Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1013
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۳ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 266 votes | 2986 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۱۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۳  سپتامبر  ۲۰۲۴ - ۱۴  شهریور ۱۴۰۳

.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۱۳ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیانِ عشق! بِدَرّید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد(۱) گُل از لذّتِ صبا


کز یار، دور مانْد و گرفتارِ خار شد

ز این هر دو درد، رَست گُل از امرِ «اِئْتِیا»(۲)*


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۳)


من هم خموش کردم و رفتم عَقیبِ(۴) گُل

از من سلام و خدمت، ریحان و لاله را


دل از سخن پُر آمد و امکانِ گفت نیست

ای جانِ صوفیان! بِگُشا لب به ماجَرا


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خویِ صوفیان نَبُوَد ذکرِ مٰامَضیٰ(۵)


چون کیسه جمع نَبْوَد، باشد دریده درز

پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا؟


* قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَتْ (۴۱)، آیهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


(۱) ضربِ جامه: تضریبِ خرقه، دریدنِ خرقه.

(۲) اِئْتِیا: شما دو نفر بیایید، اشاره به آیهٔ ۱۱، سورهٔ فُصِّلَتْ (۴۱).

(۳) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

(۴) عَقیب: جانشین، در پی آینده، آن که به دنبال دیگری می‌آید.

(۵)‌ مٰامَضٰی: آنچه که گذشته است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیانِ عشق! بِدَرّید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گُل از لذّتِ صبا


کز یار، دور مانْد و گرفتارِ خار شد

ز این هر دو درد، رَست گُل از امرِ «اِئْتِیا»


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


هله صَدر و بدرِ(۶) عالم، منشین، مَخُسب امشب

که بُراق(۷) بر در آمد، فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ(۸)


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #7


«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»


«چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.»


سویِ بحر رو چو ماهی، که بیافت دُرِّ شاهی

چو بگوید او چه خواهی؟ تو بگو: اِلَیْکَ اَرْغَبْ(۹)؟


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۸

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #8


«وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ»


«و به پروردگارت مشتاق شو.»


(۶بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل

(۷بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج

(۸فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).

(۹اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را می‌خواهم. اشاره به آیهٔ ۸، سورهٔ انشراح (۹۴).

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی

که نمانْد روح صافی، چو شد او به گِل مرکّب


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۱۰)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۱۱)


(۱۰قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۱۱مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی(۱۲) نیست

رو رو که عشقِ زنده‌دلان مرده‌شوی نیست


مانندهٔ خزانی، هر روز سردتر

در تو ز سوزِ عشق یکی تایِ موی نیست


(۱۲بوی: نشان، اثر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


هندویِ ساقیِ دلِ خویشم که بزم ساخت

تا تُرکِ غم نتازد کامروز طوی(۱۳) نیست


در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر

دانند کاین رَهی(۱۴) ز گدایانِ کوی نیست


(۱۳طوی: به ترکی جشن، شادی، عروسی

(۱۴رَهی: رونده، مسافر، غلام، بنده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیانِ عشق! بِدَرّید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گُل از لذّتِ صبا


کز یار، دور مانْد و گرفتارِ خار شد

ز این هر دو درد، رَست گُل از امرِ «اِئْتِیا»


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ست

گه به حال افزون و، گاهی در کمی‌ست


صوفی، اِبْنُ‌‌الْوَقت باشد در مثال

لیک صافی، فارغ است از وقت و حال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


 عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق نور ذُو‌الْجَلال

اِبْنِ کَس نی‌، فارغ از اوقات و حال


غَرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدَست


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ»


«نَه زاده است و نَه زاده شده.»


رُو چنین عشقی بِجُو، گر زنده‌‌یی

وَرنَه وقتِ مختلف را بنده‌‌یی


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جُو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947


گفت پیغمبر که: احمق هر که هست

او عَدوِّ ماست و غولِ رَهزن است


هر که او عاقل بُوَد، او جانِ ماست

روحِ او و ریحِ او، رَیحانِ ماست

 

حدیث


«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»


«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»


عقل، دشنامم دهد، من راضی‌ام

زآنکه فیضی دارد از فَیّاضی‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2363


این مَثَل اندر زمانه جانی است

جانِ نادانان به رنج ارزانی است


زآنکه جاهل(۱۵) ننگ دارد ز اوستاد

لاجَرَم رفت و دکانی نو گشاد


آن دکان بالایِ استاد، ای نگار(۱۶)

گَنده و پُر کژدم(۱۷) است و پُر ز مار


(۱۵جاهل: نادان

(۱۶نگار: محبوب، معشوق

(۱۷کژدم: عقرب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۱۸) و رِمّ(۱۹و۲۰)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۱۸طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۹رِمّ: زمین و خاک

(۲۰با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۲۱) را مقادیری نماند


(۲۱اختر: ستاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2505


خود هنر آن دان که دید آتش عِیان

نه کَپِ(۲۲) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۲۳)

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، 

نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.


(۲۲کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۳دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۲۴) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۲۴حادث: تازه پدید‌آمده، نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2370


بیشتر اصحابِ جَنَّت ابله‌اند

تا ز شرِّ فیلسوفی می‌رهند

 

خویش را عریان کن از فَضل و فُضول

تا کند رحمت به تو هر دَم نزول

 

زیرکی ضدِّ شکست است و نیاز

زیرکی بگذار و با گولی(۲۵) بساز


زیرکی دان دامِ بُرد و طمْع و کاز(۲۶)

تا چه خواهد، زیرکی را پاک‌باز

 

زیرکان، با صنعتی قانع شده

ابلهان، از صُنْع(۲۷) در صانع(۲۸) شده

  

زآنکه طفلِ خُرد را مادر نَهار(۲۹)

دست و پا باشد نهاده برکنار


(۲۵گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی

(۲۶کاز: فریب‌کاری

(۲۷صُنْع: قدرت آفریدگاری

(۲۸صانع: آفریدگار

(۲۹نَهار: روز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ(۳۰) شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۳۱)


چون نداری فِطْنَت(۳۲) و، نورِ هُدیٰ

بهرِ کُوران، روی را می‏‌زن جَلا


پیشِ بینایان، حَدَث(۳۳) در روی مال

ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال


(۳۰نار: آتش

(۳۱حَطَب‏: هیزم

(۳۲فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۳۳حَدَث: مدفوع، ادرار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۳۴)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گِل آب را؟

جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را


(۳۴طین: گِل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که: نَفْحَت‌‌هایِ(۳۵) حق

اندرین ایّام می‌‌آرد سَبَق‌‌(۳۶)


گوش و هُش(۳۷) دارید این اوقات را

دررُبایید این چنین نَفْحات را


نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحهٔ‌‌ دیگر رسید، آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی، خواجه‌‌تاش(۳۸)‌‌


(۳۵نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۳۶سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۳۷هُش: هوش

(۳۸خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1055


کِی کند دل خوش به حیلت‌های گَش(۳۹)

آنکه بیند حیلۀ حق بر سرش؟


(۳۹گَش: بسیار، فراوان، انبوه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4168


زآنکه بی‌لذّت، نرویَد لَحْم(۴۰) و پوست

چون نرویَد، چه گدازد عشقِ دوست؟


(۴۰لَحْم: گوشت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۴۱) شد


(۴۱لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1798


زآنکه بی‌لذّت نروید هیچ جزو

بلکه لاغر گردد از هر پیچ جزو

 

جزو مانْد و آن خوشی از یاد رفت

بل نرفت آن، خُفیه(۴۲) شد از پنج و هفت


(۴۲خُفیه: پنهانی، پوشیدگی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #559


تا گشاید عُقده‌ٔ اِشکال را

در حَدَث(۴۳) کرده‌ست زرّین بیل را


(۴۳حَدَث: سرگین، مدفوع

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1665


لطفِ مخفی در میانِ قهرها

در حَدَث پنهان، عقیقِ بی‌بها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #955


بازِ سلطان است زآن جغدان به رنج

در حَدَث مدفون شده‌است آن زَفْت‌گنج


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دِلجویِ توست


که ازو اندر گُریزی در خَلا(۴۴)

استعانت(۴۵) جویی از لطفِ خدا


حدیث


«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ»


«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #67


«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»


«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»


(۴۴خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۴۵اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1407


یارِ بد نیکوست بهرِ صبر را

که گشاید صبر کردن صدر را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیانِ عشق! بِدَرّید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گُل از لذّتِ صبا


کز یار، دور مانْد و گرفتارِ خار شد

ز این هر دو درد، رَست گُل از امرِ «اِئْتِیا»


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۴۶) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۴۷) کی کاشتی؟


ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش

کِی شدی پیدا بر او مَقهوری‌اش(۴۸)؟


عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۹) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او رَواست؟


(۴۶طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۴۷اَمَل: آرزو

(۴۸مَقهور: خوار شده، مغلوب

(۴۹قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472


اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان


از روی کراهت و بی‌میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیانِ عشق! بِدَرّید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گُل از لذّتِ صبا


کز یار، دور مانْد و گرفتارِ خار شد

ز این هر دو درد، رَست گُل از امرِ «اِئْتِیا»


از غیب، رو نِمود صلایی زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams


ز تو تا غیب، هزاران سال‌ است

چو رَوی از رهِ دل، یک قدم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2180


سیرِ عارف هر دَمی تا تختِ شاه

سیرِ زاهد هر مَهی یک روزه راه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2192


زاهدِ با ترس می‌تازد به پا

عاشقان پَرّان‌تر از برق و هوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


من هم خموش کردم و رفتم عَقیبِ(۵۰) گُل

از من سلام و خدمت، ریحان و لاله را


(۵۰عَقیب: جانشین، در پی آینده، آن که به دنبال دیگری می‌آید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جَلْدی(۵۱) و فن

کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن


(۵۱جَلْدی: چابکی، چالاکی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1297, Divan e Shams


قَلَنْدَر(۵۲) گر چه فارِغ می‌نماید

ولیکن نیست در اسرار فارِغ


ز اوّل می‌کَشد او خار بسیار

همه گُل گشت و، گشت از خار فارِغ


(۵۲قلندر: رِند، انسان آزاد، صوفی آزادشده از ذهن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


دل از سخن پُر آمد و امکانِ گفت نیست

ای جانِ صوفیان! بِگُشا لب به ماجَرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2309, Divan e Shams


من بی ‌دل و دستارم، در خانهٔ خَمّارم(۵۳)

یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟


(۵۳خَمّار: می‌فروش

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #344, Divan e Shams


سخن‌ها دارم از تو با تو بسیار

ولی خاموشیم پندِ عظیمست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #512, Divan e Shams


دم نزنم زآنکه که دمِ من سُکُست(۵۴)

نوبتِ خاموشی و ستّاریَ‌ست


(۵۴سُکُستن: گسیختن، گسستن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خویِ صوفیان نَبُوَد ذکرِ مٰامَضیٰ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۵۵)


(۵۵هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2253


گفت دیگر: بر گذشته غم مخَور

چون ز تو بگذشت، زآن حسرت مَبَر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


چون کیسه جمع نَبْوَد، باشد دریده درز

پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1727


مؤمنی، آخر در آ در صفّ رزم

که تو را بر آسمان بوده‌ست بزم


بر امیدِ راهِ بالا کن قیام

همچو شمعی پیشِ محراب، ای غلام


اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب

همچو شمعِ سَر بُریده(۵۶) جمله شب


لب فروبند از طعام و از شراب

سویِ خوانِ(۵۷) آسمانی کُن شتاب


دَم به دَم بر آسمان می‌دار امید

در هوای آسمان رقصان چو بید


دَم به دَم از آسمان می‌آیَدَت

آب و آتش رِزق می‌افزایَدَت


گر تو را آنجا بَرَد نبود عجب

منگر اندر عجز و، بنگر در طلب


کین طلب در تو گروگانِ خداست

زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست


جَهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاهِ تَن بیرون شود

     

خلق گوید: مُرد مسکین آن فلان

تو بگوئی: زنده‌ام ای غافلان

 

گر تنِ من همچو تن‌ها خفته است

هشت جنّت در دلم بشکفته است

 

جان چو خُفته در گُل و نسرین بود

چه غم‌ست ار تن در آن سِرگین بود؟


جانِ خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گُلشن خفت یا در گُولْخَن؟

 

می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون

 

قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن؟


گر نخواهد بی‌بدن جانِ تو زیست

فِی‌السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


(۵۶شمعِ سَر بُریده: شمعی که سوختگی‌های فتیله‌اش را زده باشند تا بهتر بسوزد.

(۵۷خوان: سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2044


حکایتِ مُریدِ شیخ حسن خَرَقانی (قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ)


رفت درویشی ز شهرِ طالقان

بهرِ صِیتِ(۵۸) بُوالحسن تا خارَقان


کوه‌ها بُبرید و وادیِّ دراز

بهرِ دیدِ شیخ با صدق و نیاز


آنچه در رَه دید از رنج و ستم

گرچه در خورد است، کوته می‌کنم


چون به مقصد آمد از رَه آن جوان

 خانهٔ آن شاه را جُست او نشان


چون به صد حُرمت(۵۹) بزد حلقهٔ درش

زن برون کرد از درِ خانه سرش


که چه می‌خواهی؟ بگو ای ذوالْکَرَم(۶۰)

گفت: بر قصدِ زیارت آمدم


خنده‌یی زد زن که خَهْ‌خَهْ(۶۱) ریش(۶۲) بین

این سفرگیریّ و این تشویش بین


خود تو را کاری نبود آن جایگاه؟

که به بیهوده کنی این عزمِ راه


اشتهای گول‌گَردی(۶۳) آمدت

یا ملولیِّ(۶۴) وطن غالب شُدَت؟


یا مگر دیوَت دوشاخه(۶۵) بر نهاد؟

بر تو وسواسِ سفر را درگشاد


گفت نافرجام و فحش و دمدمه

من نتانم بازگفتن آن همه


از مَثَل، وز ریش‌خندِ بی‌حساب

آن مُرید افتاد از غم در نشیب


(۵۸صِیت: شهرتِ نیکو، آوازه و نامِ نیک

(۵۹حُرمت: احترام

(۶۰ذوالْکَرَم: جوان‌مرد

(۶۱خَهْ‌خَهْ: بَه‌بَه، وه‌وه. خَهْ‌ کلمهٔ تحسین است، اما در این‌جا جنبهٔ تمسخر دارد.

(۶۲ریش: در این‌جا کنایه از احمق

(۶۳گول‌گَردی: بیهوده این طرف و آن طرف رفتن، ول‌گردی کردن

(۶۴ملولی: دل‌تنگی، غم‌ناکی

(۶۵دوشاخه: یوغ، هر آلتی که به سرِ آن میله یا چوب دوشاخه باشد.

----------- 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2056


پرسیدنِ آن وارد از حَرَم شیخ که شیخ کجاست؟ 

کجا جویم؟ و جوابِ نافرجامْ گفتنِ حَرَم


اشکش از دیده بجَست، و گفت او

با همه، آن شاهِ شیرین‌نام کو؟


گفت: آن سالوسِ(۶۶) زَرّاقِ(۶۷) تُهی(۶۸)؟

دامِ گولان(۶۹) و کمندِ گمرهی؟


صد هزاران خام‌ریشان(۷۰) همچو تو

اوفتاده از وی اندر صد عُتو(۷۱)


گر نبینیش و سلامت وا رَوی(۷۲)

خیرِ تو باشد، نگردی زو غَوی(۷۳)


لاف‌کیشی(۷۴ و ۷۵)، کاسه‌لیسی(۷۶) طبل‌خوار(۷۷)

بانگِ طبلش رفته اطرافِ دیار


سِبطی‎اند این قوم و گوساله‌پرست

در چنین گاوی چه می‌مالند دست؟


جیفَةُاللَّیْل است و بَطّالُ‌النَّهٰار

هر که او شد غرّهٔ این طبل‌خوار


هرکس که شیفته و مفتون این مفت‌خوار شود، 

شب‌ها همچون مُردار است و روزها بیکاره و عاطل.


هِشته‌اند این قوم صد علم و کمال

مَکر(۷۸) و تزویری(۷۹) گرفته، کاین است حال


آلِ موسی کو؟ دریغا تا کنون

عابدانِ عِجل(۸۰) را ریزند خون


شرع و تقوی را فگنده سویِ پشت

کو عُمَر؟ کو امرِ معروفی درشت؟


کاین اِباحت(۸۱) زین جماعت فاش شد

رُخصتِ هر مُفسِدِ قَلّاش(۸۲) شد


کو رَهِ پیغمبر و اصحابِ او؟

کو نماز و سُبحه(۸۳) و آدابِ او؟


(۶۶سالوس: حیله، نیرنگ

(۶۷زَرّاق: فریبنده

(۶۸تُهی: بی‌محتوا، خالی

(۶۹گول: کودَن، ابله

(۷۰خام‌ریش: احمق، ابله، گول، کودن

(۷۱عُتو: معصیت، گرفتاری

(۷۲وا رَوی: بازگردی

(۷۳غَوی: گمراه

(۷۴لاف‌کیش: کسی‌که مذهب و مرامش لاف زدن است؛

(۷۵لاف‌کیشی: لاف‌زنی، یاوه‌گویی

(۷۶کاسه‌لیسی: پُرخواری، آزمندی

(۷۷طبل‌خوار: شکم‌باره، پُرخوار

(۷۸مَکر: حیله

(۷۹تزویر: دورویی، ریاکاری

(۸۰عِجل: گوساله

(۸۱اِباحت: جایز شمردن، مُباح کردن

(۸۲قَلّاش: حیله‌گر و مُزَوِّر، کَلّاش

(۸۳سُبحه: تسبیح

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2068


جواب گفتنِ مُرید و زَجْر کردنِ(۸۴) مرید آن طَعّانه(۸۵) را از کفر و بیهوده گفتن

 

بانگ زد بر وی جوان و گفت: بس

روزِ روشن از کجا آمد عَسَس(۸۶)؟

 

نورِ مردان،‌‌‌ مشرق و مغرب گرفت

آسمان‌ها سجده کردند از شگفت

 

آفتابِ حق برآمد از حَمَل(۸۷)

زیرِ چادر رفت خورشید از خَجَل


تُرَّهات(۸۸) چون تو ابلیسی مرا

کِی بگرداند ز خاکِ این سرا؟

 

من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب

تا به گَردی بازگردم زین جَناب(۸۹)

 

عِجْل با آن نور، شد قبلهٔ کَرَم

قبله بی‌آن نور، شد کفر و صنم(۹۰)

 

هست اِباحت(۹۱) کز هوا(۹۲) آمد، ضَلال(۹۳)

هست اِباحت کز خدا آمد، کمال

 

کفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافت

آن طرف کآن نورِ بی‌اندازه تافت


مظهرِ عِزّست و محبوب به حق

از همه کَرّوبیان(۹۴) بُرده سَبَق

 

سَجده آدم را، بیانِ سَبْقِ اوست

سجده آرد مغز را پیوست، پوست


شمعِ حق را پُف کنی تو، ای عجوز

هم تو سوزی هم سَرَت ای گَنده‌پُوز


کِی شود دریا ز پوزِ سگ، نَجس؟

کِی شود خورشید از پُف، مُنْطَمِس(۹۵)؟

 

حکم بر ظاهر اگر هم می‌کنی

چیست ظاهرتر، بگو، زین روشنی؟

 

جمله ظاهرها به پیشِ این ظهور

باشد اندر غایتِ نقص و قُصور


هرکه بر شمعِ خدا آرَد پُفو(۹۶)

شمع کِی میرد؟ بسوزد پوزِ او

 

چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب

کاین جهان مانَد یتیم از آفتاب

 

موج‎هایِ تیزِ دریاهایِ روح

هست صد چندان که بُد طوفانِ نوح

 

لیک اندر چشمِ کنعان موی رُست

نوح و کشتی را بِهِشت و کوه جُست

 

کوه و کَنعان را فرو بُرد آن زمان

نیم موجی تا به قعرِ اِمْتِهان(۹۷)


مَه فشانَد نور و، سگ وَع‌وَع کند

سگ ز نورِ ماه کی مَرتَع کند؟

 

شبروان و همرهانِ مَه به تگ

تَرکِ رفتن کی کنند از بانگِ سگ؟


جزو، سویِ کُل دوان مانندِ تیر

کی کند وقف از پیِ هر گَنده پیر؟

  

جانِ شرع و جانِ تقویٰ عارف است

معرفت محصولِ زهدِ سالِف(۹۸) است

 

زهد اندر کاشتن کوشیدن است

معرفت، آن کِشت را روییدن است


پس چو تن باشد جِهاد و اِعتقاد

جانِ این کِشتن نبات است و حِصاد(۹۹)

 

امرِ معروف او و، هم معروف اوست

کاشِفِ اسرار و هم مکشوف اوست

 

شاهِ امروزینه و فردای ماست

پوست، بندهٔ مغزِ نغزش دایماست


چون اَناالْحَق گفت شیخ و پیش بُرد

پس گلویِ جمله کوران را فشرد

 

چون اَنایِ بنده لٰا شد، از وجود

پس چه مانَد؟ تو بیندیش ای جَحود(۱۰۰)

 

گر تو را چشمی است، بگْشا، درنگر

بعدِ لٰا آخِر چه می‌مانَد دگر؟


ای بُریده آن لب و حلق و دهان

که کند تُف سویِ مَه یا آسمان


تُف به رویش بازگردد بی‌شکی

تُف سویِ گردون نیابد مسلکی


تا قیامت تُف بر او بارَد ز رَب

همچو تَبَّت بر روانِ بُولَهب


قرآن کریم، سورهٔ فاطِر (۳۵) ، آیهٔ ۴۳

Quran, Faatir(#35), Line #43


«… وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ … .»


«… و اين نيرنگ‌هاى بد جز نيرنگ‌بازان را در بر نگيرد … .»


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Masad(#111), Line #1


«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»


«دست‌هاى ابولهب بريده باد و هلاك بر او.»


طبل و رایَت(۱۰۱) هست مُلکِ شهریار

سگ کسی که خوانَد او را طبل‌خوار


آسمان‌ها بندهٔ ماهِ وی‌اند

شرق و مغرب جمله نان‌خواهِ وی‌اند


زانکه لَوْلٰاک است بر توقیعِ(۱۰۲) او

جمله در اِنعام و در توزیعِ(۱۰۳) او


حدیث


«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»


«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی‌آفریدم.»


گر نبودی او، نیابیدی فلک

گردش و نور و مکانیِّ مَلَک(۱۰۴)


گر نبودی او، نیابیدی بِحار(۱۰۵)

هِیْبَت و ماهی و دُرِّ شاهوار(۱۰۶)


گر نبودی او، نیابیدی زمین

در درونه گنج و بیرون یاسمین(۱۰۷)


رزق‌ها هم رزق‌خوارانِ وی‌اند

میوه‌ها لب‌خشکِ بارانِ وی‌اند


هین که معکوس است در امر این گِرِه

صَدْقه بخشِ خویش را صَدْقه بده


از فقیر استت همه زرّ و حریر

هین غنی را دِه زکاتی ای فقیر


چون تو ننگی، جفتِ آن مقبولْ روح

چون عِیالِ کافر اندر عَقدِ نوح


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۱۰

Quran, At-Tahrim(#66), Line #10


«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ 

كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا 

مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»


«خدا براى كافران مثَل زن نوح و زن لوط را مى‌آورد 

كه هر دو در نكاح دو تن از بندگان صالح ما بودند و به آن دو خيانت ورزيدند. 

و آنها نتوانستند از زنان خود دفع عذاب كنند و گفته شد: با ديگران به آتش درآييد.»


گر نبودی نسبتِ تو زین سرا

پاره پاره کردمی این دَم تو را


دادمی آن نوح را از تو خلاص

تا مُشَرَّف گشتمی من در قِصاص


لیک با خانهٔ شهنشاهِ زَمَن(۱۰۸)

این چنین گستاخیی ناید زِ من


رُو، دعا کن که سگِ این مَوْطِنی

ورنه اکنون کردمی من کردنی


(۸۴زَجْر کردن: تَشَر زدن، منع کردن

(۸۵طَعّانه: بسیار طعنه‌زننده

(۸۶عَسَس: شبگرد، گَزْمَه

(۸۷حَمَل: اولین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با فروردین

(۸۸تُرَّهات: یاوه سرایی‌ها

(۸۹جَناب: آستانه، درگاه

(۹۰صنم: بت

(۹۱اِباحت: مباح شمردن، جایز دانستن

(۹۲هوا: هوا و هوسِ نفسانی

(۹۳ضَلال: گمراهی 

(۹۴کَرّوبیان: فرشتگانِ مقرّب

(۹۵مُنْطَمِس: محو شده، خاموش

(۹۶پُفو: پُف

(۹۷اِمْتِهان: بی‌ارزش کردن، خوار کردن

(۹۸سالِف: پیشین، گذشته، ماضی

(۹۹حِصاد: درویدنِ محصولِ زراعت، درو کردن

(۱۰۰جَحود: بسیار انکار کننده

(۱۰۱رایَت: پرچم

(۱۰۲توقیع: امضا کردن نامه و فرمان

(۱۰۳توزیع: پخش کردن، در این‌جا یعنی تقسیمِ رزق و روزی

(۱۰۴مَلَک: فرشته

(۱۰۵بِحار: دریاها

(۱۰۶دُرِّ شاهوار: مروارید گران‌بها، مرواریدی که درخورِ شاهان است.

(۱۰۷یاسمین: گلی است خوش‌بو به رنگ زرد یا کبود و یا سفید.

(۱۰۸زَمَن: زمان، روزگار

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) ضربِ جامه: تضریبِ خرقه، دریدنِ خرقه.

(۲) اِئْتِیا: شما دو نفر بیایید، اشاره به آیهٔ ۱۱، سورهٔ فُصِّلَتْ (۴۱).

(۳) رَوا: مخفّفِ روان، رونده

(۴) عَقیب: جانشین، در پی آینده، آن که به دنبال دیگری می‌آید.

(۵)‌ مٰامَضٰی: آنچه که گذشته است.

(۶بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل

(۷بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج

(۸فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).

(۹اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را می‌خواهم. اشاره به آیهٔ ۸، سورهٔ انشراح (۹۴).

(۱۰قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۱۱مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۱۲بوی: نشان، اثر

(۱۳طوی: به ترکی جشن، شادی، عروسی

(۱۴رَهی: رونده، مسافر، غلام، بنده

(۱۵جاهل: نادان

(۱۶نگار: محبوب، معشوق

(۱۷کژدم: عقرب

(۱۸طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۹رِمّ: زمین و خاک

(۲۰با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۲۱اختر: ستاره

(۲۲کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۳دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۲۴حادث: تازه پدید‌آمده، نو

(۲۵گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی

(۲۶کاز: فریب‌کاری

(۲۷صُنْع: قدرت آفریدگاری

(۲۸صانع: آفریدگار

(۲۹نَهار: روز

(۳۰نار: آتش

(۳۱حَطَب‏: هیزم

(۳۲فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۳۳حَدَث: مدفوع، ادرار

(۳۴طین: گِل

(۳۵نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۳۶سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۳۷هُش: هوش

(۳۸خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

(۳۹گَش: بسیار، فراوان، انبوه

(۴۰لَحْم: گوشت

(۴۱لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

(۴۲خُفیه: پنهانی، پوشیدگی

(۴۳حَدَث: سرگین، مدفوع

(۴۴خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۴۵اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

(۴۶طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۴۷اَمَل: آرزو

(۴۸مَقهور: خوار شده، مغلوب

(۴۹قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر

(۵۰عَقیب: جانشین، در پی آینده، آن که به دنبال دیگری می‌آید.

(۵۱جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۵۲قلندر: رِند، انسان آزاد، صوفی آزادشده از ذهن

(۵۳خَمّار: می‌فروش

(۵۴سُکُستن: گسیختن، گسستن

(۵۵هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

(۵۶شمعِ سَر بُریده: شمعی که سوختگی‌های فتیله‌اش را زده باشند تا بهتر بسوزد.

(۵۷خوان: سفره

(۵۸صِیت: شهرتِ نیکو، آوازه و نامِ نیک

(۵۹حُرمت: احترام

(۶۰ذوالْکَرَم: جوان‌مرد

(۶۱خَهْ‌خَهْ: بَه‌بَه، وه‌وه. خَهْ‌ کلمهٔ تحسین است، اما در این‌جا جنبهٔ تمسخر دارد.

(۶۲ریش: در این‌جا کنایه از احمق

(۶۳گول‌گَردی: بیهوده این طرف و آن طرف رفتن، ول‌گردی کردن

(۶۴ملولی: دل‌تنگی، غم‌ناکی

(۶۵دوشاخه: یوغ، هر آلتی که به سرِ آن میله یا چوب دوشاخه باشد.

(۶۶سالوس: حیله، نیرنگ

(۶۷زَرّاق: فریبنده

(۶۸تُهی: بی‌محتوا، خالی

(۶۹گول: کودَن، ابله

(۷۰خام‌ریش: احمق، ابله، گول، کودن

(۷۱عُتو: معصیت، گرفتاری

(۷۲وا رَوی: بازگردی

(۷۳غَوی: گمراه

(۷۴لاف‌کیش: کسی‌که مذهب و مرامش لاف زدن است؛

(۷۵لاف‌کیشی: لاف‌زنی، یاوه‌گویی

(۷۶کاسه‌لیسی: پُرخواری، آزمندی

(۷۷طبل‌خوار: شکم‌باره، پُرخوار

(۷۸مَکر: حیله

(۷۹تزویر: دورویی، ریاکاری

(۸۰عِجل: گوساله

(۸۱اِباحت: جایز شمردن، مُباح کردن

(۸۲قَلّاش: حیله‌گر و مُزَوِّر، کَلّاش

(۸۳سُبحه: تسبیح

(۸۴زَجْر کردن: تَشَر زدن، منع کردن

(۸۵طَعّانه: بسیار طعنه‌زننده

(۸۶عَسَس: شبگرد، گَزْمَه

(۸۷حَمَل: اولین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با فروردین

(۸۸تُرَّهات: یاوه سرایی‌ها

(۸۹جَناب: آستانه، درگاه

(۹۰صنم: بت

(۹۱اِباحت: مباح شمردن، جایز دانستن

(۹۲هوا: هوا و هوسِ نفسانی

(۹۳ضَلال: گمراهی 

(۹۴کَرّوبیان: فرشتگانِ مقرّب

(۹۵مُنْطَمِس: محو شده، خاموش

(۹۶پُفو: پُف

(۹۷اِمْتِهان: بی‌ارزش کردن، خوار کردن

(۹۸سالِف: پیشین، گذشته، ماضی

(۹۹حِصاد: درویدنِ محصولِ زراعت، درو کردن

(۱۰۰جَحود: بسیار انکار کننده

(۱۰۱رایَت: پرچم

(۱۰۲توقیع: امضا کردن نامه و فرمان

(۱۰۳توزیع: پخش کردن، در این‌جا یعنی تقسیمِ رزق و روزی

(۱۰۴مَلَک: فرشته

(۱۰۵بِحار: دریاها

(۱۰۶دُرِّ شاهوار: مروارید گران‌بها، مرواریدی که درخورِ شاهان است.

(۱۰۷یاسمین: گلی است خوش‌بو به رنگ زرد یا کبود و یا سفید.

(۱۰۸زَمَن: زمان، روزگار

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا


کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

ز این هر دو درد رست گل از امر ائتیا


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل

از من سلام و خدمت ریحان و لاله را


دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست

ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی


چون کیسه جمع نبود باشد دریده درز

پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا


* قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَتْ (۴۱)، آیهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا


کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

ز این هر دو درد رست گل از امر ائتیا


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


هله صدر و بدر عالم منشین مخسب امشب

که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #7


«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»


«چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.»


سوی بحر رو چو ماهی که بیافت در شاهی

چو بگوید او چه خواهی تو بگو الیک ارغب


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۸

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #8


«وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ»


«و به پروردگارت مشتاق شو.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


بکش آب را از این گل که تو جان آفتابی

که نماند روح صافی چو شد او به گل مرکب


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست

رو رو که عشق زنده‌دلان مرده‌شوی نیست


ماننده خزانی هر روز سردتر

در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت

تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست


در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر

دانند کاین رهی ز گدایان کوی نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا


کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

ز این هر دو درد رست گل از امر ائتیا


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوف حال است آدمی‌ست

گه به حال افزون و گاهی در کمی‌ست


صوفی ابن‌الوقت باشد در مثال

لیک صافی فارغ است از وقت و حال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفی صفاجو ابن وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق نور ذو‌الجلال

ابن کس نی‌ فارغ از اوقات و حال


غرقه نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ»


«نَه زاده است و نَه زاده شده.»


رو چنین عشقی بجو گر زنده‌‌یی

ورنه وقت مختلف را بنده‌‌یی


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947


گفت پیغمبر که احمق هر که هست

او عدو ماست و غول رهزن است


هر که او عاقل بود او جان ماست

روح او و ریح او ریحان ماست

 

حدیث


«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»


«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»


عقل دشنامم دهد من راضی‌ام

زآنکه فیضی دارد از فیاضی‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2363


این مثل اندر زمانه جانی است

جان نادانان به رنج ارزانی است


زآنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد

لاجرم رفت و دکانی نو گشاد


آن دکان بالای استاد ای نگار

گنده و پر کژدم است و پر ز مار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود

 

پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2505


خود هنر آن دان که دید آتش عیان

نه کپ دل علی‏‌النارالدخان

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند 

نه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیت خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2370


بیشتر اصحاب جنت ابله‌اند

تا ز شر فیلسوفی می‌رهند

 

خویش را عریان کن از فضل و فضول

تا کند رحمت به تو هر دم نزول

 

زیرکی ضد شکست است و نیاز

زیرکی بگذار و با گولی بساز


زیرکی دان دام برد و طمع و کاز

تا چه خواهد زیرکی را پاک‌باز

 

زیرکان با صنعتی قانع شده

ابلهان از صنع در صانع شده

  

زآنکه طفل خرد را مادر نهار

دست و پا باشد نهاده برکنار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب‏


چون نداری فطنت و نور هدی

بهر کوران روی را می‏‌زن جلا


پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‏‌کن با چنین گندیده حال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن، در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که نفحت‌‌های حق

اندرین ایام می‌‌آرد سبق‌‌


گوش و هش دارید این اوقات را

درربایید این چنین نفحات را


نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحه دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی خواجه‌‌تاش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1055


کی کند دل خوش به حیلت‌های گش

آنکه بیند حیل حق بر سرش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4168


زآنکه بی‌لذت نروید لحم و پوست

چون نروید چه گدازد عشق دوست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذت او فرع محو لذت است


گرچه از لذات بی‌تأثیر شد

لذتی بود او و لذت‌گیر شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1798


زآنکه بی‌لذت نروید هیچ جزو

بلکه لاغر گردد از هر پیچ جزو

 

جزو ماند و آن خوشی از یاد رفت

بل نرفت آن خفیه شد از پنج و هفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #559


تا گشاید عقده‌ٔ اشکال را

در حدث کرده‌ست زرین بیل را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1665


لطف مخفی در میان قهرها

در حدث پنهان عقیق بی‌بها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #955


باز سلطان است زآن جغدان به رنج

در حدث مدفون شده‌است آن زفت‌گنج


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دلجوی توست


که ازو اندر گریزی در خلا

استعانت جویی از لطف خدا


حدیث


«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ»


«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»


در حقیقت دوستانت دشمنند

که ز حضرت دور و مشغولت کنند


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #67


«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»


«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


تو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توست

که نیست مهر جهان را چو نقش آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1407


یار بد نیکوست بهر صبر را

که گشاید صبر کردن صدر را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفای خلق با تو در جهان

گر بدانی گنج زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا


کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

ز این هر دو درد رست گل از امر ائتیا


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


ور نکاریدی امل از عوری‌اش

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4472


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی‌میلی بیایید افسار عاقلان است

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ 

ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا


کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

ز این هر دو درد رست گل از امر ائتیا


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams


ز تو تا غیب هزاران سال‌ است

چو روی از ره دل یک قدم است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2180


سیر عارف هر دمی تا تخت شاه

سیر زاهد هر مهی یک روزه راه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2192


زاهد با ترس می‌تازد به پا

عاشقان پران‌تر از برق و هوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل

از من سلام و خدمت ریحان و لاله را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1297, Divan e Shams


قلندر گر چه فارغ می‌نماید

ولیکن نیست در اسرار فارغ


ز اول می‌کشد او خار بسیار

همه گل گشت و گشت از خار فارغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست

ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2309, Divan e Shams


من بی ‌دل و دستارم در خانه خمارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #344, Divan e Shams


سخن‌ها دارم از تو با تو بسیار

ولی خاموشیم پند عظیمست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #512, Divan e Shams


دم نزنم زآنکه که دم من سکست

نوبت خاموشی و ستاری‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته یاد آن هباست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2253


گفت دیگر بر گذشته غم مخور

چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


چون کیسه جمع نبود باشد دریده درز

پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1727


مؤمنی آخر در آ در صف رزم

که تو را بر آسمان بوده‌ست بزم


بر امید راه بالا کن قیام

همچو شمعی پیش محراب ای غلام


اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب

همچو شمع سر بریده جمله شب


لب فروبند از طعام و از شراب

سوی خوان آسمانی کن شتاب


دم به دم بر آسمان می‌دار امید

در هوای آسمان رقصان چو بید


دم به دم از آسمان می‌آیدت

آب و آتش رزق می‌افزایدت


گر تو را آنجا برد نبود عجب

منگر اندر عجز و بنگر در طلب


کین طلب در تو گروگان خداست

زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست


جهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاه تن بیرون شود

     

خلق گوید مرد مسکین آن فلان

تو بگوئی زنده‌ام ای غافلان

 

گر تن من همچو تن‌ها خفته است

هشت جنت در دلم بشکفته است

 

جان چو خفته در گل و نسرین بود

چه غم‌ست ار تن در آن سرگین بود


جان خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گلشن خفت یا در گولخن

 

می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون

 

قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


گر نخواهد زیست جان بی این بدن

پس فلک ایوان کی خواهد بدن


گر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست

فی‌السمآء رزقکم روزی کیست


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2044


حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره


رفت درویشی ز شهر طالقان

بهر صیت بوالحسن تا خارقان


کوه‌ها ببرید و وادی دراز

بهر دید شیخ با صدق و نیاز


آنچه در ره دید از رنج و ستم

گرچه در خورد است کوته می‌کنم


چون به مقصد آمد از ره آن جوان

خانه آن شاه را جست او نشان


چون به صد حرمت بزد حلقه درش

زن برون کرد از در خانه سرش


که چه می‌خواهی بگو ای ذوالکرم

گفت بر قصد زیارت آمدم


خنده‌یی زد زن که خه‌خه ریش بین

این سفرگیری و این تشویش بین


خود تو را کاری نبود آن جایگاه

که به بیهوده کنی این عزم راه


اشتهای گول‌گردی آمدت

یا ملولی وطن غالب شدت


یا مگر دیوت دوشاخه بر نهاد

بر تو وسواس سفر را درگشاد


گفت نافرجام و فحش و دمدمه

من نتانم بازگفتن آن همه


از مثل وز ریش‌خند بی‌حساب

آن مرید افتاد از غم در نشیب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2056


پرسیدن آن وارد از حرم شیخ که شیخ کجاست

کجا جویم و جواب نافرجام گفتن حرم


اشکش از دیده بجست و گفت او

با همه آن شاه شیرین‌نام کو


گفت آن سالوس زراق تهی

دام گولان و کمند گمرهی


صد هزاران خام‌ریشان همچو تو

اوفتاده از وی اندر صد عتو


گر نبینیش و سلامت وا روی

خیر تو باشد نگردی زو غوی


لاف‌کیشی کاسه‌لیسی طبل‌خوار

بانگ طبلش رفته اطراف دیار


سبطی‎اند این قوم و گوساله‌پرست

در چنین گاوی چه می‌مالند دست


جیفه‌اللیل است و بطال‌النهار

هر که او شد غره این طبل‌خوار


هرکس که شیفته و مفتون این مفت‌خوار شود 

شب‌ها همچون مردار است و روزها بیکاره و عاطل


هشته‌اند این قوم صد علم و کمال

مکر و تزویری گرفته کاین است حال


آل موسی کو دریغا تا کنون

عابدان عجل را ریزند خون


شرع و تقوی را فگنده سوی پشت

کو عمر کو امر معروفی درشت


کاین اباحت زین جماعت فاش شد

رخصت هر مفسد قلاش شد


کو ره پیغمبر و اصحاب او

کو نماز و سبحه و آداب او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2068


جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن

 

بانگ زد بر وی جوان و گفت بس

روز روشن از کجا آمد عسس

 

نور مردان مشرق و مغرب گرفت

آسمان‌ها سجده کردند از شگفت

 

آفتاب حق برآمد از حمل

زیر چادر رفت خورشید از خجل


ترهات چون تو ابلیسی مرا

کی بگرداند ز خاک این سرا

 

من به بادی نآمدم همچون سحاب

تا به گردی بازگردم زین جناب

 

عجل با آن نور شد قبله کرم

قبله بی‌آن نور شد کفر و صنم

 

هست اباحت کز هوا آمد ضلال

هست اباحت کز خدا آمد کمال

 

کفر ایمان گشت و دیو اسلام یافت

آن طرف کآن نور بی‌اندازه تافت


مظهر عزست و محبوب به حق

از همه کروبیان برده سبق

 

سجده آدم را بیان سبق اوست

سجده آرد مغز را پیوست پوست


شمع حق را پف کنی تو ای عجوز

هم تو سوزی هم سرت ای گنده‌پوز


کی شود دریا ز پوز سگ نجس

کی شود خورشید از پف منطمس

 

حکم بر ظاهر اگر هم می‌کنی

چیست ظاهرتر بگو زین روشنی

 

جمله ظاهرها به پیش این ظهور

باشد اندر غایت نقص و قصور


هرکه بر شمع خدا آرد پفو

شمع کی میرد بسوزد پوز او

 

چون تو خفاشان بسی بینند خواب

کاین جهان ماند یتیم از آفتاب

 

موج‎های تیز دریاهای روح

هست صد چندان که بد طوفان نوح

 

لیک اندر چشم کنعان موی رست

نوح و کشتی را بهشت و کوه جست

 

کوه و کنعان را فرو برد آن زمان

نیم موجی تا به قعر امتهان


مه فشاند نور و سگ وع‌وع کند

سگ ز نور ماه کی مرتع کند

 

شبروان و همرهان مه به تگ

ترک رفتن کی کنند از بانگ سگ


جزو سوی کل دوان مانند تیر

کی کند وقف از پی هر گنده پیر

  

جان شرع و جان تقوی عارف است

معرفت محصول زهد سالف است

 

زهد اندر کاشتن کوشیدن است

معرفت آن کشت را روییدن است


پس چو تن باشد جهاد و اعتقاد

جان این کشتن نبات است و حصاد

 

امر معروف او و هم معروف اوست

کاشف اسرار و هم مکشوف اوست

 

شاه امروزینه و فردای ماست

پوست بنده مغز نغزش دایماست


چون اناالحق گفت شیخ و پیش برد

پس گلوی جمله کوران را فشرد

 

چون انای بنده لا شد از وجود

پس چه ماند تو بیندیش ای جحود

 

گر تو را چشمی است بگشا درنگر

بعد لا آخر چه می‌ماند دگر


ای بریده آن لب و حلق و دهان

که کند تف سوی مه یا آسمان


تف به رویش بازگردد بی‌شکی

تف سوی گردون نیابد مسلکی


تا قیامت تف بر او بارد ز رب

همچو تبت بر روان بولهب


قرآن کریم، سورهٔ فاطِر (۳۵) ، آیهٔ ۴۳

Quran, Faatir(#35), Line #43


«… وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ … .»


«… و اين نيرنگ‌هاى بد جز نيرنگ‌بازان را در بر نگيرد … .»


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Masad(#111), Line #1


«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»


«دست‌هاى ابولهب بريده باد و هلاك بر او.»


طبل و رایت هست ملک شهریار

سگ کسی که خواند او را طبل‌خوار


آسمان‌ها بنده ماه وی‌اند

شرق و مغرب جمله نان‌خواه وی‌اند


زانکه لولاک است بر توقیع او

جمله در انعام و در توزیع او


حدیث


«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»


«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی‌آفریدم.»


گر نبودی او نیابیدی فلک

گردش و نور و مکانی ملک


گر نبودی او نیابیدی بحار

هیبت و ماهی و در شاهوار


گر نبودی او نیابیدی زمین

در درونه گنج و بیرون یاسمین


رزق‌ها هم رزق‌خواران وی‌اند

میوه‌ها لب‌خشک باران وی‌اند


هین که معکوس است در امر این گره

صدقه بخش خویش را صدقه بده


از فقیر استت همه زر و حریر

هین غنی را ده زکاتی ای فقیر


چون تو ننگی جفت آن مقبول روح

چون عیال کافر اندر عقد نوح


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۱۰

Quran, At-Tahrim(#66), Line #10


«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ 

كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا 

مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»


«خدا براى كافران مثَل زن نوح و زن لوط را مى‌آورد 

كه هر دو در نكاح دو تن از بندگان صالح ما بودند و به آن دو خيانت ورزيدند. 

و آنها نتوانستند از زنان خود دفع عذاب كنند و گفته شد: با ديگران به آتش درآييد.»


گر نبودی نسبت تو زین سرا

پاره پاره کردمی این دم تو را


دادمی آن نوح را از تو خلاص

تا مشرف گشتمی من در قصاص


لیک با خانه شهنشاه زمن

این چنین گستاخیی ناید ز من


رو دعا کن که سگ این موطنی

ورنه اکنون کردمی من کردنی


shirin7shComment by: shirin7sh
ما مجهز به شعور بینهایت هستیم که همانا خرد زندگی است؛ نفحه زندگی هر لحظه میرسد پس باید آگاه و هشیار بود .

هر گامی به‌سوی خداوند با شادی همراه است نه غم و غصه ذهن همانیده. عبادت حاضر و ناظر بودن است و هدف تبدیل شدن عینی ماست به عشق , صبر و شکر و پرهیز ما را صوفی عشق می‌کند و صبر تن دادن به زمان قضا و قدر است.

درود بر آموزگار عشق و شادی و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 414

Time base: Pacific Daylight Time