Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1009
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۹ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 446 votes | 5868 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۰۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۹  ژوئیه  ۲۰۲۴ - ۲۰  تیر ۱۴۰۳

.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۹ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

اشعار این برنامه همراه با لینک پرشی با فرمت PDF (نسخه ریز)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود(۱)، با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری(۲) می‌نشود


اشکِ دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سرِ مو از غمِ تو، نیست که اندر تنِ من

آبِ حیاتی ندهد، یا گهری می‌نشود


ای غمِ تو راحتِ جان، چیستت این جمله فغان؟

تا بزنم بانگ و فغان خود حَشَری(۳) می‌نشود


میلِ تو سوی حَشَر است، پیشهٔ تو شور و شر است

بی‌ره و رایِ تو شَها ره‌ گذری می‌نشود


چیست حَشَر؟ از خودِ خود رفتنِ جان‌ها به سفر

مرغ چو در بیضهٔ خود بال و پری می‌نشود


بیست(۴) چو خورشید اگر تابد اندر شبِ من

تا تو قدم درننهی، خود سَحَری می‌نشود


دانهٔ دل کاشته‌ای زیرِ چنین آب و گِلی

تا به بهارت نرسد، او شَجَری(۵) می‌نشود


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


(۱) به‌سر شدن: تمام شدن کار، حاصل شدن مراد

(۲) جگر: مَجازاً هستهٔ مرکزی انسان به صورت فضای گشوده‌شده

(۳) حَشَر: گروه و جمعیّت نامنظّم. حَشْر: رستاخیز، قیامت.

(۴) بیست: کنایه از کمیّت بسیار و مقدارِ نامحدود است.

(۵) شَجَر: درخت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود، با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشکِ دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سرِ مو از غمِ تو، نیست که اندر تنِ من

آبِ حیاتی ندهد، یا گهری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۶)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۷)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۷) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107


هرچه اندیشی، پذیرایِ فناست

آن‌که در اندیشه نآید، آن خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏


آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۸)


(۸) مَلول: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ، کو بی ‏این سُلیمان می‏‌رود

عاشقِ ظلمت(۹)، چو خُفّاشی بُوَد

 

با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۱۰)

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


(۹) ظلمت: تاریکی

(۱۰) رد: مردود

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1865


آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار(۱۱)

ای به هر رنجی به ما امّیدوار


حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحَف‌ها(۱۲) قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا


(۱۱) مردِ کار: آن‌که کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.

(۱۲) مُصحَف: قرآن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۱۳)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


(۱۳) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۱۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۱۵) اندر آ


(۱۴) قُنُق: مهمان

(۱۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۶)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۷)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


(۱۶) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۷) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2344


خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا

که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۱۸)


(۱۸) عَنا: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #205


عشق‌هایی کز پیِ رنگی بُوَد

عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۹) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۲۰) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۲۰) هادم: ویران‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار(۲۱)، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۲۲)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


(۲۱) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۲۲) بیستی: بِایستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهدِ فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۲۳) بود

 

(۲۳) تَفتیق: شکافتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۲۴) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۲۵) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۲۶)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۲۴) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۲۵) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۲۶) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد

او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


اشکِ دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #5

 

من به هر جمعیّتی نالان شدم

جفتِ بَدحالان و خوش‌حالان شدم‌‌

 

هر کسی از ظنِّ خود شد یارِ من

از درونِ من نجست اسرارِ من‌‌

  

سرِّ من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود، با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشکِ دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سرِ مو از غمِ تو، نیست که اندر تنِ من

آبِ حیاتی ندهد، یا گهری می‌نشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #553, Divan e Shams


بی‌همگان به سر شود، بی‌تو به سر نمی‌شود

داغِ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود


جاه و جلالِ من تویی، مُلکت(۲۷) و مالِ من تویی

آبِ زلال من تویی، بی‌تو به سر نمی‌شود


دل بنهند، برکنی، توبه کنند، بشکنی

این همه خود تو می‌کنی، بی‌تو به سر نمی‌شود


هر چه بگویم، ای سند(۲۸)، نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطفِ خود، بی‌تو به سر نمی‌شود


(۲۷) مُلکَت: پادشاهی، سلطنت

(۲۸) سند: حامی، تکیه‌گاه، انسان مورد اعتماد

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


ای غمِ تو راحتِ جان، چیستت این جمله فغان؟

تا بزنم بانگ و فغان خود حَشَری می‌نشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۲۹)

صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم روزگارش می‌بَرند


(۲۹) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را 

از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند 

به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده‌استم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


میلِ تو سوی حَشَر است، پیشهٔ تو شور و شر است

بی‌ره و رایِ تو شَها ره‌ گذری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570


مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب

 لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب(۳۰)


(۳۰) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌ای(۳۱)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


    «و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


(۳۱) چَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


چیست حَشَر؟ از خودِ خود رفتنِ جان‌ها به سفر

مرغ چو در بیضهٔ خود بال و پری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #552, Divan e Shams


دِی(۳۲) شوی، بینی تو اِخراجِ بهار

لیل(۳۳) گردی، بینی ایلاجِ(۳۴) نهار(۳۵)


قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


(۳۲) دِی: زمستان

(۳۳) لیل: شب

(۳۴) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۳۵) نهار: روز

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بیست چو خورشید اگر تابد اندر شبِ من

تا تو قدم درننهی، خود سَحَری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مشور(۳۶)


(۳۶) مشور: مشوران، تحریک نکن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حقْ قدم بر وِی نَهَد از لامکان

آن‌گه او ساکن شود از کُنْ‌فَکان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


دانهٔ دل کاشته‌ای زیرِ چنین آب و گِلی

تا به بهارت نرسد، او شَجَری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دِی(۳۷) شوی، بینی تو اِخراجِ بهار

لیل(۳۸) گردی، بینی ایلاجِ(۳۰) نهار(۴۰)


(۳۷) دِی: زمستان

(۳۸) لیل: شب

(۳۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۴۰) نهار: روز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کارْ عارف راست، کو نه اَحْوَل(۴۱) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است


(۴۱) اَحْوَل: لوچ، دوبینی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341


آن یکی آمد، زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی؟


گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۴۲)

تو عمارت از خرابی باز دان


(۴۲) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۴۳)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۴۴) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۴۵) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۴۶) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۴۷) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۴۳) جَبین: پیشانی

(۴۴) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۴۵) لِوا: پرچم

(۴۶) صَبّاغ: رنگرز

(۴۷) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۴۸) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش(۴۹)، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۵۰)

رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ


(۴۸) کاهلی: تنبلی

(۴۹) رنجور: بیمار

(۵۰) لاغ: هزل و شوخی، در اینجا به معنی بددلی است. «رنجوری به لاغ» یعنی خود را بیمار نشان دادن؛ تمارض.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نُعاسی(۵۱) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۵۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #195, Divan e Shams


شهوت که با تو رانند، صد تُو(۵۲) کنند جان را

چون با زنی برانی، سستی دهد میان(۵۳) را


زیرا جماعِ مُرده، تن را کُنَد فسرده

بنگر به اهلِ دنیا، دریاب این نشان را


میران و خواجگانْ‌شان، پژمرده است جانْ‌شان

خاکِ سیاه بر سَر، این نوع شاهِدان را


در رو به عشقِ دینی، تا شاهِدان ببینی

پُر نور کرده از رُخ، آفاقِ آسمان را


بخشد بُتِ نهانی، هر پیر را جوانی

ز آن آشیانِ جانی، این است ارغوان را


خامُش کنی و گر نی، بیرون شَوَم از اینجا

کز شومیِ زبانت می‌پوشد او دهان را


(۵۲) صد تُو: صد لایه، صد برابر

(۵۳) میان: کمر، منظور تمام جسم است.

-----------

«قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجدِ اقْصیٰ»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1373


پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای

نوگیاهی رُسته همچون خوشه‌ای


دید بس نادرگیاهی(۵۴) سبز و تَر

می‌رُبود آن سبزیَش نور از بَصَر


پس سلامش کرد در حال آن حشیش(۵۵)

او جوابش گفت و بِشْگِفت از خوشیش


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۵۶) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۵۷) بنیادِ این آب و گِلم


پس سلیمان آن زمان دانست زود

که اَجَل آمد، سفر خواهد نمود


گفت: تا من هستم، این مسجد یقین

در خَلَل نآید ز آفاتِ زمین


تا که من باشم، وجودِ من بود

مسجدِ اَقصیٰ مُخَلْخَل(۵۸) کِی شود؟


پس که هَدْمِ(۵۹) مسجدِ ما بی‌گمان

نَبْوَد اِلّا بعدِ مرگِ ما، بِدان


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست

یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۶۰)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۶۱) بِه


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۶۲)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۶۳) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۶۴) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رُو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۶۵) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۶۶) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۵۴) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب

(۵۵) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۵۶) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۵۷) هادِم: ویران کننده

(۵۸) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف

(۵۹) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی

(۶۰) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۶۱) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۶۲) جَبین: پیشانی

(۶۳) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۶۴) لِوا: پرچم

(۶۵) صَبّاغ: رنگرز

(۶۶) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) به‌سر شدن: تمام شدن کار، حاصل شدن مراد

(۲) جگر: مَجازاً هستهٔ مرکزی انسان به صورت فضای گشوده‌شده

(۳) حَشَر: گروه و جمعیّت نامنظّم. حَشْر: رستاخیز، قیامت.

(۴) بیست: کنایه از کمیّت بسیار و مقدارِ نامحدود است.

(۵) شَجَر: درخت

(۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۷) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۸) مَلول: افسرده، اندوهگین

(۹) ظلمت: تاریکی

(۱۰) رد: مردود

(۱۱) مردِ کار: آن‌که کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.

(۱۲) مُصحَف: قرآن

(۱۳) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۱۴) قُنُق: مهمان

(۱۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۱۶) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۷) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۸) عَنا: رنج

(۱۹) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۲۰) هادم: ویران‌کننده

(۲۱) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۲۲) بیستی: بِایستی

(۲۳) تَفتیق: شکافتن

(۲۴) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۲۵) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۲۶) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۲۷) مُلکَت: پادشاهی، سلطنت

(۲۸) سند: حامی، تکیه‌گاه، انسان مورد اعتماد

(۲۹) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

(۳۰) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

(۳۱) چَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۳۲) دِی: زمستان

(۳۳) لیل: شب

(۳۴) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۳۵) نهار: روز

(۳۶) مشور: مشوران، تحریک نکن

(۳۷) دِی: زمستان

(۳۸) لیل: شب

(۳۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۴۰) نهار: روز

(۴۱) اَحْوَل: لوچ، دوبینی

(۴۲) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

(۴۳) جَبین: پیشانی

(۴۴) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۴۵) لِوا: پرچم

(۴۶) صَبّاغ: رنگرز

(۴۷) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۴۸) کاهلی: تنبلی

(۴۹) رنجور: بیمار

(۵۰) لاغ: هزل و شوخی، در اینجا به معنی بددلی است. «رنجوری به لاغ» یعنی خود را بیمار نشان دادن؛ تمارض.

(۵۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

(۵۲) صد تُو: صد لایه، صد برابر

(۵۳) میان: کمر، منظور تمام جسم است.

(۵۴) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب

(۵۵) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۵۶) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۵۷) هادِم: ویران کننده

(۵۸) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف

(۵۹) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی

(۶۰) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۶۱) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۶۲) جَبین: پیشانی

(۶۳) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۶۴) لِوا: پرچم

(۶۵) صَبّاغ: رنگرز

(۶۶) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود


ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان

تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود


میل تو سوی حشر است پیشه تو شور و شر است

بی‌ره و رای تو شها ره‌ گذری می‌نشود


چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر

مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود


بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من

تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود


دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی

تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود


در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانی‌ای دگر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107


هرچه اندیشی پذیرای فناست

آن‌که در اندیشه نآید آن خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏


آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ کو بی ‏این سلیمان می‏‌رود

عاشق ظلمت چو خفاشی بود

 

با سلیمان خو کن ای خفاش رد

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1865


آمد از حضرت ندا کای مرد کار

ای به هر رنجی به ما امیدوار


حسن ظن است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دم برتر آ


هر زمان که قصد خواندن باشدت

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت


من در آن دم وادهم چشم تو را

تا فروخوانی معظم جوهرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams


چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ است

چونت قنق کند که بیا خرگه اندر آ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476


ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشید این افسرده ساز


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


زانکه ترک کار چون نازی بود

ناز کی در خورد جانبازی بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2344


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #205


عشق‌هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


کنج زندان جهان ناگزیر

نیست بی ‏‌پامزد و بی ‏دق‌الحصیر


واللـه ار سوراخ موشی درروی

مبتلای گربه‌چنگالی شوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوت رحمان بود

او گداچشم است اگر سلطان بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #5

 

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم‌‌

 

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من‌‌

  

سر من از ناله من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بی‌تو به‌سر می‌نشود با دگری می‌نشود

هرچه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود


اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

هیچ‌ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود


یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #553, Divan e Shams


بی‌همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود


جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود


دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود


هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان

تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را 

از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند 

به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود من جعل الـهموم هما

از لفظ رسول خوانده‌استم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


میل تو سوی حشر است، پیشه تو شور و شر است

بی‌ره و رای تو شها ره‌ گذری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570


مکر شیطان است تعجیل و شتاب

لطف رحمان است صبر و احتساب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فی السماء رزقکم نشنیده‌ای

اندرین پستی چه بر چفسیده‌ای


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید روزی شما در آسمان است 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک‏


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی‌‏گلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن‌ها و لشکر شه شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر

مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #552, Divan e Shams


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار


قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من

تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781

 

با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آن‌گه او ساکن شود از کن‌فکان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی

تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2341


آن یکی آمد زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی


گفت ای ابله برو بر من مران

تو عمارت از خرابی باز دان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #545, Divan e Shams


در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #195, Divan e Shams


شهوت که با تو رانند صد تو کنند جان را

چون با زنی برانی سستی دهد میان را


زیرا جماع مرده تن را کند فسرده

بنگر به اهل دنیا دریاب این نشان را


میران و خواجگان‌شان پژمرده است جان‌شان

خاک سیاه بر سر این نوع شاهدان را


در رو به عشق دینی تا شاهدان ببینی

پر نور کرده از رخ آفاق آسمان را


بخشد بت نهانی هر پیر را جوانی

ز آن آشیان جانی این است ارغوان را


خامش کنی و گر نی بیرون شوم از اینجا

کز شومی زبانت می‌پوشد او دهان را


«قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجدِ اقْصیٰ»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1373


پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای

نوگیاهی رسته همچون خوشه‌ای


دید بس نادرگیاهی سبز و تر

می‌ربود آن سبزیش نور از بصر


پس سلامش کرد در حال آن حشیش

او جوابش گفت و بشگفت از خوشیش


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


پس سلیمان آن زمان دانست زود

که اجل آمد سفر خواهد نمود


گفت تا من هستم این مسجد یقین

در خلل نآید ز آفات زمین


تا که من باشم وجود من بود

مسجد اقصی مخلخل کی شود


پس که هدم مسجد ما بی‌گمان

نبود الا بعد مرگ ما بدان


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست

یار بد خروب هر جا مسجدست


یار بد چون رست در تو مهر او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند

مر تو را و مسجدت را برکند


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم 

و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»


[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


shirin7shComment by: shirin7sh
افسانه من ذهنی زمستان است در حالیکه ما دانه دل بینهایت و ابدیت خداوند را در مرکز خود داریم باید بهارمان شروع شود تا آن دانه رشد کند و درخت آزادگی بار دهد. تا زمانی که در این تن هستم فضای گشوده شده را حفظ می کنم این ماموریت من در این جهان است تا به طرب و بینهایت شادی او برسم.

مقاومت قضاوت است.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 640

Time base: Pacific Daylight Time