Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #793
برنامه شماره ۷۹۳ گنج حضور

Please rate this video
Out of 335 votes | 8230 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۹۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۹ دسامبر ۲۰۱۹ - ۱۹ آذر



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1949 Divan e Shams


آنچه می آید ز وصفت این زمانم در دهن

بر مریدِ مُرده خوانم اندر اندازد کفن


خود مریدِ من نمیرد، کآبِ حیوان(۱) خورده است

وانگهان از دستِ که؟ از ساقیانِ ذُوالِمنَن(۲)


ای نِجاتِ زندگان و ای حیاتِ مردگان

از درونم بُت تراشی، وز برونم بُت شِکَن


ور براندازد ز رویت بادِ دولت پرده‌یی

از حیا گُل آب گردد، نی چمن مانَد، نَه من


ور میِ لب بازگیری از گلستان ساعتی

از خمار و سرگرانی هر سَمن گردد سه من


ور زمانی بی‌دلان را دَم دهی و دل دهی

جان رَهد از ننگِ ما و ما رَهیم از خویشتن


گر ندزدید از تو چیزی دل چرا آویخته‌ست؟

چاره نَبْوَد دزد را در عاقبت ز آویختن(٣)


گر چنین آویختن حاصل شدی هر دزد را

از حریصی دزد گشتی جمله عالَم، مَرد و زن


اندرین آویختن کمتر کَراماتی(۴) که هست

آبِ حیوان خوردنست و تا ابد باقی شدن


چاشنیِّ سوزِ شمعت گر به عنقا(۵) برزدی

پَر چو پروانه بدادی، سر نهادی در لگن


صورتِ صُنعِ(۶) تو آمد ساعتی در بتکده

گَه شَمَن(۷) بُت می شد آن دَم، گاه بُت می شد شَمَن


هر زمانی نقش می شد نَعتِ(۸) احمد بر صلیب

سِرِّ وحدت می شنیدند آشکارا از وَثَن(۹)


عشقت ای خوبِ ختن بر دل سواره گشت و گفت

این چنین مَرکَب(۱۰) بباید تاختن را تا خُتَن


شور تو عقلم سِتَد، با فتنه‌ها دربافتم

شور و بی‌عقلی بباید بافتن را با فِتَن(۱۱)


من کجا، شعر از کجا؟ لیکن به من در می دمد

آن یکی تُرکی که آید، گویدم: هی کیمسَن؟(۱۲)


ترک کی؟ تاجیک کی؟ زنگیِّ کی؟ رومیِّ کی؟

مالِکُ المُلْکی که داند مو به مو سِرّ(۱۳) و عَلَن(۱۴)


جامه شَعرست(۱۵) شِعر و تا درونِ شَعر کیست

یا که حورِ(۱۶) جامه زیب(۱۸-۱۷) و یا که دیوِ جامه کَن


شَعرش از سر برکشیم و حور را در بر کشیم

فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلَن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1971 Divan e Shams


از دخولِ هر غَری(۱۹)، افسرده‌یی در کارِ من

دور بادا وصفِ نَفْس آلودشان(۲۰) از یارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836


چونکه غم‌ بینی، تو استغفار(۲۱) کن    

غم به امرِ خالق آمد، کار کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21 Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نِعَم    

بی شمع رویِ تو نَتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725


صبر و خاموشی جَذوبِ رحمت است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت است


اَنْصِتُوا بپْذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا


گر نخواهی نُکس، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2072


پیش بینا، شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب اَنْصِتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی کُن و، بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی 

نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqrah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. »


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما 

آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3172


چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل

ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل


چون یکی لحظه نخوردی بَر ز فَن

ترکِ فَن گو، می‌طلب رَبُّ الْـمِنَن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا'

تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا'


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا 

«جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462 Divan e Shams


صورتگر نقّاشم، هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگدازم


صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728 Divan e Shams


کُشتگان نعره زنان یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ

خُفیه(۲۲) صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد


قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۲۷و۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26,27


« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»(۲۶)


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


« بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ.»(۲۷)


« كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامى‌شدگان درآورد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344 Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ٣۴۲

Hafez Poem(Qazal)# 342, Divan e Qazaliat


چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781


آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناخت

تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت


یار را اَغیار(۲۴) پنداری همی

شادیی را نام بنهادی غمی


این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست

چونکه ما دزدیم، نخلش دارِ ماست


این چنین مُشکین که زلفِ میرِ(۲۵) ماست

چون که بی‌عقلیم، این زنجیرِ ماست


این چنین لطفی چو نیلی می‌رود

چونکه فرعونیم، چون خون می‌شود


خون همی‌گوید: من آبم، هین مریز

یوسفم، گرگ از توام ای پُر ستیز


تو نمی‌بینی که یارِ بردبار

چونکه با او ضد شدی، گردد چو مار


لَحمِ(۲۶) او و شَحمِ(۲۷) او دیگر نشد

او چنان بد، جز که از مَنظَر نشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق، قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کُن فَکان




(۱) آبِ حیوان: آب زندگانی، آب حیات

(۲) ذوالمِنَن: صاحب عطاها و احسانها، خدای تعالی

(۳) آویختن: دار زدن، به دار آویخته شدن

(۴) کرامات: جمعِ کرامت به معنی بزرگی، بخشش، کاری خارق‌العاده 

که توسط اولیا و صالحان انجام می‌گیرد.

(۵) عَنقا: سیمرغ

(۶) صُنع: آفرینش، قدرت آفرینندگی

(۷) شَمَنبُت پرست، در اینجا به معنی حضور

(۸) نَعت: ویژگی، خصلت، صفت

(۹) وَثَن: بُت

(۱۰) مَرکَب: هر چه بر آن سوار شوند.

(۱۱) فِتَنجمعِ فتنه

(۱۲) کیمسَن: به زبان ترکی یعنی تو کیستی؟

(١٣) سرّ: نهان

(۱۴) عَلَن: آشکار، هویدا

(۱۵) شَعر: پارچه ابریشمی بسیار نازک

(۱۶) حور: زن زیبای بهشتی

(۱۷) جامه زیب: کسی که لباس زیبنده بر تن دارد.

(۱۸) زیب: زینت، زیبایی

(۱۹) غَر: روسپی، بی حمیّت، بدکار

(۲۰) نَفْس آلود: آلوده به امیال و اغراض نفسانی

(۲۱) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی

(۲۲) خَفیه: پوشیده، پنهان، نهفته

(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۴) اَغیار: بیگانگان، جمع غیر

(۲۵) میر: پادشاه، امیر

(۲۶) لَحم: گوشت

(۲۷) شَحم: پیه، چربی

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1949 Divan e Shams


آنچه می آید ز وصفت این زمانم در دهن

بر مرید مرده خوانم اندر اندازد کفن


خود مرید من نمیرد کآب حیوان خورده است

وانگهان از دست که از ساقیان ذوالمنن


ای نجات زندگان و ای حیات مردگان

از درونم بت تراشی وز برونم بت شکن


ور براندازد ز رویت باد دولت پرده‌یی

از حیا گل آب گردد نی چمن ماند نه من


ور می لب بازگیری از گلستان ساعتی

از خمار و سرگرانی هر سمن گردد سه من


ور زمانی بی‌دلان را دم دهی و دل دهی

جان رهد از ننگ ما و ما رهیم از خویشتن


گر ندزدید از تو چیزی دل چرا آویخته‌ست؟

چاره نبود دزد را در عاقبت ز آویختن


گر چنین آویختن حاصل شدی هر دزد را

از حریصی دزد گشتی جمله عالم مرد و زن


اندرین آویختن کمتر کراماتی که هست

آب حیوان خوردنست و تا ابد باقی شدن


چاشنی سوز شمعت گر به عنقا برزدی

پر چو پروانه بدادی سر نهادی در لگن


صورت صنع تو آمد ساعتی در بتکده

گه شمن بت می شد آن دم گاه بت می شد شمن


هر زمانی نقش می شد نعت احمد بر صلیب

سر وحدت می شنیدند آشکارا از وثن


عشقت ای خوب ختن بر دل سواره گشت و گفت

این چنین مرکب بباید تاختن را تا ختن


شور تو عقلم ستد با فتنه‌ها دربافتم

شور و بی‌عقلی بباید بافتن را با فتن


من کجا شعر از کجا لیکن به من در می دمد

آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن


ترک کی تاجیک کی زنگی کی رومی کی

مالک الملکی که داند مو به مو سر و علن


جامه شعرست شعر و تا درون شعر کیست

یا که حور جامه زیب و یا که دیو جامه کن


شعرش از سر برکشیم و حور را در بر کشیم

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1971 Divan e Shams


از دخول هر غری افسرده‌یی در کار من

دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836


چونکه غم‌ بینی تو استغفار کن    

غم به امر خالق آمد کار کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21 Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم    

بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


گر نخواهی نکس پیش این طبیب

بر زمین زن زر و سر را ای لبیب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2072


پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqrah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. »


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3172


چون نکردی هیچ سودی زین حیل

ترک حیلت کن که پیش آید دول


چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن

ترک فن گو می‌طلب رب الـمنن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462 Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم


صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728 Divan e Shams


کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون

خفیه صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد


قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۲۷و۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26,27


« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»(۲۶)


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


« بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ.»(۲۷)


« كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامى‌شدگان درآورد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344 Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ‌ست نه موقوف علل


حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ٣۴۲

Hafez Poem(Qazal)# 342, Divan e Qazaliat


چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781


آفتی نبود بتر از ناشناخت

تو بر یار و ندانی عشق باخت


یار را اغیار پنداری همی

شادیی را نام بنهادی غمی


این چنین نخلی که لطف یار ماست

چونکه ما دزدیم نخلش دار ماست


این چنین مشکین که زلف میر ماست

چون که بی‌عقلیم این زنجیر ماست


این چنین لطفی چو نیلی می‌رود

چونکه فرعونیم چون خون می‌شود


خون همی‌گوید من آبم هین مریز

یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز


تو نمی‌بینی که یار بردبار

چونکه با او ضد شدی گردد چو مار


لحم او و شحم او دیگر نشد

او چنان بد جز که از منظر نشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان

Back

Today visitors: 562

Time base: Pacific Daylight Time