Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #998
برنامه صوتی شماره ۹۹۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 386 votes | 5040 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۹۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۰  فوریه  ۲۰۲۴ - ۲  اسفند ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۸ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams

 

بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر(۱) و، هر سو شرابِ منصوری(۲)


به دست طرّهٔ(۳) خوبان به جایِ دستهٔ گل

به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری(۴)


هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری(۵)


هزار گونه زلیخا و یوسفند اینجا

شرابِ روح‌ فزای و سماعِ طنبوری(۶)


جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف

به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری(۷)


میانِ بحرِ عسل، بانگ می‌زند هر جان

صلا، که باز رهیدم ز شهدِ زنبوری


فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان

خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری(۸)


قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش

که مرده زنده کند ناله‌هایِ ناقوری(۹)


برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده

اگرچه سخرهٔ(۱۰) ماری و طعمهٔ موری


ز مور و مار خریدت امیرِ کُن فَیَکُون(۱۱)*

بپوش خلعتِ میری، جزای مأموری(۱۲)


تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار

ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری


شکوفه‌هایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل(۱۳)

شکوفه‌ها(۱۴) و خمارِ شرابِ انگوری


جمالِ حور بِهْ از بردگانِ بلغاری(۱۵)

شرابِ روح بِهْ از آش‌های بلغوری(۱۶)


خیالِ یار به حمّامِ اشکِ من آمد

نشست مردمکِ دیده‌ام به ناطوری(۱۷)


دو چشمِ تُرکِ خطا را چه ننگ از تنگی؟

چه عار دارد سبّاحِ(۱۸) جان از این عوری(۱۹)؟


درخت شو، هله، ای دانه‌ای که پوسیدی

تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری(۲۰)


که دیده‌‌است چنین روز با چنان روزی

که واخرد همه را از شبی و شبکوری


کرم گشاد چو موسی کنون یدِ بیضا

جهان شده‌ست چو سینا و سینهٔ نوری


دلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جان‌ها

که کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموری(۲۱)


مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب

یقین بدانکه خرابی‌ست اصلِ مَعموری(۲۲)


خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز

هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری


به دستِ ساقیِ تو خاک می‌شود زرِ سرخ

چو خاکِ پای وی‌ای خسروی و فَغفوری(۲۳)


صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوری‌ست

تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟


غلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توست

که جانِ جانِ سرافیل و نفخهٔ صوری


سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی‌ست(۲۴)

که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری


ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان

اگر غفار(۲۵) نباشد، بس است مغفوری(۲۶)


کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها

نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری


بیا که همرهِ موسی شویم تا کُهِ طور

که کَلَّمَ الله(۲۷) آمد مخاطبهٔ(۲۸) طوری** 


که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی

چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری(۲۹)


ز دستِ عشق که جسته‌ست تا جَهَد دلِ من؟

به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری(۳۰)


 * قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


 * قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۹۶

Quran, An-Nahl(#16), Line #96


«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»


«آنچه نزد شماست فنا مى‌شود و آنچه نزد خداست باقى مى‌ماند. 

و آنان را كه شكيبايى ورزيدند پاداشى بهتر از كردارشان خواهيم داد.»


** قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴

Quran, An-Nisaa(#4), Line #164


«… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا»


«… و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى‌ميانجى.»


(۱) ناصر: یاری‌کننده، یاور، فاتح

(۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت.

(۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار

(۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو

(۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاه‌رنگ دارای خال‌های سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان

(۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز

(۷) کافور: ماده‌ای سفیدرنگ، خوش‌بو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل

(۸) مَستوری: پرده‌نشینی، پاکدامنی، عفّت

(۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است.

(۱۰) سخره: ذلیل و زیردست

(۱۱) کُن فَیَکُون: باش و می‌شود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶).

(۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است.

(۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن

(۱۴) شکوفه: استفراغ

(۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان می‌آ‌ورده‌اند.

(۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خرد‌شده بپزند.

(۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است.

(۱۸) سبّاح: شناگر

(۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن

(۲۰) دستور: وزیر

(۲۱) بیتِ مَعمور: خانه‌ای در آسمان چهارم، مقابل کعبه

(۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان

(۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین

(۲۴) کمانِ خوارزمی‌: کمانی که در سرزمینِ خوارزم می‌ساخته‌اند.

(۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نام‌های خداوند 

(۲۶) مغفور: آمرزیده شده

(۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴)

(۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه

(۲۹) کَندوری: سفره، خوان

(۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بيت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


- شوریدن یعنی چه؟

- «تو یکی نِه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز»

- هر چه بشود، هر اتفاقی بیفتد، من چراغ خودم را می‌افروزم.

- حواسم رو خودم، یا دیگران؟

- هر چه بشود، مرغِ خویشم

- اگر حواسم روی خودم نیست، از طریق فضاگشایی، از مردم و خدا عذرخواهی می‌کنم.

- هیچ اتفاقی سبب نمی‌شود که من تمرکزم را از روی خودم بردارم.

- سه بیت قرین را می‌خوانم. 

- قرین جنسِ من را تعیین می‌کند یا خودم؟ این لحظه از جنسِ اصلی خودم می‌شوم یا دیگران مرا از جنسِ خودشان می‌کنند؟

- سَیرانِ درشت با زیاده‌روی در آن‌ (فحشِ اجتهاد)، یا اجتهادِ‌ گرم؟

- آیا می‌دانم که سَیرانِ درشت (عمل بر حسب عقل من ذهنی) به نفعِ دیو، و به ضررِ من خواهد بود؟

- پس دوباره و به طور مستمر از خودم بپرسم که حواسم روی خودم است، یا دیگران.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #28


کاین چراغی را که هست او نورکار(۳۱)

از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور دار


(۳۱) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست

 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست

گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏


کار، آن دارد که حق افراشته است

آخر آن روید که اوّل کاشته است‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۳۲)

چند اسپی تازی اندر راه کُشت

 

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق

تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۳۳)؟

 

از شتاب او و فُحشِ(۳۴) اِجتهاد(۳۵)

غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد


(۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

(۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک

(۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.

(۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909


در حَذَر(۳۶) شوریدنِ شور و شَر است

 رُو توکّل کن، توکّل بهتر است‌‌


با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۳۷)


(۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی.

(۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۳۸)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۳۹)


منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


(۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2529, Divan e Shams


اَیا(۴۰) نزدیکِ جان و دل، چنین دوری روا داری؟

به جانی کز وصالت زاد، مَهجوری(۴۱) روا داری؟


گرفتم دانهٔ تلخم، نشاید کِشت و خوردن را

تو با آن لطفِ شیرین‌کار(۴۲)، این شوری روا داری؟


(۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد.

(۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده

(۴۲) شیرین‌کار: آن که دانه‌های شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می‌دهد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۴۳) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم، مکان ویران شود


(۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams


زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کُشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #872, Divan e Shams


هِل(۴۴) تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟

تلخی مکُن که دوست، عسل‌وار می‌کشد


(۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۴۵) بود


(۴۵) تَفتیق: شکافتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635


اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا

دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا


سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ(۴۶) راز

اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز


(۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشمِ تو

من حواس و من رضا و خشمِ تو


رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۴۷) توی

سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی


(۴۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جامِ مُباح(۴۸) آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر(۴۹) و از ماجَرا


(۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۴۹) غابر: گذشته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعرهٔ لاضَیْر(۵۰) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. 

هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


(۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445


باز‌خر ما را ازین نَفْسِ پلید

کاردش تا استخوانِ ما رسید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


ای خُنُک(۵۱) آن را که ذاتِ خود شناخت

اندر امنِ سَرمَدی(۵۲) قصری بساخت


(۵۱) خُنُک: خوشا

(۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591


هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۳) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1666


قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ(۵۴) من است

منع کردن جان ز حق، جان کندن است


(۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۵۵) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۵۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #236


کُشته از ره، جمله‏ٔ شب بی‏‌علف

گاه در جان کَندن و، گه در تلف‏


خر همه شب ذکر می‏‌کرد: ای اِله

جُو رها کردم، کم از یک مشت کاه

 

با زبانِ حال می‏‌گفت: ای شیوخ

رحمتی، که سوختم زین خامِ شوخ‏(۵۶)


(۵۶) خامِ شوخ‏: نادانِ گستاخ و بی‌شرم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #770


عمر بی‌توبه، همه جان کندن است

مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۷)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


(۵۷) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3360


کشتیِ نو‌حیم در در‌یا که تا

رو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ

 

همچو کَنعان سو‌یِ هر کو‌هی مَرُو

از نُبی(۵۸) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۵۹) شنو

 

می‌نماید پست این کشتی ز بند

می‌نماید کوهِ فکر‌ت بس بلند


قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳

Quran, Hud(#11), Line #43


«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»


«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. 

گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. 

ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»


(۵۸) نُبی: قرآن کریم

(۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٢٢۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4228


ره نیابد از ستاره هر حواس

جز که کشتیبانِ اِستاره‌شناس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3363


پست منگر هان و هان این پست را

بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را

 

در علوِّ(۶۰) کوهِ فکر‌ت کم نگر

که یکی مو‌جش کند ز‌یر و زَ‌بَر

 

گر تو کنعانی، ندار‌ی با‌‌و‌ر‌م

گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم


(۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرَد او دَمار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3366

 

گو‌شِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟

که بر‌ او مُهرِ خدای است و خِتام(۶۱)

 

کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟

کِی بگر‌دانَد حَدَث(۶۲) حکمِ سَبَق؟

 

لیک می‌گو‌یم حدیثِ خو‌ش‌پی‌ای(۶۳)

بر امیدِ آنکه تو کَنعان نه‌ای


آخِر این اقرار خو‌اهی کر‌د هین

هم ز او‌ّل رو‌ز آخِر را ببین

 

می‌تو‌انی دید آخِر را، مکن

چشمِ آخِربینْت را کو‌رِ کَهُن


(۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.

(۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.

(۶۳) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1356

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3371

 

هر که آخِربین بُوَد مسعو‌دو‌ار

نبو‌دش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۶۴)

 

گر نخو‌اهی هر دَمی این خُفت‌ و خیز

کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز

 

کُحْلِ(۶۵) دیده ساز خاکِ پاش را

تا بیندا‌ز‌ی سَرِ او‌باش را


که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین اِفتقار(۶۶)

سو‌ز‌نی باشی، شو‌ی تو ذ‌و‌الْفَقار

 

سُر‌مه کن تو خاکِ هر بگز‌یده را

هم بسو‌ز‌د، هم بساز‌د دیده را

 

چشم اُشتر زآن بُوَد بس نو‌ربار

کو خو‌رَد از بهرِ نو‌رِ چشم، خار

 

(۶۴) عِثار: لغزش

(۶۵) کُحْل: سُرمه

(۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71


پَرده‌هایِ دیده را دارویِ صَبر

هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر

 

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #714


تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۶۷)

 بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۶۸)


(۶۷) کارزار: جنگ و نبرد

(۶۸) زار: خراب و نابسامان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۶۹) نیست


لیک تو آیِس(۷۰) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


کیمیاسازانِ(۷۱) گَردون را ببین

بشنو از میناگَران(۷۲) هر دَم طنین


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جانِ آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت 

در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


(۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۷۰) آیس: ناامید

(۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر

(۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2419

 

تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان

آفتابی، در جنون چونی نهان؟‏

 

گفت: این اوباش، رایی می‏‌زنند

تا درین شهرِ خودم قاضی کنند

 

دفع می‏‌گفتم، مرا گفتند: نی

نیست چون تو عالِمی، صاحب‌فَنی‏

 

با وجودِ تو حرام است و خبیث

که کم از تو در قضا گوید حدیث‏

 

در شریعت نیست دستوری که ما

کمتر از تو شَه کنیم و پیشوا

 

زین ضرورت گیج و دیوانه شدم

لیک در باطن همانم که بُدم‏

 

عقلِ من گنج است و من ویرانه‏‌ام

گنج اگر پیدا کنم، دیوانه‏‌ام‏

 

اوست دیوانه که دیوانه نشد

این عَسَس(۷۳) را دید و، در خانه نشد

 

دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض

این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض


(۷۳) عَسَس: داروغه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3422


قصر چیزی نیست، ویران کن بدن

گنج در ویرانی است، ای میرِ من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2428

 

کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرم

هم ز من می‏‌رویَد و، من می‏‌خورم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1434


او ز شَرِّ عامه اندر خانه شد

او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622


در میانِ صالحان، یک اَصلَحی‎ست

بر سرِ توقیعش(۷۴) از سلطان صَحی‎ست(۷۵)

 

کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۷۶)

کُفوِ(۷۷) او نبْود کِبار اِنس و جِن

 

در مِری‌اَش(۷۸) آنکه حُلو(۷۹) و حامِض(۸۰) است

حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۸۱) است


که چو ما او را به خود افراشتیم

عذر و حجّت از میان برداشتیم


(۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان

(۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.

(۷۶) مُقْتَرِن: قرین

(۷۷) کُفو: همتا، نظیر

(۷۸) مِری‌: ستیز و جدال

(۷۹) حُلو: شیرین

(۸۰) حامِض: ترش

(۸۱) داحِض: باطل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خودست

 آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2584


وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی

می‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۸۲)

 

ترسد ار آید رضا، خشمش رود

انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۳) شود


شهوتِ کاذب شتابد در طعام

خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۸۴)

 

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه


(۸۲) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۸۴) سَقام: بیماری

------------ 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #403


اختیاری را نبودی چاشنی(۸۵)

گر نگشتی آخِر او محو از منی


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۸۶) شد


(۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در این‌جا به معنی لذّت و حلاوت است.

(۸۶) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۸۷)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۸۸)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۸۹)؟


عاشقِ صُنعِ(۹۰) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۹۱) او کافر بُوَد


(۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۸۹) گبر: کافر

(۹۰) صُنع: آفرینش

(۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3640


بهرِ دیدهٔ‌ روشنان، یزدانِ فرد(۹۲)

شش جهت را مَظْهَرِ(۹۳) آیات کرد

 

تا به هر حیوان و نامی(۹۴) که‌نْگََرَند

از ریاضِ(۹۵) حُسنِ رَبّانی(۹۶) چرند


بهرِ این فرمود با آن اِسْپَه(۹۷) او

حَیْثُ وَلَّیْتُم فَثَمَّ وَجْهُهُ

 

از اینرو خداوند خطاب به خیلِ مؤمنان فرمود: 

به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»


«مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، 

همان جا رو به خداست. خدا فراخ‌رحمت و داناست.»


(۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا

(۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن

(۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه

(۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها

(۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی

(۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


به دست طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل

به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۹۸)


(۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَد

در ترازویِ خدا موزون بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۹۹)


(۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۰۰)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۰۰) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۱۰۱) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۰۲)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۰۱) تگ: ته و بُن

(۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۰۳)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۰۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۰۵) و سَنی(۱۰۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2 Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری


به دستِ طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل

به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری


هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف

به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰۷)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۸) است

دادِ(۱۰۹) او را قابلیّت شرط نیست


بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست

دادْ لُبّ(۱۱۰) و قابلیّت هست پوست


(۱۰۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۱۰۹) داد: عطا، بخشش

(۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان

خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دیدِ خسان

که به مُردارت کَشَند این کرکسان

 

چشم چون نرگس فروبندی که چی؟

هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۱۱۱)؟

 

وآن عصاکش که گزیدی، در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر

 

دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن

جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن

 

قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»


چیست حَبْلُ اللَه؟ رها کردن هوا

کاین هوا شد صَرصَری مر عاد را

 

خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست

 

ماهی اندر تابهٔ(۱۱۲) گرم، از هواست

رفته از مستوریان شرم، از هواست


(۱۱۱) اَچی: برادر

(۱۱۲) تابه: ماهی‌تابه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش(۱۱۳)، که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز

ترک نازش گیر و، با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال

آخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال


(۱۱۳) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢٣٣١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331


ایمنی بگذار و جایِ خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams


تا نشویِ مَستِ خدا، غم نشود از تو جُدا

تا صِفَتِ گُرگ دَری، یوسُفِ کَنعان نَبَری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش

که مُرده زنده کند ناله‌هایِ ناقوری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۱۱۴) توی

سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی


(۱۱۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71


بَر خیالی صُلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و نَنگشان


مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده

اگرچه سخرهٔ ماری و طعمهٔ موری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۱۱۵)


(۱۱۵) سَگساره: سگ‌طبع

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار

ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


دکّان ز خود پرداختم، انگازها(۱۱۶) انداختم

قدرِ جنون بشناختم، زاندیشه‌ها گشتم بَری


(۱۱۶) انگاز: دست‌افزار، آلت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


شکوفه‌هایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل

شکوفه‌ها و خمارِ شرابِ انگوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


نه از نبیذِ(۱۱۷) لذیذش شکوفه‌ها(۱۱۸) و خُمار

نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۱۱۹) و تب‌ها


(۱۱۷) نبیذ: شراب

(۱۱۸) شکوفه‌: استفراغ

(۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1135, Divan e Shams


نه مستیی که تو را آرزویِ عقل آید

ز مستیی که کند روح و عقل را بیدار


ز هر چه دارد غیرِ خدا شکوفه(۱۲۰) کند

از آنکه غیرِ خدا نیست جز صُداع(۱۲۱) و خمار


(۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن

(۱۲۱) صُداع: سردرد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


درخت شو، هله، ای دانه‌ای که پوسیدی

تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681


در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست را

تا هِلَد(۱۲۲) آن مغزِ نغزش، پوست را


(۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب

یقین بدانکه خرابی‌ست اصلِ مَعموری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادیِ(۱۲۳) خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری


(۱۲۳) وادی: بیابان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب

هزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز

هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1375, Divan e Shams


چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم

گر در ترازویم نهی، می‌دان که میزان بشکنم


چون من خراب و مست را در خانهٔ خود ره دهی

پس تو ندانی این قَدَر کاین بشکنم، آن بشکنم؟


گر پاسبان گوید که هی، بر وی بریزم جامِ می

دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم


چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1397, Divan e Shams


چونکه من از دست شدم، در رهِ من شیشه منه

ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوری‌ست

تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی‌ست

که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353


آن‌چه حقّ است اَقْرَب از حَبل‌الْوَرید

تو فگنده تیرِ فکرت را بعید


قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Qaaf(#50), Line #16


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»


«ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


ای کمان و تیرها برساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دوراندازتر، او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر(۱۲۴)


(۱۲۴) مهجور: دورافتاده

------------

مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان

اگر غفار نباشد، بس است مغفوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او

که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها

نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams


خاموش کُن کاندر سخن، حلوا بیفتد از دهن

بی گفت، مردم بو بَرَد زآن سان که من بوییده‌ام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی

چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


دامن‌کشانم می‌کشد در بُتکده عَیّاره‌ای(۱۲۵)

من همچو دامن می‌دوم اندر پیِ خون‌خواره‌ای


(۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله‌باز

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


دامن ندارد(۱۲۶) غیرِ او، جمله گدااند ای عمو

درزن دو دستِ خویش را در دامنِ(۱۲۷) شاهنشهی


(۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن

(۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


ز دستِ عشق که جسته‌ست تا جَهَد دلِ من؟

به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»



-------------------------

مجموع لغات:


(۱) ناصر: یاری‌کننده، یاور، فاتح

(۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت.

(۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار

(۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو

(۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاه‌رنگ دارای خال‌های سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان

(۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز

(۷) کافور: ماده‌ای سفیدرنگ، خوش‌بو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل

(۸) مَستوری: پرده‌نشینی، پاکدامنی، عفّت

(۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است.

(۱۰) سخره: ذلیل و زیردست

(۱۱) کُن فَیَکُون: باش و می‌شود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶).

(۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است.

(۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن

(۱۴) شکوفه: استفراغ

(۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان می‌آ‌ورده‌اند.

(۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خرد‌شده بپزند.

(۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است.

(۱۸) سبّاح: شناگر

(۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن

(۲۰) دستور: وزیر

(۲۱) بیتِ مَعمور: خانه‌ای در آسمان چهارم، مقابل کعبه

(۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان

(۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین

(۲۴) کمانِ خوارزمی‌: کمانی که در سرزمینِ خوارزم می‌ساخته‌اند.

(۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نام‌های خداوند 

(۲۶) مغفور: آمرزیده شده

(۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴)

(۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه

(۲۹) کَندوری: سفره، خوان

(۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار

(۳۱) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

(۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک

(۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.

(۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

(۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی.

(۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

(۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن

(۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد.

(۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده

(۴۲) شیرین‌کار: آن که دانه‌های شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می‌دهد.

(۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده.

(۴۵) تَفتیق: شکافتن

(۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ

(۴۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۴۹) غابر: گذشته

(۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۵۱) خُنُک: خوشا

(۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه

(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی

(۵۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۵۶) خامِ شوخ‏: نادانِ گستاخ و بی‌شرم

(۵۷) دَنی: فرومایه، پست

(۵۸) نُبی: قرآن کریم

(۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.

(۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی

(۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.

(۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.

(۶۳) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده

(۶۴) عِثار: لغزش

(۶۵) کُحْل: سُرمه

(۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی

(۶۷) کارزار: جنگ و نبرد

(۶۸) زار: خراب و نابسامان

(۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۷۰) آیس: ناامید

(۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر

(۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید.

(۷۳) عَسَس: داروغه

(۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان

(۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.

(۷۶) مُقْتَرِن: قرین

(۷۷) کُفو: همتا، نظیر

(۷۸) مِری‌: ستیز و جدال

(۷۹) حُلو: شیرین

(۸۰) حامِض: ترش

(۸۱) داحِض: باطل

(۸۲) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۸۴) سَقام: بیماری

(۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در این‌جا به معنی لذّت و حلاوت است.

(۸۶) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

(۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۸۹) گبر: کافر

(۹۰) صُنع: آفرینش

(۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا

(۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن

(۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه

(۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها

(۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی

(۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر

(۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۰۰) حَدید: آهن

(۱۰۱) تگ: ته و بُن

(۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۱۰۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۱۰۹) داد: عطا، بخشش

(۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی

(۱۱۱) اَچی: برادر

(۱۱۲) تابه: ماهی‌تابه

(۱۱۳) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

(۱۱۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۱۱۵) سَگساره: سگ‌طبع

(۱۱۶) انگاز: دست‌افزار، آلت

(۱۱۷) نبیذ: شراب

(۱۱۸) شکوفه‌: استفراغ

(۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم

(۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن

(۱۲۱) صُداع: سردرد

(۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

(۱۲۳) وادی: بیابان

(۱۲۴) مهجور: دورافتاده

(۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله‌باز

(۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن

(۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن


--------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری


به دست طره خوبان به جای دسته گل

به زیر پای بنفشه به جای محفوری


هزار جام سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری


هزار گونه زلیخا و یوسفند اینجا

شراب روح‌ فزای و سماع طنبوری


جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف

به پیش مؤمن و کافر نهاده کافوری


میان بحر عسل بانگ می‌زند هر جان

صلا که باز رهیدم ز شهد زنبوری


فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان

خراب و مست رهیده ز ناز مستوری


قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش

که مرده زنده کند ناله‌های ناقوری


برآر باز سر ای استخوان پوسیده

اگرچه سخره ماری و طعمه موری


ز مور و مار خریدت امیر کن فیکون

بپوش خلعت میری جزای مأموری


تو راست کان گهر غصه دکان بگذار

ز نور پاک خوری به که نان تنوری


شکوفه‌های شراب خدا شکفت بهل

شکوفه‌ها و خمار شراب انگوری


جمال حور به از بردگان بلغاری

شراب روح به از آش‌های بلغوری


خیال یار به حمام اشک من آمد

نشست مردمک دیده‌ام به ناطوری


دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی

چه عار دارد سباح جان از این عوری


درخت شو هله ای دانه‌ای که پوسیدی

تویی خلیفه و دستور ما به دستوری


که دیده‌‌است چنین روز با چنان روزی

که واخرد همه را از شبی و شبکوری


کرم گشاد چو موسی کنون ید بیضا

جهان شده‌ست چو سینا و سینه نوری


دلا مقیم شو اکنون به مجلس جان‌ها

که کدخدای مقیمان بیت معموری


مباش بسته مستی خراب باش خراب

یقین بدانکه خرابی‌ست اصل معموری


خراب و مست خدایی در این چمن امروز

هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری


به دست ساقی تو خاک می‌شود زر سرخ

چو خاک پای وی‌ای خسروی و فغفوری


صلای صحت جان هر کجا که رنجوری‌ست

تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری


غلام شعر بدآنم که شعر گفته توست

که جان جان سرافیل و نفخه صوری


سخن چو تیر و زبان چون کمان خوارزمی‌ست

که دیر و دور دهد دست وای از این دوری


ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان

اگر غفار نباشد بس است مغفوری


کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها

نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری


بیا که همره موسی شویم تا که طور

که کلم الله آمد مخاطبه طوری


که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی

چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری


ز دست عشق که جسته‌ست تا جهد دل من

به قبض عشق بود قبضه قلاجوری


 * قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


 * قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۹۶

Quran, An-Nahl(#16), Line #96


«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»


«آنچه نزد شماست فنا مى‌شود و آنچه نزد خداست باقى مى‌ماند. 

و آنان را كه شكيبايى ورزيدند پاداشى بهتر از كردارشان خواهيم داد.»


** قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴

Quran, An-Nisaa(#4), Line #164


«… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا»


«… و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى‌ميانجى.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست


شوریدن یعنی چه

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

هر چه بشود هر اتفاقی بیفتد من چراغ خودم را می‌افروزم

حواسم رو خودم یا دیگران

هر چه بشود مرغ خویشم

اگر حواسم روی خودم نیست از طریق فضاگشایی از مردم و خدا عذرخواهی می‌کنم

هیچ اتفاقی سبب نمی‌شود که من تمرکزم را از روی خودم بردارم

سه بیت قرین را می‌خوانم

قرین جنس من را تعیین می‌کند یا خودم این لحظه از جنس اصلی خودم می‌شوم یا دیگران مرا از جنس خودشان می‌کنند

سیران درشت با زیاده‌روی در آن‌ فحش اجتهاد یا اجتهاد گرم

آیا می‌دانم که سیران درشت عمل بر حسب عقل من ذهنی به نفع دیو و به ضرر من خواهد بود

پس دوباره و به طور مستمر از خودم بپرسم که حواسم روی خودم است یا دیگران


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #28


کاین چراغی را که هست او نورکار

از پف و دم‌های دزدان دور دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست

 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است


افکن این تدبیر خود را پیش دوست

گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست‏


کار آن دارد که حق افراشته است

آخر آن روید که اول کاشته است‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سیران درشت

چند اسپی تازی اندر راه کشت

 

جمع گشته بر سرای شاه خلق

تا چرا آمد چنین اشتاب دلق

 

از شتاب او و فحش اجتهاد

غلغل و تشویش در ترمد فتاد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909


در حذر شوریدن شور و شر است

رو توکل کن توکل بهتر است‌‌


با قضا پنجه مزن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نو‌ع شهو‌ت است

هر خیال شهو‌تی در ره بت است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2529, Divan e Shams


ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری

به جانی کز وصالت زاد مهجوری روا داری


گرفتم دانه تلخم نشاید کشت و خوردن را

تو با آن لطف شیرین‌کار این شوری روا داری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams


زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #872, Divan e Shams


هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست

تلخی مکن که دوست عسل‌وار می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635


اجتهاد گر‌م نا‌کر‌ده که تا

دل شو‌د صاف و ببیند ماجرا


سر بر‌و‌ن آ‌رد دلش از بخش راز

اول و آخر ببیند چشم باز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جام مباح آمد هین نوش کن

بازره از غابر و از ماجرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعره لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمی‌رسد 

هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445


باز‌خر ما را ازین نفس پلید

کاردش تا استخوان ما رسید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زی‌ایم


ای خنک آن را که ذات خود شناخت

اندر امن سرمدی قصری بساخت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591


هیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1666


قهر حق بهتر ز صد حلم من است

منع کردن جان ز حق جان کندن است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #236


کشته از ره جمله‏ شب بی‏‌علف

گاه در جان کندن و گه در تلف‏


خر همه شب ذکر می‏‌کرد ای اله

جو رها کردم کم از یک مشت کاه

 

با زبان حال می‏‌گفت ای شیوخ

رحمتی که سوختم زین خام شوخ‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #770


عمر بی‌توبه همه جان کندن است

مرگ حاضر غایب از حق بودن است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3360


کشتی نو‌حیم در در‌یا که تا

رو نگردانی ز کشتی ای فتی

 

همچو کنعان سو‌ی هر کو‌هی مرو

از نبی لاعاصم الیوم شنو

 

می‌نماید پست این کشتی ز بند

می‌نماید کوه فکر‌ت بس بلند


قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳

Quran, Hud(#11), Line #43


«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»


«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. 

گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. 

ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٢٢۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبت این خلق را طوفان شناس


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4228


ره نیابد از ستاره هر حواس

جز که کشتیبان استاره‌شناس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3363


پست منگر هان و هان این پست را

بنگر آن فضل حق پیوست را

 

در علو کوه فکر‌ت کم نگر

که یکی مو‌جش کند ز‌یر و زبر

 

گر تو کنعانی ندار‌ی با‌‌و‌ر‌م

گر دو صد چندین نصیحت پرورم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3366

 

گو‌ش کنعان کی پذیرد این کلام

که بر‌ او مهر خدای است و ختام

 

کی گذارد موعظه بر مهر حق

کی بگر‌داند حدث حکم سبق

 

لیک می‌گو‌یم حدیث خو‌ش‌پی‌ای

بر امید آنکه تو کنعان نه‌ای


آخر این اقرار خو‌اهی کر‌د هین

هم ز اول رو‌ز آخر را ببین

 

می‌تو‌انی دید آخر را مکن

چشم آخربینت را کو‌ر کهن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1356

 

اول صف بر کسی ماند به کام

کو نگیرد دانه بیند بند دام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اول بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3371

 

هر که آخربین بود مسعو‌دو‌ار

نبو‌دش هر دم ز ره رفتن عثار

 

گر نخو‌اهی هر دمی این خفت‌ و خیز

کن ز خاک پای مردی چشم تیز

 

کحل دیده ساز خاک پاش را

تا بیندا‌ز‌ی سر او‌باش را


که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین افتقار

سو‌ز‌نی باشی شو‌ی تو ذ‌و‌الفقار

 

سر‌مه کن تو خاک هر بگز‌یده را

هم بسو‌ز‌د هم بساز‌د دیده را

 

چشم اشتر زآن بود بس نو‌ربار

کو خو‌رد از بهر نو‌ر چشم خار

 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71


پرده‌های دیده را داروی صبر

هم بسوزد هم بسازد شرح صدر

 

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #714


تیغ چوبین را مبر در کارزار

بنگر اول تا نگردد کار زار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


کیمیاسازان گردون را ببین

بشنو از میناگران هر دم طنین


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«ای جانِ آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت 

در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2419

 

تو ورای عقل کلی در بیان

آفتابی در جنون چونی نهان

 

گفت این اوباش رایی می‏‌زنند

تا درین شهر خودم قاضی کنند

 

دفع می‏‌گفتم مرا گفتند نی

نیست چون تو عالمی صاحب‌فنی‏

 

با وجود تو حرام است و خبیث

که کم از تو در قضا گوید حدیث‏

 

در شریعت نیست دستوری که ما

کمتر از تو شه کنیم و پیشوا

 

زین ضرورت گیج و دیوانه شدم

لیک در باطن همانم که بدم‏

 

عقل من گنج است و من ویرانه‏‌ام

گنج اگر پیدا کنم دیوانه‏‌ام‏

 

اوست دیوانه که دیوانه نشد

این عسس را دید و در خانه نشد

 

دانش من جوهر آمد نه عرض

این بهایی نیست بهر هر غرض


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3422


قصر چیزی نیست ویران کن بدن

گنج در ویرانی است ای میر من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2428

 

کان قندم نیستان شکرم

هم ز من می‏‌روید و من می‏‌خورم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1434


او ز شر عامه اندر خانه شد

او ز ننگ عاقلان دیوانه شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622


در میان صالحان یک اصلحی‎ست

بر سر توقیعش از سلطان صحی‎ست

 

کآن دعا شد با اجابت مقترن

کفو او نبود کبار انس و جن

 

در مری‌اش آنکه حلو و حامض است

حجت ایشان بر حق داحض است


که چو ما او را به خود افراشتیم

عذر و حجت از میان برداشتیم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خودست

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2584


وآنچه باشد طبع و خشم عارضی

می‌شتابد تا نگردد مرتضی

 

ترسد ار آید رضا خشمش رود

انتقام و ذوق آن فایت شود


شهوت کاذب شتابد در طعام

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام

 

اشتها صادق بود تأخیر به

تا گواریده شود آن بی‌گره


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #403


اختیاری را نبودی چاشنی

گر نگشتی آخر او محو از منی


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذت او فرع محو لذت است


گرچه از لذات بی‌تأثیر شد

لذتی بود او و لذت‌گیر شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3640


بهر دیده روشنان یزدان فرد

شش جهت را مظهر آیات کرد

 

تا به هر حیوان و نامی که‌نگرند

از ریاض حسن ربانی چرند


بهر این فرمود با آن اسپه او

حیث ولیتم فثم وجهه

 

از اینرو خداوند خطاب به خیل مؤمنان فرمود

به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»


«مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، 

همان جا رو به خداست. خدا فراخ‌رحمت و داناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


به دست طره خوبان به جای دسته گل

به زیر پای بنفشه به جای محفوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


هزار جام سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذره‌‌ای گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2 Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری


حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری


به دست طره خوبان به جای دسته گل

به زیر پای بنفشه به جای محفوری


هزار جام سعادت بنوش ای نومید

بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف

به پیش مومن و کافر نهاده کافوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چار آن دل عطای مبدلی است

داد او را قابلیت شرط نیست


بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان

خراب و مست رهیده ز ناز مستوری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان

 

چشم چون نرگس فروبندی که چی

هین عصاام کش که کورم ای اچی

 

وآن عصاکش که گزیدی در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر

 

دست کورانه بحبل الله زن

جز بر امر و نهی یزدانی متن

 

قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»


چیست حبل الله رها کردن هوا

کاین هوا شد صرصری مر عاد را

 

خلق در زندان نشسته از هواست

مرغ را پرها ببسته از هواست

 

ماهی اندر تابه گرم از هواست

رفته از مستوریان شرم از هواست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگند مر بنده را از چشم شاه


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پر و بال

آخرالـامر آن بر آن کس شد وبال


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢٣٣١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331


ایمنی بگذار و جای خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams


تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا

تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش

که مرده زنده کند ناله‌های ناقوری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذت بی‌کرانه‌ای‌ست عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ورنه جفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71


بر خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و ننگشان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


برآر باز سر ای استخوان پوسیده

اگرچه سخره ماری و طعمه موری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دست هر سگساره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


تو راست کان گهر غصه دکان بگذار

ز نور پاک خوری به که نان تنوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم

قدر جنون بشناختم زاندیشه‌ها گشتم بَری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


شکوفه‌های شراب خدا شکفت بهل

شکوفه‌ها و خمار شراب انگوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار

نه از حلاوت حلواش دمل و تب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1135, Divan e Shams


نه مستیی که تو را آرزوی عقل آید

ز مستیی که کند روح و عقل را بیدار


ز هر چه دارد غیر خدا شکوفه کند

از آنکه غیر خدا نیست جز صداع و خمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


درخت شو هله ای دانه‌ای که پوسیدی

تویی خلیفه و دستور ما به دستوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681


در دمم قصاب‌وار این دوست را

تا هلد آن مغز نغزش پوست را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


مباش بسته مستی خراب باش خراب

یقین بدانکه خرابی‌ست اصل معموری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب

هزار شور درافکند در مرتب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


خراب و مست خدایی در این چمن امروز

هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1375, Divan e Shams


چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم

گر در ترازویم نهی می‌دان که میزان بشکنم


چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی

پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم


گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می

دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم


چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1397, Divan e Shams


چونکه من از دست شدم در ره من شیشه منه

ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


صلای صحت جان هر کجا که رنجوری‌ست

تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


سخن چو تیر و زبان چون کمان خوارزمی‌ست

که دیر و دور دهد دست وای از این دوری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353


آن‌چه حق است اقرب از حبل‌الورید

تو فگنده تیر فکرت را بعید


قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Qaaf(#50), Line #16


«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»


«ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


ای کمان و تیرها برساخته

صید نزدیک و تو دور انداخته


هرکه دوراندازتر او دورتر

وز چنین گنج است او مهجورتر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان

اگر غفار نباشد بس است مغفوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو بی‌زبان بگو با او

که نیست گفت زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها

نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams


خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن

بی گفت مردم بو برد زآن سان که من بوییده‌ام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی

چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


دامن‌کشانم می‌کشد در بتکده عیاره‌ای

من همچو دامن می‌دوم اندر پی خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


دامن ندارد غیر او جمله گدااند ای عمو

درزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


ز دست عشق که جسته‌ست تا جهد دل من

به قبض عشق بود قبضه قلاجوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»






shirin7shComment by: shirin7sh
حجت تمام کرده ای
حجت تمام کرده ای
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم" زین کلام"

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 510

Time base: Pacific Daylight Time