Santour Player and Musician: Parviz Meshkatian
Rumi Qazal # 856
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد
دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد
تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری
ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد
رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته
کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد
Rumi Qazal # 1409
چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشادهام
چون بگشاید این دلم جز به امید عهد دوست
نامه عهد دوست را بر سر دل نهادهام
زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس
من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
چون ز بلاد کافری عشق مرا اسیر برد
همچو روان عاشقان صاف و لطیف و سادهام
Hafez Qazal # 483
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
Hafez Qazal # 403
به خرمن دو جهان سر فرو نمیآرند
دماغ و کبر گدایان و خوشه چینان بین