Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #984
برنامه صوتی شماره ۹۸۴ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 349 votes | 5372 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۸۴ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۴  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۳  آبان ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۴ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»(۱)

نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دوا(۲)


ما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضا


ما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پَریم

گر شرق و غرب تازد، ور جانبِ سما(۳)


طبلِ سفر زده‌ست، قدم در سفر نهیم

در حفظ و در حمایت و در عصمتِ(۴) خدا


در شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیم

ای جان غلام و بندهٔ آن ماهِ خوش‌لقا


آنجاست شهر کآن شَهِ ارواح می‌کَشَد

آنجاست خان و مان که بگوید خدا: «بیا»


کوته شود بیابان، چون قبله او بُوَد

پیش و سپس چمن بُوَد و سروِ دلربا


کوهی که در ره آید، هم پُشت خَم دهد

کِای قاصدانِ معدنِ اجلال(۵)، مرحبا


همچون حریر، نرم شود سنگلاخِ راه

چون او بُوَد قلاوزِ(۶) آن راه و پیشوا


ما سایه‌وار در پیِ آن مه، دوان شدیم

ای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلا


دل را رفیقِ ما کند آن‌کس که عذر هست

زیرا که دل سبک بُوَد و چُست(۷) و تیزپا(۸)


دل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیست

دل مکّه می‌رود که نجوید مِهاره(۹) را


از لنگیِ تن است و ز چالاکیِ دل است

کز تن نَجُست حقّ و ز دل جُست آن وفا


امّا کجاست آن تنِ همرنگِ جان شده؟

آب و گِلی شده‌ست بر ارواح، پادشا


ارواح خیره مانده که این شوره خاک بین

از حدِّ ما گذشت و مَلِک گشت و مُقتَدا


چه جای مقتدا؟ که بدان‌جا که او رسید

گر پا نهیم پیش، بسوزیم در شَقا(۱۰)


این در گمان نبود، در او طعن می‌زدیم

در هیچ آدمی مَنِگر خوار، ای کیا(۱۱)


ما همچو آب در گُل و ریحان، روان شویم

تا خاک‌هایِ تشنه ز ما بردهد گیا


بی دست و پاست خاک، جگرگرم(۱۲) بهرِ آب

زین رو دوان دوان رَوَد آن آب جوی‌ها


پستانِ آب می‌خَلَد، ایرا(۱۳) که دایه اوست

طفلِ نبات را طَلَبد دایه جا به‌ جا


ما را ز شهرِ روح، چنین جذبه‌ها کشید

در صد هزار منزل، تا عالمِ فنا


باز از جهانِ روح، رسولان همی‌رسند

پنهان و آشکارا، بازآ به اَقرِبا(۱۴)


یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتی

ما بی‌تو ناخوشیم، اگر تو خوشی ز ما


ای خواجه این ملالتِ تو ز آهِ اَقرِباست

با هر که جُفت گردی، آنَت کند جدا


خاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو است

تأثیرِ همّت‌ است تَصاریفِ ابتلا(۱۵)


(۱) دَوا: دَوَه واژه‌ای ترکی به معنی شتر

(۲) دَوا: دوان، دونده

(۳) سما: سماء، آسمان

(۴) عصمت: نگهداری و حفاظت

(۵) اجلال:‌ جلال و شکوه زندگی

(۶) قلاوز: قلاووز، راهنما، پیشاهنگ

(۷) چُست: چالاک

(۸) تیزپا: تندرو، بادپا

(۹) مِهاره: جمعِ مُهر به معنی کُرّهٔ اسب، در اینجا هر مرکوب اهلی و رام شده.

(۱۰) شَقا: بدبختی

(۱۱) کیا: بزرگ

(۱۲) جگرگرم: مجازاً تشنه

(۱۳) ایرا: زیرا

(۱۴) اَقرِبا: اَقرِباء، جمعِ قریب، نزدیکان، خویشان

(۱۵) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»

نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دوا


ما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضا


ما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پَریم

گر شرق و غرب تازد، ور جانبِ سما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۶) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۱۶) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگان‌هایِ حُکمِ کُن‌فَكان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی(۱۷) 

که، منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حَلق


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۸)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


(۱۷) بیستی: باِیستی

(۱۸) اَوْحَد: یگانه، یکتا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460


خویش را صافی کن از اوصافِ خود 

تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۹)


(۱۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۰)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۰) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۲) 

که بگویید از طریقِ انبساط 


(۲۲) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


طبلِ سفر زده‌ست، قدم در سفر نهیم

در حفظ و در حمایت و در عصمتِ خدا


در شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیم

ای جان غلام و بندهٔ آن ماهِ خوش‌لقا


آنجاست شهر کآن شَهِ ارواح می‌کَشَد

آنجاست خان و مان که بگوید خدا: «بیا»


پرسیدنِ معشوقی از عاشقِ غریبِ خود که از شهرها 

کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌‌تر و محتشم‌تر و پُر نعمت‌تر و دل‌گشاتر؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3808


گفت معشوقی به عاشق کِای فَتیٰ  

تو به غُربت دیده‌یی بس شهرها

 

پس کدامین شهر زآنها خوشتر است؟  

گفت: آن شهری که در وَی دلبر است


هر کجا باشد شَهِ ما را بِساط  

هست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الْخِیاط(۲۴) 

 

هر کجا که یوسفی باشد چو ماه  

جنّت است، ارچه که باشد قعرِ چاه


(۲۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


کوته شود بیابان، چون قبله او بُوَد

پیش و سپس چمن بُوَد و سروِ دلربا


کوهی که در ره آید، هم پُشت خَم دهد

کِای قاصدانِ معدنِ اجلال، مرحبا


همچون حریر، نرم شود سنگلاخِ راه

چون او بُوَد قلاوزِ آن راه و پیشوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2626


قبله را چون کرد دستِ حق عِیان  

پس، تحرّی(۲۵) بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحرّی رُو و سر  

که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۲۶)

 

یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۷) شوی  

سُخرهٔ(۲۸) هر قبلهٔ باطل شوی 


(۲۵) تَحَرّی: جستجو

(۲۶) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۲۷) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۲۸) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی‌مزد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۹) تیه(۳۰) 

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سفیه(۳۱)

 

می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۳۲)  

خویش می‌بینی در اوّل مرحله 

 

نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو  

تا که داری عشقِ آن گوساله تو  


(۲۹) حَرّ: گرما، حرارت

(۳۰) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۳۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۳۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2051


چشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجَلال   

اینْت(۳۳) جهلِ وافر و، عینِ ضَلال

 

‏شُه(۳۴) بر آن عقل و، گُزینش که تو راست   

چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست‏

 

گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟   

کاحمقان را این همه رغبت شگُفت‏


(۳۳) اینْت: این تو را

(۳۴) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2554


مؤمنان در حشر گویند: ای مَلَک   

نَی که دوزخ بود راهِ مُشْتَرَک؟‏

 

مؤمن و کافر بر او یابد گذار   

ما ندیدیم اندرین رَه، دود و نار(۳۵)

 

نَک بهشت و بارگاهِ ایمنی   

پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۳۶)؟

پس مَلَک گوید که آن رَوْضۀ‏(۳۷) خُضَر(۳۸)   

که فلان جا دیده‏‌اید اندر گُذَر

 

دوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سخت   

بر شما شد باغ و بُستان و درخت‏


(۳۵) نار: آتش

(۳۶) دَنی:‌ پست، ناکس، حقیر

(۳۷) رَوضه: باغ، بهشت

(۳۸) خُضَر: سبز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2173


کز همه نومید گشتم ای خدا  

اول و آخِر توییّ و منتها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم 

به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما سایه‌وار در پیِ آن مه، دوان شدیم

ای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلا


دل را رفیقِ ما کند آن‌کس که عذر هست

زیرا که دل سبک بُوَد و چُست و تیزپا


دل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیست

دل مکّه می‌رود که نجوید مِهاره را


از لنگیِ تن است و ز چالاکیِ دل است

کز تن نَجُست حقّ و ز دل جُست آن وفا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #188


تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد   

نَفْسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #411


جانِ حیوانی ندارد اتّحاد

تو مَجو این اتّحاد از روحِ باد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120


کار و باری که ندارد پا و سر

ترک کن، هی پیر خَر، ای پیرْ خَر


غیرِ پیر، استاد و سرلشکر مباد

پیرِ گردون(۳۹) نی، ولی پیرِ رَشاد(۴۰)


در زمان، چون پیر را شُد زیردست  

روشنایی دید آن ظلمت‌ْپَرَست 


شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز  

سود نَبْوَد در ضَلالت(۴۱) تُرک‌تاز 

  

من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۴۲)  

پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر 

 

پیر، باشد نردبانِ آسمان  

تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان  


نه ز ابراهیم، نمروِد گران(۴۳)  

کرد با کرکس سفر بر آسمان؟ 

 

از هوا، شد سویِ بالا او بسی  

لیک بر گردون نَپَرَّد کرکسی 

 

گفتش ابراهیم: ای مردِ سفر  

کرکست من باشم، اینت خوب‌تر 

 

چون ز من سازی به بالا نردبان  

بی‌پریدن بَر رَوی بر آسمان 

 

آنچنانکه می‌رود تا غرب و شرق  

بی ز زاد و راحِله(۴۴)، دل همچو برق  


(۳۹) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی

(۴۰) رَشاد: هدایت

(۴۱) ضَلالت: گمراهی

(۴۲) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

(۴۳) گران: سنگین، غلیظ، قوی، در اینجا مراد گران‌جان (فرومایه) است.

(۴۴) راحِله: مرکوب، بار و بنهٔ مسافر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


امّا کجاست آن تنِ همرنگِ جان شده؟

آب و گِلی شده‌ست بر ارواح، پادشا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست 

یارِ بَد خَرُّوبِ(۴۵) هر جا مسجدست


(۴۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، درآ اندر سجود


سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان

کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما همچو آب در گُل و ریحان، روان شویم

تا خاک‌هایِ تشنه ز ما بردهد گیا


بی دست و پاست خاک، جگرگرم بهرِ آب

زین رو دوان دوان رَوَد آن آب جوی‌ها


پستانِ آب می‌خَلَد، ایرا که دایه اوست

طفلِ نبات را طَلَبد دایه جا به‌ جا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1741


تشنگان گر آب جویند از جهان 

آب جوید هم به عالَم تشنگان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


باز از جهانِ روح، رسولان همی‌رسند

پنهان و آشکارا، بازآ به اَقرِبا


یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتی

ما بی‌تو ناخوشیم، اگر تو خوشی ز ما


ای خواجه این ملالتِ تو ز آهِ اَقرِباست

با هر که جُفت گردی، آنَت کند جدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

در این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


نگفتمت که به نقشِ جهان مشو راضی

که نقش‌بندِ سراپردهٔ رضات منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»

نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دوا


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات، دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۴۶)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


(۴۶) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۴۷) و ایمن(۴۸) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


هان و هان این راز را با کس مگو

گرچه از تو، شَه کند بس جستجو


(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #337


پس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظر

مر تو را صد مادرست و صد پدر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهایِ حُکمِ کُن‌فَكان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحیِ دل خدا 

کای گُزیده دوست می‌دارم تو را


گفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۴۹) 

موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنم


گفت: چون طفلی به پیش‌ِ والِده(۵۰)

وقت قهرش دست هم در وَی زده


(۴۹) ذوالْکَرَم: صاحبِ  کرم و بخشش

(۵۰) والِده: مادر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #135


طفلِ یک ‌روزه همی‌داند طریق

که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق(۵۱)


تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگان

کم‌ دهد بی‌گریه شیر او رایگان؟


گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دار

تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار


 برای زنده شدن به من زیاد گریه کنید تا لطیف شوید. 

پس این سخن را گوش کن تا شیرِ فضل و رحمت خداوند جاری شود.


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۸۲

Quran, At-Tawba(#9), Line #82


«فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.»


«به سزاى اعمالى كه انجام داده‌اند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»


گریهٔ ابرست و سوزِ آفتاب

اُستن(۵۲) دنیا، همین دو رشته تاب(۵۳)


(۵۱) شفیق:‌ مهربان

(۵۲) اُستُن: ستون

(۵۳) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسّل جو.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1952


دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد

تا که کِی آن طفلِ او گریان شود


طفلِ حاجاتِ شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت: اُدعُوا(۵۴) الله، بی‌زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ  أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ  

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


«بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید (ذات یکتای او را خوانده‌اید) 

نیکوترینِ نام‌ها (که این دو نام هم از آن‌هاست) فقط ویژهٔ اوست. و نمازِ خود را با صدای بلند 

و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو (صدا) راهی میانه بجوی.»


(۵۴) اُدْعُوا: بخوانید

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غُصّه‌های دم به دم

این بود معنی قَد جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2973


اُشتُری گُم کرده‌ای ای مُعْتَمد

هر‌کسی زاُشْتُر نشانَت می‌دهد


تو‌ نمی‌دانی که آن اُشتر کجاست

لیک دانی کاین نشانی‌ها خطاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #701


من نخواهم دایه، مادر خوشتر است

موسی‌ام من، دایهٔ من مادر است


من نخواهم لطفِ مَه از واسطه

که هلاکِ قوم شد این رابطه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1640


طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن

بعد از آنَش با مَلَک انباز کُن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


لب را ز شیرِ شیطان می‌کوش تا بشویی

چون شسته شد، توانی پستانِ دل مکیدن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252


باغبان را خار چون در پای، رفت

 دزد، فرصت یافت کالا بُرد تَفْت‌‌


چون ز حیرت رَست، باز آمد به راه

 دید بُرده دزد، رخت از کارگاه‌‌


رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا گفت و آه

 یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه‌‌


پس قضا(۵۵) ابری بُوَد خورشیدپوش

 شیر و اژدرها شود زو، همچو موش


من اگر دامی نبینم گاهِ حکم

 من نه تنها جاهلم در راهِ حکم‌‌


ای خُنُک(۵۶) آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت، او زاری گرفت


گر قضا پوشد سیه، هم‌چون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زَنَد

بر فرازِ چرخ، خرگاهت زند


از کرم دان این‌ که می‌ترساندت

تا به مُلک ایمنی بنشاندت


(۵۵) قضا: تقدیر و حُکمِ الهی

(۵۶) خُنُک: خوشا

(۵۷) خرگاه: خیمه ‌بزرگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1634


اندر آن کُه بود اشجار(۵۸) و ثِمار(۵۹)

بس مُرودِ(۶۰) کوهی آنجا، بی‌شمار


گفت آن درویش: یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زَمَن(۶۱)


جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درختِ مُنتعش(۶۲)


مدتی بر نذرِ خود بودش وفا

تا درآمد امتحاناتِ قضا


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۶۳)

گر خدا خواهد به پیمان برزنید


هر زمان دل را دگر مَیلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۶۴)


باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۶۵)


هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد


(۵۸) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان

(۵۹) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها

(۶۰) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی

(۶۱) زَمَن: زمین

(۶۲) مُنتعش: سرزنده، بانشاط، سالم

(۶۳) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۶۴) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۶۵) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دَوا: دَوَه واژه‌ای ترکی به معنی شتر

(۲) دَوا: دوان، دونده

(۳) سما: سماء، آسمان

(۴) عصمت: نگهداری و حفاظت

(۵) اجلال:‌ جلال و شکوه زندگی

(۶) قلاوز: قلاووز، راهنما، پیشاهنگ

(۷) چُست: چالاک

(۸) تیزپا: تندرو، بادپا

(۹) مِهاره: جمعِ مُهر به معنی کُرّهٔ اسب، در اینجا هر مرکوب اهلی و رام شده.

(۱۰) شَقا: بدبختی

(۱۱) کیا: بزرگ

(۱۲) جگرگرم: مجازاً تشنه

(۱۳) ایرا: زیرا

(۱۴) اَقرِبا: اَقرِباء، جمعِ قریب، نزدیکان، خویشان

(۱۵) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.

(۱۶) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۷) بیستی: باِیستی

(۱۸) اَوْحَد: یگانه، یکتا

(۱۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۰) حَدید: آهن

(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۲) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن

(۲۵) تَحَرّی: جستجو

(۲۶) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۲۷) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۲۸) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی‌مزد

(۲۹) حَرّ: گرما، حرارت

(۳۰) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۳۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۳۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۳۳) اینْت: این تو را

(۳۴) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.

(۳۵) نار: آتش

(۳۶) دَنی:‌ پست، ناکس، حقیر

(۳۷) رَوضه: باغ، بهشت

(۳۸) خُضَر: سبز

(۳۹) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی

(۴۰) رَشاد: هدایت

(۴۱) ضَلالت: گمراهی

(۴۲) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

(۴۳) گران: سنگین، غلیظ، قوی، در اینجا مراد گران‌جان (فرومایه) است.

(۴۴) راحِله: مرکوب، بار و بنهٔ مسافر

(۴۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۴۶) دَنی: فرومایه، پست

(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

(۴۹) ذوالْکَرَم: صاحبِ  کرم و بخشش

(۵۰) والِده: مادر

(۵۱) شفیق:‌ مهربان

(۵۲) اُستُن: ستون

(۵۳) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسّل جو.

(۵۴) اُدْعُوا: بخوانید

(۵۵) قضا: تقدیر و حُکمِ الهی

(۵۶) خُنُک: خوشا

(۵۷) خرگاه: خیمه ‌بزرگ

(۵۸) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان

(۵۹) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها

(۶۰) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی

(۶۱) زَمَن: زمین

(۶۲) مُنتعش: سرزنده، بانشاط، سالم

(۶۳) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۶۴) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۶۵) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا

نام بچه‌ش چه باشد او خود پی‌اش دوا


ما زاده قضا و قضا مادر همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پی قضا


ما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پریم

گر شرق و غرب تازد ور جانب سما


طبل سفر زده‌ست قدم در سفر نهیم

در حفظ و در حمایت و در عصمت خدا


در شهر و در بیابان همراه آن مهیم

ای جان غلام و بنده آن ماه خوش‌لقا


آنجاست شهر کآن شه ارواح می‌کشد

آنجاست خان و مان که بگوید خدا بیا


کوته شود بیابان چون قبله او بود

پیش و سپس چمن بود و سرو دلربا


کوهی که در ره آید هم پشت خم دهد

کای قاصدان معدن اجلال مرحبا


همچون حریر نرم شود سنگلاخ راه

چون او بود قلاوز آن راه و پیشوا


ما سایه‌وار در پی آن مه دوان شدیم

ای دوستان همدل و همراه الصلا


دل را رفیق ما کند آن‌کس که عذر هست

زیرا که دل سبک بود و چست و تیزپا


دل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیست

دل مکه می‌رود که نجوید مهاره را


از لنگی تن است و ز چالاکی دل است

کز تن نجست حق و ز دل جست آن وفا


اما کجاست آن تن همرنگ جان شده

آب و گلی شده‌ست بر ارواح پادشا


ارواح خیره مانده که این شوره خاک بین

از حد ما گذشت و ملک گشت و مقتدا


چه جای مقتدا که بدان‌جا که او رسید

گر پا نهیم پیش بسوزیم در شقا


این در گمان نبود در او طعن می‌زدیم

در هیچ آدمی منگر خوار ای کیا


ما همچو آب در گل و ریحان روان شویم

تا خاک‌های تشنه ز ما بردهد گیا


بی دست و پاست خاک جگرگرم بهر آب

زین رو دوان دوان رود آن آب جوی‌ها


پستان آب می‌خلد ایرا که دایه اوست

طفل نبات را طلبد دایه جا به‌ جا


ما را ز شهر روح چنین جذبه‌ها کشید

در صد هزار منزل تا عالم فنا


باز از جهان روح رسولان همی‌رسند

پنهان و آشکارا بازآ به اقربا


یاران نو گرفتی و ما را گذاشتی

ما بی‌تو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما


ای خواجه این ملالت تو ز آه اقرباست

با هر که جفت گردی آنت کند جدا


خاموش کن که همت ایشان پی تو است

تأثیر همت‌ است تصاریف ابتلا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا

نام بچه‌ش چه باشد او خود پی‌اش دوا


ما زاده قضا و قضا مادر همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پی قضا


ما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پریم

گر شرق و غرب تازد ور جانب سما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیش چوگان‌های حکم کن‌فكان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460


خویش را صافی کن از اوصاف خود 

تا ببینی ذات پاک صاف خود 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط 

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


طبل سفر زده‌ست قدم در سفر نهیم

در حفظ و در حمایت و در عصمت خدا


در شهر و در بیابان همراه آن مهیم

ای جان غلام و بنده آن ماه خوش‌لقا


آنجاست شهر کآن شه ارواح می‌کشد

آنجاست خان و مان که بگوید خدا بیا


پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود که از شهرها 

کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌‌تر و محتشم‌تر و پر نعمت‌تر و دل‌گشاتر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3808


گفت معشوقی به عاشق کای فتی 

تو به غربت دیده‌یی بس شهرها

 

پس کدامین شهر زآنها خوشتر است  

گفت آن شهری که در وی دلبر است


هر کجا باشد شه ما را بساط  

هست صحرا گر بود سم الخیاط

 

هر کجا که یوسفی باشد چو ماه  

جنت است ارچه که باشد قعر چاه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


کوته شود بیابان چون قبله او بود

پیش و سپس چمن بود و سرو دلربا


کوهی که در ره آید هم پشت خم دهد

کای قاصدان معدن اجلال مرحبا


همچون حریر نرم شود سنگلاخ راه

چون او بود قلاوز آن راه و پیشوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2626


قبله را چون کرد دست حق عیان  

پس تحری بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحری رو و سر  

که پدید آمد معاد و مستقر

 

یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی  

سخره هر قبله باطل شوی 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه

 

می‌روی هر روز تا شب هروله 

خویش می‌بینی در اول مرحله 

 

نگذری زین بعد سیصد ساله تو  

تا که داری عشق آن گوساله تو  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2051


چشم دزدیدی ز نور ذالجلال   

اینت جهل وافر و عین ضلال

 

‏شه بر آن عقل و گزینش که تو راست   

چون تو کان جهل را کشتن سزاست‏

 

گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت   

کاحمقان را این همه رغبت شگفت‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2554


مومنان در حشر گویند ای ملک   

نی که دوزخ بود راه مشترک

 

مومن و کافر بر او یابد گذار   

ما ندیدیم اندرین ره دود و نار

 

نک بهشت و بارگاه ایمنی   

پس کجا بود آن گذرگاه دنی

پس ملک گوید که آن روضه خضر 

که فلان جا دیده‏‌اید اندر گذر

 

دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت   

بر شما شد باغ و بستان و درخت‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اول بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2173


کز همه نومید گشتم ای خدا  

اول و آخر تویی و منتها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم 

به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما سایه‌وار در پی آن مه دوان شدیم

ای دوستان همدل و همراه الصلا


دل را رفیق ما کند آن‌کس که عذر هست

زیرا که دل سبک بود و چست و تیزپا


دل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیست

دل مکه می‌رود که نجوید مهاره را


از لنگی تن است و ز چالاکی دل است

کز تن نجست حق و ز دل جست آن وفا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #188


تفرقه در روح حیوانی بود   

نفس واحد روح انسانی بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #411


جان حیوانی ندارد اتحاد

تو مجو این اتحاد از روح باد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120


کار و باری که ندارد پا و سر

ترک کن هی پیر خر ای پیر خر


غیر پیر استاد و سرلشکر مباد

پیر گردون نی ولی پیر رشاد


در زمان چون پیر را شد زیردست  

روشنایی دید آن ظلمت‌پرست 


شرط تسلیم است نه کار دراز  

سود نبود در ضلالت ترک‌تاز 

  

من نجویم زین سپس راه اثیر

پیر جویم پیر جویم پیر پیر 

 

پیر باشد نردبان آسمان  

تیر پران از که گردد از کمان  


نه ز ابراهیم نمرود گران

کرد با کرکس سفر بر آسمان

 

از هوا شد سوی بالا او بسی  

لیک بر گردون نپرد کرکسی 

 

گفتش ابراهیم ای مرد سفر  

کرکست من باشم اینت خوب‌تر 

 

چون ز من سازی به بالا نردبان  

بی‌پریدن بر روی بر آسمان 

 

آنچنانکه می‌رود تا غرب و شرق  

بی ز زاد و راحله دل همچو برق  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


اما کجاست آن تن همرنگ جان شده

آب و گلی شده‌ست بر ارواح پادشا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست 

یار بد خروب هر جا مسجدست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385


چون چنین وسواس دیدی زود زود

با خدا گَرد و درآ اندر سجود


سجده‌گه را تر کن از اشک روان

کای خدا تو وارهانم زین گمان


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پر خروب شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما همچو آب در گل و ریحان روان شویم

تا خاک‌‌های تشنه ز ما بردهد گیا


بی دست و پاست خاک جگرگرم بهر آب

زین رو دوان دوان رود آن آب جوی‌ها


پستان آب می‌خلد ایرا که دایه اوست

طفل نبات را طلبد دایه جا به‌ جا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1741


تشنگان گر آب جویند از جهان 

آب جوید هم به عالم تشنگان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


باز از جهان روح رسولان همی‌رسند

پنهان و آشکارا بازآ به اقربا


یاران نو گرفتی و ما را گذاشتی

ما بی‌تو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما


ای خواجه این ملالت تو ز آه اقرباست

با هر که جفت گردی آنت کند جدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپرده رضات منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا

نام بچه‌ش چه باشد او خود پی‌اش دوا


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات دور

نور نور نور نور نور نور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams


ما زاده قضا و قضا مادر همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پی قضا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارغ و ایمن که من

آن کنم با تو که باران با چمن


من غم تو می‌خورم تو غم مخور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


هان و هان این راز را با کس مگو

گرچه از تو شه کند بس جستجو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #337


پس دو چشم روشن ای صاحب‌نظر

مر تو را صد مادرست و صد پدر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیش چوگانهای حکم کن‌فكان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحی دل خدا 

کای گزیده دوست می‌دارم تو را


گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم 

موجب آن تا من آن افزون کنم


گفت چون طفلی به پیش‌ِ والده

وقت قهرش دست هم در وی زده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #135


طفل یک ‌روزه همی‌داند طریق

که بگریم تا رسد دایه شفیق


تو نمی‌دانی که دایه دایگان

کم‌ دهد بی‌گریه شیر او رایگان


گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار

تا بریزد شیر فضل کردگار


برای زنده شدن به من زیاد گریه کنید تا لطیف شوید

پس این سخن را گوش کن تا شیر فضل و رحمت خداوند جاری شود


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۸۲

Quran, At-Tawba(#9), Line #82


«فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.»


«به سزاى اعمالى كه انجام داده‌اند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»


گریه ابرست و سوز آفتاب

استن دنیا همین دو رشته تاب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1952


دایه و مادر بهانه‌جو بود

تا که کی آن طفل او گریان شود


طفل حاجات شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت ادعوا الله بی‌زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ  أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ  

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


«بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید (ذات یکتای او را خوانده‌اید) 

نیکوترینِ نام‌ها (که این دو نام هم از آن‌هاست) فقط ویژهٔ اوست. و نمازِ خود را با صدای بلند 

و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو (صدا) راهی میانه بجوی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2973


اشتری گم کرده‌ای ای معتمد

هر‌کسی زاشتر نشانت می‌دهد


تو‌ نمی‌دانی که آن اشتر کجاست

لیک دانی کاین نشانی‌ها خطاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #701


من نخواهم دایه مادر خوشتر است

موسی‌ام من دایه من مادر است


من نخواهم لطف مه از واسطه

که هلاک قوم شد این رابطه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1640


طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


لب را ز شیر شیطان می‌کوش تا بشویی

چون شسته شد توانی پستان دل مکیدن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252


باغبان را خار چون در پای رفت

دزد فرصت یافت کالا برد تفت‌‌


چون ز حیرت رست باز آمد به راه

دید برده دزد رخت از کارگاه‌‌


ربنا انا ظلمنا گفت و آه

یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه‌‌


پس قضا ابری بود خورشیدپوش

شیر و اژدرها شود زو همچو موش


من اگر دامی نبینم گاه حکم

من نه تنها جاهلم در راه حکم‌‌


ای خنک آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت او زاری گرفت


گر قضا پوشد سیه هم‌چون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


از کرم دان این‌ که می‌ترساندت

تا به ملک ایمنی بنشاندت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1634


اندر آن که بود اشجار و ثمار

بس مرود کوهی آنجا بی‌شمار


گفت آن درویش یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زمن


جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درخت منتعش


مدتی بر نذر خود بودش وفا

تا درآمد امتحانات قضا


زین سبب فرمود استثنا کنید

گر خدا خواهد به پیمان برزنید


هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم


ک اصباح لنا شان جدید

کل شیء عن مرادی لایحید


در هر بامداد کاری تازه داریم 

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پری‌ست

در بیابانی اسیر صرصری‌ست


باد پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ ‌و گه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیث دیگر این دل دان چنان

کآب جوشان زآتش اندر قازغان


هر زمان دل را دگر رایی بود

آن نه از وی لیک از جایی بود


shirin7shComment by: shirin7sh
وقتی مرکز عدم می شود جذبه او ما را می کشد و لطف و عنایت او هر لحظه می رسد. قبله او می شود، گذشته و آینده را دردناک نمی بینیم شاد هستیم و دائما منبسط می شویم.
از شما آموختم که در برابر ناکامی و بیمرادی ها هرگز شکایت نکنم تا از جان تقلبی رها شوم. با سبب سازی کار نکنم که مسبب اوست و میدانم با فضاگشایی به فضای یکتایی و سرزمین ایمنی خواهم رسید.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر صدها سپاس


Back

Today visitors: 516

Time base: Pacific Daylight Time