Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1006
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۶ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 466 votes | 6007 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۰۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۸  مِی  ۲۰۲۴ - ۹  خرداد ۱۴۰۳

برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۶ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ما

ناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَرا


والله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیز

کوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنا(۱)


امّا چُنین نماید کاینک تمام شد

چون تُرک گوید: «اِشْپو»(۲)، مردِ رونده را


اِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلی

تا گرمی و جَلادت(۳) و قوّت دهد تو را


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۵) اندرآ


صاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیست

لیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلا


بر تُرک، ظنِّ بد مَبَر و مُتّهم مکن

مَسْتیز(۶) همچو هندو، بشتاب هَمْرَها(۷)


کآنجا در آتش است سه نعل(۸)، از برای تو

و آنجا به گوشِ(۹) توست دلِ خویش و اَقرِبا(۱۰)


نگذارد اشتیاقِ کریمان که آبِ خوش

اندر گلوی تو رَوَد ای یارِ باوفا


گر در عسل نشینی، تلخت کنند زود

ور با وفا تو جُفت شوی، گردد آن جفا


خاموش باش و راه رو و این، یقین بدان

سرگشته دارد آبِ غریبی(۱۱)، چو آسیا


(۱) دِرازنا: درازا، طول

(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی

(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی

(۴) قُنُق: مهمان

(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن

(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق

(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.

(۹) گوش: انتظار

(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان

(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ما

ناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَرا


والله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیز

کوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396


آفتابی خویش را ذرّه نمود

و اندک اندک، رویِ خود را برگشود


جُملۀ‏ ذرّات در وی محو شد

عالَم از وی مست گشت و، صَحْو(۱۲) شد


(۱۲) صَحْو: محو و فانی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams


در دو چشمِ من نشین، ای آن‌که از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری


اندر آ در باغ، تا ناموسِ گلشن بِشکَنَد

زآنکه از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تری


تا که سرو از شرمِ قدَّت قدِّ خود پنهان کُنَد

تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن‌تری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبندِ وسوسه عشق است و بس

ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیه(۱۴)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۵)


می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۱۶)

خویش می‌بینی در اوّل مرحله


نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


تا خیالِ عِجْل(۱۷) از جانْشان نرفت

بُد بر ایشان تَیْه چون گردابِ تَفْت(۱۸)


غیرِ این عِجْلی کزو یابیده‌ای

بی‌نهایت لطف و نعمت دیده‌ای


گاوطبعی، زآن نکویی‌هایِ زفت

از دلت، در عشقِ این گوساله رفت


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #93


«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ… .»


«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت… .»


باری اکنون تو ز هر جُزوت بپرس

صد زبان دارند این اجزایِ خُرس(۱۹)


ذکر نعمت‌هایِ رزّاقِ(۲۰) جهان

که نهان شد آن در اوراقِ(۲۱) زمان


روز و شب افسانه‌جویانی تو چُست

جزو جزوِ تو فسانه‌گویِ توست


(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است

(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۱۷) عِجْل: گوساله

(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان

(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال

(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده

(۲۱) اوراق: صفحات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَب

هم ز فَرِّ(۲۲) شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۲۳) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۲۴)


صد هزاران بار بُبْریدم امید

از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب


(۲۲) فَر: شکوه و جلال

(۲۳) حبل: ریسمان، طناب

(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار، آن دارد که پیش از تن بُده‌ست

بگذر از اینها که نو حادث(۲۵) شده‌ست


کار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۲۶) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏


(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهرِ اظهار است این خلقِ جهان

تا نمانَد گنجِ حکمت‌ها نهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مُسْتَسقی(۲۷) کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی بِاللَّـه مَایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگْذار، صدرِ توست راه


(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1954


گفت: اُدْعُوا(۲۸) الله، بی زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»


«بگو: خدا را بخوانید...»


هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌یی؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌یی(۲۹)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۳۰)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید

(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

(۳۰) سُفول: پستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4094


جز که عفوِ تو که را دارد سند؟

هر که با امر تو بی‌باکی کند

 

غَفْلَت و گستاخیِ این مُجرِمان

از وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۳۱)

 

دایماً غفلت ز گستاخی دَمَد

که بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۳۲)


غَفْلت و نِسیانِ بَد آموخته

ز آتشِ تعظیم گردد سوخته

 

هِیْبَتش بیداری و فِطنت(۳۳) دهد

سهو و نسیان از دلش بیرون جَهَد

 

وقتِ غارت خواب نآید خلق را

تا بِنَرباید کسی زو دلق(۳۴) را


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان(۳۵) کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا…»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن …»


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش

(۳۲) رَمَد: دردِ چشم

(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری

(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه

(۳۵) نسیان: فراموشی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #478


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شب

چشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،

اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103


گرچه نسیان لابُد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود

 

که تَهاوُن(۳۶) کرد در تعظیم‌ها

تا که نسیان زاد یا سهو و خطا

 

همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۳۷) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب(۳۸) است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


(۳۸) غالب: چیره، پیروز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۳۹)

چشم را بندد غَرَض(۴۰) از اِطّلاع


(۳۹) اِستماع: شنیدن

(۴۰) غَرَض: قصد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۴۱)


(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،

زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۴۲) عشق این باشد بگو


(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #684


چون کند دعویِّ خیّاطی خَسی

افکنَد در پیشِ او شَه، اطلسی


که بِبُر این را بَغَلطاقِ(۴۳) فراخ(۴۴)

زامتحان پیدا شود او را دو شاخ


(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد

(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد

-----------

مولوی، مثنوی دفتر اوّل، بیت ۹۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #928


آنکه او از آسمان باران دهد

هم توانَد کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۴۵) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۴۶) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که 

یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774


او تو است، امّا نه این تو آن تو است

که در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو است


تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت

آمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۴۷)


تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۴۸)

من غلامِ مَردِ خودبینی چنین


(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کَشَد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۴۹) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، 

چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۰)

زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


(۴۹) غُلّ: زنجیر

(۵۰) رَشَد: هدایت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2905


غالبی(۵۱) بر جاذبان، ای مشتری

شاید(۵۲) ار درماندگان را واخَری


(۵۱) غالب: چیره، پیروز

(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۵۳) اَعُوذَت(۵۴) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۵۵)، افغان وَز عُقَد(۵۶)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۵۷) اَلْـمُستغاث(۵۸) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۵۳) قُلْ: بگو

(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۶) عُقَد: گره‌ها

(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۵۹) سرنگونساریم و پست


(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روزِ روشن، هر که او جوید چراغ

عینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۶۰)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


در میانِ روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روز‌جو


صبر و خاموشی جَذوبِ(۶۱) رحمت‌ است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت(۶۲) است


اَنصتُوا(۶۳) بپذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان، جزایِ اَنْصِتُوا


گر نخواهی نُکس(۶۴)، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۶۵)


گفتِ افزون را تو بفروش و، بخر

بذلِ جان و، بذلِ(۶۶) جاه و، بذلِ زر


تا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُو

که حسد آرَد فلک بر جاهِ تو


(۶۰) بَلاغ: دلالت

(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده

(۶۲) علّت: بیماری

(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری

(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۶) بذل: بخشش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ ناریه(۶۷)

در طریقت نیست اِلّا عاریه(۶۸)


(۶۷) نارِیه: آتشین

(۶۸) عاریه: قرضی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیش

بَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویش


مگریز که ز چَنبَرِ(۶۹) چَرخَت گذشتنی‌ست

گر شیرِ شَرزه(۷۰) باشی، ور سِفله(۷۱) گاومیش


(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۷۰) شَرزه: خشمگین

(۷۱) سِفله: پست، فرومایه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏


تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد

  

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏

 

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۲)

دادِ او را قابلیّت(۷۳) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۴) اوست

داد، لُبّ(۷۵) و قابلیّت هست پوست


(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۴) داد: عطا، بخشش

(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشمِ تو

من حواس و من رضا و خشمِ تو


رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۷۶) توی

سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۷۷)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


حدیث


«مَنْ کانَ لِـلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»


«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۷۷) وَلَه: حیرت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۷۸)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


تا بُوَد کز هر دو یک وافی(۷۹) شود

گر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَد


همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۸۰)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


قرآن کریم، سورهٔ  تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«… يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا  إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


«… اى پروردگار ما، نور ما را براى ما به كمال رسان 

و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #540, Divan e Shams


از تبریز شمسِ دین می‌رسدم چو ماهِ نُو

چشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


شمسِ تبریز، آفتابی آفتاب

شمعِ جان و شمعدان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #886


ور تو را شکّی و رَیْبی(۸۱) ره زند

تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد


(۸۱) رَیْب: شک و تردید

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


لبّیک(۸۲) لبّیک ای کَرَم، سودایِ(۸۳) تُست اندر سَرَم

ز آبِ تو چرخی می‌زنم مانند چرخِ آسیا


هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود

کاستون قوتِ ماست او یا کسب و کار نانبا(۸۴)


آبیش گردان می‌کند، او نیز چرخی می‌زند

حق آب را بسته کند، او هم نمی‌جنبد ز جا


(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.

(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس

(۸۴) نانبا: نانوا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


امّا چُنین نماید کاینک تمام شد

چون تُرک گوید: «اِشْپو»، مردِ رونده را


اِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلی

تا گرمی و جَلادت و قوّت دهد تو را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3771


گر تو را مادر بترساند ز آب

تو مترس و سوی دریا ران شتاب


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۸

Hafez Poem(Qazal) #328, Divan e Qazaliat


همّتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس(۸۵)

که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم


(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیزِ دیگر ماند، اما گفتنش

با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱

Hafez Poem(Qazal) #1, Divan e Qazaliat


اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها


ای ساقی، جام و قَدَح شراب را بِگردان و به من بیآشامان؛ 

چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد، امّا اکنون مشکل‌ها و موانع پیش آمده است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3994


آن ز دور، آسان نمایَد، بِهْ نگر

که به آخِر سخت باشد رَه ‌گُذر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم ها و قصدها در ماجَرا

گاه گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۸۶) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل کی کاشتی؟


ور نکاریدی اَمَل(۸۷)، از عوری‌اش

کِی شدی پیدا بر او مَقهوری‌اش(۸۸)؟


عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۸۹) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۸۷) اَمَل: آرزو

(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب

(۸۹) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش(۹۰)، که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز

ترک نازش گیر و، با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال

آخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال(۹۱)


خوشیِ ناز ار دمی بفْرازَدَت(۹۲)

بیم و ترس مُضْمَرَش(۹۳) بگدازدت


وین نیاز، ار چه که لاغر می‌کند

صَدر(۹۴) را چون بدرِ انور می‌کند


(۹۰) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

(۹۱) وَبال: بدبختی

(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.

(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده

(۹۴) صَدر: سینه، قلب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3305


نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش

اَللَّـه اَللَّـه پا مَنهِ از حدّ، بیش


گر زنی بر نازنین‌تر از خَودت

در تگِ هفتم‌زمین، زیر آرَدَت‌‌


قصهٔ‌‌ عاد و ثمود از بهرِ چیست؟

تا بدانی کانبیا را نازُکی‌ست‌‌(۹۵)


(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق کند که بیا، خَرگَهْ اندرآ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


هر که را دیو از کریمان وا بَرَد

بی‌‏کسش یابد، سرش را او خَورَد


یک بَدَست(۹۶) از جمع رفتن یک زمان

مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان


(۹۶) بَدَست: وَجب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2628


یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۹۷) شوی

سُخرهٔ(۹۸) هر قبلهٔ باطل شوی


(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل

(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


صاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیست

لیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶١۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4611


هرکه اندر کارِ تو شد مرگ‌دوست

بر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


خاموش باش و راه رو و این، یقین بدان

سرگشته دارد آبِ غریبی، چو آسیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348


پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۹۹)

زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۰۰) و او‌ستاد

 

و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلی

مسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی

 

هم ز استعداد و‌امانی اگر

سرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبر


(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری

(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528


زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست

کاو نجویَد سَر، رئیسیش(۱۰۱) آرزوست


(۱۰۱) رئیسی: ریاست

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دِرازنا: درازا، طول

(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی

(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی

(۴) قُنُق: مهمان

(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن

(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق

(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.

(۹) گوش: انتظار

(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان

(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن

(۱۲) صَحْو: محو و فانی

(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است

(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۱۷) عِجْل: گوساله

(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان

(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال

(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده

(۲۱) اوراق: صفحات

(۲۲) فَر: شکوه و جلال

(۲۳) حبل: ریسمان، طناب

(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.

(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید

(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

(۳۰) سُفول: پستی

(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش

(۳۲) رَمَد: دردِ چشم

(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری

(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه

(۳۵) نسیان: فراموشی

(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۳۸) غالب: چیره، پیروز

(۳۹) اِستماع: شنیدن

(۴۰) غَرَض: قصد

(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد

(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد

(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که 

یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری

(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن

(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده

(۴۹) غُلّ: زنجیر

(۵۰) رَشَد: هدایت

(۵۱) غالب: چیره، پیروز

(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است

(۵۳) قُلْ: بگو

(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۶) عُقَد: گره‌ها

(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند

(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

(۶۰) بَلاغ: دلالت

(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده

(۶۲) علّت: بیماری

(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری

(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۶) بذل: بخشش

(۶۷) نارِیه: آتشین

(۶۸) عاریه: قرضی

(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند

(۷۰) شَرزه: خشمگین

(۷۱) سِفله: پست، فرومایه

(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۷۴) داد: عطا، بخشش

(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۷۷) وَلَه: حیرت

(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۸۱) رَیْب: شک و تردید

(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.

(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس

(۸۴) نانبا: نانوا

(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته

(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۸۷) اَمَل: آرزو

(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب

(۸۹) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

(۹۰) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

(۹۱) وَبال: بدبختی

(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.

(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده

(۹۴) صَدر: سینه، قلب

(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی

(۹۶) بَدَست: وَجب

(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل

(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد

(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری

(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل

(۱۰۱) رئیسی: ریاست


---------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا


والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا


اما چنین نماید کاینک تمام شد

چون ترک گوید اشپو مرد رونده را


اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی

تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ


صاحب‌مروتی‌ست که جانش دریغ نیست

لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا


بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن

مستیز همچو هندو بشتاب همرها


کآنجا در آتش است سه نعل از برای تو

و آنجا به گوش توست دل خویش و اقربا


نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش

اندر گلوی تو رود ای یار باوفا


گر در عسل نشینی تلخت کنند زود

ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا


خاموش باش و راه رو و این یقین بدان

سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا


والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396


آفتابی خویش را ذره نمود

و اندک اندک روی خود را برگشود


جمله ذرات در وی محو شد

عالم از وی مست گشت و صحو شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams


در دو چشم من نشین ای آن‌که از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری


اندر آ در باغ تا ناموس گلشن بشکند

زآنکه از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تری


تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند

تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن‌تری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبند وسوسه عشق است و بس

ورنه کی وسواس را بسته است کس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هر روز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


تا خیال عجل از جانشان نرفت

بد بر ایشان تیه چون گرداب تفت


غیر این عجلی کزو یابیده‌ای

بی‌نهایت لطف و نعمت دیده‌ای


گاوطبعی زآن نکویی‌های زفت

از دلت در عشق این گوساله رفت


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #93


«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ… .»


«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت… .»


باری اکنون تو ز هر جزوت بپرس

صد زبان دارند این اجزای خرس


ذکر نعمت‌های رزاق جهان

که نهان شد آن در اوراق زمان


روز و شب افسانه‌جویانی تو چست

جزو جزو تو فسانه‌گوی توست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گرد شمس می‌‏گردم عجب

هم ز فر شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مطلع

هم از او حبل سبب‌ها منقطع‏


صد هزاران بار ببریدم امید

از که از شمس این شما باور کنید


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار آن دارد که پیش از تن بده‌ست

بگذر از اینها که نو حادث شده‌ست


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهر اظهار است این خلق جهان

تا نماند گنج حکمت‌ها نهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی باللـه مایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک‏


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست»


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1954


گفت ادعوا الله بی زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»


«بگو: خدا را بخوانید...»


هوی هوی باد و شیرافشان ابر

در غم مااند یک ساعت تو صبر


فی السماء رزقکم نشنیده‌یی

اندرین پستی چه بر چفسیده‌یی


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می فرماید روزی شما در آسمان است

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4094


جز که عفو تو که را دارد سند

هر که با امر تو بی‌باکی کند

 

غفلت و گستاخی این مجرمان

از وفور عفو توست ای عفولان

 

دایما غفلت ز گستاخی دمد

که برد تعظیم از دیده رمد


غفلت و نسیان بد آموخته

ز آتش تعظیم گردد سوخته

 

هیبتش بیداری و فطنت دهد

سهو و نسیان از دلش بیرون جهد

 

وقت غارت خواب نآید خلق را

تا بنرباید کسی زو دلق را


خواب چون در می‌رمد از بیم دلق

خواب نسیان کی بود با بیم حلق


لاتواخذ ان نسینا شد گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا…»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن …»


زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #478


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یرانا لا نراه روز و شب

چشم‌بند ما شده دید سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم

اصولا سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103


گرچه نسیان لابد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود

 

که تهاون کرد در تعظیم‌ها

تا که نسیان زاد یا سهو و خطا

 

همچو مستی کو جنایت‌ها کند

گوید او معذور بودم من ز خود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بد در رفتن آن اختیار

 

بیخودی نآمد به خود توش خواندی

اختیارت خود نشد توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیم خدا افراشتن

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحید خدا آموختن

خویشتن را پیش واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفروزی چو روز

هستی همچون شب خود را بسوز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


جان که او دنباله زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره، گَه نگون

عقل کلی ایمن از ریب‌المنون


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیا یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من، دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی

ای حسن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #684


چون کند دعوی خیاطی خسی

افکند در پیش او شه اطلسی


که ببر این را بغلطاق فراخ

زامتحان پیدا شود او را دو شاخ


مولوی، مثنوی دفتر اوّل، بیت ۹۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #928


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خطوتینی بود این ره تا وِصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3774


او تو است اما نه این تو آن تو است

که در آخر واقف بیرون‌‌شو است


توی آخر سوی توی اولت

آمده‌ست از بهر تنبیه و صلت


توی تو در دیگری آمد دفین

من غلام مرد خودبینی چنین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شی ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، 

چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رشد

زآنکه باطل باطلان را می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2905


غالبی بر جاذبان، ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث الـمستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند

ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2911

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز برجه کم ستیز


تو بگویی آفتابا کو گواه

گویدت ای کور از حق دیده خواه


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


ور نمی‌بینی گمانی برده‌ای

که صباح‌ست و تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت فاش

خامش و در انتظار فضل باش


در میان روز گفتن روز کو

خویش رسوا کردن است ای روز‌جو


صبر و خاموشی جذوب رحمت‌ است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


گر نخواهی نکس پیش این طبیب

بر زمین زن زر و سر را ای لبیب


گفت افزون را تو بفروش و بخر

بذل جان و بذل جاه و بذل زر


تا ثنای تو بگوید فضل هو

که حسد آرد فلک بر جاه تو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او


جز مگر بنده خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق


تا بداند کآن خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1268, Divan e Shams


صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش


مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنی‌ست

گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد

  

چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏

 

مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست

  

بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له


حدیث


«مَنْ کانَ لِـلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»


«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تند است و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


تا بود کز هر دو یک وافی شود

گر به باد آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


قرآن کریم، سورهٔ  تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«… يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا  إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


«… اى پروردگار ما، نور ما را براى ما به كمال رسان 

و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #540, Divan e Shams


از تبریز شمس دین می‌رسدم چو ماه نو

چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جان جانهایی تو جان را برشکن

کس تویی دیگر کسان را برشکن


شمس تبریز آفتابی آفتاب

شمع جان و شمعدان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #886


ور تو را شکی و ریبی ره زند

تاجران انبیا را کن سند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم

ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا


هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود

کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا


آبیش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند

حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


اما چنین نماید کاینک تمام شد

چون ترک گوید اشپو مرد رونده را


اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی

تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3771


گر تو را مادر بترساند ز آب

تو مترس و سوی دریا ران شتاب


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۸

Hafez Poem(Qazal) #328, Divan e Qazaliat


همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح‌القدس گوید بی‌منش


نی تو گویی هم به گوش خویشتن

نی من و نی غیر من ای هم تو من


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱

Hafez Poem(Qazal) #1, Divan e Qazaliat


الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها


ای ساقی جام و قدح شراب را بگردان و به من بیآشامان 

چرا که عشق در ابتدا آسان جلوه کرد اما اکنون مشکل‌ها و موانع پیش آمده است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3994


آن ز دور آسان نماید به نگر

که به آخر سخت باشد ره ‌گذر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم ها و قصدها در ماجرا

گاه گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


ور نکاریدی امل از عوری‌اش

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگند مر بنده را از چشم شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پر و بال

آخرالـامر آن بر آن کس شد وبال


خوشی ناز ار دمی بفرازدت

بیم و ترس مضمرش بگدازدت


وین نیاز ار چه که لاغر می‌کند

صدر را چون بدر انور می‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3305


نازنینی تو ولی در حد خویش

اللـه اللـه پا منه از حد بیش


گر زنی بر نازنین‌تر از خودت

در تگ هفتم‌زمین زیر آردت‌‌


قصه عاد و ثمود از بهر چیست

تا بدانی کانبیا را نازکی‌ست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


هر که را دیو از کریمان وا برد

بی‌‏کسش یابد سرش را او خورد


یک بدست از جمع رفتن یک زمان

مکر شیطان باشد این نیکو بدان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2628


یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخره هر قبله باطل شوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


صاحب‌مروتی‌ست که جانش دریغ نیست

لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶١۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4611


هرکه اندر کار تو شد مرگ‌دوست

بر دل تو بی‌کراهت دوست اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


خاموش باش و راه رو و این یقین بدان

سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348


پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد

زیر ظل امر شیخ و او‌ستاد

 

و‌‌ر‌نه گرچه مستعد و قابلی

مسخ گر‌دی تو ز لاف کاملی

 

هم ز استعداد و‌امانی اگر

سرکشی ز استاد ر‌ا‌ز و باخبر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528


زآن رهش دور است تا دیدار دوست

کاو نجوید سر رئیسیش آرزوست






shirin7shComment by: shirin7sh
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه تاش/کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش

خدایا! من خطا کردم و تو را فراموش کردم. از این پس هر اتفاقی که رخ می دهد ذهن را خاموش نگه داشته ، فضاگشایی کرده و راه را ادامه می دهم تا هیچ همانیدگی باقی نماند و خرد زندگی به جای عقل من ذهنیِ مخروب، کار کند و قدم دوم را تو برداری.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 193

Time base: Pacific Daylight Time