خیزید، مخسپید که نزدیک رسیدیم
آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهایِ قرویِ(۱) دهِ یارست
آن نرگس و نسرین و قَرنفُل(۲) که چریدیم
از ذوقِ چراگاه وز اشتابِ چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز(۳) گزیدیم
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
گر چه چو کمان از زهِ(۴) احکام خمیدیم
ما عاشقِ مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم که خونِ دلِ فَغفور(۵) چشیدیم
مستانِ اَلَستیم(۶) بجز باده ننوشیم
بر خوانِ جهان نی ز پیِ آش و ثَریدیم(۷)
حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکش
از ما چه کشیدید و از ایشان چه کشیدیم
خیزید، مخسپید که هنگامِ صبوحست
استاره روز(۸) آمد و آثار بدیدیم
شب بود و همه قافله محبوسِ(۹) رباطی(۱۰)
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق(۱۱)
کاینک یَزَکِ(۱۲) مشرق و ما جِیشِ(۱۳) عَتیدیم(۱۴)
هین، رو به شفق آر اگر طایرِ(۱۵) روزی
کز سویِ شفق چون نَفَسِ صبح دمیدیم
هر کس که رسولیِّ شفق را بشناسد
ما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیم
و آنکس که رسولیِّ شفق را نپذیرد
هم محرمِ ما نیست، بر او پرده تنیدیم
خفّاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشم
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم
تریاقِ(۱۶) جهان دید و گمان برد که زهرست
ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم
خامش کن تا واعظِ(۱۷) خورشید بگوید
کاو بر سرِ منبر شد و ما جمله مُریدیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1006
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1281
آبگینه هم بداند، از غروب
کآن لـُمَع(۱۸) بود از مه تابان خوب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5Line #1282
چونکه چشمش را گشاید امرِ قُم
پس بخندد چون سحر بارِ دوم
قرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muddaththir(#74), Line #1-2
اى جامه فکرت در سر كشيده،(١)
برخيز و هشدار ده.(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1283
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
قرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muzzammil(#73), Line #1-2
اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١)
شب ذهن را بیدار و هشیار بمان،
مگر اندكى را(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #3259
من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۱۹)
خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۰)
بس رِباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1484
خرقهٔ(۲۱) تسلیم، اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1197
ای دهندهٔ قوت و تَمکین(۲۲) و ثَبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنی ست
قایمی ده نفس را، که مُنثَنی ست(۲۳)
صبرشان بخش و کفهٔ میزان گران
وارَهانشان از فنِ صورتگران(۲۴)
وز حسودی بازِشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیوِ رَجیم(۲۵)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1523
چون شدی بیخود، هر آنچه تو کُنی
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ، ایمنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1532
بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور(۲۶)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #3137
آن شتربانِ سیه را با شتر
سویِ من آرید با فرمانِ مُر(۲۷)
مولوی ،دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1358, Divan e Shams
میپنداری که من به فرمانِ خودم
یا یک نَفَس و نیم نَفَس آنِ(۲۸) خودم
مانندِ قلم پیشِ قلمرانِ خودم
چون گوی(۲۹) اسیرِ میرِ(۳۰) چوگانِ(۳۱) خودم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2906, Divan e Shams
عشرتِ(۳۲) دیوانگان را دیدهای
ننگ بادت، باز چون عاقل شدی؟
چون نهای حیوان، چه مستِ سبزهای؟
چون نَمُردی، چون در آب و گل شدی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1512
نایبِ(۳۳) حق ست و سایهٔ عدلِ حق
آینهٔ هر مُسْتَحِقّ(۳۴) و مُسْتَحَق
کو ادب از بهرِ مظلومی کند
نه برای عِرْض(۳۵) و خشم و دخلِ(۳۶) خَود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2071
تُرَّهاتِ(۳۷) چون تو ابلیسی مرا
کَی بگرداند ز خاکِ این سرا؟
من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب(۳۸)
تا بگَردی باز گردم زین جَناب(۳۹)
عِجْل(۴۰) با آن نور، شد قبلهٔ کَرَم
قبله بی آن نور، شد کُفر و صَنَم(۴۱)
هست اِباحت(۴۲) کز هوا آمد، ضَلال(۴۳)
هست اِباحت کز خدا آمد کمال
کفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافت
آن طرف کآن نورِ بیاندازه تافت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2078
شمع حق را پُف کنی تو، ای عَجوز(۴۴)
هم تو سوزی هم سَرَت ای گَندهپُوز
قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه۸
Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)
مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكننده
نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2083
چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب
کین جهان مانَد یتیم از آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1282
چند دزدی حرفِ مردانِ خدا
تا فروشی و ستانی(۴۵) مَرحَبا؟
رنگِ بربسته(۴۶) تو را گُلگون نکرد
شاخِ بر بسته فَنِ عُرجون(۴۷) نکرد
عاقبت چون چادرِ مرگت(۴۸) رسد
از رُخَت این عَشرها(۴۹) اندر فتد
چونکه آید خیزخیزانِ رَحیل(۵۰)
گُم شود زان پس فنونِ قال و قیل
عالَمِ خاموشی آید پیش، بیست(۵۱)
وایِ آنکه در درون اُنسیش نیست
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفترِ خود ساز آن آیینه را
میشود مُبْدَل به خورشید تَموز(۵۲)
آن مِزاج بارِدِ(۵۳) بَرْدُ الْعَجوز(۵۴)
ای عَجوزه چند کوشی با قضا(۵۵)؟
نقد جو اکنون، رها کن مامَضی(۵۶)
چون رُخت را نیست در خوبی امید
خواه گُلگونه نِه و خواهی مِداد(۵۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1255
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو، همچو موش
من اگر دامی نبینم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت، او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1293
آن یکی رنجور شد سویِ طبیب
گفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۵۸)
که ز نبض آگه شوی بر حالِ دل
که رگِ دست است با دل متّصل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3648
دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد
جبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرد
اَسلَمَ الشَّیطانُ، آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
حديث:
اَسْلَمَ شيطانی بِیَدی
شیطانم به دست من تسلیم شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #288
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۵۹)
اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسول
اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد،
هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.
دیو زآن لوتی که مرده حَی شود
تا نیاشامد، مسلمان کَی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق، کور و کر
عشق را عشقی دگر بُرَّد مگر
از نهانخانهٔ یقین چون مَی چشد
اندکاندک رخت عشق آنجا کشد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3526
ما چو واقف گشته ایم از چون و چند
مُهر بر لبهای ما بنهاده اند
تا نگردد رازهای غیب ، فاش
تا نگردد مُنهدِم عیش و معاش
تا ندرَّد پرده غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیم خام
ما همه گوشیم ، کر شد نقش گوش
ما همه نُطقیم ، لیکن لب خموش
هرچه ما دادیم ، دیدیم این زمان
این جهان پَرده ست و عین است آن جهان
روز کِشتن ، روز پنهان کردن است
تخم در خاکی پریشان کردن است
وقت بدرودن ، گَهِ مِنجَل(۶۰) زدن
روز پاداش آمد و ، پیدا شدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3516
مکر حق سرچشمه این مکرهاست
قلب، بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ کبریاست
آنکه سازد در دلت مکر و قیاس
آتشی داند زدن اندر پِلاس(۶۱)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3448
تو برون رو هم ز افلاک و دَوار(۶۲)
وآنگهان نظاره کن آن کار و بار
در میان بیضه ای چون فرخ ها(۶۳)
نشنوی تسبیح مرغان هوا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6Line #3420
راه لذت از درون دان نه از بُرون
ابلهی دان جُستن قصر و حُصون
آن یکی در کُنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، تُرش و بی مراد
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است، ای میر من
این نمی بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟
گرچه پر نقش است خانه، بَر کَنَش
گنج جو، وز گنج آبادان کُنَش
خانه یی پُر نقش تصویر و خیال
وین صُوَر چون پرده بر گنج وصال
(۱) قرو: علایم پیدا شدن، دیده شدن، کشف شدن
(۲) قَرنفُل: گیاهی زینتی از دستۀ میخکها با بوتۀ کوتاه و
برگهای دراز و گلهایی صورتی با پنجگلبرگ
(۳) پَدفوز: گرداگرد دهان
(۴) زه: رودۀ تابیده که به کمان میبستند، چلۀ کمان.
(۵) فَغفور: لقب پادشاهان چین
(۶) اَلَست: روز ازل
(۷) ثَرید: تلیت، غذایی ک با خرد کردن نان در آبگوشت فراهم آید.
(۸) استاره روز: کنایه از خورشید
(۹) محبوس: بند شده، زندانی
(۱۰) رِباط: کاروانسرا
(۱۱) آفاق: جمع افق، جهان هستی
(۱۲) یَزَک: جلودار، پیشرو سپاه
(۱۳) جِیش: سپاه، لشگر
(۱۴) عَتید: حاضر و آماده، مهیّا
(۱۵) طایر: پرواز کننده، پرنده
(۱۶) تریاق: پادزهر، نوش دارو
(۱۷) واعظ: پند دهنده، موعظه کننده
(۱۸) لـُمَع: جمع لـُمْعَه به معنی درخشندگی
(۱۹) رِباط: کاروانسرا
(۲۰) سِماط: بساط، سفره، خوان
(۲۱) خرقه: نوعی پوستین بلند
(۲۲) تَمکین: قبول کردن، استعداد انسان برای ماندن در حالت تسلیم
یا استعداد فضا گشایی مداوم
(۲۳) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست کار و درمانده
(۲۴) صورتگر: نقاش، مجسمه ساز، تصویر ساز
(۲۵) رَجیم: ملعون، مطرود
(۲۶) شوراندن: برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
(۲۷) مُر: تلخ، محکم، شدید
(۲۸) آنِ: مالِ
(۲۹) گوی: گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند
(۳۰) میر: مخفّف امیر
(۳۱) چوگان: چوب گویزنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن
اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج.
(۳۲) عشرت: کامرانی، خوش گذرانی
(۳۳) نایب: قاضی
(۳۴) مُسْتَحِقّ: مدّعی، سزاوار، شایسته
(۳۵) عِرْض: آبرو، ناموس
(۳۶) دخل: سود، فایده
(۳۷) تُرَّهه: سخن بی فایده، یاوه
(۳۸) سَحاب: ابر
(۳۹) جَناب: آستانه، درگاه
(۴۰) عِجْل: گوساله
(۴۱) صَنَم: معشوق، دلبر
(۴۲) اِباحت: مباح کردن، جایز دانستن
(۴۳) ضَلال: گمراهی
(۴۴) عَجوز: پیرزن
(۴۵) سِتاندن: بدست آوردن
(۴۶) بربسته: ساختگی و بی اصل
(۴۷) عُرجون: چوب خوشه خرما، در اینجا به معنی شاخه طبیعی درخت
(۴۸)چادرِ مرگ: در اینجا به معنی کفن است
(۴۹) عَشر: در اینجا به معنی جمیع زیورهای ساختگی است
(۵۰) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است
(۵۱) بیست: مخفّف بایست
(۵۲) تَموز: ماه اول تابستان، گرمای سخت
(۵۳) بارِد: سرد، خنک
(۵۴) بَرْدُ الْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز
آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.
(۵۵) قضا: تقدیر و حکم الهی
(۵۶) مامَضی: گذشته، آنچه گذشت
(۵۷) مِداد: مرکّب
(۵۸) لَبیب: خردمند، عاقل
(۵۹) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده
(۶۰) مِنجَل: داس
(۶۱) پِلاس: گلیم، بساط
(۶۲) دَوار: چرخش، دَوَران
(۶۳) فَرخ: جوجه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1480 Divan e Shams
خیزید و مخسپید که نزدیک رسیدیم
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهای قروی دهِ یارست
آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم
از ذوق چراگاه وز اشتاب چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
گر چه چو کمان از زه احکام خمیدیم
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم که خون دل فغفور چشیدیم
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم
حق داند و حق دید که در وقت کشاکش
از ما چه کشیدید و از ایشان چه کشیدیم
خیزید، مخسپید که هنگام صبوحست
استاره روز آمد و آثار بدیدیم
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق
کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم
هین، رو به شفق آر اگر طایر روزی
کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم
هر کس که رسولی شفق را بشناسد
ما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیم
و آنکس که رسولی شفق را نپذیرد
هم محرم ما نیست، بر او پرده تنیدیم
خفاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشم
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم
تریاق جهان دید و گمان برد که زهرست
ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم
خامش کن تا واعظ خورشید بگوید
کاو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1006
احسن التقویم، از عرش او فزون
احسن التقویم، از فکرت برون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1281
آبگینه هم بداند، از غروب
کآن لـمع بود از مه تابان خوب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5Line #1282
چونکه چشمش را گشاید امر قم
پس بخندد چون سحر بار دوم
قرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muddaththir(#74), Line #1-2
اى جامه فکرت در سر كشيده،(١)
برخيز و هشدار ده.(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1283
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #1456
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
قرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muzzammil(#73), Line #1-2
اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١)
شب ذهن را بیدار و هشیار بمان،
مگر اندكى را(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #3259
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1484
خرقه تسلیم، اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1197
ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنی ست
قایمی ده نفس را، که منثنی ست
صبرشان بخش و کفه میزان گران
وارهانشان از فن صورتگران
وز حسودی بازشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیو رجیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1523
چون شدی بیخود، هر آنچه تو کنی
ما رمیت اذ رمیت، ایمنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1532
بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #3137
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مر
مولوی ،دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1358, Divan e Shams
میپنداری که من به فرمان خودم
یا یک نفس و نیم نفس آن خودم
مانند قلم پیش قلمران خودم
چون گوی اسیر میر چوگان خودم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2906, Divan e Shams
عشرت دیوانگان را دیدهای
ننگ بادت، باز چون عاقل شدی؟
چون نهای حیوان، چه مست سبزهای؟
چون نمردی، چون در آب و گل شدی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1512
نایب حق ست و سایه عدل حق
آینه هر مستحق و مستحق
کو ادب از بهر مظلومی کند
نه برای عرض و خشم و دخل خود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2071
ترهات چون تو ابلیسی مرا
کی بگرداند ز خاک این سرا؟
من به بادی نآمدم همچون سحاب
تا بگردی باز گردم زین جناب
عجل با آن نور، شد قبله کرم
قبله بی آن نور، شد کفر و صنم
هست اباحت کز هوا آمد، ضلال
هست اباحت کز خدا آمد کمال
کفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافت
آن طرف کآن نور بیاندازه تافت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2078
شمع حق را پف کنی تو، ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گَندهپوز
قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه۸
Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)
مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند
ولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2083
چون تو خفاشان، بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1282
چند دزدی حرف مردان خدا
تا فروشی و ستانی مرحبا؟
رنگ بربسته تو را گلگون نکرد
شاخ بر بسته فن عرجون نکرد
عاقبت چون چادر مرگت رسد
از رخت این عشرها اندر فتد
چونکه آید خیزخیزان رحیل
گم شود زان پس فنون قال و قیل
عالم خاموشی آید پیش، بیست
وای آنکه در درون انسیش نیست
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفتر خود ساز آن آیینه را
میشود مبدل به خورشید تموز
آن مزاج بارد برد العجوز
ای عجوزه چند کوشی با قضا؟
نقد جو اکنون، رها کن مامضی
چون رخت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نه و خواهی مداد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1255
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو، همچو موش
من اگر دامی نبینم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
ای خنک آن کو نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت، او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه، همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1293
آن یکی رنجور شد سوی طبیب
گفت: نبضم را فرو بین ای لبیب
که ز نبض آگه شوی بر حال دل
که رگ دست است با دل متصل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3648
دیو اگر عاشق شود، هم گوی برد
جبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرد
اسلم الشیطان، آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
حديث:
اَسْلَمَ شيطانی بِیَدی
شیطانم به دست من تسلیم شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #288
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد،
هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.
دیو زآن لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد، مسلمان کی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق، کور و کر
عشق را عشقی دگر برد مگر
از نهانخانه یقین چون می چشد
اندکاندک رخت عشق آنجا کشد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3526
ما چو واقف گشته ایم از چون و چند
مهر بر لبهای ما بنهاده اند
تا نگردد رازهای غیب ، فاش
تا نگردد منهدم عیش و معاش
تا ندرد پرده غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیم خام
ما همه گوشیم ، کر شد نقش گوش
ما همه نطقیم ، لیکن لب خموش
هرچه ما دادیم ، دیدیم این زمان
این جهان پرده ست و عین است آن جهان
روز کشتن ، روز پنهان کردن است
تخم در خاکی پریشان کردن است
وقت بدرودن ، گه منجل زدن
روز پاداش آمد و ، پیدا شدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3516
مکر حق سرچشمه این مکرهاست
قلب، بین اصبعین کبریاست
آنکه سازد در دلت مکر و قیاس
آتشی داند زدن اندر پلاس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3448
تو برون رو هم ز افلاک و دوار
وآنگهان نظاره کن آن کار و بار
در میان بیضه ای چون فرخ ها
نشنوی تسبیح مرغان هوا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6Line #3420
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جستن قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، ترش و بی مراد
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است، ای میر من
این نمی بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟
گرچه پر نقش است خانه، بر کنش
گنج جو، وز گنج آبادان کنش
خانه یی پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال