هم بشکست دوک(۵۱)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812
آدمی دید است باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
(۱) داد: عدل، انصاف
(۲) اَحَد: یک، یگانه، از نامهای خداوند
(۳) آحاد: تک تک مردم
(۴) نال: بنال
(۵) عَنبَر: مادهای خوشبو و خاکستریرنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع میشود
(۶) راد: جوانمرد، آزاده، بخشنده
(۷) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن
(۸) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۹) وِثاق: اتاق، خرگاه
(۱۰) تانَد: می تواند
(۱۱) طین: گِل
(۱۲) شَعشَعه: پراکنده شدن نور و روشنایی آفتاب
(۱۳) نارُالله: آتش خدا، منظور هوشیاری دردناک جسمی من ذهنی
(۱۴) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۱۵) آتش دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
(۱۶) بَسط: گستردن، فراخی، وسعت
(۱۷) اِعتِداد: بشمار آمدن، به حساب آمدن
(۱۸) مَنبِت: محل روییدن
(۱۹) تُرُشرو: اخمو، بد اخم
(۲۰) مُشفِق: مهربان
(۲۱) صَیف: تابستان
(۲۲) مُحرِق: سوزاننده
(۲۳) جَبین: پیشانی
(۲۴) فِطام: در لغت به معنی از شیر بازگرفتن است ، در مصطلحات صوفیه، کنایه است از انقطاع از عادات و اخلاق زشت و شهوات جسمانی و تجدید حیات روحانی.
(۲۵) فَرَح: شادی، شادمانی، سرور
(۲۶) پَریر: پَریروز، دوروز پیش
(۲۷) تَسُو: ناچیز و حقیر و پشیز
(۲۸) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند
(۲۹) مَنهَج: راه آشکار و روشن
(۳۰) سِنان: سر نیزه
(۳۱) حُوت: ماهی
(۳۲) تَف: گرمی، حرارت، روشنی، پرتو
(۳۳) وَلا: مخفف وَلاء به معنی دوستی
(۳۴) کَبَد: رنج
(۳۵) نِجاسات: جمع نجاسَت به معنی پلیدی و ناپاکی
(۳۶) بَدرَگی: بد نهادی، ناسازگاری
(۳۷) گُلخَن: تون، آتش خانه حمام های قدیمی
(۳۸) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستی بی غرض و نفاق است
(۳۹) یُبوست: خشکی
(۴۰) مَلِک: پادشاه، صفت خداوند به اعتبار آنکه قادر بر ایجاد است و جهان و جهانیان زیر فرمان او هستند.
(۴۱) عَزَّ وَ جَل: گرامی و بزرگ است، صفت خداوند
(۴۲) اِکرام: بزرگ داشتن، گرامی داشتن
(۴۳) جُود: کرم، بخشش، عطا
(۴۴) هُدی: هدایت، در اینجا اسم فاعل به معنی هدایت کننده
(۴۵) نُبی: قرآن
(۴۶) دوسترُو: آشنا، دوست، یار مهربان
(۴۷) مُسْتَسْقِی: آب خواهنده، بسیار تشنه
(۴۸) مُفتی: فتوی دهنده، فقیه
(۴۹) سوک: سوگ
(۵۰) سکُستن: گسستن، گسیختن
(۵۱) دوک: آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ میریسند
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
آن مایی همچو ما دلشاد باش
چون ز شاگردان عشقی ای ظریف
در گشاد دل چو عشق استاد باش
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد ازو بستان امیرِ داد باش
جان تو مستست در بزم احد
تن میان خلق گو آحاد باش
گه چو بلبل نال و خوش فریاد باش
پیش سروش چون خرامد خاک باش
چون گلش عنبر فشاند باد باش
حاصل اینست ای برادر چون فلک
در جهان کهنه نوبنیاد باش
در میان خارها چون خارپشت
سر درون و شادمان و راد باش
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
ما رمیت اذ رمیتی* فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حفنهای
پیش آن خورشید چون جست از کمین
این چنین جانی چه درخورد تن است
ای تن گشته وِثاق جان بس است
چند تاند بحر در مشکی نشست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4553
سجدهگاه لامکانی در مکان
مر بلیسان را ز تو ویران دکان
که چرا من خدمت این طین کنم
صورتی را من لقب چون دین کنم
نیست صورت چشم را نیکو بمال
تا ببینی شعشعهٔ نور جلال
چونکه غم بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنورِ الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چونکه تو ینظر به نارالله بدی
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتش دل مشو
زآنکه در خرجی در آن بسط و گشاد
خرج را دخلی بباید زاعتداد
گر هماره فصل تابستان بدی
سوزش خورشید در بستان شدی
منبتش را سوختی از بیخ و بن
گر ترشروی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است
چونکه قبض آید تو در وی بسط بین
تازه باش و چین میفکن در جبین
کودکان خندان و دانایان ترش
غم جگر را باشد و شادی ز شش
چشم کودک همچو خر در آخر است
چشم عاقل در حساب آخر است
این دهان بستی دهانی باز شد
گر ز شیر دیو تن را وابری
در فطام او بسی نعمت خوری
قند شادی میوهٔ باغ غم است
این فرح زخم ست وآن غم مرهم ست
جنگ میکردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر
زآنکه زان رنجش همیدیدند سود
مزد حق کو مزد آن بیمایه کو
این دهد گنجیت مزد و آن تسو
بهر روز مرگ این دم مرده باش
تا شوی با عشق سرمد خواجهتاش
تا نخوانی لا و الا الله را
در نيابی منهج این راه را
آن یکی عاشق به پیش یار خود
کز برای تو چنین کردم چنان
تیرها خوردم درین رزم و سنان
نه از برای منتی بل مینمود
بر درستی محبت صد شهود
عاشقان را تشنگی زان کی رود
کی ز اشارت بس کند حوت از زلال
صد سخن میگفت زان درد کهن
در شکایت که نگفتم یک سخن
آتشی بودش نمیدانست چیست
لیک چون شمع از تف آن میگریست
گفت معشوق این همه کردی ولیک
کانچه اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکردی اینچه کردی فرع هاست
گفتش آن عاشق بگو کآن اصل چیست
گفت اصلش مردن است و نیستی ست
تو همه کردی نمردی زندهای
هین بمیر ار یار جان بازندهای
همچو گل درباخت سر خندان و شاد
ماند آن خنده بر او وقف ابد
همچو جان و عقل عارف بیکبد
نورِ مه آلوده کی گردد ابد
او ز جمله پاک وا گردد به ماه
همچو نور عقل و جان سوی اله
وصف پاکی وقف بر نورِ مه است
تابشش گر بر نجاسات ره است
زآن نجاسات ره و آلودگی
نور را حاصل نگردد بدرگی
ارجعی بشنود نورِ آفتاب
سوی اصل خویش باز آمد شتاب
نه ز گلخن ها بر او ننگی بماند
نه ز گلشن ها بر او رنگی بماند
نورِ دیده و نوردیده بازگشت
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
ماهیان را با یبوست جنگهاست
کیست ماهی چیست دریا در مثل
که بدان ماند ملک عز و جل
سجده آرد پیش آن اکرام و جود
تو مکن تهدید از کشتن که من
تشنهٔ زارم به خون خویشتن
عاشقان را هر زمانی مردنی ست
مردن عشاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدی
وآن دوصد را میکند هر دم فدی
هر یکی جان را ستاند ده بها
از نبی خوان عشرة امثالها**
گر بریزد خون من آن دوسترو
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
گفت چون دید منت از خود نبرد
این چنین جان را بباید زار مرد
عاشقان را فی صلاة دائمون***
نه به پنج آرام گیرد آن خمار
که در آن سرهاست نی پانصد هزار
نیست زرغبا**** وظیفهٔ عاشقان
سخت مستسقی ست جان صادقان
نیست زرغبا وظیفهٔ ماهیان
زانکه بیدریا ندارند انس جان
آن یکی پرسید از مفتی به راز
یا نمازش جایز و کامل بود
گفت آب دیده نامش بهر چیست
آب دیده تا چه دید او از نهان
تا بدآن شد او ز چشمهٔ خود روان
ور ز رنجِ تن بد آن گریه و ز سوک
ریسمان بسکست و هم بشکست دوک
Privacy Policy
Today visitors: 3433 Time base: Pacific Daylight Time