Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1014
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۴ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 265 votes | 2604 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۱۴ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۷  سپتامبر  ۲۰۲۴ - ۲۸  شهریور ۱۴۰۳

.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۱۴ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری(۱)


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


دکّان ز خود پرداختم، اَنگازها(۲) انداختم

قدرِ جنون بشناختم، ز اندیشه‌ها گشتم بَری(۳)


گر صورتی آید به دل، گویم: «برون رو ای مُضِلّ(۴)»

ترکیبِ او ویران کنم، گر او نماید لَـمْتُری(۵)


کی درخورِ(۶) لیلی بُوَد؟ آنکس کزو مجنون شود

پایِ عَلَم(۷) آنکس بُوَد کاو راست جانی آن سری


(۱) آزر: پدر یا عموی حضرت ابراهیم، آزری: مجازاً بتگری

(۲) اَنگاز: دست‌افزار، ادات، آلت

(۳) بَری: بیزار، دوری‌گزیننده، برکنار، دور

(۴) مُضِلّ: گمراه‌کننده

(۵) لَـمْتُر: چاق، فربه، کاهل

(۶) درخور: لایق، سزاوار

(۷) پایِ عَلَم: محل تجمّع سپاه، جایی که شاهان و سالاران ایستند، مجازاً مرکز و مصدر امر، ملجأ و پناه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر(۸) باشد


(۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۹) بود


(۹) تَفتیق: شکافتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2893


بت‌پرستی چون بمانی در صُوَر(۱۰)

صورتش بگذار و در معنی نگر


مردِ حَجّی همره حاجی طلب

خواه هندو، خواه تُرک و یا عرب‌‌

 

منگر اندر نقش و اندر رنگِ او

بنگر اندر عزم و در آهنگِ(۱۱) او


(۱۰) صُوَر: جمع صورت، نقش‌ها

(۱۱) آهنگ: قصد، عزم، اراده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جُو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


به سخن مکوش کاین فر ز دل است، نی ز گفتن

که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب(۱۲)


(۱۲) ثَعلَب: روباه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خویِ صوفیان نَبُوَد ذکرِ مٰامَضیٰ(۱۳)


(۱۳) مٰامَضٰی: آنچه که گذشته است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


 چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1742


چون که عاشق، اوست تو خاموش باش

او چو گوشَت می‌‌کَشَد(۱۴)، تو گوش باش‌‌


(۱۴) گوش‌ کشیدن: کنایه از توجّه دادن، آگاه نمودن، و تنبیه کردن است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2071


پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیلِ غفلت و نقصانِ ماست

 

پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو

بهرِ این آمد خطابِ اَنصِتوُا

 

گر بفرماید: بگو، برگوی خَوش

لیک اندک گو، دراز اندر مَکَش

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیشِ بینایان، کُنی تَرکِ ادب

نارِ(۱۵) شهوت را از آن گشتی حَطَب(۱۶)


چون نداری فِطْنَت(۱۷) و، نورِ هُدیٰ

بهرِ کوران، روی را می‏‌زن جَلا


پیشِ بینایان، حَدَث(۱۸) در روی مال

ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال


(۱۵) نار: آتش

(۱۶) حَطَب‏: هیزم

(۱۷) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۱۸) حَدَث: مدفوع، ادرار

----------- 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #321


حیله‌هایِ تیره اندر داوری

پیشِ بینایان چرا می‌آوری؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #432


این جسد خانهٔ حسد آمد، بدان

کز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک

آن جسد را پاک کرد الله نیک


طَهِّرا بَیْتی(۱۹) بیانِ پاکی است

گنجِ نور است، ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَ عَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: 

خانه مرا براى طواف‌كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


(۱۹) طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3109


ابلهان، تعظیمِ مسجد می‌کنند

در خرابی اهلِ دل، جِدّ می‌کنند


آن مجاز است، این حقیقت ای خَران

نیست مسجد جُز درون سَروَران


مسجدی کآن اندرونِ اولیاست

سجده‌گاهِ جمله است، آنجا خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۲۰)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۲۱) ای غَوی‏(۲۲)


(۲۹) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۲۱) پیشین: از پیش

(۲۲) غَوی: گمراه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1752, Divan e Shams


کونِ خر را نظامِ دین گفتم

پُشک را عنبرِ ثمین(۲۳) گفتم


اندر این آخُرِ جهان ز گزاف

بس چمن نامِ هر چَمین(۲۴) گفتم


طوق بر گردنِ کَپی(۲۵) بستم

نامِ اَعلی بر اَسفلین گفتم


(۲۳) ثمین: گرانبها

(۲۴) چمین: ادرار، مدفوع

(۲۵) کَپی: میمون

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2363


این مَثَل اندر زمانه جانی است

جانِ نادانان به رنج ارزانی است


زآنکه جاهل(۲۶) ننگ دارد ز اوستاد

لاجَرَم رفت و دکانی نو گشاد


آن دکان بالایِ استاد، ای نگار(۲۷)

گَنده و پُر کژدم(۲۸) است و پُر ز مار


زود ویران کُن دکان و بازگَرد

سوی سبزه و گُلبُنان و آبخَورد(۲۹)


نه چو کنعان، کو ز کبر و ناشناخت

از کُهِ عاصم(۳۰)، سفینهٔ(۳۱) فوز(۳۲) ساخت


علمِ تیراندازیَش آمد حجاب

وآن مراد او را بُده حاضر به جیب


ای بسا علم و ذَکاوات(۳۳) و فِطَن(۳۴)

گشته رهرو را چو غول و راهزن


(۲۶) جاهل: نادان

(۲۷) نگار: محبوب، معشوق

(۲۸) کژدم: عقرب

(۲۹) آبخَورد: محلّی که از آن آب خورند، آبشخور، برکه

(۳۰) عاصِم: نگهدارنده

(۳۱) سفینه: کشتی

(۳۲) فوز: نجات، رستگاری

(۳۳) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشی‌ها، هوشیاری‌ها

(۳۴) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکی‌ها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2370


بیشتر اصحابِ جَنَّت ابله‌اند

تا ز شرِّ فیلسوفی می‌رهند

 

خویش را عریان کن از فَضل و فُضول

تا کند رحمت به تو هر دَم نزول

 

زیرکی ضدِّ شکست است و نیاز

زیرکی بگذار و با گولی(۳۵) بساز


(۳۵) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۶)


(۳۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۷) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۸)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۳۹)

صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم روزگارش می‌بَرند


(۳۹) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461


مشتری کو سود دارد، خود یکی‌ست

لیک ایشان را در او رَیب(۴۰) و شکی‌ست


از هوایِ مشتریِّ بی‌ شُکوه

مشتری را باد دادند این گروه


مُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ(۴۱)

از غمِ هر مُشتری هین برتر آ


«کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست.

بهوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .» 


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است… .»


مشتریی جو که جویانِ تو است

عالِمِ آغاز و پایانِ تو است


هین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۴۲)

عشق‌بازی با دو معشوقه بَد است


 زو نیابی سود و مایه گر خَرَد

نبْودش خود قیمت عقل و خِرَد


نیست او را خود بهایِ نیم نعل

تو بَرو عرضه کنی یاقوت و لعل؟


حرص، کورت کرد و محرومت کند

دیو، همچون خویش مَرْجُومت(۴۳) کند


همچنانک اصحابِ فیل و قومِ لوط

کردشان مرجوم چون خود، آن سَخُوط(۴۴)


مُشتری را صابران دریافتند

چون سویِ هر مشتری نشتافتند


آنکه گردانید رو زآن مشتری

بخت و اقبال و بقا شد زو بَری(۴۵)


(۴۰) رَیب‌: شک و تردید

(۴۱) اِشترىٰ: خريد

(۴۲) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، دست دراز کردن از روی طمع. در اینجا منظور طلب کردن است.

(۴۳) مَرْجُوم: سنگسارشده

(۴۴) سَخُوط: نفرین‌شده و ملعون

(۴۵) بَری: بیزار، منزجر، دوری‌گزیننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۶) و سَنی(۴۷)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۴۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۴۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت(۴۸) آخرش دَه می‌دهند(۴۹)


(۴۸) ندامت: پشیمانی

(۴۹) دَه‌ دادن: منزجر شدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


بداد پندم استادِ عشق ز استادی

که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۵۰)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۵۱)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵۲)

کِی فرستادی خدا چندین رسول؟


عقل جزویِ همچو برق است و دَرَخش(۵۳)

در دَرَخشی کِی توان شد سوی وَخْش(۵۴)؟


نیست نورِ برق، بهرِ رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گِری


برقِ عقلِ ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوقِ هست


عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۵۵) تَن(۵۶)

لیک نتواند به خود آموختن


عقلِ رنجور آرَدش سویِ طبیب

لیک نَبْود در دوا عقلش مُصیب(۵۷)


(۵۰) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۱) استماع: شنیدن

(۵۲) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۳) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۴) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۵) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۶) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۵۷) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #512, Divan e Shams


دم نزنم زآنکه دمِ من سُکُست(۵۸)

نوبتِ خاموشی و ستّاریَ‌ست


خامُش کن که تا بگوید حَبیب(۵۹)

آن سخنان کز همه متواریَ‌ست(۶۰)


(۵۸) سُکُستن: گسیختن، گسستن

(۵۹) حَبیب:‌ دوست، در اینجا یعنی خداوند

(۶۰) متواری: گریزان، فراری

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2505


خود هنر آن دان که دید آتش عِیان

نه کَپِ(۶۱) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۶۲)

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، 

نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.


(۶۱) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۶۲) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب(۶۳) سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


(۶۳) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر

ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۶۴)


که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۶۵)؟

 

در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


(۶۴) غدیر: آبگیر، برکه

(۶۵) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگْدازم(۶۶)


(۶۶) بگْدازم: بسوزانم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


چون دستِ تو کَشیدم، صورت دگر ندیدم

بیهوشی‌يی بدیدم، گُم کرده مر خِرَد را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2074


هست اِباحت(۶۷) کز هوا(۶۸) آمد، ضَلال(۶۹)

هست اِباحت کز خدا آمد، کمال


(۶۷) اِباحت: مباح شمردن، جایز دانستن

(۶۸) هوا: هوا و هوسِ نفسانی

(۶۹) ضَلال: گمراهی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


چو صَریرِ(۷۰) تو شنیدم، چو قلم به سر دویدم

چو به قلبِ تو رسیدم، چه کنم صُداعِ(۷۱) قالَب؟


(۷۰) صَریر: صدایی که از قلم نی به‌وقت نوشتن برمی‌آید، در اینجا به معنی آواز، خطاب.

(۷۱) صُداع: سردرد، مجازاً زحمت، دردسر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3071

 

زین حکایت کرد آن خَتمِ رُسُل

از مَلیکِ(۷۲) لٰایَزال و لَمْ یَزُل(۷۳ و ۷۴)

 

بدین سبب است که خاتمِ رسولان از قول پادشاه ازلی و ابدی چنین روایت کرده است.


که نگنجیدم در افلاک و خَلا(۷۵)

در عقول و در نفوسِ با‌عُلا(۷۶)

 

در دلِ مؤمن بگنجیدم چو ضَیف(۷۷)

بی ز چون و بی چگونه، بی ز کیف(۷۸)


تا به دَلّالیِ آن دل، فوق و تحت

یابد از من پادشاهی‌ها و بخت

 

بی چنین آیینه از خوبی من

برنتابد نه زمین و نه زَمَن(۷۹)

 

بر دو کون، اسبِ ترحّم(۸۰) تاختم

پس عریضْ(۸۱) آیینه‌یی برساختم


هر دَمی زین آینه پنجاه عُرس(۸۲)

بشنو آیینه، ولی شرحش مَپُرس


(۷۲) مَلیک: مالک، پادشاه

(۷۳) لٰایَزال و لَمْ یَزُل: ازلی و ابدی

(۷۴) مَلیکِ لٰایَزال و لَمْ یَزُل: خداوند

(۷۵) خَلا: خلاء، فضای بی‌کران

(۷۶) باعُلا: بلندمرتبه

(۷۷) ضَیف: میهمان

(۷۸) کیف: کیفیت

(۷۹) زَمَن: زمان

(۸۰) ترحّم: رحمت

(۸۱) عریض: پهناور

(۸۲) عُرس: جشن عروسی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۸۳) را مقادیری نماند


(۸۳) اختر: ستاره

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت

که به قُربِ(۸۴) کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۸۵)


(۸۴) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۸۵) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51

 

هست احوالم خِلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

 

چونکه هر دَم راهِ خود را می‌زنم

با دگر کس سازگاری چون کنم؟

 

موجِ لشگرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین


می‌نگر در خود چنین جنگِ گِران

پس چه مشغولی به جنگِ دیگران؟

 

یا مگر زین جنگ، حقّت واخَرَد

در جهانِ صلحِ یک‌رنگت بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3281


گوسفندی از کلیمُ الله(۸۶) گریخت

پایِ موسی آبله شد، نعل ریخت(۸۷)

 

در پیِ او، تا به شب در جُست و جو

وآن رَمه(۸۸) غایب شده از چشمِ او

 

گوسفند از ماندگی(۸۹) شد سُست و ماند

پس کلیمُ الله گَرد از وی فشاند


کف همی مالید بر پشت و سرش

می‌نواخت از مِهر، همچون مادرش

 

نیم ذره طَیْرَگی(۹۰) و خشم، نی

غیرِ مِهر و رحم و آبِ چشم، نی

 

گفت: گیرم بر مَنَت رحمی نبود

طبعِ تو بر خود چرا اِستم(۹۱) نمود؟


با ملائک گفت یزدان آن زمان

که نُبُوَّت(۹۲) را همی‌زیبد(۹۳) فلان

 

مُصطفیٰ فرمود خود که هر نبی

کرد چوپانیش، بُرنا(۹۴)، یا صبی(۹۵)

 

بی‌شُبانی(۹۶) کردن و آن امتحان

حق ندادش پیشوائیِّ جهان


 حدیث


«مَا بَعَثَ اللَّـه نَبِيًّا إِلا رَعَى الْغَنَمَ. 

فَقَال أَصْحابُه: «وَأَنْتَ؟» قَالَ: «نَعَمْ، كُنْتُ أَرْعَاهَا عَلى قَرارِيطَ لأَهْلِ مَكَّةَ»»

 

«خداوند هیچ پیامبری را مَبْعوث نکرد جز آن‌که به کارِ چوپانی 

مشغول بوده است. اصحابِ او گفتند: «حتی تو؟» فرمود: 

«آری. من قراریط (نام مکانی نزدیک مکه) برای مکیان چوپانی می‌کرده‌ام.»»


گفت سایل(۹۷): هم تو نیز ای پهلوان؟

گفت: من هم بوده‌ام دهری شُبان

 

تا شود پیدا وَقار و صبرشان

کردشان پیش از نُبُوّت حق، شُبان

 

هر امیری کو شُبانیِّ بشر

آنچنان آرَد که باشد مُؤْتَمَر(۹۸)


حلمِ(۹۹) موسی‌وار اندر رَعْیِ(۱۰۰) خَود

او به جای آرَد به تدبیر و خِرَد

 

لاجَرَم حقّش دهد چوپانیی

بر فرازِ چرخِ مَه، روحانیی


آنچنان که انبیا را زین رِعا(۱۰۱)

برکَشید و داد رَعْیِ اَصفیا(۱۰۲)

 

(۸۶) کلیمُ الله: لقب حضرت موسی

(۸۷) نعل ریختن: تعبیری است از تند و شتابان دویدن

(۸۸) رَمه: گَلِّهٔ گوسفندان

(۸۹) ماندگی: خستگی

(۹۰) طَیْرَگی: خشمگینی، غَضَبْناکی

(۹۱) اِستم: ستم

(۹۲) نُبُوَّت: پیامبری

(۹۳) همی‌زیبد: از مصدر زیبیدن، یعنی آراستن و پیراستن

(۹۴) بُرنا: جوان

(۹۵) صبی: پسر،‌ فرزند، کودک

(۹۶) شبان: چوپان

(۹۷) سایل: سؤال‌کننده، پُرسندهٔ سؤال

(۹۸) مُؤْتَمَر: مأمور‌شده

(۹۹) حِلم: فضاگشایی

(۱۰۰) رَعْی: چرانیدن، مواظبت، چوپانی کردن

(۱۰۱) رِعا: چوپانان

(۱۰۲) اَصفیا: زبدگان و گزیدگان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۰۳) و فن

کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن


(۱۰۳) جَلْدی: چابکی، چالاکی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۰۴)


چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۱۰۵)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۱۰۴) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۰۵) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمّد شافعِ(۱۰۶) هر داغ(۱۰۷) بود

که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود


در شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۰۸)

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


(۱۰۶) شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰۷) داغ: در این‌جا یعنی گناه‌کار

(۱۰۸) شید: خورشید

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2897


هین مَران از رویِ خود او را بعید

آنکه او یکبار آن رویِ تو دید

 

دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۰۹) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رَشَد

زانکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


(۱۰۹) غُلّ: زنجیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2871


مدّعی دیده‌ست، اما با غَرَض

پرده باشد دیدهٔ دل را غَرَض


حق همی خواهد که تو زاهد شَوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شَوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد


پس نبیند جمله را با طِمّ(۱۱۰) و رِمّ(۱۱۱و۱۱۲)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را


(۱۱۰) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۱۱) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یَرانٰا، لٰا نَراهُ روز و شب

چشم‌بَند ما شده دیدِ سبب

 

«ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم، 

اصولاً توجّه ما به علل و اسباب چشممان را بسته است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامُشی بحرست‌ و، گفتن همچو جو

بحر می‌جوید تو را، جو را مجو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۱۱۳)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گِل آب را؟

جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


(۱۱۳) طین: گِل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


بُت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسی

مستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزری


آمد بُتی بی‌رنگ و بو، دستم معطّل شد بدو

استادِ دیگر را بجو، بهرِ دکانِ بُتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


دکّان ز خود پرداختم، اَنگازها انداختم

قدرِ جنون بشناختم، ز اندیشه‌ها گشتم بَری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


گر صورتی آید به دل، گویم: «برون رو ای مُضِلّ»

ترکیبِ او ویران کنم، گر او نماید لـَمْتُری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جُمله مرغانِ مُنازع(۱۱۴)، بازْوار

 بشنوید این طبلِ بازِ(۱۱۵) شهریار


ز اختلافِ خویش، سویِ اتّحاد

هین زِ هر جانب روان گردید شاد


حَیْثُ ماٰ کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ

نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ‏


«در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌ است.»


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏


(۱۱۴) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۱۱۵) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۱۱۶)


(۱۱۶) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغْ کو بی ‏این سُلیمان می‏‌رود

عاشقِ ظلمت(۱۱۷)، چو خُفّاشی بُوَد

 

با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رَد(۱۱۸)

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


یک گَزی(۱۱۹) ره، که بدآن سو می‏‌روی

همچو گَز، قُطْبِ مساحت می‏‌شوی

  

وآنکه لنگ و لوک آن‌سو می‏‌جهی

از همه لنگیّ و، لوکی می‏‌رهی‏


(۱۱۷) ظلمت: تاریکی

(۱۱۸) رَد: مردود

(۱۱۹) گَز: ذرع، وسیله‌ای از چوب و یا آهن که بدآن، جامه و پارچه و زمین و جز آن را اندازه بگیرند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مَشور(۱۲۰)


(۱۲۰) مَشور: مَشوران، تحریک نکن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۱۲۱) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی


(۱۲۱) مُفتی: فتوادهنده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


کی درخورِ لیلی بُوَد؟ آنکس کزو مجنون شود

پایِ عَلَم آنکس بُوَد کاو راست جانی آن سری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


«حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و اُنسِ عظیم داشت در نماز و مناجات با حق.»


میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر

بانگ زد: سُنقُر(۱۲۲)، هَلا بردار سَر


طاس(۱۲۳) و مَندیل(۱۲۴) و گِل از آلتون(۱۲۵) بگیر

تا به گرمابه رَویم ای ناگزیر


سُنقُر آن دَم طاس و مَندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا(۱۲۶)

آمد اندر گوشِ سُنقُر در ملا


بود سُنقر سخت مُولِع(۱۲۷) در نماز

گفت ای میرِ من ای بنده‌نواز


تو برین دکّان زمانی صبر کن

تا گُزارم فرض(۱۲۸) و خوانم لَم یَکُن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وِردها فارغ شدند


سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۱۲۹)

میر، سُنقر را زمانی چشم داشت


گفت: ای سُنقر چرا نایی بُرون؟

گفت: می‌نگذارَدَم این ذُوفُنون(۱۳۰)


صبر کن، نَک آمدم ای روشنی

نیستم غافل، که در گوشِ منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباشِ(۱۳۱) مَرد


پاسخش این بود می‌نگذارَدَم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت: آخر مسجد اندر، کَس نماند

کیت وا می‌دارد؟ آنجا کِت نشاند؟


گفت: آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پایِ این رَهی(۱۳۲)


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصلِ ماهی آب و حیوان از گِل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفلِ زَفت(۱۳۳) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۱۲۲) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۱۲۳) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۱۲۴) مَندیل: حوله

(۱۲۵) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۱۲۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۱۲۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۱۲۸) فرض: واجب، ضروری، لازم

(۱۲۹) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۱۳۰) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۱۳۱) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۱۳۲) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۱۳۳) زَفت: ستبر، بزرگ

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) آزر: پدر یا عموی حضرت ابراهیم، آزری: مجازاً بتگری

(۲) اَنگاز: دست‌افزار، ادات، آلت

(۳) بَری: بیزار، دوری‌گزیننده، برکنار، دور

(۴) مُضِلّ: گمراه‌کننده

(۵) لَـمْتُر: چاق، فربه، کاهل

(۶) درخور: لایق، سزاوار

(۷) پایِ عَلَم: محل تجمّع سپاه، جایی که شاهان و سالاران ایستند، مجازاً مرکز و مصدر امر، ملجأ و پناه

(۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۹) تَفتیق: شکافتن

(۱۰) صُوَر: جمع صورت، نقش‌ها

(۱۱) آهنگ: قصد، عزم، اراده

(۱۲) ثَعلَب: روباه

(۱۳) مٰامَضٰی: آنچه که گذشته است.

(۱۴) گوش‌ کشیدن: کنایه از توجّه دادن، آگاه نمودن، و تنبیه کردن است.

(۱۵) نار: آتش

(۱۶) حَطَب‏: هیزم

(۱۷) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۱۸) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۱۹) طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

(۲۹) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۲۱) پیشین: از پیش

(۲۲) غَوی: گمراه

(۲۳) ثمین: گرانبها

(۲۴) چمین: ادرار، مدفوع

(۲۵) کَپی: میمون

(۲۶) جاهل: نادان

(۲۷) نگار: محبوب، معشوق

(۲۸) کژدم: عقرب

(۲۹) آبخَورد: محلّی که از آن آب خورند، آبشخور، برکه

(۳۰) عاصِم: نگهدارنده

(۳۱) سفینه: کشتی

(۳۲) فوز: نجات، رستگاری

(۳۳) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشی‌ها، هوشیاری‌ها

(۳۴) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکی‌ها

(۳۵) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی

(۳۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۷) حَدید: آهن

(۳۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۹) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن

(۴۰) رَیب‌: شک و تردید

(۴۱) اِشترىٰ: خريد

(۴۲) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، دست دراز کردن از روی طمع. در اینجا منظور طلب کردن است.

(۴۳) مَرْجُوم: سنگسارشده

(۴۴) سَخُوط: نفرین‌شده و ملعون

(۴۵) بَری: بیزار، منزجر، دوری‌گزیننده

(۴۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۴۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۸) ندامت: پشیمانی

(۴۹) دَه‌ دادن: منزجر شدن

(۵۰) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۱) استماع: شنیدن

(۵۲) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۳) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۴) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۵) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۶) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۵۷) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

(۵۸) سُکُستن: گسیختن، گسستن

(۵۹) حَبیب:‌ دوست، در اینجا یعنی خداوند

(۶۰) متواری: گریزان، فراری

(۶۱) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۶۲) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۶۳) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام

(۶۴) غدیر: آبگیر، برکه

(۶۵) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده

(۶۶) بگْدازم: بسوزانم

(۶۷) اِباحت: مباح شمردن، جایز دانستن

(۶۸) هوا: هوا و هوسِ نفسانی

(۶۹) ضَلال: گمراهی

(۷۰) صَریر: صدایی که از قلم نی به‌وقت نوشتن برمی‌آید، در اینجا به معنی آواز، خطاب.

(۷۱) صُداع: سردرد، مجازاً زحمت، دردسر

(۷۲) مَلیک: مالک، پادشاه

(۷۳) لٰایَزال و لَمْ یَزُل: ازلی و ابدی

(۷۴) مَلیکِ لٰایَزال و لَمْ یَزُل: خداوند

(۷۵) خَلا: خلاء، فضای بی‌کران

(۷۶) باعُلا: بلندمرتبه

(۷۷) ضَیف: میهمان

(۷۸) کیف: کیفیت

(۷۹) زَمَن: زمان

(۸۰) ترحّم: رحمت

(۸۱) عریض: پهناور

(۸۲) عُرس: جشن عروسی

(۸۳) اختر: ستاره

(۸۴) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۸۵) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۸۶) کلیمُ الله: لقب حضرت موسی

(۸۷) نعل ریختن: تعبیری است از تند و شتابان دویدن

(۸۸) رَمه: گَلِّهٔ گوسفندان

(۸۹) ماندگی: خستگی

(۹۰) طَیْرَگی: خشمگینی، غَضَبْناکی

(۹۱) اِستم: ستم

(۹۲) نُبُوَّت: پیامبری

(۹۳) همی‌زیبد: از مصدر زیبیدن، یعنی آراستن و پیراستن

(۹۴) بُرنا: جوان

(۹۵) صبی: پسر،‌ فرزند، کودک

(۹۶) شبان: چوپان

(۹۷) سایل: سؤال‌کننده، پُرسندهٔ سؤال

(۹۸) مُؤْتَمَر: مأمور‌شده

(۹۹) حِلم: فضاگشایی

(۱۰۰) رَعْی: چرانیدن، مواظبت، چوپانی کردن

(۱۰۱) رِعا: چوپانان

(۱۰۲) اَصفیا: زبدگان و گزیدگان

(۱۰۳) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۱۰۴) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۰۵) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

(۱۰۶) شافع: شفاعت‌کننده

(۱۰۷) داغ: در این‌جا یعنی گناه‌کار

(۱۰۸) شید: خورشید

(۱۰۹) غُلّ: زنجیر

(۱۱۰) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۱۱) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۱۱۳) طین: گِل

(۱۱۴) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۱۱۵) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

(۱۱۶) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۱۱۷) ظلمت: تاریکی

(۱۱۸) رَد: مردود

(۱۱۹) گَز: ذرع، وسیله‌ای از چوب و یا آهن که بدآن، جامه و پارچه و زمین و جز آن را اندازه بگیرند.

(۱۲۰) مَشور: مَشوران، تحریک نکن

(۱۲۱) مُفتی: فتوادهنده

(۱۲۲) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۱۲۳) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۱۲۴) مَندیل: حوله

(۱۲۵) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۱۲۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۱۲۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۱۲۸) فرض: واجب، ضروری، لازم

(۱۲۹) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۱۳۰) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۱۳۱) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۱۳۲) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۱۳۳) زَفت: ستبر، بزرگ


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم

قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری


گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل

ترکیب او ویران کنم گر او نماید لـمتری


کی درخور لیلی بود آنکس کزو مجنون شود

پای علم آنکس بود کاو راست جانی آن سری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2893


بت‌پرستی چون بمانی در صور

صورتش بگذار و در معنی نگر


مرد حجی همره حاجی طلب

خواه هندو خواه ترک و یا عرب‌‌

 

منگر اندر نقش و اندر رنگ او

بنگر اندر عزم و در آهنگ او


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


به سخن مکوش کاین فر ز دل است نی ز گفتن

که هنر ز پای یابید و ز دم دید ثعلب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


ز آن حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده‌ست

چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1742


چون که عاشق اوست تو خاموش باش

او چو گوشت می‌‌کشد تو گوش باش‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2071


پیش بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیل غفلت و نقصان ماست

 

پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا

 

گر بفرماید بگو برگوی خوش

لیک اندک گو دراز اندر مکش

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد که از سر دور ماند

خویش را سر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب


چون نداری فطنت و نور هدی

بهر کوران روی را می‏‌زن جلا


پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‏‌کن با چنین گندیده حال


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #321


حیله‌های تیره اندر داوری

پیش بینایان چرا می‌آوری


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #432


این جسد خانه حسد آمد بدان

کز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانه حسد باشد ولیک

آن جسد را پاک کرد الله نیک


طهرا بیتی بیان پاکی است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَ عَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: 

خانه مرا براى طواف‌كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3109


ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

در خرابی اهل دل جد می‌کنند


آن مجاز است این حقیقت ای خران

نیست مسجد جز درون سروران


مسجدی کآن اندرون اولیاست

سجده‌گاه جمله است آنجا خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گوی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1752, Divan e Shams


کون خر را نظام دین گفتم

پشک را عنبر ثمین گفتم


اندر این آخر جهان ز گزاف

بس چمن نام هر چمین گفتم


طوق بر گردن کپی بستم

نام اعلی بر اسفلین گفتم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2363


این مثل اندر زمانه جانی است

جان نادانان به رنج ارزانی است


زآنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد

لاجرم رفت و دکانی نو گشاد


آن دکان بالای استاد ای نگار

گنده و پر کژدم است و پر ز مار


زود ویران کن دکان و بازگرد

سوی سبزه و گلبنان و آبخورد


نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت

از که عاصم سفینه فوز ساخت


علم تیراندازیش آمد حجاب

وآن مراد او را بده حاضر به جیب


ای بسا علم و ذکاوات و فطن

گشته رهرو را چو غول و راهزن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2370


بیشتر اصحاب جنت ابله‌اند

تا ز شر فیلسوفی می‌رهند

 

خویش را عریان کن از فضل و فضول

تا کند رحمت به تو هر دم نزول

 

زیرکی ضد شکست است و نیاز

زیرکی بگذار و با گولی بساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461


مشتری کو سود دارد خود یکی‌ست

لیک ایشان را در او ریب و شکی‌ست


از هوای مشتری بی‌ شکوه

مشتری را باد دادند این گروه


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است خداوند می‌خرد مشتری ماست

بهوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیا


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .» 


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است… .»


مشتریی جو که جویان تو است

عالم آغاز و پایان تو است


هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بد است


زو نیابی سود و مایه گر خرد

نبودش خود قیمت عقل و خرد


نیست او را خود بهای نیم نعل

تو برو عرضه کنی یاقوت و لعل


حرص کورت کرد و محرومت کند

دیو همچون خویش مرجومت کند


همچنانک اصحاب فیل و قوم لوط

کردشان مرجوم چون خود آن سخوط


مشتری را صابران دریافتند

چون سوی هر مشتری نشتافتند


آنکه گردانید رو زآن مشتری

بخت و اقبال و بقا شد زو بری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش ده می‌دهند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


بداد پندم استاد عشق ز استادی

که هین بترس ز هرکس که دل بدو دادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نوع شهوت‌ست

هر خیال شهوتی در ره بت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فضول

کی فرستادی خدا چندین رسول


عقل جزوی همچو برق است و درخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش


نیست نور برق بهر رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گری


برق عقل ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوق هست


عقل کودک گفت بر کتاب تن

لیک نتواند به خود آموختن


عقل رنجور آردش سوی طبیب

لیک نبود در دوا عقلش مصیب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #512, Divan e Shams


دم نزنم زآنکه دم من سکست

نوبت خاموشی و ستاری‌ست


خامش کن که تا بگوید حبیب

آن سخنان کز همه متواری‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2505


خود هنر آن دان که دید آتش عیان

نه کپ دل علی‏‌النارالدخان

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند

نه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910


هر یکی خاصیت خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردن ما را ببست

زآن مناصب سرنگونساریم و پست


آن هنر فی جیدنا حبل مسد

روز مردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #5


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیت آن خوش‌حواس

که به شب بد چشم او سلطان‌شناس


آن هنرها جمله غول راه بود

غیر چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحب دامی بود

همچو ما احمق که صید خود کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


منفذی داری به بحر ای آبگیر

ننگ دار از آب جستن از غدیر


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

 

در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم

بیهوشی‌يی بدیدم گم کرده مر خرد را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2074


هست اباحت کز هوا آمد ضلال

هست اباحت کز خدا آمد کمال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


چو صریر تو شنیدم چو قلم به سر دویدم

چو به قلب تو رسیدم چه کنم صداع قالب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3071

 

زین حکایت کرد آن ختم رسل

از ملیک لایزال و لم یزل

 

بدین سبب است که خاتم رسولان از قول پادشاه ازلی و ابدی چنین روایت کرده است


که نگنجیدم در افلاک و خلا

در عقول و در نفوس با‌علا

 

در دل ممن بگنجیدم چو ضیف

بی ز چون و بی چگونه بی ز کیف


تا به دلالی آن دل فوق و تحت

یابد از من پادشاهی‌ها و بخت

 

بی چنین آیینه از خوبی من

برنتابد نه زمین و نه زمن

 

بر دو کون اسب ترحم تاختم

پس عریض آیینه‌یی برساختم


هر دمی زین آینه پنجاه عرس

بشنو آیینه ولی شرحش مپرس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51

 

هست احوالم خلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

 

چونکه هر دم راه خود را می‌زنم

با دگر کس سازگاری چون کنم

 

موج لشگرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین


می‌نگر در خود چنین جنگ گران

پس چه مشغولی به جنگ دیگران

 

یا مگر زین جنگ حقت واخرد

در جهان صلح یک‌رنگت برد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3281


گوسفندی از کلیم الله گریخت

پای موسی آبله شد نعل ریخت

 

در پی او تا به شب در جست و جو

وآن رمه غایب شده از چشم او

 

گوسفند از ماندگی شد سست و ماند

پس کلیم الله گرد از وی فشاند


کف همی مالید بر پشت و سرش

می‌نواخت از مهر همچون مادرش

 

نیم ذره طیرگی و خشم نی

غیر مهر و رحم و آب چشم نی

 

گفت گیرم بر منت رحمی نبود

طبع تو بر خود چرا استم نمود


با ملائک گفت یزدان آن زمان

که نبوت را همی‌زیبد فلان

 

مصطفی فرمود خود که هر نبی

کرد چوپانیش برنا یا صبی

 

بی‌شبانی کردن و آن امتحان

حق ندادش پیشوائی جهان


 حدیث


«مَا بَعَثَ اللَّـه نَبِيًّا إِلا رَعَى الْغَنَمَ. 

فَقَال أَصْحابُه: «وَأَنْتَ؟» قَالَ: «نَعَمْ، كُنْتُ أَرْعَاهَا عَلى قَرارِيطَ لأَهْلِ مَكَّةَ»»

 

«خداوند هیچ پیامبری را مَبْعوث نکرد جز آن‌که به کارِ چوپانی 

مشغول بوده است. اصحابِ او گفتند: «حتی تو؟» فرمود: 

«آری. من قراریط (نام مکانی نزدیک مکه) برای مکیان چوپانی می‌کرده‌ام.»»


گفت سایل هم تو نیز ای پهلوان

گفت من هم بوده‌ام دهری شبان

 

تا شود پیدا وقار و صبرشان

کردشان پیش از نبوت حق شبان

 

هر امیری کو شبانی بشر

آنچنان آرد که باشد مؤتمر


حلم موسی‌وار اندر رعی خود

او به جای آرد به تدبیر و خرد

 

لاجرم حقش دهد چوپانیی

بر فراز چرخ مه روحانیی


آنچنان که انبیا را زین رعا

برکشید و داد رعی اصفیا

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500


درگذر از فضل و از جلدی و فن

کار خدمت دارد و خلق حسن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2861


زآن محمد شافع هر داغ بود

که ز جز حق چشم او مازاغ بود


در شب دنیا که محجوب است شید

ناظر حق بود و زو بودش امید

 

از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2897


هین مران از روی خود او را بعید

آنکه او یکبار آن روی تو دید

 

دید روی جز تو شد غل گلو

کل شیء ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رشد

زانکه باطل باطلان را می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2871


مدعی دیده‌ست اما با غرض

پرده باشد دیده دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود


پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک‌الـاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیر روح مؤمن و کفار را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یرانا لا نراه روز و شب

چشم‌بند ما شده دید سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم 

اصولا توجه ما به علل و اسباب چشممان را بسته است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامشی بحرست‌ و گفتن همچو جو

بحر می‌جوید تو را جو را مجو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی

مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری


آمد بتی بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو

استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم

قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل

ترکیب او ویران کنم گر او نماید لـمتری


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3743

 

جمله مرغان منازع بازوار

بشنوید این طبل باز شهریار


ز اختلاف خویش سوی اتحاد

هین ز هر جانب روان گردید شاد


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌ است


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دمی نشناختیم‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ کو بی ‏این سلیمان می‏‌رود

عاشق ظلمت چو خفاشی بود

 

با سلیمان خو کن ای خفاش رد

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


یک گزی ره که بدآن سو می‏‌روی

همچو گز قطب مساحت می‏‌شوی

  

وآنکه لنگ و لوک آن‌سو می‏‌جهی

از همه لنگی و لوکی می‏‌رهی‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری مجرم شوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


کی درخور لیلی بود آنکس کزو مجنون شود

پای علم آنکس بود کاو راست جانی آن سری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و انس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق


میر شد محتاج گرمابه سحر

بانگ زد سنقر هلا بردار سر


طاس و مندیل و گل از آلتون بگیر

تا به گرمابه رویم ای ناگزیر


سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بد و بانگ صلا

آمد اندر گوش سنقر در ملا


بود سنقر سخت مولع در نماز

گفت ای میر من ای بنده‌نواز


تو برین دکان زمانی صبر کن

تا گزارم فرض و خوانم لم یکن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وردها فارغ شدند


سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت

میر سنقر را زمانی چشم داشت


گفت ای سنقر چرا نایی برون

گفت می‌نگذاردم این ذوفنون


صبر کن نک آمدم ای روشنی

نیستم غافل که در گوش منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباش مرد


پاسخش این بود می‌نگذاردم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت آخر مسجد اندر کس نماند

کیت وا می‌دارد آنجا کت نشاند


گفت آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پای این رهی


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصل ماهی آب و حیوان از گل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


shirin7shComment by: shirin7sh
جز خداوند هر چه به دل راه یابد در نهایت جز درد و پشیمانی ندارد.

سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 503

Time base: Pacific Daylight Time