Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #706
برنامه شماره ۷۰۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 338 votes | 10337 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۰۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۹ آوریل ۲۰۱۸ ـ ۲۱ فروردین




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3054, Divan e Shams


منم که کار ندارم به غیرِ بی‌کاری

دلم ز کارِ زمانه گرفت بیزاری

ز خاکِ تیره ندیدم به غیرِ تاریکی

ز پیرِ چرخ ندیدم به غیرِ مَکّاری

فرو گذاشته‌ای شستِ دل درین دریا

نه ماهیی بگرفتی، نه دست می‌داری

تو را چه شصت و چه هفتاد، چون نخواهی پخت

گلی به دست نداری، چه خار می‌خاری(۱)؟

کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست

برو برو، که گرفتارِ ریش و دَستاری

چگونه برقی آخر که کشت می‌سوزی

چگونه ابری آخر که سنگ می‌باری

چو صیدِ دامِ خودی، پس چگونه صیّادی؟

چو دزدِ خانه خویشی، چگونه عَیّاری(۲)؟

اگر چه این همه باشد، ولی اگر روزی

خیالِ یارِ مرا دیده‌ای، نکو یاری

به ذاتِ پاکِ خدایی که کارسازِ همه‌ست

چو مستِ کارِ امیرِ منی، نکوکاری

اگر دو گام پیاده دویدی از پی او

تو یک سواره نه‌ای، صد سپاه سالاری

بگیر دامنِ عشقی که دامنش گرمست

که غیرِ او نرهاند تو را ز اَغیاری(۳)

به یادِ عشق، شبِ تیره را به روز آور

چو عشق یاد بُوَد، شب کجا بُوَد تاری؟

تو خفته باشی و آن عشق بر سرِ بالین

برآوریده دو کف در دعا و در زاری

اگر بگویم باقی، بسوزد این عالم

هلا قناعت کردم، بس است گفتاری(۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams


رفته رهِ درشتِ من، بارِ گران ز پشتِ من

دلبرِ بردبارِ من، آمده برده بارِ من


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۷۴

Hafez Poem(Qazal)# 74, Divan e Qazaliat


حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 440


گفت: مردِ زاهدم من مُنقَطِع(۵)

با گیاهی گشتم اینجا مُقتَنِع(۶)


مُنقَطِع و مُقتَنِع باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 557


گفت آن مرغ: این سزای او بود

که فسونِ زاهدان را بشنود

گفت زاهد: نه سزای آن نَشاف(۷)

کو خورَد مالِ یتیمان از گزاف


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 442


مرگِ همسایه، مرا واعِظ(۸) شده

کسب و دکّانِ مرا بر هم زده


از مرگ دیگران، قبل از مردن یاد بگیر که خواهی مرد و با چیزی هم هویت نشو.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 444


رو بخواهم کرد آخر در لَحَد(۹)

آن به آید که کنم خو با اَحَد


 هشیارانه با احد خو کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 445


آن به آید که زَنَخ(۱۰) کمتر زنم


ساکت باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 446


ای به زَربَفت و کمر آموخته

آخرستت جامهٔ نادوخته


خلق به تو هم هویت شدن با چیز های ظاهراً با ارزش را، یاد خواهند داد.


رو به خاک آریم کز وی رُسته‌ایم

دل چرا در بی‌وفایان بسته‌ایم؟


خاکی باش

به این دانه های بی وفا دل مبند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 450


خویش عاریت + چهار بعد +هشیاری یا روح


روح، اصولِ خویش را کرده نُکول(۱۱)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 452


یارَکانِ(۱۲) پنج روزه یافتی

رو ز یارانِ کهن بر تافتی؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 456


شد شب و بازیِّ او شد بی ‌مدد

رو ندارد کو سوی خانه رود

نی شنیدی اِنَّما الدُّنیا لَعِب*

باد دادی رخت و گشتی مُرتَعِب(۱۳)


مگر آیه "دنیا بازیچه است" را نشیده ای که متاع عمر و ایمانت را بر باد دادی و هراسان شدی؟


پیش از آنکه شب شود جامه بجو

روز را ضایع مکن در گفت و گو


این لحظات را در گفتگوی ذهنی تلف مکن


* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ۳۲

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #32


وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ...


و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست...


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 459


خلق را من دزدِ جامه دیده‌ام


پس از خلق مدد مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 462


نک شبانگاهِ اَجَل نزدیک شد

خَلِّ(۱۴) هذا اللَّعْبَ، بَسَّک(۱۵) لاتَعُد(۱۶)


اکنون شب مرگ نزدیک شده است. این بازی را رها کن، بس است دیگر. بدان رجوع مکن.


می توانی بازی را شناسایی کنی و توان بازنگشتن به بازی را داری و می توانی به سوی زندگی بازگردی.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 464


مَرکَبِ توبه عجایب مَرکَب است

بر فلک تازد به یک لحظه ز پست

لیک مَرکَب را نگه می‌دار از آن

کو بدزدید آن قبایت را نهان

تا ندزدد مَرکَبت را نیز هم

پاس دار این مَرکَبت را دم به دم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 467


دزد قُچ را برد، حبلش را برید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 469


بر سرِ چاهی بدید آن دزد را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 474


جامه‌ها بر کند و اندر چاه رفت

جامه‌ها را برد هم آن دزد، تَفت(۱۷)

حازِمی(۱۸) باید که ره تا دِه برد

حَزم نبود طمع طاعون آورد

او یکی دزدست فتنه ‌سیرتی

چون خیال او را به هر دم صورتی

کس نداند مکرِ او اِلّا خدا

در خدا بگریز و وارَه زآن دَغا(۱۹)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 478


مرغ گفتش: خواجه در خلوت مایست

دینِ احمد را تَرَهُّب(۲۰) نیک نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 480


جمعه شرط است و جماعت در نماز

امرِ معروف و ز منکر اِحتِراز(۲۱)

رنجِ بدخویان کشیدن زیرِ صبر

منفعت دادن به خلقان همچو ابر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 485


چون حِمارست(۲۲) آنکه نانش اُمنیَّت(۲۳) است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 486


زآنکه غیرِ حق همه گردد رُفات(۲۴)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 487


حکمِ او هم حکمِ قبلهٔ او بود

مُرده‌اش خوان چونکه مرده ‌جو بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 489


خود کلوخ و سنگ کس را ره نزد

زین کلوخان صد هزار آفت رسد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 492


عِرقِ(۲۵) مردی آنگهی پیدا شود

که مسافر همرهِ اَعدا(۲۶) شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 495


گفت: آری گر بود یاری و زور

تا به قوّت بر زند بر شرّ و شور(۲۷)

چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۲۸) آسان بِجِه(۲۹)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 498


یار شو تا یار بینی بی‌عدد

زآنکه بی‌یاران بمانی بی‌مدد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 502


هست سنّت ره، جماعت چون رفیق

بی ‌ره و بی ‌یار، افتی در مَضیق(۳۰)

همرهی نه کو بُوَد خصمِ خرد

فرصتی جوید که جامهٔ تو برد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 506


یار را ترسان کند ز اُشتُردلی(۳۱)

این چنین همره عدو دان نه ولی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 508


راهِ دین زآن رو پر از شور و شر است

که نه راهِ هر مُخَنَّث گوهر(۳۲) است

در ره، این ترس امتحانهای نُفُوس

همچو پَرویزَن(۳۳) به تَمییزِ(۳۴) سُپوس(۳۵)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 512


آنکه تنها در رهی او خوش رود

با رفیقان سیرِ او صدتو شود

با غلیظی، خر ز یاران، ای فقیر

در نشاط آید، شود قوت ‌پذیر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 516


مر تو را می‌گوید آن خر، خوش شنو

گر نه‌ای خر، همچنین تنها مرو

آنکه تنها، خوش رود اندر رصد(۳۶)

با رفیقان بی‌گمان خوشتر رود

هر نبیی اندرین راهِ درست

معجزه بنمود و همراهان بِجُست

گر نباشد یاری دیوارها

کی برآید خانه و انبارها؟

هر یکی دیوار اگر باشد جدا

سقف چون باشد مُعَلَّق در هوا؟

گر نباشد یاری حِبر(۳۷) و قلم

کی فتد بر روی کاغذ یا رقم؟

این حصیری که کسی می‌گسترد

گر نپیوندد به هم، بادش بَرَد

حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید

پس نتایج، شد ز جمعیت پدید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 527


مالِ اَیتام(۳۸) است، امانت پیشِ من

زآنکه پندارند ما را مُؤتَمَن(۳۹)

گفت: من مُضطَرَّم(۴۰)** و مجروح‌حال

هست مُردار این زمان بر من حلال

هین به دستوری(۴۱) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم

گفت: مُفتیِّ(۴۲) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی

ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضَمانِ(۴۳) آن بده

مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسَنَش(۴۴) سَر بستَد از جذبِ عِنان(۴۵)

چون بخورد آن گندم، اندر فَخ(۴۶) بماند

چند او یاسین و الاَنعام خواند


** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳ 

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173


….فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…..


ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست.

(«غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ»: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)


** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۷۳

Quran, Sooreh Ale Emran(#3), Line #173


… حَسْبُنَا اللُه وَنِعْمَ الْوَكِيلُ


… خدا ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540


آن زمان که دیو می‌شد راهزن

آن زمان بایست یاسین خواندن

پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان



(۱) خار خاریدن: کار عبث و پر رنج کردن


(۲) عَیّار: زرنگ، چالاک، دزد، هریک از عیاران که انسان‌هایی دلیر، جوانمرد، و حامی ضعفا بوده‌اند.


(۳) اَغیار: بیگانگان، جمع غیر


(۴) گفتاری: گفت و گو، گفتار، خصومت و لجاج


(۵) مُنقَطِع: بریده، گسسته، گوشه‌ گیر


(۶) مُقتَنِع: قانع


(۷) نَشاف: جذب کننده، آن که گرده نانی به دیگ فرو برد و بخورد


(۸) واعِظ: وعظ‌ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده


(۹) لَحَد: گور


(۱۰) زَنَخ: چانه


(۱۱) نُکول: خودداری کردن، فراموش کردن


(۱۲) یارَکان: دوستان حقیر و کوچک


(۱۳) مُرتَعِب: ترسنده


(۱۴) خَلِّ: رها کن، واگذار


(۱۵) بَسَّک: بس است تو را


(۱۶) لاتَعُد: باز مگرد، رجوع مکن


(۱۷) تَفت: تند، باشتاب


(۱۸) حازِم: محتاط و زیرک، با تدبیر


(۱۹) دَغا: حیله گر


(۲۰) تَرَهُّب: پارسایی، ترک دنیا کردن


(۲۱) اِحتِراز: خویشتن داری کردن


(۲۲) حِمار: خر


(۲۳) اُمنیَّت: آروز. جمع: اَمانیّ


(۲۴) رُفات: پوسیده، شکسته، متلاشی شده


(۲۵) عِرق: ریشه، اصل و ریشۀ چیزی، رگ


(۲۶) اَعدا: جمع عدو، دشمنان


(۲۷) شرّ و شور: شر و فتنه من ذهنی


(۲۸) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن


(۲۹) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن


(۳۰) مَضیق: تنگنا، محل تنگ


(۳۱) اُشتُردل: ترسو


(۳۲)  مُخَنَّث گوهر: کسی که سرشتی نامرد و پست و ضعیف دارد


(۳۳) پَرویزَن: غربال


(۳۴) تَمییز: شناختن چیزها از یکدیگر، جدا کردن، فرق گذاشتن


(۳۵) سُپوس: سبوس، پوست آرد نشده جو و گندم


(۳۶) رَصَد: پاسگاه مرزی، باجگاه، محل نظارت


(۳۷) حِبر: دانشمند، عالِم، مرکب که در دوات ریزند و با آن بنویسند


(۳۸) اَیْتام: یتیمان


(۳۹) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد


(۴۰) مُضطَر: بیچاره، ناچار


(۴۱) به دستوری: به اذن و اجازه


(۴۲) مُفتی: فتوا دهنده


(۴۳) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن


(۴۴) توسَن: اسب سرکش


(۴۵) عِنان: لگام، دهانۀ اسب


(۴۶) فَخ:‌ دام



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3054, Divan e Shams


منم که کار ندارم به غیر بی‌کاری

دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری

ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی

ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری

فرو گذاشته‌ای شست دل درین دریا

نه ماهیی بگرفتی نه دست می‌داری

تو را چه شصت و چه هفتاد چون نخواهی پخت

گلی به دست نداری چه خار می‌خاری

کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست

برو برو که گرفتارِ ریش و دستاری

چگونه برقی آخر که کشت می‌سوزی

چگونه ابری آخر که سنگ می‌باری

چو صید دام خودی پس چگونه صیادی

چو دزد خانه خویشی چگونه عیاری

اگر چه این همه باشد ولی اگر روزی

خیال یار مرا دیده‌ای نکو یاری

به ذات پاک خدایی که کارساز همه‌ست

چو مست کار امیر منی نکوکاری

اگر دو گام پیاده دویدی از پی او

تو یک سواره نه‌ای صد سپاه سالاری

بگیر دامن عشقی که دامنش گرمست

که غیر او نرهاند تو را ز اغیاری

به یاد عشق شب تیره را به روز آور

چو عشق یاد بود شب کجا بود تاری

تو خفته باشی و آن عشق بر سرِ بالین

برآوریده دو کف در دعا و در زاری

اگر بگویم باقی بسوزد این عالم

هلا قناعت کردم بس است گفتاری


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams


رفته ره درشت من بارِ گران ز پشت من

دلبر بردبار من آمده برده بار من


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۷۴

Hafez Poem(Qazal)# 74, Divan e Qazaliat


حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 440


گفت مرد زاهدم من منقطع

با گیاهی گشتم اینجا مقتنع


مُنقَطِع و مُقتَنِع باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 557


گفت آن مرغ این سزای او بود

که فسون زاهدان را بشنود

گفت زاهد نه سزای آن نشاف

کو خورد مال یتیمان از گزاف


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 442


مرگ همسایه مرا واعظ شده

کسب و دکان مرا بر هم زده


از مرگ دیگران، قبل از مردن یاد بگیر که خواهی مرد و با چیزی هم هویت نشو.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 444


رو بخواهم کرد آخر در لحد

آن به آید که کنم خو با احد


 هشیارانه با احد خو کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 445


آن به آید که زنخ کمتر زنم


ساکت باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 446


ای به زربفت و کمر آموخته

آخرستت جامهٔ نادوخته


خلق به تو هم هویت شدن با چیز های ظاهراً با ارزش را، یاد خواهند داد.


رو به خاک آریم کز وی رسته‌ایم

دل چرا در بی‌وفایان بسته‌ایم


خاکی باش

به این دانه های بی وفا دل مبند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 450


خویش عاریت + چهار بعد +هشیاری یا روح


روح اصول خویش را کرده نکول


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 452


یارکان پنج روزه یافتی

رو ز یاران کهن بر تافتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 456


شد شب و بازی او شد بی ‌مدد

رو ندارد کو سوی خانه رود

نی شنیدی انما الدنیا لعب*

باد دادی رخت و گشتی مرتعب


مگر آیه "دنیا بازیچه است" را نشیده ای که متاع عمر و ایمانت را بر باد دادی و هراسان شدی؟


پیش از آنکه شب شود جامه بجو

روز را ضایع مکن در گفت و گو


این لحظات را در گفتگوی ذهنی تلف مکن


* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ۳۲

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #32


وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ...


و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست...


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 459


خلق را من دزد جامه دیده‌ام


پس از خلق مدد مخواه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 462


نک شبانگاه اجل نزدیک شد

خل هذا اللعب بسک لاتعد


اکنون شب مرگ نزدیک شده است. این بازی را رها کن، بس است دیگر. بدان رجوع مکن.


می توانی بازی را شناسایی کنی و توان بازنگشتن به بازی را داری و می توانی به سوی زندگی بازگردی.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 464


مرکب توبه عجایب مرکب است

بر فلک تازد به یک لحظه ز پست

لیک مرکب را نگه می‌دار از آن

کو بدزدید آن قبایت را نهان

تا ندزدد مرکبت را نیز هم

پاس دار این مرکبت را دم به دم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 467


دزد قچ را برد حبلش را برید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 469


بر سرِ چاهی بدید آن دزد را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 474


جامه‌ها بر کند و اندر چاه رفت

جامه‌ها را برد هم آن دزد تفت

حازمی باید که ره تا ده برد

حزم نبود طمع طاعون آورد

او یکی دزدست فتنه ‌سیرتی

چون خیال او را به هر دم صورتی

کس نداند مکرِ او الا خدا

در خدا بگریز و واره زآن دغا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 478


مرغ گفتش خواجه در خلوت مایست

دین احمد را ترهب نیک نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 480


جمعه شرط است و جماعت در نماز

امرِ معروف و ز منکر احتراز

رنج بدخویان کشیدن زیر صبر

منفعت دادن به خلقان همچو ابر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 485


چون حمارست آنکه نانش امنیت است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 486


زآنکه غیرِ حق همه گردد رفات


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 487


حکم او هم حکم قبلهٔ او بود

مرده‌اش خوان چونکه مرده ‌جو بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 489


خود کلوخ و سنگ کس را ره نزد

زین کلوخان صد هزار آفت رسد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 492


عرق مردی آنگهی پیدا شود

که مسافر همره اعدا شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 495


گفت آری گر بود یاری و زور

تا به قوت بر زند بر شر و شور

چون نباشد قوتی پرهیز به

در فرارِ لا یطاق آسان بجه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 498


یار شو تا یار بینی بی‌عدد

زآنکه بی‌یاران بمانی بی‌مدد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 502


هست سنت ره جماعت چون رفیق

بی ‌ره و بی ‌یار افتی در مضیق

همرهی نه کو بود خصم خرد

فرصتی جوید که جامهٔ تو برد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 506


یار را ترسان کند ز اشتردلی

این چنین همره عدو دان نه ولی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 508


راه دین زآن رو پر از شور و شر است

که نه راه هر مخنث گوهر است

در ره این ترس امتحانهای نفوس

همچو پرویزن به تمییز سپوس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 512


آنکه تنها در رهی او خوش رود

با رفیقان سیر او صدتو شود

با غلیظی خر ز یاران ای فقیر

در نشاط آید شود قوت ‌پذیر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 516


مر تو را می‌گوید آن خر خوش شنو

گر نه‌ای خر همچنین تنها مرو

آنکه تنها خوش رود اندر رصد

با رفیقان بی‌گمان خوشتر رود

هر نبیی اندرین راه درست

معجزه بنمود و همراهان بجست

گر نباشد یاری دیوارها

کی برآید خانه و انبارها

هر یکی دیوار اگر باشد جدا

سقف چون باشد معلق در هوا

گر نباشد یاری حبر و قلم

کی فتد بر روی کاغذ یا رقم

این حصیری که کسی می‌گسترد

گر نپیوندد به هم بادش برد

حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید

پس نتایج شد ز جمعیت پدید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 527


مال ایتام است امانت پیش من

زآنکه پندارند ما را مؤتمن

گفت من مضطرم و مجروح‌حال

هست مردار این زمان بر من حلال

هین به دستوری ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم

گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی

ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده

مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسنش سر بستد از جذب عنان

چون بخورد آن گندم، اندر فخ بماند

چند او یاسین و الانعام خواند


** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳ 

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173


….فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…..


ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست.

(«غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ»: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)


** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۷۳

Quran, Sooreh Ale Emran(#3), Line #173


… حَسْبُنَا اللُه وَنِعْمَ الْوَكِيلُ


… خدا ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540


آن زمان که دیو می‌شد راهزن

آن زمان بایست یاسین خواندن

پیش از آنک اشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان

Back

Today visitors: 184

Time base: Pacific Daylight Time