Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #711
برنامه شماره ۷۱۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 402 votes | 11248 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۱۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۱۴ می ۲۰۱۸ ـ ۲۵ اردیبهشت







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی

گفتی قرار یابم، خود بی‌قرار گشتی

خِضرت چرا نخوانم، کآبِ حیات خوردی؟

پیشت چرا نمیرم، چون یارِ یار گشتی؟

گِردت چرا نگردم، چون خانه خدایی؟

پایت چرا نبوسم، چون پایدار گشتی؟

جامت چرا ننوشم، چون ساقیِ وجودی؟

نُقلَت چرا نچینیم، چون قندبار گشتی؟

فاروق(۱) چون نباشی، چون از فراق رستی؟

صدّیق(۲) چون نباشی، چون یارِ غار گشتی؟

اکنون تو شهریاری، کو را غلام گشتی

اکنون شِگَرف(۳) و زَفتی(۴)، کز غم نَزار(۵) گشتی

هم گلشنش بدیدی، صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی، هم لاله زار گشتی

ای چشمش، الله الله، خود خفته می‌زدی ره

اکنون نَعوذُبالله(۶)، چون پرخمار گشتی

آنگه فقیر بودی، بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران، چون ذُوالفَقار(۷) گشتی

هین بیخِ مرگ برکن، زیرا که نفخِ صوری

گردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتی

از رستخیزی ایمن، چون رستخیزِ نقدی

هم از حساب رستی، چون بی‌شمار گشتی

از نان شدی تو فارغ، چون ماهیانِ دریا

وز آب فارغی هم، چون سوسمار گشتی

ای جانِ چون فرشته، از نورِ حق سرشته

هم ز اختیار رَسته، نَک(۸) اختیار گشتی

از کامِ نَفسِ حِسّی، روزی دو سه بریدی

هم دوست کامی اکنون، هم کامیار گشتی

غم را شکار بودی، بی ‌کردگار بودی

چون کردگار گشتی، با کردگار گشتی

گر خونِ خلق ریزی، ور با فلک ستیزی

عذرت عِذار(۹) خواهد، چون گلعذار گشتی

نازت رسد، ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسد، همی زان چون از کِبار(۱۰) گشتی

باش از دُرِ(۱۱) معانی، در حلقه خموشان

در گوشها اگرچه چون گوشوار گشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


گِردت چرا نگردم، چون خانه خدایی؟

پایت چرا نبوسم، چون پایدار گشتی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 432


این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدان

كز حسد آلوده باشد خاندان

گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک

آن جسد را پاک کرد الله، نیک

طَهِّرا بَیْتی بیانِ پاکی است

گنجِ نور است، اَر طلسمش خاکی است


خانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه 

انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #125


... وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ


و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


فاروق(۱) چون نباشی، چون از فراق رستی؟

صدّیق(۲) چون نباشی، چون یارِ غار گشتی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2893


گویی: از توبه بسازم خانه‌ای

در زمستان باشدم اَستانه‌ای(۱۲)

چون بشد درد و شدت آن حرص زَفت

همچو سگ سودای خانه از تو رفت

شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد

شُکرباره(۱۳) کی سوی نعمت رود؟

شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست

ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست

نعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه(۱۴)

صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه

نعمت شکرت کند پُرچشم(۱۵) و میر(۱۶)

تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر

سیر نوشی از طعام و نُقلِ حق

تا رود از تو شکم‌خواریّ و دَق(۱۷)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


ای چشمش، الله الله، خود خفته می‌زدی ره

اکنون نَعوذُبالله(۶)، چون پرخمار گشتی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3228


خفته باشی بر لبِ جو خُشک‌لب

می‌دوی سوی سراب، اندر طلب

دور می‌بینی سَراب و می‌دوی

عاشقِ آن بینشِ خود می‌شوی

می‌زنی در خواب با یاران تو لاف

که منم بینادل و پَرده‌شکاف(۱۸)

نَک بدآن سو آب دیدم، هین شتاب

تا رویم آنجا و، آن باشد سَراب

هر قدم زین آب تازی دورتر

دَو دَوان سوی سَرابِ با غَرَر(۱۹)

عینِ آن عَزمت، حجابِ این شده

که به تو پیوسته است و آمده

بس کسا، عزمی به جایی می‌کند

از مقامی، کان غرض در وی بُوَد

دید و لافِ خفته، می‌ناید به کار

جز خیالی نیست، دست از وی بدار

خوابناکی، لیک هم بر راه خُسپ(۲۰)

اَلله اَلله بر رَهِ الله خُسپ

تا بُوَد که سالِکی بر تو زند

از خیالاتِ نُعاست(۲۱) بَرکَنَد

خفته را گر فکر گردد همچو موی

او از آن دقت نیابد راهِ کوی

فکرِ خفته گر دوتا و گر سه‌تاست

هم خطا اندر خطا اندر خطاست

موج بر وی می‌زند بی ‌اِحتِراز(۲۲)

خفته، پویان(۲۳) در بیابانِ دراز

خفته می‌بیند عطش های شدید

آب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَرید


آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16


… وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ


… و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2653


گفت پیغامبر که حق فرموده است:

من نگنجم در خُمِ بالا و پست*

در زمین و آسمان و عرش نیز

من نگنجم، این یقین دان، ای عزیز

در دلِ مؤمن بگنجم، ای عجب

گر مرا جویی، در آن دلها طلب

گفت: اُدْخُلْ فِی عِبادِی**، تَلْتَقی

جَنَّةً مِنْ رُؤْیَتی یا مُتَّقی


حق تعالی گفت: داخل شو ای پرهیزگار در زمره بندگان من، تا از دیدار من بهشت را ببینی.


* حدیث


لا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمائی وَ یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی الْـمُؤمِن


زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد، اما دل بنده مؤمن گنجایش مرا دارد.


** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰

Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30


يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ


ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً


فَادْخُلِي فِي عِبَادِي


وَادْخُلِي جَنَّتِي


ای جان به حق آرام یافته، به پروردگارت بازآی، تو از خدا خشنود 

و خدا از تو خشنود. به جمع بندگانم پیوند و به بهشت کرامتم اندر شو.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2659


پس مَلَک(۲۴) می‌گفت: ما را پیش ازین

اُلفتی(۲۵) می‌بود بر گردِ زمین

تخمِ خدمت بر زمین می‌کاشتیم

آن تعلّق، ما عجب می‌داشتیم

کین تعلّق چیست با آن خاکمان؟

چون سرشتِ ما بُده ست از آسمان

اُلفِ(۲۶) ما انوار، با ظلمات چیست؟

چون تواند نور با ظلمات زیست؟

آدما، آن اُلف از بوی تو بود

زآنکه جسمت را زمین بُد تار و پود

جسمِ خاکت را ازینجا بافتند

نورِ پاکت را درینجا یافتند

اینکه جانِ ما ز روحت یافته است

پیش پیش از خاک، آن می‌تافته است

در زمین بودیم و غافل از زمین

غافل از گنجی که در وی بُد دَفین(۲۷)

چون سفر فرمود ما را زان مقام

تلخ شد ما را از آن تَحویل(۲۸)، کام

تا که حجّت ها همی گفتیم ما

که به جای ما کی آید ای خدا؟

نورِ این تسبیح و این تَهلیل(۲۹) را

می‌فروشی بهرِ قال و قیل را؟

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۳۰)

که: بگویید از طریقِ اِنبِساط(۳۱)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2694


قُل تَعالُوا*** گفت حق ما را بدآن

تا بود شرم‌اِشکنی، ما را نشان

شب‌پَران(۳۲) را گر نظر و آلت بُدی

روزشان جولان و خوش حالت بُدی

گفت: چون شاهِ کَرَم میدان رود

عینِ هر بی‌آلتی، آلت شود

زآنکه آلت دعوی است و هستی است

کار، در بی‌آلتی و پستی است

گفت: کی بی‌آلتی سودا(۳۳) کنم

تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم؟

پس گواهی بایدم بر مُفلِسی(۳۴)

تا مرا رحمی کند شاهِ غنی

تو گواهی غیر گفت و گو و رنگ

وا نما، تا رحم آرد شاهِ شَنگ(۳۵)

کین گواهی که ز گفت و رنگ بُد

نزدِ آن قاضِی القُضاة(۳۶) آن، جَرح(۳۷) شد

صِدق می‌خواهد گواهِ حالِ او

تا بتابد نورِ او بی قالِ او

گفت زن: صِدق آن بُوَد کز بودِ خویش

پاک برخیزند از مَجهودِ(۳۸) خویش


*** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #151


قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...


ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است...


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1674, Divan e Shams


ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا(۳۹) می رویم

لااِله اندر پیِ اِلَا الَله است

همچو لا ما هم به الاّ می رویم

قُلْ تَعالُوا آیتیست از جذبِ حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفانِ روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم




(۱) فاروق: جداکنندۀ حق و باطل، تمیز دهنده، لقب عمر بن خطاب


(۲) صدّیق: دوست، بندۀ خالص خداوند، راستگو، لقب ابوبکر


(۳) شِگَرف: عجیب، شگفت انگیز، نادر، کمیاب


(۴) زَفت: بزرگ، درشت، فربه


(۵) نَزار: لاغر، ضعیف، ناتوان


(۶) نَعوذُبالله: پناه می بریم به خدا


(۷) ذُوالفَقار: شمشیر، نام شمشیر حضرت رسول که در جنگ احد به علی بخشید


(۸) نَک: اینک


(۹) عِذار: صورت، چهره


(۱۰) کِبار: جمع کبیر، بزرگان


(۱۱) دُر: مروارید درشت


(۱۲) اَستانه: جای خواب و آرامگاه


(۱۳) شُکرباره: آنکه بسیار شکر می کند و عاشق شکر است


(۱۴) اِنتِباه: بیداری، آگاهی


(۱۵) پُرچشم: قانع


(۱۶) میر: امیر، پادشاه


(۱۷) دَق: کوبیدن، درخواستن و گدایی کردن


(۱۸) پَردهشکاف: شکافنده پرده و حجاب


(۱۹) غَرَر: در معرض نابودی قرار دادن، با غَرَر: هلاک کننده


(۲۰) خُسپ: بخواب


(۲۱) نُعاس:‌ چرت، خواب


(۲۲) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه


(۲۳) پویان: پوینده، در تکاپو


(۲۴) مَلَک: فرشته


(۲۵) اُلفت: دوستی و خوگری


(۲۶) اُلف: الفت و همدمی


(۲۷) دَفین: زیر خاک رفته، پنهان شده در خاک، مدفون


(۲۸) تَحویل: برگردانیدن، از جایی به جایی رفتن


(۲۹) تَهلیل: گفتن کلمه لا اِلهَ اِلّا الله


(۳۰) بساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره


(۳۱) اِنبِساط: فضا گشایی، باز شدن، گسترده شدن


(۳۲) شبپَره: خفّاش، جانوری به اندازه موش، چشمانش تاب آفتاب ندارد برای همین شب ها به پرواز در می آید.


(۳۳) سودا: خرید و فروش، تجارت


(۳۴) مُفلِس: ندار، بی‌چیز، تهیدست


(۳۵) شَنگ: ظریف، خوش منش


(۳۶) قاضِی القُضاة: کسی که از جانب خلیفه یا سلطان به شغل قضا در همه کشور منصوب شود. در اینجا منظور حضرت حق


(۳۷) جَرح: باطل کردن گواهی و شهادت، زخم زدن، بد گفتن


(۳۸) مَجهود: جهد کرده شده، کوشش


(۳۹) بیجا: مرتبه ای از وجود که برتر از مکان است، لامکان، عالم الهی



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی

گفتی قرار یابم خود بی‌قرار گشتی

خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون یارِ یار گشتی

گردت چرا نگردم چون خانه خدایی

پایت چرا نبوسم چون پایدار گشتی

جامت چرا ننوشم چون ساقی وجودی

نقلت چرا نچینیم چون قندبار گشتی

فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

صدیق چون نباشی چون یارِ غار گشتی

اکنون تو شهریاری کو را غلام گشتی

اکنون شگرف و زفتی کز غم نزار گشتی

هم گلشنش بدیدی صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی هم لاله زار گشتی

ای چشمش الله الله خود خفته می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتی

آنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران چون ذوالفقار گشتی

هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی

از رستخیزی ایمن چون رستخیزِ نقدی

هم از حساب رستی چون بی‌شمار گشتی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

وز آب فارغی هم چون سوسمار گشتی

ای جان چون فرشته از نورِ حق سرشته

هم ز اختیار رسته نک اختیار گشتی

از کام نفس حسی روزی دو سه بریدی

هم دوست کامی اکنون هم کامیار گشتی

غم را شکار بودی بی ‌کردگار بودی

چون کردگار گشتی با کردگار گشتی

گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی

عذرت عذار خواهد چون گلعذار گشتی

نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسد همی زان چون از کبار گشتی

باش از درِ معانی در حلقه خموشان

در گوشها اگرچه چون گوشوار گشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


گردت چرا نگردم چون خانه خدایی

پایت چرا نبوسم چون پایدار گشتی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 432


این جسد خانهٔ حسد آمد بدان

كز حسد آلوده باشد خاندان

گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک

آن جسد را پاک کرد الله نیک

طهرا بیتی بیان پاکی است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


خانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه 

انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #125


... وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ


 و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2893


گویی از توبه بسازم خانه‌ای

در زمستان باشدم استانه‌ای

چون بشد درد و شدت آن حرص زفت

همچو سگ سودای خانه از تو رفت

شکر نعمت خوشتر از نعمت بود

شکرباره کی سوی نعمت رود

شکر جان نعمت و نعمت چو پوست

ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست

نعمت آرد غفلت و شکر انتباه

صید نعمت کن به دامِ شکرِ شاه

نعمت شکرت کند پرچشم و میر

تا کنی صد نعمت ایثار فقیر

سیر نوشی از طعام و نقل حق

تا رود از تو شکم‌خواری و دق


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


ای چشمش الله الله خود خفته می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3228


خفته باشی بر لب جو خشک‌لب

می‌دوی سوی سراب اندر طلب

دور می‌بینی سراب و می‌دوی

عاشق آن بینش خود می‌شوی

می‌زنی در خواب با یاران تو لاف

که منم بینادل و پرده‌شکاف

نک بدآن سو آب دیدم هین شتاب

تا رویم آنجا و آن باشد سراب

هر قدم زین آب تازی دورتر

دو دوان سوی سراب با غرر

عین آن عزمت حجاب این شده

که به تو پیوسته است و آمده

بس کسا عزمی به جایی می‌کند

از مقامی کان غرض در وی بود

دید و لاف خفته می‌ناید به کار

جز خیالی نیست دست از وی بدار

خوابناکی لیک هم بر راه خسپ

الله الله بر ره الله خسپ

تا بود که سالکی بر تو زند

از خیالات نعاست برکند

خفته را گر فکر گردد همچو موی

او از آن دقت نیابد راه کوی

فکرِ خفته گر دوتا و گر سه‌تاست

هم خطا اندر خطا اندر خطاست

موج بر وی می‌زند بی ‌احتراز

خفته پویان در بیابان دراز

خفته می‌بیند عطش های شدید

آب اقرب منه من حبل الورید


آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16


… وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ


… و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2653


گفت پیغامبر که حق فرموده است

من نگنجم در خم بالا و پست*

در زمین و آسمان و عرش نیز

من نگنجم این یقین دان ای عزیز

در دل مؤمن بگنجم ای عجب

گر مرا جویی در آن دلها طلب

گفت ادخل فی عبادی تلتقی

جنة من رویتی یا متقی


حق تعالی گفت: داخل شو ای پرهیزگار در زمره بندگان من، تا از دیدار من بهشت را ببینی.


حدیث


لا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمائی وَ یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی الْـمُؤمِن


زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد، اما دل بنده مؤمن گنجایش مرا دارد.


** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰

Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30


يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ


ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً


فَادْخُلِي فِي عِبَادِي


وَادْخُلِي جَنَّتِي


ای جان به حق آرام یافته، به پروردگارت بازآی، تو از خدا خشنود 

و خدا از تو خشنود. به جمع بندگانم پیوند و به بهشت کرامتم اندر شو.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2659


پس ملک می‌گفت ما را پیش ازین

الفتی می‌بود بر گرد زمین

تخم خدمت بر زمین می‌کاشتیم

آن تعلق ما عجب می‌داشتیم

کین تعلق چیست با آن خاکمان

چون سرشت ما بده ست از آسمان

الف ما انوار با ظلمات چیست

چون تواند نور با ظلمات زیست

آدما آن الف از بوی تو بود

زآنکه جسمت را زمین بد تار و پود

جسم خاکت را ازینجا بافتند

نور پاکت را درینجا یافتند

اینکه جان ما ز روحت یافته است

پیش پیش از خاک آن می‌تافته است

در زمین بودیم و غافل از زمین

غافل از گنجی که در وی بد دفین

چون سفر فرمود ما را زان مقام

تلخ شد ما را از آن تحویل کام

تا که حجت ها همی گفتیم ما

که به جای ما کی آید ای خدا

نور این تسبیح و این تهلیل را

می‌فروشی بهر قال و قیل را

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2694


قل تعالوا گفت حق ما را بدآن

تا بود شرم‌اِشکنی ما را نشان

شب‌پران را گر نظر و آلت بدی

روزشان جولان و خوش حالت بدی

گفت چون شاه کرم میدان رود

عین هر بی‌آلتی آلت شود

زآنکه آلت دعوی است و هستی است

کار در بی‌آلتی و پستی است

گفت کی بی‌آلتی سودا کنم

تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم

پس گواهی بایدم بر مفلسی

تا مرا رحمی کند شاه غنی

تو گواهی غیر گفت و گو و رنگ

وا نما تا رحم آرد شاه شنگ

کین گواهی که ز گفت و رنگ بد

نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد

صدق می‌خواهد گواه حال او

تا بتابد نورِ او بی قال او

گفت زن صدق آن بود کز بود خویش

پاک برخیزند از مجهود خویش


*** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #151


قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...


ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است...


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1674, Divan e Shams


ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الا الله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

Back

Today visitors: 184

Time base: Pacific Daylight Time