Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #725
برنامه شماره ۷۲۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 336 votes | 8779 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۲۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۲۰ اوت ۲۰۱۸ ـ ۳۰ مرداد







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2571, Divan e Shams


ای شاهِ مسلمانان، وی جانِ مسلمانی

پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی

ای آتشِ در آتش، هم می‌کُش و هم می‌کَش

سلطانِ سَلاطینی(۱)، بر کُرسیِ(۲) سُبحانی

شاهنشهِ هر شاهی، صد اختر و صد ماهی

هر حکم که می‌خواهی، می‌کن، که همه جانی

گفتی که: تو را یارم، رختِ تو نگهدارم

از شیر عجب باشد، بس نادِره(۳) چوپانی

گر نیست و گر هستم، گر عاقل و گر مستم

ور هیچ نمی‌دانم، دانم که تو می‌دانی

گر در غم و در رنجم، در پوست نمی‌گنجم

کز بهرِ چو تو عیدی، قربانم و قربانی

گه چون شبِ یغمایی(۴)، هر مُدرِکه(۵) بربایی

روز از تنِ همچون شب، چون صبح برون رانی

گه جامه بگردانی، گویی که: رسولم من

یا رب، که چه گردد جان، چون جامه بگردانی

در رزم تویی فارِس(۶)، بر بام تویی حارِس(۷)

آن چیست عجب، جز تو کو را تو نگهبانی؟

ای عشق تویی جمله، بر کیست تو را حمله؟

ای عشق عدم‌ها را، خواهی که برنجانی؟

ای عشق تویی تنها، گر لطفی و گر قهری

سُرنای(۸) تو می‌نالد، هم تازی(۹) و سُریانی(۱۰)

گر دیده ببندی تو، ور هیچ نخندی تو

فَرِّ تو همی‌تابد، از تابشِ پیشانی

پنهان نتوان بردن در خانه چراغی را

ای ماه، چه می‌آیی در پرده پنهانی؟

ای چشم نمی‌بینی، این لشکرِ سلطان را؟

وی گوش نمی‌نوشی(۱۱)، این نوبتِ سلطانی(۱۲)؟

گفتم که به چه دهی آن؟ گفتا که به بذلِ جان

گنجی است به یک حَبّه، در غایَتِ(۱۳) ارزانی

لاحَول کجا راند، دیوی که تو بگماری

باران نکند ساکن، گردی که تو ننشانی

چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را

تَمییز(۱۴) کجا ماند در دیده انسانی؟

هر نیست بُوَد هستی در دیده از آن سرمه

هر وَهم بَرَد دستی از عقل به آسانی

از خاکِ درت باید در دیده دل سرمه

تا سوی درت آید جوینده ربّانی

تا جزو به کل تازد، حَبّه سوی کان یازَد(۱۵)

قطره سوی بَحر آید، از سیلِ کُهِستانی(۱۶)

نی سیل بُوَد اینجا، نی بَحر بُوَد آنجا

خامش، که نشد ظاهر هرگز سِرِ روحانی


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۶۷

Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #67


مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ


ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود.


قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۰۱

Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #101


از زبان یوسف


…تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ


…مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۲

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #132


از زبان ابراهیم به یعقوب و سایر فرزندانش


…فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ


…نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۲

Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #52


…قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ


از زبان حواریون به عیسی


…حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به خدا ايمان آورديم. شهادت ده كه ما مسلمان (تسليم) هستيم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست

ای نخود می‌جوش اندر اِبتِلا

تا نه هستی و نه خود مانَد تو را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1727


گفت موسی: های، بس مُدبِر(۱۷) شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3011, Divan e Shams


هر نَفَسی از درون، دلبرِ روحانیی

عَربَده آرَد مرا، از رهِ پنهانیی

فتنه و ویرانیَم، شور و پریشانیَم

برد مسلمانیَم، وایِ مسلمانیی

گفت مرا: می خوری، یا چه گمان می‌بری

کیست برون از گمان، جز دلِ رَبّانیی(۱۸)؟


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۳۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1639, Divan e Shams


گیر ای دلِ من، عنانِ آن شاهنشاه

امشب برِ من قُنُق(۱۹) شو، ای روت چو ماه

ور گوید: فردا، مشنو، زود بگوی

لاحَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِالله(۲۰)


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۲۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1621, Divan e Shams


جانیست غذای او غم و اندیشه

جانی دگر است همچو شیرِ بیشه

اندیشه چو تیشه است، گزافه(۲۱) مندیش

هان تا نزنی تو پای خود را تیشه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 389


بویِ شیرِ خشم دیدی؟ باز گرد

با مناجات و حَذَر(۲۲) اَنباز(۲۳) گرد


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۶۱۰ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 610, Divan e Shams


تا مدرسه و مناره ویران نشود

احوالِ قَلَندَری به سامان نشود

تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود

یک بندهٔ حق به حق، مسلمان نشود


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۷۲۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1729, Divan e Shams


ای دل تو دمی مطیعِ سبحان نشدی

وز کارِ بدت هیچ پشیمان نشدی

صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند

این جمله شدی ولی مسلمان نشدی


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۶ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1646, Divan e Shams


میدانِ فراخ و مردِ میدانی نه

احوالِ جهان چنانکه میدانی نه

ظاهرهاشان به اولیا ماند، لیک

در باطنشان بوی مسلمانی نه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 686


گر نبودی امتحانِ هر بدی

هر مُخَنَّث(۲۴) در وَغا(۲۵) رستم بُدی


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۵۶ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 756, Divan e Shams


هر دل که درو مِهرِ تو پنهان نَبُوَد

کافر بُوَد آن دل و مسلمان نَبُوَد

شهری که درو هیبتِ سلطان نَبُوَد

ویران شده گیر، اگرچه ویران نَبُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2451


هیچ کافر را به خواری منگرید

که مسلمان مُردنَش باشد امید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364


باز فرمود او که اندر هر قضا

مر مسلمان را رضا باید، رضا


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۵۰ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1650, Divan e Shams


هم آینه‌ایم، هم لقائیم همه

سرمستِ پیالهء بقائیم همه

هم دافِعِ(۲۶) رنج و هم شفائیم همه

هم آب حیات و هم سَقائیم همه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 673


مستیی کآید ز بوی شاهِ فرد

صد خُمِ می در سر و مغز آن نکرد


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1649, Divan e Shams


هر چند در این پرده اسیرید همه

زین پرده برون روید، امیرید همه

آن آبِ حیات خلق را می‌گوید

بر ساحلِ جویِ ما بمیرید همه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 677


سوی خود، اَعمی'(۲۷) شدم از حق بصیر

پس مُعافم از قَلیل(۲۸) و از کَثیر(۲۹)


نسبت به هستی مجازی خودم کور شدم ولی نسبت به هستی حقیقی خداوند بینا گشتم، از اینرو از تکالیف و رسوم کوچک و بزرگ رها شده ام.


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۸ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1648, Divan e Shams


هین نوبتِ صبر آمد و ماهِ روزه

روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه

بر خوانِ فلک گرد پیِ دَریوزه(۳۰)

تا پنبهٔ جان باز رهد از غوزه(۳۱)


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 285


داد حق، اهلِ سبا را بس فراغ

صد هزاران قصر و ایوان ها و باغ

شکرِ آن نگزاردند آن بَدرَگان(۳۲)

در وفا بودند کمتر از سگان

مر سگی را، لقمهٔ نانی ز در

چون رسد بر در، همی‌بندد کمر

پاسبان و حارِسِ(۳۳) در می‌شود

گرچه بر وی جور و سختی می‌رود

هم بر آن در باشدش باش و قرار

کفر دارد، کرد غیری اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 314


هم بر آن در گَرد، کم از سگ مباش

با سگِ کهف ار شدستی خواجه‌تاش(۳۴)

چون سگان هم مر سگان را ناصِح‌اند(۳۵)

که دل اندر خانهٔ اول ببند

آن درِ اول که خوردی استخوان

سخت گیر و حق گزار، آن را مَمان(۳۶)

می‌گزندش کز ادب آنجا رود

وز مقامِ اولین مُفلِح(۳۷) شود

می‌گزندش کای سگِ طاغی(۳۸) برو

با ولیِّ نعمتت یاغی مشو

بر همان در، همچو حلقه بسته باش

پاسبان و چابک و برجسته باش

صورتِ نقضِ وفای ما مباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش

مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو، سگان را ننگ و بدنامی میار

بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود؟

حق تعالی، فخر آورد از وفا

گفت: مَن اوفی' بِعَهدٍ غَیْرِنا*؟


حضرت حق تعالی، نسبت به خوی وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: چه کسی غیر از ما به عهد و پیمان وفادار است.


بی‌وفایی دان، وفا با رَدِّ حق(۳۹)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۴۰)


* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱ 

Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111


وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ


و کیست وفادارتر از خدا به عهد و پیمان خویش؟ بدین خرید و فروخت خود شادمانی کنید و آن رستگاری سترگی است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 329


پس حقِ حق، سابق از مادر بُوَد

هر که آن حق را نداند، خر بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 783


به سخن آمدن طفل در میان آتش و تَحریض کردن خلق را در افتادن به آتش


یک زنی با طفل آورد آن جُهود

پیشِ آن بت و آتش اندر شعله بود

طفل ازو بِستَد(۴۱)، در آتش درفکند

زن بترسید و دل از ایمان بکند

خواست تا او سجده آرد پیشِ بت

بانگ زد آن طفل کِانّی لَم اَمُت


همینکه زن خواست که بر آن بت سجده آورد، کودک فریاد زد: براستی که من نمرده ام


اندر آ ای مادر! اینجا من خوشم

گر چه در صورت، میانِ آتشم

چشم‌بند است آتش از بهرِ حجاب

رحمت است این سر برآورده ز جَیب(۴۲)

اندر آ مادر ببین برهانِ حق

تا ببینی عِشرتِ(۴۳) خاصانِ حق

اندر آ و آب بین آتش‌مثال

از جهانی کآتش است آبش مثال

اندر آ اسرارِ ابراهیم بین

کو در آتش یافت سرو و یاسمین

مرگ می‌دیدم گهِ زادن ز تو

سخت خوفم بود افتادن ز تو

چون بزادم، رَستَم از زندان تنگ

در جهانی خوش‌هوای خوبرنگ

من جهان را چون رَحِم دیدم کنون

چون در این آتش بدیدم این سکون

اندرین آتش بدیدم عالـَمی

ذره ذره اندر او عیسی‌دَمی(۴۴)

نک، جهانِ نیست‌شکلِ هست‌ذات

و آن جهانِ هست شکلِ بی‌ثَبات

اندر آ مادر به حقِّ مادری

بین که این آذر(۴۵) ندارد آذری

اندر آ مادر، که اِقبال(۴۶) آمدست

اندر آ مادر، مده دولت(۴۷) ز دست

قدرتِ آن سگ بدیدی، اندر آ

تا ببینی قدرتِ لطفِ خدا

من ز رحمت، می‌کشانم پای تو

کز طَرَب خود نیستم پَروای(۴۸) تو

اندر آ و دیگران را هم بخوان

کاندر آتش شاه بنهادست خوان(۴۹)

اندر آیید ای مسلمانان همه

غیرِ این عَذبی(۵۰) عذاب است آن همه

اندر آیید ای همه پروانه‌وار

اندرین بهره که دارد صد بهار

بانگ می‌زد در میانِ آن گروه

پر همی شد جانِ خَلقان(۵۱) از شُکوه

خلق، خود را بعد از آن بی‌خویشتن

می‌فکندند اندر آتش مرد و زن

بی‌مُوَکِّل(۵۲)، بی‌کَشِش از عشقِ دوست

زآنکه شیرین کردنِ هر تلخ ازوست

تا چنان شد کان عَوانان(۵۳) خلق را

منع می‌کردند کآتش در میا

آن یهودی، شد سیه‌رو و خَجِل

شد پشیمان، زین سبب بیماردل

کاندر ایمان، خلق عاشق‌ تر شدند

در فنای جسم، صادق‌ تر شدند

مکرِ شیطان هم درو پیچید، شکر

دیو هم خود را سیه‌رو دید، شکر

آنچه می‌مالید در روی کَسان

جمع شد در چهرهٔ آن ناکس(۵۴)، آن

آنکه می‌دَرّید جامهٔ خلق، چُست(۵۵)

شد دریده آنِ او ایشان درست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123


شرط تسلیم است نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالَت تُرک‌ْتاز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 892


این کَرَم، چون دفعِ آن انکارِ توست

که میانِ خاک می‌کردی نخست

حجّتِ انکار شد اِنشارِ(۵۶) تو

از دوا بدتر شد این بیمارِ تو

خاک را تصویرِ این کار از کجا؟

نطفه را خَصمیّ و انکار از کجا؟

چون در آن دم بی‌دل و بی‌سِر بُدی

فِکرَت(۵۷) و انکار را منکر بُدی

از جَمادی چونکه انکارت بِرُست

هم ازین انکار، حَشرَت شد درست

پس مثالِ تو چو آن حلقه‌زنی ست

کز درونش خواجه گوید: خواجه نیست

حلقه‌زن زین نیست، دریابد که هست

پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست



(۱) سَلاطین: جمع سلطان


(۲) کُرسی: تخت پادشاهی، سَریر


(۳) نادِره: بی مانند، چیز عجیب و شگفت


(۴) یغمایی: یغماگر


(۵) مُدرِکه: قوّه ادراک


(۶) فارِس: اسب سوار، سوارکار


(۷) حارِس: نگهبان


(۸) سُرنا: از سازهای بادی که از لوله‌ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده


(۹) تازی: عربی


(۱۰) سُریانی: زبانی از خانوادۀ زبان‌های حامی ـ سامی که در میان آشوری‌ها و کلدانی‌های عراق، سوریه، ترکیه، و ایران رایج بوده است


(۱۱) نیوشیدن: شنیدن


(۱۲) نوبتِ سلطانی: اشاره به رسم نقاره زنی در دربار پادشاهان مقتدر که روزانه در سه یا پنج نوبت نواخته می شد.


(۱۳) غایَت: نهایت و پایان چیزی


(۱۴) تَمییز: جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، تشخیص


(۱۵) یازَیدن: دراز کردن، گرفتن چیزی، روی آوردن


(۱۶) کُهِستانی: کوهستانی 


(۱۷) مُدبِر: بدبخت، بخت‌ برگشته


(۱۸) رَبّانی: خدایی، الهی، مربوط به رَب


(۱۹) قُنُق: مهمان به ترکی


(۲۰) لاحَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِالله: هیچ نیرو و قدرتی جز برای خدا نیست


(۲۱) گزافه: اغراق، افراط، مبالغه، ضد حقیقت گویی


(۲۲) حَذَر: پرهیز کردن، ترسیدن و دوری کردن از چیزی


(۲۳) اَنباز: شریک


(۲۴) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد


(۲۵) وَغا: جنگ و پیکار


(۲۶) دافِع: دفع کننده، دور کننده


(۲۷) اَعمی': کور


(۲۸) قَلیل: کم


(۲۹) کَثیر: بسیار


(۳۰)‌ دَریوزه: گدایی


(۳۱) رهیدن از غوزه: رها شدن جان از تن


(۳۲) بَدرَگ: ناسازگار و خشمگین


(۳۳) حارِس: نگهبان


(۳۴) خواجهتاش: هم شهری، در این بیت منظور همخو شدن با سگ در وفاداری است.


(۳۵) ناصِح: نصیحت کننده


(۳۶) آن را مَمان: آنجا را ترک نکن


(۳۷) مُفلِح: رستگار


(۳۸) طاغی: سرکش، طغیان‌کننده


(۳۹) رَدِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.


(۴۰) سَبَق: پیشی گرفتن


(۴۱) بِستَد: گرفت، ستَدَن به معنی گرفتن است


(۴۲) جَیب: گریبان، یقه


(۴۳) عِشرت: کامرانی، خوش گذرانی


(۴۴) عیسیدَم: یعنی کسی که مانند حضرت عیسی دم و نفسی پاک و معجزه گر دارد و مردگان و یا مرده سیرتان را به حیات طیبه زنده می کند.


(۴۵) آذر: آتش 


(۴۶) اِقبال: نیک بختی و سعادت


(۴۷) دولت: گردش نیکی، پیروزی و مال و غنیمت


(۴۸) پَروا داشتن: در اندیشه کاری بودن، التفات


(۴۹) خوان: سفره غذا


(۵۰)‌ عَذب: شیرین و گوارا


(۵۱) خَلقان: مردمان


(۵۲) مُوَکِّل: مأمور اجرای حکم دیوانی


(۵۳) عَوان: سرهنگ دیوان و مأمور اجرای حکم دیوان


(۵۴) ناکس: بی قدر، حقیر و بی لیاقت


(۵۵) چُست: چالاک


(۵۶) اِنشار: زنده کردن


(۵۷) فِکرَت: اندیشه




************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2571, Divan e Shams


ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی

پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی

ای آتش در آتش هم می‌کش و هم می‌کش

سلطان سلاطینی بر کرسی سبحانی

شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی

هر حکم که می‌خواهی می‌کن که همه جانی

گفتی که تو را یارم رخت تو نگهدارم

از شیر عجب باشد بس نادره چوپانی

گر نیست و گر هستم گر عاقل و گر مستم

ور هیچ نمی‌دانم دانم که تو می‌دانی

گر در غم و در رنجم در پوست نمی‌گنجم

کز بهر چو تو عیدی قربانم و قربانی

گه چون شب یغمایی هر مدرکه بربایی

روز از تن همچون شب چون صبح برون رانی

گه جامه بگردانی گویی که رسولم من

یا رب که چه گردد جان چون جامه بگردانی

در رزم تویی فارِس بر بام تویی حارس

آن چیست عجب جز تو کو را تو نگهبانی

ای عشق تویی جمله بر کیست تو را حمله

ای عشق عدم‌ها را خواهی که برنجانی

ای عشق تویی تنها گر لطفی و گر قهری

سرنای تو می‌نالد هم تازی و سریانی

گر دیده ببندی تو ور هیچ نخندی تو

فر تو همی‌تابد از تابش پیشانی

پنهان نتوان بردن در خانه چراغی را

ای ماه چه می‌آیی در پرده پنهانی

ای چشم نمی‌بینی این لشکرِ سلطان را

وی گوش نمی‌نوشی این نوبت سلطانی

گفتم که به چه دهی آن گفتا که به بذل جان

گنجی است به یک حبه در غایت ارزانی

لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری

باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی

چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را

تمییز کجا ماند در دیده انسانی

هر نیست بود هستی در دیده از آن سرمه

هر وهم برد دستی از عقل به آسانی

از خاک درت باید در دیده دل سرمه

تا سوی درت آید جوینده ربانی

تا جزو به کل تازد حبه سوی کان یازد

قطره سوی بحر آید از سیل کهستانی

نی سیل بود اینجا نی بحر بود آنجا

خامش که نشد ظاهر هرگز سرِ روحانی


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۶۷

Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #67


مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ


ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود.


قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۰۱

Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #101


از زبان یوسف


…تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ


…مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۲

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #132


از زبان ابراهیم به یعقوب و سایر فرزندانش


…فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ


…نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۲

Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #52


…قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ


از زبان حواریون به عیسی


…حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به خدا ايمان آورديم. شهادت ده كه ما مسلمان (تسليم) هستيم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست

ای نخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستی و نه خود ماند تو را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1727


گفت موسی های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3011, Divan e Shams


هر نفسی از درون دلبرِ روحانیی

عربده آرد مرا از ره پنهانیی

فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم

برد مسلمانیم وای مسلمانیم

گفت مرا می خوری یا چه گمان می‌بری

کیست برون از گمان جز دل ربانیی


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۳۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1639, Divan e Shams


گیر ای دل من عنان آن شاهنشاه

امشب برِ من قنق شو ای روت چو ماه

ور گوید فردا مشنو زود بگوی

لاحول ولا قوة الا بالله


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۲۱ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1621, Divan e Shams


جانیست غذای او غم و اندیشه

جانی دگر است همچو شیرِ بیشه

اندیشه چو تیشه است گزافه مندیش

هان تا نزنی تو پای خود را تیشه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 389


بوی شیر خشم دیدی باز گرد

با مناجات و حذر انباز گرد


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۶۱۰ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 610, Divan e Shams


تا مدرسه و مناره ویران نشود

احوال قلندری به سامان نشود

تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود

یک بندهٔ حق به حق مسلمان نشود


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۷۲۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1729, Divan e Shams


ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی

وز کارِ بدت هیچ پشیمان نشدی

صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند

این جمله شدی ولی مسلمان نشدی


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۶ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1646, Divan e Shams


میدان فراخ و مرد میدانی نه

احوال جهان چنانکه میدانی نه

ظاهرهاشان به اولیا ماند لیک

در باطنشان بوی مسلمانی نه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 686


گر نبودی امتحان هر بدی

هر مخنث در وغا رستم بدی


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۵۶ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 756, Divan e Shams


هر دل که درو مهرِ تو پنهان نبود

کافر بود آن دل و مسلمان نبود

شهری که درو هیبت سلطان نبود

ویران شده گیر اگرچه ویران نبود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2451


هیچ کافر را به خواری منگرید

که مسلمان مردنش باشد امید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364


باز فرمود او که اندر هر قضا

مر مسلمان را رضا باید رضا


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۵۰ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1650, Divan e Shams


هم آینه‌ایم هم لقائیم همه

سرمست پیالهء بقائیم همه

هم دافع رنج و هم شفائیم همه

هم آب حیات و هم سقائیم همه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 673


مستیی کآید ز بوی شاه فرد

صد خم می در سر و مغز آن نکرد


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۹ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1649, Divan e Shams


هر چند در این پرده اسیرید همه

زین پرده برون روید امیرید همه

آن آب حیات خلق را می‌گوید

بر ساحل جوی ما بمیرید همه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 677


سوی خود اعمی شدم از حق بصیر

پس معافم از قلیل و از کثیر


نسبت به هستی مجازی خودم کور شدم ولی نسبت به هستی حقیقی خداوند بینا گشتم، از اینرو از تکالیف و رسوم کوچک و بزرگ رها شده ام.


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۸ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1648, Divan e Shams


هین نوبت صبر آمد و ماه روزه

روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه

بر خوان فلک گرد پی دریوزه

تا پنبهٔ جان باز رهد از غوزه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 285


داد حق اهل سبا را بس فراغ

صد هزاران قصر و ایوان ها و باغ

شکرِ آن نگزاردند آن بدرگان

در وفا بودند کمتر از سگان

مر سگی را لقمهٔ نانی ز در

چون رسد بر در همی‌بندد کمر

پاسبان و حارس در می‌شود

گرچه بر وی جور و سختی می‌رود

هم بر آن در باشدش باش و قرار

کفر دارد کرد غیری اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 314


هم بر آن در گرد کم از سگ مباش

با سگ کهف ار شدستی خواجه‌تاش

چون سگان هم مر سگان را ناصح‌اند

که دل اندر خانهٔ اول ببند

آن درِ اول که خوردی استخوان

سخت گیر و حق گزار آن را ممان

می‌گزندش کز ادب آنجا رود

وز مقام اولین مفلح شود

می‌گزندش کای سگ طاغی برو

با ولی نعمتت یاغی مشو

بر همان در همچو حلقه بسته باش

پاسبان و چابک و برجسته باش

صورت نقض وفای ما مباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش

مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو، سگان را ننگ و بدنامی میار

بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود

حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا*


حضرت حق تعالی، نسبت به خوی وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: چه کسی غیر از ما به عهد و پیمان وفادار است.


بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق


* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱ 

Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111


وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ


 و کیست وفادارتر از خدا به عهد و پیمان خویش؟ بدین خرید و فروخت خود شادمانی کنید و آن رستگاری سترگی است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 329


پس حق حق سابق از مادر بود

هر که آن حق را نداند خر بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 783


به سخن آمدن طفل در میان آتش و تَحریض کردن خلق را در افتادن به آتش


یک زنی با طفل آورد آن جهود

پیش آن بت و آتش اندر شعله بود

طفل ازو بستد در آتش درفکند

زن بترسید و دل از ایمان بکند

خواست تا او سجده آرد پیشِ بت

بانگ زد آن طفل کانی لم امت


همینکه زن خواست که بر آن بت سجده آورد، کودک فریاد زد: براستی که من نمرده ام


اندر آ ای مادر اینجا من خوشم

گر چه در صورت میان آتشم

چشم‌بند است آتش از بهرِ حجاب

رحمت است این سر برآورده ز جیب

اندر آ مادر ببین برهان حق

تا ببینی عشرت خاصان حق

اندر آ و آب بین آتش‌مثال

از جهانی کآتش است آبش مثال

اندر آ اسرارِ ابراهیم بین

کو در آتش یافت سرو و یاسمین

مرگ می‌دیدم گه زادن ز تو

سخت خوفم بود افتادن ز تو

چون بزادم رستم از زندان تنگ

در جهانی خوش‌هوای خوبرنگ

من جهان را چون رحم دیدم کنون

چون در این آتش بدیدم این سکون

اندرین آتش بدیدم عالمی

ذره ذره اندر او عیسی‌دمی

نک جهان نیست‌شکل هست‌ذات

و آن جهان هست شکل بی‌ثبات

اندر آ مادر به حق مادری

بین که این آذر ندارد آذری

اندر آ مادر که اقبال آمدست

اندر آ مادر مده دولت ز دست

قدرت آن سگ بدیدی اندر آ

تا ببینی قدرت لطف خدا

من ز رحمت می‌کشانم پای تو

کز طرب خود نیستم پروای تو

اندر آ و دیگران را هم بخوان

کاندر آتش شاه بنهادست خوان

اندر آیید ای مسلمانان همه

غیرِ این عذبی عذاب است آن همه

اندر آیید ای همه پروانه‌وار

اندرین بهره که دارد صد بهار

بانگ می‌زد در میان آن گروه

پر همی شد جان خلقان از شکوه

خلق خود را بعد از آن بی‌خویشتن

می‌فکندند اندر آتش مرد و زن

بی‌موکل بی‌کشش از عشق دوست

زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست

تا چنان شد کان عوانان خلق را

منع می‌کردند کآتش در میا

آن یهودی شد سیه‌رو و خجل

شد پشیمان زین سبب بیماردل

کاندر ایمان خلق عاشق‌ تر شدند

در فنای جسم صادق‌ تر شدند

مکرِ شیطان هم درو پیچید شکر

دیو هم خود را سیه‌رو دید شکر

آنچه می‌مالید در روی کسان

جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن

آنکه می‌درید جامهٔ خلق چست

شد دریده آن او ایشان درست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123


شرط تسلیم است نه کارِ دراز

سود نبود در ضلالت ترک‌تاز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 892


این کرم چون دفع آن انکارِ توست

که میان خاک می‌کردی نخست

حجت انکار شد انشار تو

از دوا بدتر شد این بیمارِ تو

خاک را تصویرِ این کار از کجا

نطفه را خصمی و انکار از کجا

چون در آن دم بی‌دل و بی‌سر بدی

فکرت و انکار را منکر بدی

از جمادی چونکه انکارت برست

هم ازین انکار حشرت شد درست

پس مثال تو چو آن حلقه‌زنی ست

کز درونش خواجه گوید خواجه نیست

حلقه‌زن زین نیست دریابد که هست

پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست

Back

Today visitors: 115

Time base: Pacific Daylight Time