Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #985
برنامه صوتی شماره ۹۸۵ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 344 votes | 4234 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۸۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۷  نوامبر  ۲۰۲۳ - ۱۷  آبان ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۵ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟

که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۱)؟


چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟


تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


یکی همیشه همی‌گفت راز با خانه

مشو خراب به ناگه، مرا بکن اِخبار(۲)


شبی به ناگه خانه بر او فرود آمد

چه گفت؟ گفت: کجا شد وصیّتِ بسیار؟


نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن؟

که چاره سازم من با عیالِ خود به فرار


خبر نکردی ای خانه، کو حقِ صحبت؟

فروفتادی و کشتی مرا به زاری زار


جواب گفت مر او را فَصیح(۳) آن خانه

که چند چند خبر کردمت به لیل و نَهار(۴)


بدان طرف که دهان را گشادمی به شکاف

که قوّتم برسیده‌ست، وقت شد، هُش دار


همی‌زدی به دهانم ز حرص مشتی گِل

شکاف‌ها همه بستی سراسرِ دیوار


ز هر کجا که گشادم دهان، فروبستی

نَهِشتی‌ام(۵) که بگویم، چه گویم؟ ای معمار


بدان که خانه تنِ توست و رنج‌ها چو شکاف

شکافِ رنج به دارو گرفتی ای بیمار


مثالِ کاه و گل است آن مُزَوَّره(۶) و معجون

هلا تو کاه‌گل اندر شکاف می‌افشار


دهان گشاید تن تا بگویدت: رفتم

طبیب آید و بندد بر او رهِ گفتار


خمارِ دردِ سرت از شرابِ مرگ شناس

مده شرابِ بنفشه، بهل شرابِ انار


وگر دهی تو به عادت دهش که روپوش است

چه روی پوشی زان کاوست عالِمُ الاَسرار؟


بخور شرابِ اِنابَت(۷)، بساز قرصِ وَرَع(۸)

ز توبه ساز تو معجون، غذا ز استغفار


بگیر نبض دل و دینِ خود، ببین چونی

نگاه کن تو به قارورهٔ(۹) عمل یک بار


به حق گریز که آبِ حیات او دارد

تو زینهار(۱۰) از او خواه هر نَفَس، زنهار(۱۱)


اگر کسی‌ات بگوید که: خواست فایده نیست

بگو که: خواست از او خاست، چون بُوَد بی‌کار؟


مرید چیست؟ به تازی(۱۲) مرید خواهنده

مرید از آنِ مرادست و صید از آنِ شکار


اگر نخواست مرا پس چرام خواهان کرد؟

که زرد کرد رخم را فراقِ آن رخسار


وگر نه غمزهٔ او زد به تیغِ عشق مرا

چراست این دلِ من خون و چشمِ من خونبار؟


خزان مریدِ بهارست زرد و آه کنان

نه عاقبت به سرِ او رسید شیخِ بهار؟


چو زنده گشت مریدِ بهار و مرده نماند

مریدِ حق ز چه مانَد میانِ ره مردار؟


به سویِ باغ بیا و جزایِ فعل ببین

شکوفه لایقِ هر تخمِ پاک در اظهار 


چو واعظانِ خُضَرکِسوهٔ(۱۳) بهار، ای جان

زبانِ حال گشا و خموش باش ای یار


(۱) طرّار: دزد

(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن

(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.

(۴) لیل و نَهار: شب و روز

(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن

(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.

(۷) اِنابَت: توبه

(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی

(۹) قاروره: نمونهٔ ادرار

(۱۰) زینهار: پناه خواستن

(۱۱) زنهار: آگاه باش

(۱۲) تازی: عربی

(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟

که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار؟


چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟


تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


و آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیده

گَه می‌گزد زبان را، گَه می‌زند دهان را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1324


چون به قعرِ خویِ خود اندر رسی 

 پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #257


صد هزار ابلیسِ لاحَوْل آر بین 

آدما، ابلیس را در مار بین‏

 

دَم دهد(۱۴) گوید تو را: ای جان و دوست  

تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوست

 

دَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد  

وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَد


سَر نهد بر پایِ تو، قصّابْ‏وار  

دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زار 

 

همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن  

ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن‏

 

همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان

بی‏‌کسی بهتر، ز عِشوهٔ‏ ناکَسان‏


در زمین مردمان، خانه مکُن 

کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن‏

 

کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو  

کز برایِ اوست غمناکیِّ تو

 

تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی  

جوهرِ خود را نبینی فَرْبِهی‏ 


(۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #637


این سزایِ آن که شد یارِ خَسان

یا کسی کرد از برایِ ناکسان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۳۳ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1633


تا بجویند اصلِ آن را این خَسان 

خود برین قانع شدند این ناکَسان 


سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهان

Sa'adi Poem, Golestan, Chapter 1,  The Manners of Kings


بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند


چو عضوی به درد آوَرَد روزگار

دگر عضوها را نمانَد قرار


تو کز مِحنَتِ(۱۵) دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی


(۱۵) مِحنَت: رنج

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۶)


(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۷) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۸)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۹)

که بگویید از طریقِ انبساط 


(۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۰) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی ‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۱) و سَنی(۲۲)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۲۳) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۴)

دست وادار از سِبالِ(۲۵) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۲۳) گَو: گودال

(۲۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۲۵) سِبال: سبیل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409


هر که بیدار است، او در خواب‌تر 

هست بیداریش، از خوابش بَتَر

 

چون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ما 

هست بیداری، چو در بندانِ(۲۶) ما 

 

جان، همه روز از لگدکوبِ(۲۷) خیال 

وز زیان و سود، وز خوفِ زوال

 

نی صفا می‌‌مانَدَش، نی لطف و فَر 

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر

 

خفته آن باشد که او از هر خیال 

دارد اومید و کند با او مَقال(۲۸)‌‌


دیو را چون حُور بیند او به خواب 

پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب‌‌

 

چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت 

او به خویش آمد، خیال از وی گریخت‌‌ 

 

ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید 

آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید

 

مرغ، بر بالا پَران و سایه‌‌اش 

می‌‌دود بر خاک، پَرّان مرغ‌وَش‌‌

 

ابلهی، صیّادِ آن سایه شود 

می‌‌دود چندانکه بی‌‌مایه شود

 

بی‌‌خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواست 

بی‌‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست‌‌


تیر اندازد به سویِ سایه او 

تَرْکَشَش(۲۹) خالی شود از جستجو 


تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت 

از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت‌‌(۳۰)


سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌‌اش(۳۱) 

وارهانَد از خیال و سایه‌‌اش‌‌


سایهٔ‌‌ یزدان(۳۲) بود بندهٔ خدا 

مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا

 

دامنِ او گیر زودتر بی‌‌گُمان 

تا رهی در دامنِ آخِرزمان‌‌


(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق

(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت

(۲۸) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو

(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می‌نهادند و با خود حمل می‌کردند.

(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان

(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.

(۳۲) سایهٔ‌‌ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


بندهٔ آنم که مرا، بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shams


کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای

در زیانی، در زیانی، در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُردلان(۳۳) هم بَردَرَد

نه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد


(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نَفْس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زان عَوانِ(۳۴) مُقتَضی(۳۵) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».


حدیث


«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طُمطراقِ(۳۶) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


بر تو او، از بهرِ دنیا و نبرد  

آن عذابِ سَرمَدی(۳۷) را سهل کرد

 

چه عجب گر مرگ را آسان کند  

او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند


(۳۴) عَوان: مأمور

(۳۵) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۳۸) اَعُوذَت(۳۹) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۴۰)، افغان وَز عُقَد(۴۱)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۴۲) اَلْمُستغاث(۴۳) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


(۳۸) قُلْ: بگو

(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283


چون ز عطرِ وَحی کژ گشتند و گُم

بُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنَا بِکُمْ


از آن رو كه حق‌ستيزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جان‌بخش الهی گمراه و منحرف شدند، 

فریاد برداشتند که: ما به شما فال بد می‌زنیم.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸

Quran, Yaseen(#36), Line #18


«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»


«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد 

و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»


رنج و بیماری‌ست ما را این مقال

نیست نیکو وَعْظتان ما را به فال


گر بیآغازید نُصْحی(۴۴) آشکار

ما کنیم آن دَم شما را سنگسار


ما به لَغْو(۴۵) و لَهْو(۴۶)، فربه گشته‌ایم

در نصیحت خویش را نَسْرِشته‌ایم


هست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغ(۴۷)

شورشِ معده‌ست ما را زین بَلاغ(۴۸)


رنج را صدتُو و افزون می‌کنید

عقل را دارو به اَفْیُون(۴۹) می‌کنید


(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز

(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده

(۴۶) لَهو: بازی ‌کردن، سرگرمی

(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی

(۴۸) بَلاغ: پیام‌رسانی

(۴۹) اَفیون: تریاک

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


ز هر کجا که گشادم دهان، فروبستی

نَهِشتی‌ام که بگویم، چه گویم؟ ای معمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادیِ(۵۰) خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری


(۵۰) وادی: بیابان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟

که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۵۱)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۵۲)


منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252


باغبان را خار چون در پای، رفت

 دزد، فرصت یافت کالا بُرد تَفْت‌‌


چون ز حیرت رَست، باز آمد به راه

 دید بُرده دزد، رخت از کارگاه‌‌


رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا(۵۳) گفت و آه

 یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه‌‌


(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نُعاسی(۵۴) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان(۵۵) کی بُوَد با بیمِ حَلق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


(۵۵) نسیان: فراموشی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) طرّار: دزد

(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن

(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.

(۴) لیل و نَهار: شب و روز

(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن

(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.

(۷) اِنابَت: توبه

(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی

(۹) قاروره: نمونهٔ ادرار

(۱۰) زینهار: پناه خواستن

(۱۱) زنهار: آگاه باش

(۱۲) تازی: عربی

(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس

(۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن

(۱۵) مِحنَت: رنج

(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۷) حَدید: آهن

(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۳) گَو: گودال

(۲۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۲۵) سِبال: سبیل

(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق

(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت

(۲۸) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو

(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می‌نهادند و با خود حمل می‌کردند.

(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان

(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.

(۳۲) سایهٔ‌‌ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.

(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

(۳۴) عَوان: مأمور

(۳۵) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه

(۳۸) قُلْ: بگو

(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز

(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده

(۴۶) لَهو: بازی ‌کردن، سرگرمی

(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی

(۴۸) بَلاغ: پیام‌رسانی

(۴۹) اَفیون: تریاک

(۵۰) وادی: بیابان

(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن

(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.

(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

(۵۵) نسیان: فراموشی


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار

که رخت عمر ز که باز می‌برد طرار


چرا ز خواب و ز طرار می‌نیازاری

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار


تو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توست

که نیست مهر جهان را چو نقش آب قرار


یکی همیشه همی‌گفت راز با خانه

مشو خراب به ناگه مرا بکن اخبار


شبی به ناگه خانه بر او فرود آمد

چه گفت گفت کجا شد وصیت بسیار


نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن

که چاره سازم من با عیال خود به فرار


خبر نکردی ای خانه کو حقِ صحبت

فروفتادی و کشتی مرا به زاری زار


جواب گفت مر او را فصیح آن خانه

که چند چند خبر کردمت به لیل و نهار


بدان طرف که دهان را گشادمی به شکاف

که قوتم برسیده‌ست وقت شد هش دار


همی‌زدی به دهانم ز حرص مشتی گل

شکاف‌ها همه بستی سراسر دیوار


ز هر کجا که گشادم دهان فروبستی

نهشتی‌ام که بگویم چه گویم ای معمار


بدان که خانه تن توست و رنج‌ها چو شکاف

شکاف رنج به دارو گرفتی ای بیمار


مثال کاه و گل است آن مزوره و معجون

هلا تو کاه‌گل اندر شکاف می‌افشار


دهان گشاید تن تا بگویدت رفتم

طبیب آید و بندد بر او ره گفتار


خمار درد سرت از شراب مرگ شناس

مده شراب بنفشه بهل شراب انار


وگر دهی تو به عادت دهش که روپوش است

چه روی پوشی زان کاوست عالم الاسرار


بخور شراب انابت بساز قرص ورع

ز توبه ساز تو معجون غذا ز استغفار


بگیر نبض دل و دین خود ببین چونی

نگاه کن تو به قاروره عمل یک بار


به حق گریز که آب حیات او دارد

تو زینهار از او خواه هر نفس زنهار


اگر کسی‌ات بگوید که خواست فایده نیست

بگو که خواست از او خاست چون بود بی‌کار


مرید چیست به تازی مرید خواهنده

مرید از آن مرادست و صید از آن شکار


اگر نخواست مرا پس چرام خواهان کرد

که زرد کرد رخم را فراق آن رخسار


وگر نه غمزه او زد به تیغ عشق مرا

چراست این دل من خون و چشم من خونبار


خزان مرید بهارست زرد و آه کنان

نه عاقبت به سر او رسید شیخ بهار


چو زنده گشت مرید بهار و مرده نماند

مرید حق ز چه ماند میان ره مردار


به سوی باغ بیا و جزای فعل ببین

شکوفه لایق هر تخم پاک در اظهار 


چو واعظان خضرکسوه بهار ای جان

زبان حال گشا و خموش باش ای یار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار

که رخت عمر ز که باز می‌برد طرار


چرا ز خواب و ز طرار می‌نیازاری

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار


تو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توست

که نیست مهر جهان را چو نقش آب قرار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


و آن کس که کس بود او ناخورده و چشیده

گه می‌گزد زبان را گه می‌زند دهان را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1324


چون به قعر خوی خود اندر رسی 

پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #257


صد هزار ابلیس لاحول آر بین 

آدما ابلیس را در مار بین‏

 

دم دهد گوید تو را ای جان و دوست  

تا چو قصابی کشد از دوست پوست

 

دم دهد تا پوستت بیرون کشد  

وای او کز دشمنان افیون چشد


سر نهد بر پای تو قصابوار  

دم دهد تا خونت ریزد زار زار 

 

همچو شیری صید خود را خویش کن  

ترک عشوه اجنبی و خویش کن‏

 

همچو خادم دان مراعات خسان

بی‏‌کسی بهتر ز عشوه ناکسان‏


در زمین مردمان خانه مکن 

کار خود کن کار بیگانه مکن‏

 

کیست بیگانه تن خاکی تو  

کز برای اوست غمناکی تو

 

تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی  

جوهر خود را نبینی فربهی‏ 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #637


این سزای آن که شد یار خسان

یا کسی کرد از برای ناکسان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۳۳ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1633


تا بجویند اصل آن را این خسان 

خود برین قانع شدند این ناکسان 


سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهان

Sa'adi Poem, Golestan, Chapter 1,  The Manners of Kings


بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند


چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار


تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی ‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وادار از سبال دیگران


چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش


ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغزجایی دیگران را هم بکش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409


هر که بیدار است او در خواب‌تر 

هست بیداریش از خوابش بتر

 

چون به حق بیدار نبود جان ما 

هست بیداری چو در بندان ما 

 

جان همه روز از لگدکوب خیال 

وز زیان و سود وز خوف زوال

 

نی صفا می‌‌ماندش نی لطف و فر 

نی به سوی آسمان راه سفر

 

خفته آن باشد که او از هر خیال 

دارد اومید و کند با او مقال


دیو را چون حور بیند او به خواب 

پس ز شهوت ریزد او با دیو آب‌‌

 

چونکه تخم نسل او در شوره ریخت 

او به خویش آمد خیال از وی گریخت‌‌ 

 

ضعف سر بیند از آن و تن پلید 

آه از آن نقش پدید ناپدید

 

مرغ بر بالا پران و سایه‌‌اش 

می‌‌دود بر خاک پران مرغ‌وش‌‌

 

ابلهی صیاد آن سایه شود 

می‌‌دود چندانکه بی‌‌مایه شود

 

بی‌‌خبر کآن عکس آن مرغ هواست 

بی‌‌خبر که اصل آن سایه کجاست‌‌


تیر اندازد به سوی سایه او 

ترکشش خالی شود از جستجو 


ترکش عمرش تهی شد عمر رفت 

از دویدن در شکار سایه تفت‌‌


سایه یزدان چو باشد دایه‌‌اش

وارهاند از خیال و سایه‌‌اش‌‌


سایه یزدان بود بنده خدا 

مرده این عالم و زنده خدا

 

دامن او گیر زودتر بی‌‌گمان 

تا رهی در دامن آخرزمان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


بنده آنم که مرا بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shams


کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای

در زیانی در زیانی در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود گر گویم به راست

شرح آن دشمن که در جان شماست


زهره‌های پردلان هم بردرد

نه رود ره نه غم کاری خورد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


زان عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست


حدیث


«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


بر تو او از بهر دنیا و نبرد  

آن عذاب سرمدی را سهل کرد

 

چه عجب گر مرگ را آسان کند  

او ز سحر خویش صد چندان کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوار بلا نآید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفای خلق با تو در جهان

گر بدانی گنج زر آمد نهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث المستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند 

ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283


چون ز عطر وحی کژ گشتند و گم

بد فغانشان که تطیرنا بکم


از آن رو كه حق‌ستيزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جان‌بخش الهی گمراه و منحرف شدند 

فریاد برداشتند که ما به شما فال بد می‌زنیم


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸

Quran, Yaseen(#36), Line #18


«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»


«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد 

و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»


رنج و بیماری‌ست ما را این مقال

نیست نیکو وعظتان ما را به فال


گر بیآغازید نصحی آشکار

ما کنیم آن دم شما را سنگسار


ما به لغو و لهو فربه گشته‌ایم

در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم


هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ

شورش معده‌ست ما را زین بلاغ


رنج را صدتو و افزون می‌کنید

عقل را دارو به افیون می‌کنید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


ز هر کجا که گشادم دهان فروبستی

نهشتی‌ام که بگویم چه گویم ای معمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار

که رخت عمر ز که باز می‌برد طرار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نو‌ع شهو‌ت است

هر خیال شهو‌تی در ره بت است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252


باغبان را خار چون در پای رفت

دزد فرصت یافت کالا برد تفت‌‌


چون ز حیرت رست باز آمد به راه

دید برده دزد رخت از کارگاه‌‌


ربنا انا ظلمنا گفت و آه

یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز خواب و ز طرار می‌نیازاری

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیم دلق

خواب نسیان کی بود با بیم حلق


لاتواخذ ان نسینا شد گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»

shirin7shComment by: shirin7sh
همه بی مرادی ها خبر از شکاف و ویرانی میدهند و هشداری هستند برای بیداری ما. با جسم نگه داشتن مرکز مشکل حل نمی شود . تا زمانی که پندار کمال و درد و ناموس داریم از خواب بیدار نمی شویم زیرا ما عاشق جهان هستیم نه عاشق جوهر خود پس چیزی حل نمی شود. تنها راه آن برداشتن جسم از مرکز و عدم ساختن مرکز است. آنگاه عقل، قدرت، هدایت و امنیت زندگی می رسد.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 505

Time base: Pacific Daylight Time