مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1945, Divan e Shams
هر چه آن سرخوش کُند، بویی بُوَد از یارِ من
هر چه دل واله(۱) کُند، آن پرتوِ دلدارِ من
خاک را و خاکیان را این همه جوشش ز چیست؟
ریخت بر رویِ زمین یک جُرعه از خَمّارِ(۲) من
هر که را افسرده دیدی، عاشقِ کارِ خودست
منگر اندر کارِ خویش و بنگر اندر کارِ من
در بهاران گشت ظاهر جمله اسرارِ زمین
چون بهارِ من بیاید، بَردَمد اسرارِ من
چون به گلزارِ زمین خارِ زمین پوشیده شد
خارخارِ(۳) من نماند چون دَمَد گلزارِ من
هر که بیمارِ خزان شد، شربتی خورد از بهار
چون بهارِ من بخندد بَرجَهد بیمارِ من
چیست این بادِ خزانی؟ آن دَمِ انکارِ(۴) تو
چیست آن بادِ بهاری؟ آن دَمِ اقرارِ(۵) من
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گه گهی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 315
گوش دار، ای اَحْوَل اینها را بهوش
دارویِ دیده بکَش از راهِ گوش
پس کلامِ پاک در دل های کور
مینپاید، میرود تا اصلِ نور
وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژ
میرود چون کفشِ کژ در پایِ کژ
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی، شود از تو بَری
ورچه بنْویسی نشانش میکنی
ورچه میلافی بیانش میکنی
او ز تو رُو در کَشَد ای پُرْستیز
بندها را بگْسَلَد وز تو گُریز
ور نخوانی و، ببیند سوزِ تو
عِلم باشد مرغِ دستْآموزِ تو
او نپاید پیشِ هر نااُوستا
همچو طاووسی به خانهٔ روستا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2163
هر که خواهد همنشینیِّ خدا
تا نشیند در حضورِ اولیا
از حضورِ اولیا گر بِسکُلی
تو هلاکی ز آنکه جزوِ بی کُلی
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۶) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316
چون بسی ابلیسِ آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221
دیو چون عاجز شود در اِفتِتان
اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان
که شما یارید با ما، یاریی
جانبِ مایید جانب داریی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4326
تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد*
دیو بانگت بر زند اندر نَهاد
که مرو زان سو ** بیندیش ای غوی(۷)
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
وا گریزی در ضلالت از یقین
که: هَلا فردا و پس فردا مراست
راه دین پویم که مُهلت پیش ماست
مرگ بینی باز، کو از چپّ و راست
میکُشد همسایه را تا بانگ خاست
باز عَزم دین کنی از بیمِ جان
مرد سازی خویشتن را یک زمان
پس سِلَح بر بندی از علم و حِکَم
که من از خوفی نیارم پای کم
باز بانگی بر زند بر تو ز مَکر
که بترس و باز گرد از تیغ فقر
باز بگریزی ز راه روشنی
آن سِلاح علم و فن را بفکنی
سالها او را به بانگی بندهای
در چنین ظلمت نمد افکندهای(۸)
هیبت بانگ شیاطین، خلق را
بند کرده ست و گرفته حَلق(۹) را
تا چنان نومید شد جانشان ز نور
که روان کافران ز اهل قبور
این شکوه بانگ آن ملعون بود
هیبت بانگ خدایی چون بود؟
هیبت بازست بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زان هیبت نصیب
زانکه نبود باز صیاد مگس
عنکبوتان می مگس گیرند و بس
عنکبوت دیو، بر چون تو ذُباب
کرّ و فر دارد، نه بر کبک و عقاب
بانگ دیوان، گلهبان اَشقیاست
بانگ سلطان، پاسبان اولیاست
تا نیامیزد بدین دو بانگ دور
قطرهای از بحر خوش با بحر شور
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۶۵و۶۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64,65
« وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.» (۶۴)
« با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعدهشان ندهد.»
« إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا » (۶۵)
« تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»
**قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۸
Quran, Sooreh Al-Baqrah(#2), Line #268
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.
شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.
(۱) واله: شیفته، عاشق، بی قرار از عشق
(۲) خَمّار: مِی فروش، شراب فروش
(۳) خارخار: اظطراب، نگرانی
(۴) انکار کردن: منکر شدن، نپذیرفتن
(۵) اقرار کردن: اعتراف کردن، بروز دادن
(۶) اَحوَل: لوچ، دوبین
(۷) می نَپاید: نمی پاید، از مصدر پاییدن به معنی طول کشیدن، دوام داشتن و ماندن
(۸) فُسون: اَفسون، مکر، تزویر، سِحر، جادو
(۹) کژ: کج، ناراست
(۱۰) بَری: بی گناه، پاک، مقابل گناهکار
(۱۱) نااوسْتا: نااوستاد؛ آن که در کار خود مهارت ندارد
(۱۲) بِسْکُلی: از مصدر سِکُلیدن یا گُسلیدن ]=گُسستن=گُسیختن[ بهمعنی پاره کردن، پاره شدن
(۱۳) بَدَست: وَجَب
(۱۴) نَشاید: شایسته نیست، سزاوار نیست، فعل از مصدر شایستن
(۱۵) اِفْتِتان: گمراه کردن
(۱۶) اسْتِعانَت: یاری خواستن
(۱۷) اِنْسیان: آدمیان، جمع اِنْس
(۱۸) غَوی: گمراه
(۱۹) ضَلالت: گمراهی، گمراه شدن
(۲۰) سِلَح: مخفف سلاح، اسباب و آلات جنگ
(۲۱) نَمَد افکندن: مستقر شدن
(۲۲) حَلق گرفتن: نَفَس را بُراندن
(۲۳) اهلِ قُبور: مُردگان، اصحاب قبرها
(۲۴) مَلعون: لعنت شده، نفرین شده
(۲۵) هیبَت: ترس، هول، شکوه، عظمت
(۲۶) ذُباب: مگس
(۲۷) اشقیا: بدبختان، جمع شقی به معنی بدبخت
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1945, Divan e Shams
هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من
هر چه دل واله کند آن پرتو دلدار من
خاک را و خاکیان را این همه جوشش ز چیست
ریخت بر روی زمین یک جرعه از خمار من
هر که را افسرده دیدی عاشق کار خودست
منگر اندر کار خویش و بنگر اندر کار من
در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمین
چون بهار من بیاید بردمد اسرار من
چون به گلزار زمین خار زمین پوشیده شد
خارخار من نماند چون دمد گلزار من
هر که بیمار خزان شد شربتی خورد از بهار
چون بهار من بخندد برجهد بیمار من
چیست این باد خزانی آن دم انکار تو
چیست آن باد بهاری آن دم اقرار من
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار گه گهی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 315
گوش دار ای احول اینها را بهوش
داروی دیده بکش از راه گوش
پس کلام پاک در دل های کور
مینپاید میرود تا اصل نور
وآن فسون دیو در دل های کژ
میرود چون کفش کژ در پای کژ
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی شود از تو بری
ورچه بنویسی نشانش میکنی
ورچه میلافی بیانش میکنی
او ز تو رو در کشد ای پرستیز
بندها را بگسلد وز تو گریز
ور نخوانی و ببیند سوز تو
علم باشد مرغ دستآموز تو
او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانه روستا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2163
هر که خواهد همنشینی خدا
تا نشیند در حضور اولیا
از حضور اولیا گر بسکلی
تو هلاکی ز آنکه جزو بی کلی
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316
چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221
دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریی
جانب مایید جانب داریی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4326
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زان سو بیندیش ای غوی
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی ز یاران وابری
خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
وا گریزی در ضلالت از یقین
که هلا فردا و پس فردا مراست
راه دین پویم که مهلت پیش ماست
مرگ بینی باز کو از چپ و راست
میکشد همسایه را تا بانگ خاست
باز عزم دین کنی از بیم جان
مرد سازی خویشتن را یک زمان
پس سلح بر بندی از علم و حکم
که من از خوفی نیارم پای کم
باز بانگی بر زند بر تو ز مکر
که بترس و باز گرد از تیغ فقر
باز بگریزی ز راه روشنی
آن سلاح علم و فن را بفکنی
سالها او را به بانگی بندهای
در چنین ظلمت نمد افکندهای
هیبت بانگ شیاطین خلق را
بند کرده ست و گرفته حلق را
تا چنان نومید شد جانشان ز نور
که روان کافران ز اهل قبور
این شکوه بانگ آن ملعون بود
هیبت بانگ خدایی چون بود
هیبت بازست بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زان هیبت نصیب
زانکه نبود باز صیاد مگس
عنکبوتان می مگس گیرند و بس
عنکبوت دیو بر چون تو ذباب
کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب
بانگ دیوان گلهبان اشقیاست
بانگ سلطان پاسبان اولیاست
تا نیامیزد بدین دو بانگ دور
قطرهای از بحر خوش با بحر شور
قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۶۵و۶۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64,65
« وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.» (۶۴)
« با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعدهشان ندهد.»
« إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا » (۶۵)
« تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۸
Quran, Sooreh Al-Baqrah(#2), Line #268
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.
شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.