Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #724
برنامه شماره ۷۲۴ گنج حضور

Please rate this video
Out of 236 votes | 8549 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۲۴ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۱۳ اوت ۲۰۱۸ ـ ۲۳ مرداد







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۵ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2575, Divan e Shams


هر لحظه یکی صورت، می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن(۱) نی، جز چشم گشودن نی

از نعمتِ روحانی، در مجلسِ پنهانی

چندانکه خوری می خور، دستوریِ(۲) دادن نی

آن میوه که از لطفش، می آب شود در کف

و آن میوه نورش را، بر کف بنهادن نی

این بوی که از زلفِ آن ترکِ خَطا(۳) آمد

در مُشکِ تَتاری نی، در عَنبر و لادن نی

می‌کوبد تقدیرش، در هاونِ تن جان را

وین سُرمه عشقِ او اندر خورِ هاوَن نی

دیدی تو چنین سرمه، کو هاون‌ها ساید؟

تا بازرود آنجا، آنجا که تو و من نی

آنجا روش و دین نی، جز باغِ نوآیین نی

جز گُلبُن(۴) و نسرین نی، جز لاله و سوسن نی

بگذار تَنی‌ها(۵) را، بشنو اَرِنی‌ها* را

چون سوخت منی‌ها را، پس طعنه گهِ(۶) لَن(۷) نی

تن را تو مبر سویِ شمس الحقِ تبریزی

کز غلبه جان آنجا، جای سرِ سوزن نی


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143


وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ 


چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897


پس مثالِ تو چو آن حلقه‌زنی ست

کز درونش خواجه گوید: خواجه نیست

حلقه‌زن زین نیست، دریابد که هست

پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست


***

هر لحظه یکی صورت، می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن نی، جز چشم گشودن نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4510


ذوقِ آزادی ندیده جانِ او

هست صندوقِ صُوَر(۸) میدانِ او

دایماً محبوسِ عقلش در صُوَر

از قفس اندر قفس دارد گذر

مَنفَذَش نه از قفس سوی عُلا(۹)

در قفس‌ها می‌رود از جا به جا

در نُبی(۱۰) اِنْ اِسْتَطَعْتُم فَانْفُذُوا**

این سخن با جِنّ و اِنس آمد ز هُو


در قرآن آمده است که اگر می توانید از کرانه های آسمان و زمین در گذرید. خداوند این سخن را به جنّ و انسان گفته است.


گفت: مَنفَذ نیست از گردونتان

جز به سلطان و به وحیِ آسمان

گر ز صندوقی به صندوقی رود

او سَمایی(۱۱) نیست، صندوقی بود

فُرجه(۱۲) صندوق نو نو مُسکِر(۱۳) است

در نیابد کو به صندوق اندر است

گر نشد غِرّه(۱۴) بدین صندوق‌ها

هم‌چو قاضی جوید اِطلاق(۱۵) و رها

آنکه داند این نشانش آن شناس

کو نباشد بی‌فغان و بی‌هراس

همچو قاضی باشد او در اِرتِعاد(۱۶)

کی برآید یک دمی از جانْش شاد؟


** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۳۳

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #33


يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ


ای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3218


جهد کن، در بی‌خودی خود را بیاب

زودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب


در راه  خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.


هر زمانی، هین مشو با خویش جفت

هر زمان چون خر در آب و گِل مَیُفت

از قُصورِ چشم باشد آن عِثار(۱۷)

که نبیند شیب و بالا کوروار

بوی پیراهانِ یوسف کن سَنَد(۱۸)

زآنکه بویش چشم، روشن می‌کند***

صورتِ پنهان و آن نورِ جَبین

کرده چشمِ انبیا را دوربین

نورِ آن رخسار، برهاند ز نار

هین مشو قانع به نورِ مُستَعار(۱۹)

چشم را این نور، حالی‌بین کند

جسم و عقل و روح را گَرگین(۲۰) کند

صورتش نورست و در تحقیق، نار

گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار


*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶

Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #96


فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ


وقتی که آن مژده ور بیامد، پیراهن یوسف را بر رخساره یعقوب افکند و ناگهان بینایی او بازآمد. یعقوب گفت: آیا نگفتم شما را که من چیزی از خدا دانم که شما ندانید؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3612


دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگ(۲۱)

پردهٔ هوشست وعاقل زوست دَنگ(۲۲)

خَمر، تنها نیست سرمستیِّ هوش

هر چه شهوانیست بندد چشم و گوش 

آن بِلیس از خَمر خوردن دور بود

مست بود او از تکبر وز جُحود(۲۳)

مست آن باشد که آن بیند که نیست

زر نماید آنچه مسّ و آهنی ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184


اندک اندک خوی کن با نورِ روز

ورنه خفاشی بمانی بی فروز

عاشقِ هر جا شِکال(۲۴) و مشکلی ست

دشمنِ هر جا، چراغِ مُقبِلی(۲۵) ست

ظلمتِ اِشکال زان جوید دلش

تا که افزون‌تر نماید حاصلش

تا تو را مشغولِ آن مشکل کند

وز نهادِ زشتِ خود غافل کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 356


او همی‌گوید: عجب این قَبض(۲۶) چیست؟

قَبضِ آن مظلوم کز شرّت گریست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 361


چونکه بیخ بَد بُوَد، زودش بزن

تا نروید زشت‌خاری در چمن

قَبض دیدی، چارهٔ آن قَبض کن

ز آنکه سرها جمله می‌روید ز بُن(۲۷)

بَسط(۲۸) دیدی، بَسطِ خود را آب ده

چون بر آید میوه، با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 367


لطف کن، این نیکوی را دور کن

من نخواهم چشم، زودم کور کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 370


شهرها نزدیکِ همدیگر، بَد است

آن بیابان است خوش، کانجا دَد(۲۹) است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 372


فَهْوَ لا یَرْضی' بِحالٍ اَبَداً

لا بِضیقٍ لا بَعَیْشٍ رَغَداً


بنابراین، انسان طبعاً به حالی ثابت خرسند نمی شود، نه به زندگی سخت عادت می کند و نه به زندگی مرفّه.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 375


خارِ سه سویست، هر چون کِش نهی

در خَلَد(۳۰) وز زخمِ او تو کی جهی؟

آتشِ ترکِ هوا در خار زن

دست اندر یارِ نیکوکار زن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 382


چشم، بسته می‌شود وقتِ قضا

تا نبیند چشم، کُحلِ(۳۱) چشم را

مکرِ آن فارِس(۳۲) چو انگیزید گَرد

آن غبارت ز استِغاثَت(۳۳) دور کرد

سوی فارِس رو، مرو سوی غبار

ورنه بر تو کوبد آن مکرِ سوار

گفت حق: آن را که این گرگش بِخَورد

دید گردِ گرگ، چون زاری نکرد؟

او نمی‌دانست گردِ گرگ را؟

با چنین دانش چرا کرد او چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 392


چند چوپانْشان بخواند و نامدند

خاکِ غم در چشمِ چوپان می‌زدند

که برو، ما از تو خود چوپان‌تریم

چون تَبَع(۳۴) گردیم هر یک سَروَریم؟

طعمهٔ گرگیم و آنِ یار نی

هیزمِ ناریم و آنِ عار نی

حَمیَتی(۳۵) بُد جاهلیت در دِماغ(۳۶)

بانگِ شومی بر دمَن(۳۷) شان کرد زاغ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2948


مکرر کردن قوم، اعتراض ترجیه بر انبیا علیهم‌السلام


قوم گفتند: ار شما سَعدِ(۳۸) خودید

نحسِ مایید و ضِدید و مُرتَدید(۳۹)

جانِ ما، فارغ بُد از اندیشه‌ها

در غم افکندید ما را و عَنا(۴۰)

ذوقِ جمعیت که بود و اتفاق

شد ز فالِ زشتتان صد اِفتِراق(۴۱)

طوطی نُقلِ شِکَر بودیم ما

مرغِ مرگ‌اندیش گشتیم از شما


پیش از آنکه شما ظهور کنید ما طوطیان شیرین کلام بودیم، اما اکنون به سبب وجود شوم شما، به پرندگانی مرگ اندیش تبدیل شده ایم.


هر کجا افسانهٔ غم‌گستری ست

هر کجا آوازهٔ مُستَنکَری ست(۴۲)


در هر جا که ماجرای غم انگیزی است، و در هر جا که نغمه شومی بر می خیزد.


هر کجا اندر جهان، فالِ بدی ست

هر کجا مَسخی(۴۳)، نَکالی(۴۴) مأخذی ست


در هر جای این جهان که فال بدی زده می شود، و در هر جا که تغییرات زشت و ناهنجاری رخ می دهد، و در هر جا که عذاب و وبالی در کار است.

 

در مثالِ قصّه و فالِ شماست

در غم‌انگیزی، شما را مُشتَهاست(۴۵)


همه این زشتی ها و گرفتاری ها و ناگواری ها در اَمثالِ حکایات و سخنان و تعابیر شما وجود دارد و شما علاقه زیادی دارید که مطالب ناراحت کننده و تشویش آور بر زبان خود برانید.


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۱۸و ۱۹

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #18,19


قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (١٨)


گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.


قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (١٩)


گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى‌گوييد؟ نه، مردمى گزافكار ( پر هوا و هوس) هستيد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2955


باز جوابِ انبیا علیهم السلام


انبیا گفتند: فالِ زشت و بد

از میانِ جانتان دارد مدد

گر تو جایی خفته باشی با خطر

اژدها در قصدِ تو از سوی سر

مهربانی مر تو را آگاه کرد

که بِجِه زود، ار نه، اژدرهات خَورد

تو بگویی: فالِ بَد چون می‌زنی؟

فالِ چه؟ بَر جِه، ببین در روشنی

از میانِ فالِ بد من خود تو را

می‌رهانم، می‌برم سوی سَرا

چون نَبی آگه کننده‌ست از نهان

کو بدید آنچه ندید اهلِ جهان

گر طبیبی گویدت: غوره مَخَور

که چنین رنجی بر آرد شور و شر

تو بگویی: فالِ بد چون می‌زنی؟

پس تو ناصح را مُؤَثَّم(۴۶) می‌کنی

ور مُنَجِّم(۴۷) گویدت: کامروز هیچ

آنچنان کاری مکن اندر پَسیچ(۴۸)

صد ره ار بینی دروغِ اختری

یک دوباره راست آید، می‌خری

این نجومِ ما نشد هرگز خِلاف

صِحتش چون ماند از تو در غِلاف؟

آن طبیب و آن مُنَجِّم از گُمان

می‌کنند آگاه و ما خود از عِیان

دود می‌بینیم و آتش از کَران

حمله می‌آرد به سوی منکران

تو همی‌گویی: خمُش کن زین مَقال(۴۹)

که زیانِ ماست، قالِ شوم‌ فال؟

ای که نُصحِ(۵۰) ناصِحان(۵۱) را نشنوی

فالِ بد با توست هر جا می‌روی

افعیی بر پشتِ تو بر می‌رود

او ز بامی بیندش، آگه کند

گوییش: خاموش، غمگینم مکن

گوید او: خوش باش خود رفت آن سخن

چون زند افعی دهان بر گردنت

تلخ گردد جمله شادی جُستنت

پس بدو گویی: همین بود ای فلان؟

چون بندریدی گریبان در فغان؟

یا ز بالایم تو سنگی می‌زدی

تا مرا آن جِد، نمودی و بدی

او بگوید: ز آنکه می‌آزرده‌ای

تو بگویی: نیک شادم کرده‌ای

گفت: من کردم جوانمردی به پند

تا رهانم من تو را زین خُشک بند(۵۲)

از لَئیمی(۵۳)، حقِّ آن نشناختی

مایهٔ ایذا(۵۴) و طغیان ساختی

این بود خوی لَئیمانِ دَنی(۵۵)

بد کند با تو، چو نیکویی کنی

نفس را زین صبر می‌کن منحنیش

که لَئیم ست و نسازد نیکویش

با کریمی، گر کنی احسان، سزد

مر یکی را او عوض هفصد دهد

با لَئیمی چون کنی قهر و جفا

بنده‌ای گردد تو را بس با وفا

کافران کارند در نعمت جفا

باز در دوزخ نداشان: رَبَّنا


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۷

Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #107


رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ


پروردگارا، ما را از جهنم بیرون آر، که اگر دیگر بار عصیان تو کردیم همانا بسیار ستمکار (و محکوم به هر گونه کیفر و عذاب سخت) خواهیم بود.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2983


حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد که اِئتِیا طَوعاً اَو کَرهاً


قرآن کریم، سوره فصلت(۴۱)، آیه ۱۱

Quran, Sooreh Fosselat(#41), Line #11



ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ


چون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.


که لَئیمان در جَفا صافی شوند

چون وفا بینند، خود جافی(۵۶) شوند

مسجدِ طاعاتشان پس دوزخ است

پای‌بندِ مرغِ بیگانه، فَخ(۵۷) است

هست زندان صومعهٔ دزد و لَئیم

کاندرو ذاکر شود حق را مقیم

چون عبادت بود مقصود از بشر

شد عبادتگاهِ گردن‌کَش سَقَر(۵۸)

آدمی را هست در هر کار دست

لیک او مقصود این خدمت بُده ست

ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْس****، این بخوان

جز عبادت نیست مقصود از جهان


اين آيه را بخوان كه: نيافريدم پری و آدمی را مگر برای عبادت. و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان، عبادت است.


گرچه مقصود از کتاب، آن فن بُوَد

گر تواَش بالش کنی، هم می‌شود

لیک ازو مقصود، این بالش نبود

علم بود و دانش و ارشاد و سود

گر تو میخی ساختی شمشیر را

برگزیدی بر ظفر اِدبار(۵۹) را

گرچه مقصود از بشر علم و هُدی ست

لیک هر یک آدمی را معبدی ست

معبدِ مَردِ کریم اَکرَمْتَهُ(۶۰)

معبدِ مَردِ لَئیم اَسْقَمْتَهُ(۶۱)


سبب عبادت شخص بزرگوار، اینست که تو او را گرامی بداری. و سبب عبادت شخص فرومایه اینست که او را بیمار کنی.


مر لَئیمان را بزن، تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بر دهند

لاجَرَم حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و اینها را مَزید(۶۲)

ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶۳)

زآنکه جَبّاران(۶۴) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


**** قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۵۶

Quran, Sooreh Zariat(#51), Line #56


وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ


نیافریدیم پریان و انسیان را جز آنکه پرستشم کنند.




(۱) دیده فزودن: وسعت بخشیدن به دید، زیادتر کردن دید حضور


(۲) دستوری: رخصت، اجازه


(۳) خَطا: خطا(ختا)، نام شهریست از ترکستان . زمین مشکخیز منسوب به خوبرویان و شاهدان


(۴) گُلبُن: درخت‌ گل، بوتۀ ‌گل


(۵) تَنی: احکام و اوصاف تن، آنچه به تن متعلق است


(۶) طعنه گه: طعنه گاه، محل سرزنش کردن


(۷) لَن: حرف نفی، مخفف: لَن ترانی یعنی مرا نخواهی دید


(۸) صُوَر: صورت ها، نقش ها، ظواهر


(۹) عُلا: بلندی و بزرگی، جهان برین


(۱۰) نُبی: قرآن


(۱۱) سَمایی: آسمانی


(۱۲) فُرجه: شکاف و گشادگی میان دو چیز، جمع: فُرَج


(۱۳) مُسکِر: مستی آور


(۱۴) غِرّه: فریفته، مغرور به چیزی


(۱۵) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن


(۱۶) اِرتِعاد: لرزیدن، مضطرب شدن


(۱۷) عِثار: لغزش


(۱۸) سَنَد: تکیه گاه


(۱۹) مُستَعار: عاریه گرفته شده، غیر اصیل


(۲۰) گَرگین: کچل، گر، معیوب


(۲۱) بَنگ: حشیش


(۲۲) دَنگ: احمق، بی هوش


(۲۳) جُحود: ستیزه، انکار


(۲۴) شِکال: مخفف اِشکال


(۲۵) مُقبِل: نیک بخت


(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج


(۲۷) بُن: ریشه، اصل


(۲۸) بَسط: گستردن، فراخی، وسعت


(۲۹) دَد: جانور درنده مانند شیر، پلنگ و گرگ


(۳۰) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن


(۳۱) کُحل: سُرمه، داروی چشم، کُحلِ چشم کنایه از قدرت و مشیّت الهی


(۳۲) فارِس: سوار بر اسب


(۳۳) اِستِغاثه: کمک خواستن


(۳۴) تَبَع: تابع


(۳۵) حَمیَت: مخفف حَمیَّت به معنی غیرت و ننگ و عار


(۳۶) دِماغ: مغز سر


(۳۷) دمَن: جمع دِمنَه به معنی آثار خانه و منازل ویران شده


(۳۸) سَعد: خجسته، مبارک


(۳۹) مُرتَد: کسی که از دین برگشته باشد


(۴۰) عَنا: رنج، سختی


(۴۱) اِفتِراق: از یکدیگر جدا شدن، جدایی


(۴۲) مُستَنکَر: زشت، ناپسند


(۴۳) مَسخ: تبدیل کردن یا تبدیل شدن صورت زیبا به زشت، انتقال روح انسان به کالبد حیوان


(۴۴) نَکال: عذاب، عقوبت، سزا


(۴۵) مُشتَها: مُشتَهی'، آنچه بدان میل و رغبت نشان داده شود


(۴۶) مُؤَثَّم: کسی که گناهکار و مجرم شناخته شود


(۴۷) مُنَجِّم: ستاره شناس


(۴۸) پَسیچ: همان بسیج به معنی سامان است


(۴۹) مَقال: گفتگو، گفتار


(۵۰) نُصح: پند دادن، پند و اندرز


(۵۱) ناصِح: نصیحت کننده


(۵۲) خُشک بند: بند محکم


(۵۳) لَئیم: بخیل، ناکس، فرومایه


(۵۴) ایذا: اذیت کردن، آزار رساندن


(۵۵) دَنی: ناکس، پست و حقیر، ضعیف


(۵۶) جافی: جفا کار، ستمگر


(۵۷) فَخ: دام


(۵۸) سَقَر: جهنم، دوزخ


(۵۹) اِدبار: تیره‌ بختی، تیره‌ روزی


(۶۰) اَکرَمْتَهُ: گرامی داشتی او را- گرامی داشتن تو او را


(۶۱) اَسْقَمْتَهُ: بیمار کردی او را- بیمار کردن تو او را


(۶۲) مَزید: افزودنی، بسیاری


(۶۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده


(۶۴) جَبّار: ستمگر، ظالم




************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۵ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2575, Divan e Shams


هر لحظه یکی صورت می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی

از نعمت روحانی در مجلس پنهانی

چندانکه خوری می خور دستوری دادن نی

آن میوه که از لطفش می آب شود در کف

و آن میوه نورش را بر کف بنهادن نی

این بوی که از زلف آن ترک خطا آمد

در مشک تتاری نی در عنبر و لادن نی

می‌کوبد تقدیرش در هاون تن جان را

وین سرمه عشق او اندر خورِ هاون نی

دیدی تو چنین سرمه کو هاون‌ها ساید

تا بازرود آنجا آنجا که تو و من نی

آنجا روش و دین نی جز باغ نوآیین نی

جز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نی

بگذار تنی‌ها را بشنو ارنی‌ها* را

چون سوخت منی‌ها را پس طعنه گه لن نی

تن را تو مبر سوی شمس الحق تبریزی

کز غلبه جان آنجا جای سر سوزن نی


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143


وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ 


چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897


پس مثال تو چو آن حلقه‌زنی ست

کز درونش خواجه گوید خواجه نیست

حلقه‌زن زین نیست دریابد که هست

پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست


***

هر لحظه یکی صورت می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4510


ذوق آزادی ندیده جان او

هست صندوق صور میدان او

دایما محبوس عقلش در صور

از قفس اندر قفس دارد گذر

منفذش نه از قفس سوی علا

در قفس‌ها می‌رود از جا به جا

در نبی ان استطعتم فانفذوا**

این سخن با جن و انس آمد ز هو


در قرآن آمده است که اگر می توانید از کرانه های آسمان و زمین در گذرید. خداوند این سخن را به جنّ و انسان گفته است.


گفت منفذ نیست از گردونتان

جز به سلطان و به وحی آسمان

گر ز صندوقی به صندوقی رود

او سمایی نیست صندوقی بود

فرجه صندوق نو نو مسکر است

در نیابد کو به صندوق اندر است

گر نشد غره بدین صندوق‌ها

هم‌چو قاضی جوید اطلاق و رها

آنکه داند این نشانش آن شناس

کو نباشد بی‌فغان و بی‌هراس

همچو قاضی باشد او در ارتعاد

کی برآید یک دمی از جانش شاد


** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۳۳

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #33


يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ


ای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3218


جهد کن در بی‌خودی خود را بیاب

زودتر والله اعلم بالصواب


در راه  خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.


هر زمانی هین مشو با خویش جفت

هر زمان چون خر در آب و گل میفت

از قصورِ چشم باشد آن عثار

که نبیند شیب و بالا کوروار

بوی پیراهان یوسف کن سند

زآنکه بویش چشم روشن می‌کند***

صورت پنهان و آن نورِ جبین

کرده چشم انبیا را دوربین

نورِ آن رخسار برهاند ز نار

هین مشو قانع به نورِ مستعار

چشم را این نور حالی‌بین کند

جسم و عقل و روح را گرگین کند

صورتش نورست و در تحقیق نار

گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار


*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶

Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #96


فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ


وقتی که آن مژده ور بیامد، پیراهن یوسف را بر رخساره یعقوب افکند و ناگهان بینایی او بازآمد. یعقوب گفت: آیا نگفتم شما را که من چیزی از خدا دانم که شما ندانید؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3612


دانکه هر شهوت چو خمرست و چو بنگ

پردهٔ هوشست وعاقل زوست دنگ

خمر تنها نیست سرمستی هوش

هر چه شهوانیست بندد چشم و گوش 

آن بلیس از خمر خوردن دور بود

مست بود او از تکبر وز جحود

مست آن باشد که آن بیند که نیست

زر نماید آنچه مس و آهنی ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184


اندک اندک خوی کن با نورِ روز

ورنه خفاشی بمانی بی فروز

عاشق هر جا شکال و مشکلی ست

دشمن هر جا چراغ مقبلی ست

ظلمت اشکال زان جوید دلش

تا که افزون‌تر نماید حاصلش

تا تو را مشغول آن مشکل کند

وز نهاد زشت خود غافل کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 356


او همی‌گوید عجب این قبض چیست

قبض آن مظلوم کز شرت گریست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 361


چونکه بیخ بد بود زودش بزن

تا نروید زشت‌خاری در چمن

قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

ز آنکه سرها جمله می‌روید ز بن

بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون بر آید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 367


لطف کن این نیکوی را دور کن

من نخواهم چشم زودم کور کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 370


شهرها نزدیک همدیگر بد است

آن بیابان است خوش کانجا دد است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 372


فهو لا یرضی بحال ابدا

لا بضیق لا بعیش رغدا


بنابراین، انسان طبعاً به حالی ثابت خرسند نمی شود، نه به زندگی سخت عادت می کند و نه به زندگی مرفّه.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 375


خارِ سه سویست هر چون کش نهی

در خلد وز زخمِ او تو کی جهی

آتش ترک هوا در خار زن

دست اندر یار نیکوکار زن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 382


چشم بسته می‌شود وقت قضا

تا نبیند چشم کحل چشم را

مکر آن فارس چو انگیزید گرد

آن غبارت ز استغاثت دور کرد

سوی فارِس رو مرو سوی غبار

ورنه بر تو کوبد آن مکرِ سوار

گفت حق آن را که این گرگش بخورد

دید گرد گرگ چون زاری نکرد

او نمی‌دانست گرد گرگ را

با چنین دانش چرا کرد او چرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 392


چند چوپانشان بخواند و نامدند

خاک غم در چشم چوپان می‌زدند

که برو ما از تو خود چوپان‌تریم

چون تبع گردیم هر یک سروریم

طعمهٔ گرگیم و آن یار نی

هیزمِ ناریم و آن عار نی

حمیتی بد جاهلیت در دماغ

بانگ شومی بر دمن شان کرد زاغ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2948


مکرر کردن قوم، اعتراض ترجیه بر انبیا علیهم‌السلام


قوم گفتند ار شما سعد خودید

نحس مایید و ضدید و مرتدید

جان ما فارغ بد از اندیشه‌ها

در غم افکندید ما را و عنا

ذوق جمعیت که بود و اتفاق

شد ز فال زشتتان صد افتراق

طوطی نقل شکر بودیم ما

مرغ مرگ‌اندیش گشتیم از شما


پیش از آنکه شما ظهور کنید ما طوطیان شیرین کلام بودیم، اما اکنون به سبب وجود شوم شما، به پرندگانی مرگ اندیش تبدیل شده ایم.


هر کجا افسانهٔ غم‌گستری ست

هر کجا آوازهٔ مستنکری ست


در هر جا که ماجرای غم انگیزی است، و در هر جا که نغمه شومی بر می خیزد.


هر کجا اندر جهان فال بدی ست

هر کجا مسخی نکالی مأخذی ست


در هر جای این جهان که فال بدی زده می شود، و در هر جا که تغییرات زشت و ناهنجاری رخ می دهد، و در هر جا که عذاب و وبالی در کار است.

 

در مثال قصه و فال شماست

در غم‌انگیزی شما را مشتهاست


همه این زشتی ها و گرفتاری ها و ناگواری ها در اَمثالِ حکایات و سخنان و تعابیر شما وجود دارد و شما علاقه زیادی دارید که مطالب ناراحت کننده و تشویش آور بر زبان خود برانید.


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۱۸و ۱۹

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #18,19


قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (١٨)


گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.


قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (١٩)


گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى‌گوييد؟ نه، مردمى گزافكار ( پر هوا و هوس) هستيد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2955


باز جوابِ انبیا علیهم السلام


انبیا گفتند فال زشت و بد

از میان جانتان دارد مدد

گر تو جایی خفته باشی با خطر

اژدها در قصد تو از سوی سر

مهربانی مر تو را آگاه کرد

که بجه زود ار نه اژدرهات خورد

تو بگویی فال بد چون می‌زنی

فال چه بر جه ببین در روشنی

از میان فال بد من خود تو را

می‌رهانم می‌برم سوی سرا

چون نبی آگه کننده‌ست از نهان

کو بدید آنچه ندید اهل جهان

گر طبیبی گویدت غوره مخور

که چنین رنجی بر آرد شور و شر

تو بگویی فال بد چون می‌زنی

پس تو ناصح را مؤثم می‌کنی

ور منجم گویدت کامروز هیچ

آنچنان کاری مکن اندر پسیچ

صد ره ار بینی دروغ اختری

یک دوباره راست آید می‌خری

این نجوم ما نشد هرگز خلاف

صِحتش چون ماند از تو در غلاف

آن طبیب و آن منجم از گمان

می‌کنند آگاه و ما خود از عیان

دود می‌بینیم و آتش از کران

حمله می‌آرد به سوی منکران

تو همی‌گویی خمش کن زین مقال

که زیان ماست قال شوم‌ فال

ای که نصح ناصحان را نشنوی

فال بد با توست هر جا می‌روی

افعیی بر پشت تو بر می‌رود

او ز بامی بیندش آگه کند

گوییش خاموش غمگینم مکن

گوید او خوش باش خود رفت آن سخن

چون زند افعی دهان بر گردنت

تلخ گردد جمله شادی جستنت

پس بدو گویی همین بود ای فلان

چون بندریدی گریبان در فغان

یا ز بالایم تو سنگی می‌زدی

تا مرا آن جِد نمودی و بدی

او بگوید ز آنکه می‌آزرده‌ای

تو بگویی نیک شادم کرده‌ای

گفت من کردم جوانمردی به پند

تا رهانم من تو را زین خشک بند

از لئیمی حق آن نشناختی

مایهٔ ایذا و طغیان ساختی

این بود خوی لئیمان دنی

بد کند با تو چو نیکویی کنی

نفس را زین صبر می‌کن منحنیش

که لئیم ست و نسازد نیکویش

با کریمی گر کنی احسان سزد

مر یکی را او عوض هفصد دهد

با لئیمی چون کنی قهر و جفا

بنده‌ای گردد تو را بس با وفا

کافران کارند در نعمت جفا

باز در دوزخ نداشان ربنا


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۷

Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #107


رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ


پروردگارا، ما را از جهنم بیرون آر، که اگر دیگر بار عصیان تو کردیم همانا بسیار ستمکار (و محکوم به هر گونه کیفر و عذاب سخت) خواهیم بود.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2983


حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد که اِئتِیا طَوعاً اَو کَرهاً


قرآن کریم، سوره فصلت(۴۱)، آیه ۱۱

Quran, Sooreh Fosselat(#41), Line #11



ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ


چون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.


که لئیمان در جفا صافی شوند

چون وفا بینند خود جافی شوند

مسجد طاعاتشان پس دوزخ است

پای‌بند مرغ بیگانه فخ است

هست زندان صومعهٔ دزد و لئیم

کاندرو ذاکر شود حق را مقیم

چون عبادت بود مقصود از بشر

شد عبادتگاه گردن‌کش سقر

آدمی را هست در هر کار دست

لیک او مقصود این خدمت بده ست

ما خلقت الجن و الانس**** این بخوان

جز عبادت نیست مقصود از جهان


اين آيه را بخوان كه: نيافريدم پری و آدمی را مگر برای عبادت. و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان، عبادت است.


گرچه مقصود از کتاب آن فن بود

گر تواش بالش کنی هم می‌شود

لیک ازو مقصود این بالش نبود

علم بود و دانش و ارشاد و سود

گر تو میخی ساختی شمشیر را

برگزیدی بر ظفر ادبار را

گرچه مقصود از بشر علم و هدی ست

لیک هر یک آدمی را معبدی ست

معبد مرد کریم اکرمته

معبد مرد لئیم اسقمته


سبب عبادت شخص بزرگوار، اینست که تو او را گرامی بداری. و سبب عبادت شخص فرومایه اینست که او را بیمار کنی.


مر لئیمان را بزن تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بر دهند

لاجرم حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و اینها را مزید

ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر

زآنکه جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


**** قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۵۶

Quran, Sooreh Zariat(#51), Line #56


وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ


نیافریدیم پریان و انسیان را جز آنکه پرستشم کنند.

Back

Today visitors: 190

Time base: Pacific Daylight Time