Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #777
برنامه شماره ۷۷۷ گنج حضور

Please rate this video
Out of 336 votes | 9030 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۷۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۹ آگست ۲۰۱۹ - ۲۹ مرداد






مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1444, Divan e Shams


ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم

تا غرقه شد‌ست از تو در خونِ جگر خوابم


از کانِ شِکَر جَستن، اندر شبِ آبستن

بگداخت در اندیشه مانند شِکَر، خوابم


بی‌لطفِ وصالِ او، گشتم چو هلالِ او

تا شب نبرد هرگز در دورِ قمر خوابم


چون شب بشود تاری(۱)، با این همه بیداری

با عشق همی‌گویم کای عشق، ببر خوابم


چون خواب مرا بیند، بگریزد و ننشیند

از من برود، آید در شخص دگر خوابم


یاران که چه یاریدم، تنها مگذاریدم

چون عشقِ مَلَک برده‌ست از چشمِ بشر خوابم


بنشین اگری عاشق، تا صبحدمِ صادق

با من که نمی‌آید تا صبح و سحر خوابم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2681, Divan e Shams


نشاط عاشقی گنجیست پنهان

چه کردی گنج پنهان را چه کردی؟


ترا با من نه عهدی بود زَ اوّل؟

بیا بنشین، بگو آن را چه کردی؟


چنان ابری به پیش ما چه بستی؟

چنان خورشید خندان را چه کردی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۷۲ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1172, Divan e Shams


خواهم یکی گوینده‌ای، مستی، خرابی، زنده‌ای

کآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر


یَا سَاحِراً اَبْصَارَنا بالَغْتَ فِی اَسْحَارِنا

فَارْفُقْ بِنا اَوْدَارِنا' اِنّا' حُبِسْنَا فِی السَّفَر


ای جادو کننده چشمان ما، در سحر ما مبالغه کردی،  با ما موافقت یا مدارا کن، ما در سفر زندانی شدیم.


اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش

چون شیرگیر او نشد او را در این ره سگ شُمَر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1418


حُکم، آن خوراست کآن غالبْ ترست

چونکه زر بیش از مس آمد، آن زرست


سیرتی کآن بر وجودت غالب است

هم بر آن تصویر حشرت واجب است


ساعتی گرگی در آید در بشر

ساعتی یوسف‌ْرُخی همچون قمر


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان، صلاح و کینه‌ها


بلکه خود از آدمی در گاو و خر

می‌رود دانایی و علم و هنر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 753


از درونِ خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها


ذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوز

چشم نرگس را ازین کرکس بدوز


صبحِ کاذب را ز صادق وا شناس

رنگِ مَی را باز دان از رنگِ کاس(۲)


تا بُوَد کز دیدگانِ هفتْ رنگ

دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shams


لذّتِ عشق بتان را ز زَحیران(۳) مطلب

صبحِ کاذب بُوَد این قافله را سخت مُضِلّ(۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 306, Divan e Shams


عشقِ تو چون درآمد، اندیشه مُرد پیشش

عشقِ تو صبحِ صادق، اندیشه صبحِ کاذب


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 568, Divan e Shams


دلا بگریز ازین خانه، که دلگیرست و بیگانه

به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد


ازین صلحِ پر از کینش، وز این صبحِ دروغینش(۵)

همیشه اینچنین صبحی هلاکِ کاروان باشد


بجو آن صبحِ صادق را که جان بخشد خلایق را

هزاران مستِ عاشق را صبوحی و امان باشد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1688


ای زراندوده مکن دعوی، ببین

که نماند مشتریت اَعْمی(۶) چنین


نور محشر چشمشان بینا کند*

چشم بندیِّ تو را رسوا کند


بنگر آنها را که آخر دیده‌اند

حسرت جان ها و رشک دیده‌اند


بنگر آنها را که حالی دیده‌اند

سِرِّ فاسد ز اصل سر ببریده‌اند


پیش حالی‌بین که در جهل است و شک

صبح صادق، صبح کاذب، هر دو یک


صبح کاذب، صد هزاران کاروان

داد بر باد هلاکت ای جوان


نیست نقدی کش غلط‌ انداز(۷) نیست

وای آن جان کش مِحَکّ و گاز نیست


* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۲۲

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22


« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ »


« تو از اين غافل بودى. اما امروز که روز رستاخیز است. ما پرده از برابرت برداشتيم، چندانکه  تيزبين شدی.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1751, Divan e Shams


تشنه خویش کن، مده آبم

عاشقِ خویش کن، ببر خوابم


تا شب و روز در نماز آیم

ای خیالِ خوشِ تو محرابم


گر خیالِ تو در فنا یابم

در زمان سویِ مرگ بشتابم


بر امید خیال گوهر تو

جاذب هر مسی چو قَلَّابَم(۸)


بر امیدِ مُسَبِّبُ الَاْسْباب( ٩)

رهزنِ کاروانِ اسبابم


رحمتی آر و پادشاهی کن

کاین فراقِ تو بر نمی‌تابم


زان همی‌گردم و همی‌نالم

که بر آبِ حیات دولابم(١٠) 


زان چو روزن گشاده‌ام دل و چشم

که تویی آفتاب و مهتابم


آن زمانی که نامَ تو شنوم

مست گردند نام و القابم


آن زمانی که آتشِ تو رسد

بجهد این دلِ چو سیمابم(١١)


بس کن از گفت، کز غبارِ سخن

خود سخن بخش را نمی‌یابم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۵۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1547


ای گرفتار سبب بیرون مَپَر

لیک عَزلِ آن مُسَبِّب ظَن مَبَر


هر چه خواهد آن مسَبِّب آورد

قدرتِ مطلق سببها بر دَرَد


لیک اغلب بر سبب رانَد نَفاد(١٢)

تا بداند طالبی جُستن مراد


چون سبب نبود، چه رَه جُوید مُرید؟

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار، صُنعش را سزاست


دیده‌ یی باید، سببْ سوراخْ کُن(١٣)

تا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُن


تا مسبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اَکساب(١۴) و دکان


از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه

تا بماند دورِ غفلت چند گاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2091


زهد اندر کاشتن کوشیدن است

معرفت، آن کِشت را روییدن است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3365


مُردنِ تن در ریاضت، زندگی ست

رنجِ این تن، روح را پایندگی ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3621


نفس، فرعونیست، هان سیرش مَکُن

تا نیآرد یاد از آن کفرِ کَهُن


بی تَفِ آتش نگردد نَفْس، خوب

تا نشد آهن چو اخگر، هین مکوب


گر بگرید، ور بنالد زار زار

او نخواهد شد مسلمان، هوش دار


او چو فرعونست در قحط آنچنان

پیش موسی سَر نهد لابه کنان


چونکه مُستغنی شد او، طاغی شود

خر چو بار انداخت اِسْکیزه(۱۵) زند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3395


تا بدانی که زیانِ جسم و مال

سودِ جان باشد، رهانَد از وَبال


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی او کشیدت ز امرِ کُنْ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1192


دشمن ار چه دوستانه گویدت

دام دان، گرچه ز دانه گویدت


گر تو را قندی دهد، آن زهر دان

گر به تن لطفی کند، آن قهر دان


*چون قضا آید، نبینی غیرِ پوست 

دشمنان را باز نشناسی ز دوست


چون چنین شد، اِبْتهال(۱۶) آغاز کن

ناله و تسبیح و روزه ساز کن(۱۷)

      

ناله می کن کای تو عَلّامُ الغُیوب(۱۸)

زیر سنگِ مکرِ بَد، ما را مکوب


حدیث*


ِانَّ اللهَ اِذا اَرادَ اِنفاذَ اَمرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لَبَّهُ


هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خرد خردمندان را از آنان می ستاند.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1431


دوستیِّ جاهلِ شیرینْ سخن

کم شنو، کآن هست چون سَمِّ کهن


جانِ مادر، چشمِ روشن، گویدت

جز غم و حسرت از آن نَفْزویدت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1509, Divan e Shams


ز راهم برد و آنگاهم به ره کرد

گر از ره می نرفتم، می رهیدم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1908, Divan e Shams


چو از راهت ببردم شرط نَبْوَد

میانِ راه تَرکِ دوست کردن


بغلهایت بگیرم(۱۹) همچو پیران

چو طفلانت نهم گاهی به گردن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1002, Divan e Shams


چونکه کمندِ تو دلم را کشید

یوسفم از چاه به صحرا دوید


آنکه چو یوسف به چَهَم در فکند

باز به فریادم هم او رسید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1727, Divan e Shams


به عاقبت غمِ عشقم کشان کشان ببرد

همان به ا‌ست که اکنون به اختیار روم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3138, Divan e Shams


من آزمودم مدّتی بی تو ندارد لذّتی

کی عمر را لذّت بُوَد بی ملحِ(۲۰) بی پایانِ تو ؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2894


بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۲۱)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال

 

دوری از تو مرگی است با درد و عذاب بخصوص دوریی که بعد از وصال باشد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1743, Divan e Shams


دلِ چو شبنمِ ما را به بحر باز رسان

که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2802


زآن مثالِ برگِ دِی پژمرده ام

کز بهشتِ وصل، گندم خورده ام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3769


ما کنون دیدیم، شه ز آغاز دید

چندْمان سوگند داد آن بی ندید(۲۲)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1784


تو بر آن رنگی که اوّل زاده ای

یک قدم زآن پیشتر ننهاده ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2485


سال ها رَه می رویم و، در اخیر

همچنان در منزلِ اوّل اسیر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۳) تیه(۲۴)

مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۵)


می روی هر روز تا شب هَروَله(۲۶)

خویش می بینی در اول مرحله


نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


تا خیالِ عِجل(۲۷) از جانشان نرفت

بُد بر ایشان تَیه چون گردابِ تَفت(۲۸)


غیرِ این عِجلی کزو یابیده ای

بی نهایت لطف و نعمت دیده ای


گاو طبعی، ز آن نکوییهای زَفت

از دلت، در عشقِ این گوساله رفت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3412


گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۲۹)

بازِ(۳۰) سلطان دیده را باری چه بود؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1754


بهرِ این دُکّانِ طبعِ شوره آب

هر دو عالَم را روا داری خراب ؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 815


اهلِ دنیا زآن سبب اَعمی دل اند

شاربِ شورابه آب و گِل اند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4306


آبِ شوری، نیست درمانِ عطش

وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2276


قومِ معکوس اند، اندر مُشْتَهی(۳۱)

خاک خوار و آب را کرده رها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١١٣٣

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1133, Divan e Shams


دوید در پیِ آب و نیافت غیرِ سراب

دوید در پیِ نور و نیافت الّا نار


قضا گرفته دو گوشش، کشان کشان که بیا

چنین کشند به سویِ جوال گوش حمار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3687


چیست جان کندن؟ سویِ مرگ آمدن 

دست در آبِ حیاتی نازدن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2448


مرغ چون بر آبِ شوری می تند

آبِ شیرین را ندیده ست او مدد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4169


حلق کو نَبْوَد سزایِ آن شراب

آن بُریده بِهْ، به شمشیر ضِراب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 80, Divan e Shams


امروز گزافی(۳۲) ده آن باده نابی را

برهم زن و در هم زن این چرخِ شتابی(۳۳) را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۰ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1330, Divan e Shams


بگردان شراب ای صنم بی درنگ

که بزمست و چنگ و ترنگاه ترنگ


ولی بزمِ روحست و ساقیِّ غیب

ببویید بوی و نبینید رنگ


بده می گزافه به مستانِ حق

که نی عربده بینی آنجا، نه جنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1825, Divan e Shams


یار برفت و ماند دل، شب همه شب در آب و گل

تلخ و خمار می طپم تا به صبوح، وایِ من


بهرِی خدای ساقیا، آن قدحِ شگرف را

بر کفِ پیرِ من بنه، از جهتِ رضایِ من




(۱) تاری: تاریک

(۲) کاس: مخفّف کأس به معنی جام، جام پر

(۳) زَحیران: کسانی که ناله می کنند، بیماران اسهالی

(۴) مُضِلّ: گمراه کننده

(۵) صبح دروغین: نخستین سپیدی که در آسمان ظاهر شود و دیری نپاید، صبح کاذب

(۶) اَعْمی: کور

(۷) غلط انداز: هر چیز که انسان را به اشتباه اندازد

(۸) قَلّاب: گرداننده از سَره به ناسَره، آنکه سکه یا پول تقلبی درست کند. 

(٩) مُسَبِّبُ اْلاَسْباب: سازندۀ سبب‌ها، (اسم) خدای‌ تعالی

(١٠) دولاب: چرخ چاه

(١١) سیماب: جیوه

(۱۲) نَفاد: جاری شدن و جریان یافتن

(۱۳) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کننده سبب

(۱۴) اَکساب: کسب ها

(۱۵) اِسکیزه زَدَن: جفتک انداختن، لگد پراندن چارپایان

 (۱۶) اِبْتهال: دعا از روی اخلاص و زاری

(۱۷) ساز کردن: ترتیب دادن

(۱۸) عَلّامُ الغُیوب: کسی که از همه امور غیبی آگاه است.

(۱۹) بغلهایت بگیرم: زیر بغلت را بگیرم

(۲۰) ملح: نمک، جاذبه، زیبایی.

(۲۱) نَکال: عقوبت، کیفر

(۲۲) نَدید: همتا، نظیر. جمع: نُدّاد

(۲۳) حَرّ: گرما، حرارت

(۲۴) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است

(۲۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۲۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۲۷) عِجل: گوساله

(۲۸) تَفت: با حرارت، شتابان

(۲۹کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، نادان، من ذهنی.

(۳۰باز: نوعی پرنده شکاری که در قدیم آن رابرای شکار کردن جانوران تربیت می‌کردند.

(۳۱) مُشْتَهی: خواسته

(۳۲) گزافی: زیاد، فراوان

(۳۳) شتابی: شتابنده، شتابان


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1444, Divan e Shams


ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم

تا غرقه شد‌ست از تو در خون جگر خوابم


از کان شکر جستن، اندر شب آبستن

بگداخت در اندیشه مانند شکر، خوابم


بی‌لطف وصال او، گشتم چو هلال او

تا شب نبرد هرگز در دور قمر خوابم


چون شب بشود تاری، با این همه بیداری

با عشق همی‌گویم کای عشق، ببر خوابم


چون خواب مرا بیند، بگریزد و ننشیند

از من برود، آید در شخص دگر خوابم


یاران که چه یاریدم، تنها مگذاریدم

چون عشق ملک برده‌ست از چشم بشر خوابم


بنشین اگری عاشق، تا صبحدم صادق

با من که نمی‌آید تا صبح و سحر خوابم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2681, Divan e Shams


نشاط عاشقی گنجیست پنهان

چه کردی گنج پنهان را چه کردی؟


ترا با من نه عهدی بود ز اوّل؟

بیا بنشین، بگو آن را چه کردی؟


چنان ابری به پیش ما چه بستی؟

چنان خورشید خندان را چه کردی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۷۲ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1172, Divan e Shams


خواهم یکی گوینده‌ای، مستی، خرابی، زنده‌ای

کآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر


یَا سَاحِراً اَبْصَارَنا بالَغْتَ فِی اَسْحَارِنا

فَارْفُقْ بِنا اَوْدَارِنا' اِنّا' حُبِسْنَا فِی السَّفَر


ای جادو کننده چشمان ما، در سحر ما مبالغه کردی، 

با ما موافقت یا مدارا کن، ما در سفر زندانی شدیم.


اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش

چون شیرگیر او نشد او را در این ره سگ شمر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1418


حکم، آن خوراست کآن غالب ترست

چونکه زر بیش از مس آمد، آن زرست


سیرتی کآن بر وجودت غالب است

هم بر آن تصویر حشرت واجب است


ساعتی گرگی در آید در بشر

ساعتی یوسف‌رخی همچون قمر


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان، صلاح و کینه‌ها


بلکه خود از آدمی در گاو و خر

می‌رود دانایی و علم و هنر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 753


از درون خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها


ذکر حق کن، بانگ غولان را بسوز

چشم نرگس را ازین کرکس بدوز


صبح کاذب را ز صادق وا شناس

رنگ می را باز دان از رنگ کاس


تا بود کز دیدگان هفت رنگ

دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1345, Divan e Shams


لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب

صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 306, Divan e Shams


عشق تو چون درآمد، اندیشه مرد پیشش

عشق تو صبح صادق، اندیشه صبح کاذب


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 568, Divan e Shams


دلا بگریز ازین خانه، که دلگیرست و بیگانه

به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد


ازین صلح پر از کینش، وز این صبح دروغینش

همیشه اینچنین صبحی هلاک کاروان باشد


بجو آن صبح صادق را که جان بخشد خلایق را

هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1688


ای زراندوده مکن دعوی، ببین

که نماند مشتریت اعمی چنین


نور محشر چشمشان بینا کند*

چشم بندی تو را رسوا کند


بنگر آنها را که آخر دیده‌اند

حسرت جان ها و رشک دیده‌اند


بنگر آنها را که حالی دیده‌اند

سر فاسد ز اصل سر ببریده‌اند


پیش حالی‌بین که در جهل است و شک

صبح صادق، صبح کاذب، هر دو یک


صبح کاذب، صد هزاران کاروان

داد بر باد هلاکت ای جوان


نیست نقدی کش غلط‌ انداز نیست

وای آن جان کش محک و گاز نیست


* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۲۲

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #22


« لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ »


« تو از اين غافل بودى. اما امروز که روز رستاخیز است. 

ما پرده از برابرت برداشتيم، چندانکه  تيزبين شدی.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1751, Divan e Shams


تشنه خویش کن، مده آبم

عاشق خویش کن، ببر خوابم


تا شب و روز در نماز آیم

ای خیال خوش تو محرابم


گر خیال تو در فنا یابم

در زمان سوی مرگ بشتابم


بر امید خیال گوهر تو

جاذب هر مسی چو قلابم


بر امید مسبب الاسباب

رهزن کاروان اسبابم


رحمتی آر و پادشاهی کن

کاین فراق تو بر نمی‌تابم


زان همی‌گردم و همی‌نالم

که بر آب حیات دولابم


زان چو روزن گشاده‌ام دل و چشم

که تویی آفتاب و مهتابم


آن زمانی که نام تو شنوم

مست گردند نام و القابم


آن زمانی که آتش تو رسد

بجهد این دل چو سیمابم


بس کن از گفت، کز غبار سخن

خود سخن بخش را نمی‌یابم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۱۵۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1547


ای گرفتار سبب بیرون مپر

لیک عزل آن مسبب ظن مبر


هر چه خواهد آن مسبب آورد

قدرت مطلق سببها بر دَرَد


لیک اغلب بر سبب راند نفاد

تا بداند طالبی جستن مراد


چون سبب نبود، چه ره جوید مرید؟

پس سبب در راه می‌باید پدید


این سبب ها بر نظرها پرده‌هاست

که نه هر دیدار، صنعش را سزاست


دیده‌ یی باید، سبب سوراخ کن

تا حجب را بر کند از بیخ و بُن


تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


از مسبب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی منعقد بر شاهراه

تا بماند دور غفلت چند گاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2091


زهد اندر کاشتن کوشیدن است

معرفت، آن کشت را روییدن است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3365


مردن تن در ریاضت، زندگی ست

رنج این تن، روح را پایندگی ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3621


نفس، فرعونیست، هان سیرش مکن

تا نیآرد یاد از آن کفر کهن


بی تف آتش نگردد نفس، خوب

تا نشد آهن چو اخگر، هین مکوب


گر بگرید، ور بنالد زار زار

او نخواهد شد مسلمان، هوش دار


او چو فرعونست در قحط آنچنان

پیش موسی سر نهد لابه کنان


چونکه مستغنی شد او، طاغی شود

خر چو بار انداخت اسکیزه زند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3395


تا بدانی که زیان جسم و مال

سود جان باشد، رهاند از وبال


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بری


ور ریاضت آیدت بی اختیار

سر بنه، شکرانه ده، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی او کشیدت ز امر کن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1192


دشمن ار چه دوستانه گویدت

دام دان، گرچه ز دانه گویدت


گر تو را قندی دهد، آن زهر دان

گر به تن لطفی کند، آن قهر دان


*چون قضا آید، نبینی غیر پوست 

دشمنان را باز نشناسی ز دوست


چون چنین شد، ابتهال آغاز کن

ناله و تسبیح و روزه ساز کن

      

ناله می کن کای تو علام الغیوب

زیر سنگ مکر بد، ما را مکوب


حدیث*


ِانَّ اللهَ اِذا اَرادَ اِنفاذَ اَمرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لَبَّهُ


هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری،

خرد خردمندان را از آنان می ستاند.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1431


دوستی جاهل شیرین سخن

کم شنو، کآن هست چون سم کهن


جان مادر، چشم روشن، گویدت

جز غم و حسرت از آن نفزویدت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1509, Divan e Shams


ز راهم برد و آنگاهم به ره کرد

گر از ره می نرفتم، می رهیدم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1908, Divan e Shams


چو از راهت ببردم شرط نبود

میان راه ترک دوست کردن


بغلهایت بگیرم همچو پیران

چو طفلانت نهم گاهی به گردن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1002, Divan e Shams


چونکه کمند تو دلم را کشید

یوسفم از چاه به صحرا دوید


آنکه چو یوسف به چهم در فکند

باز به فریادم هم او رسید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1727, Divan e Shams


به عاقبت غم عشقم کشان کشان ببرد

همان به ا‌ست که اکنون به اختیار روم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3138, Divan e Shams


من آزمودم مدتی بی تو ندارد لذتی

کی عمر را لذت بود بی ملح بی پایان تو ؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2894


بعد تو مرگیست با درد و نکال

خاصه بعدی که بود بعدالوصال

 

دوری از تو مرگی است با درد و عذاب 

بخصوص دوریی که بعد از وصال باشد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1743, Divan e Shams


دل چو شبنم ما را به بحر باز رسان

که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2802


زآن مثال برگ دی پژمرده ام

کز بهشت وصل، گندم خورده ام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3769


ما کنون دیدیم، شه ز آغاز دید

چندمان سوگند داد آن بی ندید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1784


تو بر آن رنگی که اوّل زاده ای

یک قدم زآن پیشتر ننهاده ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2485


سال ها ره می رویم و، در اخیر

همچنان در منزل اوّل اسیر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده یی بر جای، چل سال ای سفیه


می روی هر روز تا شب هروله

خویش می بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


تا خیال عجل از جانشان نرفت

بد بر ایشان تیه چون گرداب تفت


غیر این عجلی کزو یابیده ای

بی نهایت لطف و نعمت دیده ای


گاو طبعی، ز آن نکوییهای زفت

از دلت، در عشق این گوساله رفت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3412


گر خفاشی رفت در کور و کبود

باز سلطان دیده را باری چه بود؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1754


بهر این دکان طبع شوره آب

هر دو عالم را روا داری خراب ؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 815


اهل دنیا زآن سبب اعمی دل اند

شارب شورابه آب و گل اند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4306


آب شوری، نیست درمان عطش

وقت خوردن گر نماید سرد و خوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2276


قوم معکوس اند، اندر مشتهی

خاک خوار و آب را کرده رها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١١٣٣

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1133, Divan e Shams


دوید در پی آب و نیافت غیر سراب

دوید در پی نور و نیافت الا نار


قضا گرفته دو گوشش، کشان کشان که بیا

چنین کشند به سوی جوال گوش حمار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3687


چیست جان کندن؟ سوی مرگ آمدن 

دست در آب حیاتی نازدن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2448


مرغ چون بر آب شوری می تند

آب شیرین را ندیده ست او مدد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4169


حلق کو نبود سزای آن شراب

آن بریده به، به شمشیر ضراب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 80, Divan e Shams


امروز گزافی ده آن باده نابی را

برهم زن و در هم زن این چرخ شتابی را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۰ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1330, Divan e Shams


بگردان شراب ای صنم بی درنگ

که بزمست و چنگ و ترنگاه ترنگ


ولی بزم روحست و ساقی غیب

ببویید بوی و نبینید رنگ


بده می گزافه به مستان حق

که نی عربده بینی آنجا، نه جنگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1825, Divan e Shams


یار برفت و ماند دل، شب همه شب در آب و گل

تلخ و خمار می طپم تا به صبوح، وای من


بهری خدای ساقیا، آن قدح شگرف را

بر کف پیر من بنه، از جهت رضای من

Back

Today visitors: 82

Time base: Pacific Daylight Time