Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #896
برنامه صوتی شماره ۸۹۶ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 203 votes | 4089 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۶ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۱۴ دسامبر ۲۰۲۱ - ۲۴ آذر



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۶ بر روی این لینک کلیک کنید


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دام چند بپرسی و دانه را چه شده‌ست؟

به بام چند برآیی و خانه را چه شده‌ست؟


فَسرده چند نشینی میانِ هستیِ خویش؟

تنورِ آتشِ عشق و زبانه را چه شده‌ست؟


به گردِ آتشِ عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقره‌ی صافی، میانه را چه شده‌ست؟


ز دُردی غم و اندیشه سیر چون نشوی؟

جمالِ یار و شرابِ مُغانه(۱) را چه شده‌ست؟


اگرچه سردْ وجودیتْ(۲) گرم درپیچید

به ره کُنش(۳) به بهانه، بهانه را چه شده‌ست؟


شکایت ار ز زمانه کند، بگو تو وُرا

زمانه بی‌تو خوش است و زمانه را چه شده‌ست؟


درخت‌وار چرا شاخ‌‌شاخ وسوسه‌ای

یگانه باش چو بیخ(۴) و یگانه را چه شده‌ست؟


در آن خُتَن(۵) که در او شخص هست و صورت نیست

مگو فلان چه‌کس است و فلانه را چه شده‌ست؟


نشانِ عشق شد این دل ز شمسِ تبریزی

ببین ز دولتِ عشقش نشانه را چه شده‌ست؟


(۱مُغانه: منسوب به مُغان، 

شرابِ مُغانه: شرابی که زرتشتیان به عمل آورند.

(۲سرد: خامی، بی ذوقی، سرد وجودیت: سردی وجود تو را

(۳به ره کردن: بیرون کردن، از سر باز کردن

(۴بیخ: ریشه

(۵خُتَن: مجازاً عالم جان

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دام چند بپرسی و دانه را چه شده‌ست؟

به بام چند برآیی و خانه را چه شده‌ست؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #378 


این جهان دامَست و دانه‌اش ‌آرزو

در گریز از دامها، روی آر، زو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغِ جانش، موش شد، سوراخ‌ْجو

چون شنید از گربگان او عَرِّجُوا(۶)


(۶عَرِّجُوا: عروج کنید

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می‌کُشد

غرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا می‌کُشد


دیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۳۷

Poem(Qazal)# 37, Divan e Hafez


بیا که قصرِ اَمَل(۷) سَختْ سُستْ‌بُنیادَست

بیار باده که بُنیادِ(۸) عُمرْ بر بادَست


غلامِ هِمَّتِ آنَم که زیرِ چرخِ کَبود

زِ هر چه رنگِ تَعلُّق پذیرد آزادست


چه گویَمَت که به میخانه دوش مَست و خراب

سُروشِ(۹) عالَمِ غیبم چه مُژده‌ها داده‌ست


که ای بلندنَظَرْ شاهبازِ سِدْره‌نشین(۱۰)

نِشیمَنِ تو نه این کُنجِ(۱۱) مِحْنَتْ‌آبادَست(۱۲)(۱۳)


تو را زِ کُنگِره‌ی عرش می‌زنند صَفیر(۱۴)

نَدانَمَت که در این دامْگه چه افتاده‌ست


نصیحتی کُنَمَت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیرِ طریقتم یادَست


مَجو درستیِ عَهد از جهانِ سُستْ‌نهاد

که این عَجوزه(۱۵) عروسِ هزار دامادَست


غمِ جهان مَخور و پَندِ من مَبَر از یاد

که این لطیفه‌ی عشقم ز رَهروی یادَست


رضا به داده بده وَز جَبین(۱۶) گِرِه بُگْشای

که بر من و تو دَرِ اختیار نَگْشاده‌ست


(۷اَمَل: امید، آرزو

(۸بُنیاد: بیخ، پایه، اصل

(۹سُروش: پیام‌آور

(۱۰) سِدْره‌نشین: مجازاً فرشتگان مُقَرَّب

(۱۱کُنج: گوشه

(۱۲مِحْنَتْ‌آباد: ماتَم‌سرا، جای پر از مِحْنَتْ و مَشِقَّت 

(۱۳کُنجِ مِحْنَتْ‌آباد: مجازاً دنیا

(۱۴صَفیر زدن: صدا زدن، سوت کشیدن

(۱۵عجوزه‌: پیرزن، کنایه از دنیای کهنه و عالَمِ پُر محنت است.

(۱۶جَبین: پیشانی

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1138, Divan e Shams


چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار

بر آبِ دیده و خونِ جگر گرفت قرار


هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق

هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار


هر آنکه دشمنِ جانِ خودست، بسمِ الله

صَلایِ(۱۷) دادنِ جان و صَلایِ کشتنِ زار


به من نگر که مرا او به صد چنین ارزد

نترسم و نگریزم ز کشتنِ دلدار


چو آبِ نیل دو رو دارد این شکنجه عشق

به اهلِ خویش چو آب و به غیرِ او خون‌ْخوار


چو عود و شمع نسوزد، چه قیمتش باشد؟

که هیچ فرق نماند ز عود و کُنده‌ی خار


چو زخمِ تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر

چه فرقِ حیز(۱۸) و مُخَنَّث(۱۹) ز رستم و جاندار(۲۰)


به پیشِ رستم آن تیغ خوشتر از شِکَرست

نثارِ تیر برِ او لذیذتر ز نثار


شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

شکار در هوسِ او دوان قطار قطار


شکارِ کشته به خون، اندرون همی‌ زارَد

که از برایِ خدایم بکُش تو دیگر بار


دو چشمِ کُشته به زنده بدان همی ‌نگرد

که ای فَسرده‌ی غافل، بیا و گوش مخار


خمش خمش که اشاراتِ عشق معکوسَست

نهان شوند معانی، ز گفتنِ بسیار


(۱۷صَلا: دعوت عمومی، آواز دادن، صدا زدن

(۱۸حیز: نامرد، در اینجا به معنی ترسو

(۱۹مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، 

زن‌مانند، در اینجا به معنی ترسو

(۲۰رستم و جاندار: سلحشور و نگاهبان

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمنْ‌آبادست آن راهِ نیاز

تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


به گردِ آتشِ عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقره‌ی صافی، میانه را چه شده‌ست؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 


که اَلَم نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز؟(۲۱)


قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3


« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.»


« آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟ 

بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مى‌كرد؟»


(۲۱کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکّدی کننده

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 


حُکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط

که: بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3090, Divan e Shams


ز بهر پختنِ تو آتشی‌ست روحانی

چو پس جَهی چو زنان، خامِ قلتبان باشی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4217 


جبرئیلا گر چه یاری می‌کنی

چون برادر پاسداری می‌کنی


ای برادر من بر آذر(۲۲) چابُکم

من نه آن جانم که گردم بیش و کم


(۲۲آذر: آتش

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دُردیِ غم و اندیشه سیر چون نشوی؟

جمالِ یار و شرابِ مُغانه را چه شده‌ست؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 


یا تو پنداری که تو نان می‌خوری

زَهرِ مار و کاهشِ جان می‌خوری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


اگرچه سردْ وجودیتْ گرم درپیچید

به ره کُنش به بهانه، بهانه را چه شده‌ست؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211 


شرعْ بهرِ دفعِ شرّ رایی زند

دیو را در شیشه‌ی حجّت کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1502 


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


دیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۴۲۸

 Poem(Qazal)# 428, Divan e Hafez


سَحَرگاهان که مَخْمورِ(۲۳) شبانه

گرفتم باده با چَنگ و چَغانه(۲۴)


نَهادم عقل را رَه‌توشه(۲۵) از می

زِ شهرِ هستی‌اش کردم رَوانه


نِگارِ مِیْ‌فروشم عشو‌ه‌یی داد

که ایمِن گشتم از مَکرِ زمانه


(۲۳مَخْمور: مست، خمارآلوده

(۲۴چَغانه: نوعی سازِ موسیقی

(۲۵رَه‌توشه: آذوقه‌ی مسافر، توشه‌ی راه

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


درخت‌وار چرا شاخ‌‌شاخِ وسوسه‌ای؟

یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شده‌ست؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3288 


عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّ

بر هزاران آرزو و طِمّ(۲۶) و رِمّ(۲۷)


جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


(۲۶طِمّ: دریا و آب فراوان

(۲۷رِمّ: زمین و خاک

(منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4088 


« جواب گفتن مهمان، ایشان را و مَثَل آوردن، به دفع کردن 

حارسِ کِشت به بانگ دَفّ از کشت، شتری را که کوسِ 

محمودی بر پشتِ او زدندی.»


گفت: ای یاران از آن دیوان نیَم

که ز لاحَوْلی(۲۸) ضعیف آید پِیَم(۲۹)


کودکی کو حارِس(۳۰) کِشتی بُدی

طبلکی در دفعِ مُرغان می‌زدی


تا رمیدی مرغ زآن طبلک ز کشت

کِشت از مرغانِ بَد بی‌خوف گشت


چونکه، سلطان، شاه محمودِ کریم

برگذر زد آن طرف خیمه‌ی عظیم


با سپاهی همچو اِستاره‌ی اَثیر(۳۱)

اَنبُه(۳۲) و پیروز و صَفْدَر(۳۳) مُلْک‌گیر


اُشتری بُد کو بُدی حَمّالِ کوس

بُختیی(۳۴) بُد پیش‌رَوْ همچون خروس


بانگِ کوس و طبل بر وَی روز و شب

می‌زدی اندر رجوع و در طلب


اندر آن مَزرع درآمد آن شتر

کودک آن طبلک بزد در حفظِ بُر(۳۵)


عاقلی گفتش: مزن طبلک که او

پخته‌ی طبل است، با آنْش است خُو


پیش او چه بْوَد تَبوراکِ(۳۶) تو طفل؟

که کَشد او طبلِ سلطان، بیست کِفل(۳۷)


عاشقم من، کُشته‌ی قربانِ لا

جانِ من نوبتگَهِ(۳۸) طبلِ بَلا


خود تَبوراک است این تهدیدها

پیشِ آنچه دیده است این دیدها


ای حریفان من از آنها نیستم

کز خیالاتی در این رَه بیستَم(۳۹)


من چو اسماعیلیانم، بی‌حَذَر(۴۰)

بل چو اسماعیل، آزادم ز سَر


فارغم از طُمطُراق(۴۱) و از ریا

قُل تَعالوا گفت جانم را بیا


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #151


« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ…»


« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام 

كرده است برايتان بخوانم.»


گفت پیغمبر که جادَ فِی السَّلَف

بِالْعَطِیَّة مَنْ تَیَقَّنْ بِالْخَلَف


پیامبر فرموده است: هر کس که به عوض در آخرت 

یقین داشته باشد، در دنیا بخشندگی می‌کند.


هر که بیند مر عطا را صد عِوض

زود دربازَد عطا را زین غرض


جمله در بازار از آن گشتند بند

تا چو سود افتاد، مال خود دهند


زر در انبان ها، نشسته منتظر

تا که سود آید، به بذل آید مُصِر(۴۲)


چون ببیند کاله‌‌يی(۴۳) در رِبح(۴۴)، بیش

سرد گردد عشقش از کالایِ خویش


گرم زان مانده‌ست با آن، کو ندید

کاله‌هایِ خویش را رِبح و مَزید


همچنین علم و هنرها و حِرَف(۴۵)

چون ندید افزون از آنها، در شَرَف


تا بِهْ از جان نیست، جان باشد عزیز

چون بِهْ آمد، نامِ جان شد چیزِ لیز(۴۶)


لُعبَتِ(۴۷) مُرده، بُوَد جانْ طفل را

تا نگشت او در بزرگی، طفلْ‌زا(۴۸)


این تصوّر، وین تخیّل لُعبَت است

تا تو طفلی، پس بدآنَت حاجت است


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #32


« وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ 

لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.»


« و زندگىِ دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران 

را سراىِ آخرت بهتر است. آيا به عقل نمى‌يابيد؟»


قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۴

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #64


« وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ 

لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.»


« زندگانى اين دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. 

اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است.»


قرآن کریم، سوره محمد(۴۷)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Muhammad(#47), Line #36


« إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۚ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ 

أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ.»


« جز اين نيست كه زندگىِ اين‌جهانى، بازيچه و بيهودگى است. 

و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد خدا پاداش‌هايتان را 

خواهد داد، و از شما اموالتان را نمى‌طلبد.»


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20


« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ 

فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ 

مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ 

وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»


« بدانيد كه زندگى اين جهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و 

فخرفروشى و افزون‌جويى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت 

است كه روييدنيهايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده 

مى‌شود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در 

آخرت، نصيب گروهى، عذاب سخت است و نصيبِ گروهى، آمرزش 

خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»


چون ز طفلی رَست جان، شد در وصال

فارغ از حِسّ است و تصویر و خیال


نیست مَحرَم، تا بگویم بی‌نفاق

تن زدم، وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق(۴۹)


مال و تن برف‌اند، ریزانِ فنا

حق خریدارش، که اَللهُ اشْتَری'


قرآن كريم، سوره توبه(٩)، آيه ١١١

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»


« یقیناً خدا از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به 

بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده…»


برف ها زآن از ثَمَن(۵۰) اولی‌سْتَت

که تویی در شک، یقینی نیستَت


وین عجب ظَنّ است در تو ای مَهین(۵۱)

که نمی‌پَرَّد به بُستانِ یقین


هر گمان تشنه‌ی یقین است ای پسر

می‌زند اندر تَزایُد(۵۲) بال و پر


چون رسد در علم، پس پَر، پا شود

مر یقین را عِلمِ او بویا شود


زآنکه هست اندر طریقِ مُفْتَتَن(۵۳)

علم، کمتر از یقین و فوقِ ظن


علم، جویایِ یقین باشد بدان

و آن یقین جویایِ دیدست و عیان


اندر اَلها'کُمْ(۵۴) بجُو این را کنون

از پسِ کَلّا(۵۵)، پسِ لَوْ تَعْلَمُون


قرآن كريم، سوره تكاثر(۱۰۲)، آيات ۱ تا ۸

Quran, Sooreh At-Takathur(#102), Line #1-8


« أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ.»(۱)


« انباشتگی و هم‌هویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد.»


« حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.»(۲)


« تا جایی که گورها را دیدار کردید.»


« كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۳)


« نه چنین است [که شما می‌پندارید]، در آینده خواهید دانست.»


« ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۴)


« باز هم، نه چنین است [که شما می‌پندارید]، در آینده خواهید دانست.»


« كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.»(۵)


« نه چنین است، اگر به علم یقینی می‌دانستید.»


« لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.»(۶)


 « البته  که دوزخ را خواهید دید.»


« ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ.»(۷)


« سپس آن را عیناً خواهید دید.»


« ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.»(۸)


« آن گاه شما در آن روز از نعمت‌ها بازپُرسی خواهید شد.»


می‌کَشَد دانش به بینش ای علیم

گر یقین گشتی، ببینندی جَحیم(۵۶)


دید زایَد از یقین بی‌اِمتهال(۵۷)

آنچنانک از ظَنّ می‌زاید خیال


اندر اَلها'کُمْ بیانِ این ببین

که شود عِلمُ الْیَقین، عَینُ الْیَقین


از گمان و از یقین بالاترم

وز ملامت برنمی‌گردد سَرَم(۵۸)


قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴

Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54


«…يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ…»


« در راه خدا جهاد مى‌كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمى‌هراسند.»


چون دهانم خورد از حلوایِ او

چشمْ‌روشن گشتم و بینایِ او


پا نهم گستاخ، چون خانه روم

پا نلرزانم، نه کورانه روم


آنچه گُل را گفت حق، خندانْش کرد

با دلِ من گفت و، صد چندانْش کرد


آنچه زد بر سَرْو و قَدّش راست کرد

وآنچه از وی نرگس و نسرین بخَورد


آنچه نِی را کرد شیرین جان و دل

و آنچه خاکی یافت ازو نقش چِگِل(۵۹)


آنچه ابرو را چنان طَرّار(۶۰) ساخت

چهره را گُلگونه و گلنار ساخت


مر زبان را داد صد افسون‌گری

وآنکه کان را داد زَرِّ جعفری(۶۱)


چون درِ زَرّادخانه(۶۲) باز شد

غَمْز‌هایِ(۶۳) چشم، تیرانداز شد


بر دلم زد تیر و سوداییم کرد

عاشق شُکر و شِکَرخاییم کرد


عاشقِ آنم که هر آن، آنِ اوست

عقل و جان، جاندارِ(۶۴) یک مرجانِ اوست


من نلافم، ور بلافم، همچو آب

نیست در آتشْ‌کُشیّ‌ام اضطراب


چون بدزدم؟ چون حَفیظِ(۶۵) مخزن اوست

چون نباشم سخت‌رو؟ پشتِ من اوست


هر که از خورشید باشد پشتْ‌گرم

سخت‌ْرو باشد، نه بیم او را، نه شرم


همچو رویِ آفتابِ بی‌حَذَر

گشت رویش خصمْ‌سوز و پَرده‌دَر


هر پیمبر سختْ‌رُو بُد در جهان

یکسواره کوفت بر جَیشِ(۶۶) شهان


رو نگردانید از ترس و غمی

یک‌ تنه تنها بزد بر عالَمی


سنگ باشد سخت‌ْرو و چشمْ‌شوخ(۶۷)

او نترسد از جهانِ پُر کلوخ


کآن کلوخ از خشتْ‌زن، یک ‌لَخْت(۶۸) شد

سنگ از صُنعِ خدایی، سخت شد


گوسفندان گر برون‌اند از حساب

ز انبُهیشان کی بترسد آن قصاب؟


کُلُّکُم راعٍ، نبی چون راعی(۶۹) است

خلق مانند رَمه، او ساعی(۷۰) است


حدیث


« کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُلٌ عَن رَعیَّتِهِ.»


« جملگیِ شما چوپانید و جملگیِ شما مسئول رمه‌ی خود هستید.»


از رَمه، چوپان نترسد در نبرد

لیکشان حافظ بُوَد از گرم و سرد


گر زند بانگی ز قهر، او بر رَمه

دان ز مِهرست آن، که دارد بر همه


هر زمان گوید به گوشم بختِ نو

که تو را غمگین کنم، غمگین مشو


من تو را غمگین و گریان، زآن کنم

تا کِت از چشم بَدان، پنهان کنم


تلخ گردانم ز غم‌ها خویِ تو

تا بگردد چشمِ بَد از رویِ تو


نه تو صیّادی و جویایِ منی؟

بنده و افگنده‌ی رایِ منی؟


حیله اندیشی که در من در رسی

در فراق و جُستنِ من بی‌کسی


چاره می‌جوید پیِ من، دردِ تو

می‌شنودم دوش، آهِ سردِ تو


من توانم هم که بی این انتظار

ره دهم، بنمایمت راهِ گذار


تا ازین گردابِ دَوْران، وارهی

بر سرِ گنجِ وِصالم پا نهی


لیک شیرینی و لذّاتِ مَقَر(۷۱)

هست بر اندازه‌ی رنجِ سفر


آنگه از شهر و ز خویشان برخوری

کز غریبی رنج و محنت‌ها بَری


(۲۸لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی 

نیست نیرویی به جز نیروی خدا

(۲۹پی: بنیان، شالوده، پایه

(۳۰حارِس: نگهبان

(۳۱اَثیرآسمان، کُره آتش که بالای کُره هواست

(۳۲اَنبُه: انبوه، بی شمار

(۳۳صَفْدَر: صف شکن

(۳۴بُختی: شتر قوی هیکل دو کوهانه، نوعی شترِ قوی و سرخ رنگ

(۳۵بُر: گندم

(۳۶) تَبوراکِ: طبل کوچکی که کشاورزان برای راندن 

جانوران از مزرعه می زنند.

(۳۷کِفل: بهره، قسمت، واحدِ وزن

(۳۸نوبتگه: جایی که طبل و نقاره و دهل می زنند.

(۳۹بیستَم: توقف کنم

(۴۰حَذَر: ترس، بیم

(۴۱طُمطُراق: کرّوفرّ، نمایش شکوه و جلال، خودنمایی، سروصدا

(۴۲مُصِر: کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرارکننده.

(۴۳کاله: کالا

(۴۴رِبح: نفع، سود، بهره

(۴۵حِرَف: حرفه‌ها، جمع حرفه

(۴۶لیز: سُر خوردنده، لغزنده

(۴۷لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْ‌بازی، عروسک

(۴۸طفلْ‌زا: زاینده کودک، در اینجا منظور رسیدن به حدِّ بلوغ 

و رشدِ عقلانی است.

(۴۹وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق: خدا به حقیقتِ وصال داناتر است.

(۵۰ثَمَن: قیمت، بها، منظور در اینجا بهشت و یا لقای ذاتِ الهی است.

(۵۱مَهین: خوار و ذليل

(۵۲تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش

(۵۳مُفْتَتَن: مورد امتحان قرار گرفته، آزمون شده

(۵۴اَلها'کُمْ: سرگرم کرد شما را

(۵۵کَلّا: نه چنین است

(۵۶جَحیم: دوزخ، جهنم

(۵۷اِمتهال: مهلت دادن

(۵۸بر نمی‌گردد سرم: عقیده‌ام عوض نمی شود.

(۵۹چِگِل: ناحیه ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، 

در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.

(۶۰طَرّار: دزد، جیب بُر

(۶۱زَرِّ جعفری: زر ناب، طلای خالص

(۶۲) زَرّادخانه: اسلحه خانه

(۶۳غَمز: در لغت به معنیِ اشاره با چشم و ابروست و در 

اصطلاحِ صوفیه به ظهور و خفایِ حضرت معشوق اطلاق می‌شود.

(۶۴جاندار: حافظ، نگهبان

(۶۵حَفیظ: نگه‌دارنده، نگهبان، مراقبت‌کننده

(۶۶جَیش: لشکر، سپاه، ارتش

(۶۷چشم‌شوخ: بی‌حیا، بی‌شرم

(۶۸لَخْت: سخت، پاره، قسمت

(۶۹راعی: چوپان

(۷۰ساعی: کوشنده، سعی کننده، 

در اینجا به معنیِ نگهبان و مراقب آمده است.

(۷۱مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه

---------------------------

مجموع لغات: 

(۱مُغانه: منسوب به مُغان، 

شرابِ مُغانه: شرابی که زرتشتیان به عمل آورند.

(۲سرد: خامی، بی ذوقی، سرد وجودیت: سردی وجود تو را

(۳به ره کردن: بیرون کردن، از سر باز کردن

(۴بیخ: ریشه

(۵خُتَن: مجازاً عالم جان

(۶عَرِّجُوا: عروج کنید

(۷اَمَل: امید، آرزو

(۸بُنیاد: بیخ، پایه، اصل

(۹سُروش: پیام‌آور

(۱۰) سِدْره‌نشین: مجازاً فرشتگان مُقَرَّب

(۱۱کُنج: گوشه

(۱۲مِحْنَتْ‌آباد: ماتَم‌سرا، جای پر از مِحْنَتْ و مَشِقَّت 

(۱۳کُنجِ مِحْنَتْ‌آباد: مجازاً دنیا

(۱۴صَفیر زدن: صدا زدن، سوت کشیدن

(۱۵عجوزه‌: پیرزن، کنایه از دنیای کهنه و عالَمِ پُر محنت است.

(۱۶جَبین: پیشانی

(۱۷صَلا: دعوت عمومی، آواز دادن، صدا زدن

(۱۸حیز: نامرد، در اینجا به معنی ترسو

(۱۹مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، 

زن‌مانند، در اینجا به معنی ترسو

(۲۰رستم و جاندار: سلحشور و نگاهبان

(۲۱کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکّدی کننده

(۲۲آذر: آتش

(۲۳مَخْمور: مست، خمارآلوده

(۲۴چَغانه: نوعی سازِ موسیقی

(۲۵رَه‌توشه: آذوقه‌ی مسافر، توشه‌ی راه

(۲۶طِمّ: دریا و آب فراوان

(۲۷رِمّ: زمین و خاک

(منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)

(۲۸لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی 

نیست نیرویی به جز نیروی خدا

(۲۹پی: بنیان، شالوده، پایه

(۳۰حارِس: نگهبان

(۳۱اَثیرآسمان، کُره آتش که بالای کُره هواست

(۳۲اَنبُه: انبوه، بی شمار

(۳۳صَفْدَر: صف شکن

(۳۴بُختی: شتر قوی هیکل دو کوهانه، نوعی شترِ قوی و سرخ رنگ

(۳۵بُر: گندم

(۳۶) تَبوراکِ: طبل کوچکی که کشاورزان برای راندن 

جانوران از مزرعه می زنند.

(۳۷کِفل: بهره، قسمت، واحدِ وزن

(۳۸نوبتگه: جایی که طبل و نقاره و دهل می زنند.

(۳۹بیستَم: توقف کنم

(۴۰حَذَر: ترس، بیم

(۴۱طُمطُراق: کرّوفرّ، نمایش شکوه و جلال، خودنمایی، سروصدا

(۴۲مُصِر: کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرارکننده.

(۴۳کاله: کالا

(۴۴رِبح: نفع، سود، بهره

(۴۵حِرَف: حرفه‌ها، جمع حرفه

(۴۶لیز: سُر خوردنده، لغزنده

(۴۷لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْ‌بازی، عروسک

(۴۸طفلْ‌زا: زاینده کودک، در اینجا منظور رسیدن 

به حدِّ بلوغ و رشدِ عقلانی است.

(۴۹وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق: خدا به حقیقتِ وصال داناتر است.

(۵۰ثَمَن: قیمت، بها، منظور در اینجا بهشت و یا لقای ذاتِ الهی است.

(۵۱مَهین: خوار و ذليل

(۵۲تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش

(۵۳مُفْتَتَن: مورد امتحان قرار گرفته، آزمون شده

(۵۴اَلها'کُمْ: سرگرم کرد شما را

(۵۵کَلّا: نه چنین است

(۵۶جَحیم: دوزخ، جهنم

(۵۷اِمتهال: مهلت دادن

(۵۸بر نمی‌گردد سرم: عقیده‌ام عوض نمی شود.

(۵۹چِگِل: ناحیه ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، 

در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار می‌رود.

(۶۰طَرّار: دزد، جیب بُر

(۶۱زَرِّ جعفری: زر ناب، طلای خالص

(۶۲) زَرّادخانه: اسلحه خانه

(۶۳غَمز: در لغت به معنیِ اشاره با چشم و ابروست و در 

اصطلاحِ صوفیه به ظهور و خفایِ حضرت معشوق اطلاق می‌شود.

(۶۴جاندار: حافظ، نگهبان

(۶۵حَفیظ: نگه‌دارنده، نگهبان، مراقبت‌کننده

(۶۶جَیش: لشکر، سپاه، ارتش

(۶۷چشم‌شوخ: بی‌حیا، بی‌شرم

(۶۸لَخْت: سخت، پاره، قسمت

(۶۹راعی: چوپان

(۷۰ساعی: کوشنده، سعی کننده، 

در اینجا به معنیِ نگهبان و مراقب آمده است.

(۷۱مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه

-----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دام چند بپرسی و دانه را چه شده‌ست

به بام چند برآیی و خانه را چه شده‌ست


فسرده چند نشینی میان هستی خویش

تنور آتش عشق و زبانه را چه شده‌ست


به گرد آتش عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقره‌ی صافی میانه را چه شده‌ست


ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی

جمال یار و شراب مغانه را چه شده‌ست


اگرچه سرد وجودیت گرم درپیچید

به ره کنش به بهانه بهانه را چه شده‌ست


شکایت ار ز زمانه کند بگو تو ورا

زمانه بی‌تو خوش است و زمانه را چه شده‌ست


درخت‌وار چرا شاخ‌‌شاخ وسوسه‌ای

یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شده‌ست


در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست

مگو فلان چه‌کس است و فلانه را چه شده‌ست


نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی

ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دام چند بپرسی و دانه را چه شده‌ست

به بام چند برآیی و خانه را چه شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #378 


این جهان دامست و دانه‌اش ‌آرزو

در گریز از دامها روی آر زو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 


مرغ جانش موش شد سوراخ‌جو

چون شنید از گربگان او عرجوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams


دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد


دیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۳۷

Poem(Qazal)# 37, Divan e Hafez


بیا که قصر امل سخت سستبنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست


غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست


چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها داده‌ست


که ای بلندنظر شاهباز سدره‌نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت‌آبادست


تو را ز کنگره‌ی عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده‌ست


نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست


مجو درستی عهد از جهان سست‌نهاد

که این عجوزه عروس هزار دامادست


غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه‌ی عشقم ز رهروی یادست


رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشاده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1138, Divan e Shams


چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار

بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار


هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق

هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار


هر آنکه دشمن جان خودست بسم الله

صلای دادن جان و صلای کشتن زار


به من نگر که مرا او به صد چنین ارزد

نترسم و نگریزم ز کشتن دلدار


چو آب نیل دو رو دارد این شکنجه عشق

به اهل خویش چو آب و به غیر او خون‌خوار


چو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشد

که هیچ فرق نماند ز عود و کنده‌ی خار


چو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر

چه فرق حیز و مخنث ز رستم و جاندار


به پیش رستم آن تیغ خوشتر از شکرست

نثار تیر بر او لذیذتر ز نثار


شکار را به دو صد ناز می‌برد این شیر

شکار در هوس او دوان قطار قطار


شکار کشته به خون اندرون همی‌ زارد

که از برای خدایم بکش تو دیگر بار


دو چشم کشته به زنده بدان همی ‌نگرد

که ای فسرده‌ی غافل بیا و گوش مخار


خمش خمش که اشارات عشق معکوسست

نهان شوند معانی ز گفتن بسیار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


به گرد آتش عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقره‌ی صافی میانه را چه شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز


قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3


« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.»


« آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ 

بارى كه بر پشت تو سنگينى مى‌كرد؟»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3090, Divan e Shams


ز بهر پختن تو آتشی‌ست روحانی

چو پس جهی چو زنان خام قلتبان باشی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4217 


جبرئیلا گر چه یاری می‌کنی

چون برادر پاسداری می‌کنی


ای برادر من بر آذر چابکم

من نه آن جانم که گردم بیش و کم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی

جمال یار و شراب مغانه را چه شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 


یا تو پنداری که تو نان می‌خوری

زهر مار و کاهش جان می‌خوری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوار بلا نآید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


اگرچه سرد وجودیت گرم درپیچید

به ره کنش به بهانه بهانه را چه شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211 


شرع بهر دفع شر رایی زند

دیو را در شیشه‌ی حجت کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1502 


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


دیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۴۲۸

 Poem(Qazal)# 428, Divan e Hafez


سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه


نهادم عقل را ره‌توشه از می

ز شهر هستی‌اش کردم روانه


نگار می‌فروشم عشو‌ه‌یی داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shams


درخت‌وار چرا شاخ‌‌شاخ وسوسه‌ای

یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3288 


عقل تو قسمت شده بر صد مهم

بر هزاران آرزو و طم و رم


جمع باید کرد اجزا را به عشق

تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4088 


« جواب گفتن مهمان، ایشان را و مَثَل آوردن، به دفع کردن 

حارسِ کِشت به بانگ دَفّ از کشت، شتری را که کوسِ 

محمودی بر پشتِ او زدندی.»


گفت ای یاران از آن دیوان نیم

که ز لاحولی ضعیف آید پیم


کودکی کو حارس کشتی بدی

طبلکی در دفع مرغان می‌زدی


تا رمیدی مرغ زآن طبلک ز کشت

کشت از مرغان بد بی‌خوف گشت


چونکه سلطان شاه محمود کریم

برگذر زد آن طرف خیمه‌ی عظیم


با سپاهی همچو استاره‌ی اثیر

انبه و پیروز و صفدر ملک‌گیر


اشتری بد کو بدی حمال کوس

بختیی بد پیش‌رو همچون خروس


بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب

می‌زدی اندر رجوع و در طلب


اندر آن مزرع درآمد آن شتر

کودک آن طبلک بزد در حفظ بر


عاقلی گفتش مزن طبلک که او

پخته‌ی طبل است با آنش است خو


پیش او چه بود تبوراک تو طفل

که کشد او طبل سلطان بیست کفل


عاشقم من کشته‌ی قربان لا

جان من نوبتگه طبل بلا


خود تبوراک است این تهدیدها

پیش آنچه دیده است این دیدها


ای حریفان من از آنها نیستم

کز خیالاتی در این ره بیستم


من چو اسماعیلیانم بی‌حذر

بل چو اسماعیل آزادم ز سر


فارغم از طمطراق و از ریا

قل تعالوا گفت جانم را بیا


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #151


« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ…»


« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام 

كرده است برايتان بخوانم.»


گفت پیغمبر که جاد فی السلف

بالعطیة من تیقن بالخلف


پیامبر فرموده است: هر کس که به عوض در آخرت 

یقین داشته باشد، در دنیا بخشندگی می‌کند.


هر که بیند مر عطا را صد عوض

زود دربازد عطا را زین غرض


جمله در بازار از آن گشتند بند

تا چو سود افتاد مال خود دهند


زر در انبان ها نشسته منتظر

تا که سود آید به بذل آید مصر


چون ببیند کاله‌‌يی در ربح بیش

سرد گردد عشقش از کالای خویش


گرم زان مانده‌ست با آن کو ندید

کاله‌های خویش را ربح و مزید


همچنین علم و هنرها و حرف

چون ندید افزون از آنها در شرف


تا به از جان نیست جان باشد عزیز

چون به آمد نام جان شد چیز لیز


لعبت مرده بود جان طفل را

تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا


این تصور وین تخیل لعبت است

تا تو طفلی پس بدآنت حاجت است


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #32


« وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ 

لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.»


« و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران 

را سراى آخرت بهتر است. آيا به عقل نمى‌يابيد؟»


قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۴

Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #64


« وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ 

لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.»


« زندگانى اين دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. 

اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است.»


قرآن کریم، سوره محمد(۴۷)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Muhammad(#47), Line #36


« إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۚ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ 

أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ.»


« جز اين نيست كه زندگى اين‌جهانى، بازيچه و بيهودگى است. 

و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد خدا پاداش‌هايتان را 

خواهد داد، و از شما اموالتان را نمى‌طلبد.»


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20


« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ 

فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ 

مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ 

وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»


« بدانيد كه زندگى اين جهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و 

فخرفروشى و افزون‌جويى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت 

است كه روييدنيهايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده 

مى‌شود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در 

آخرت، نصيب گروهى، عذاب سخت است و نصيبِ گروهى، آمرزش 

خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»


چون ز طفلی رست جان شد در وصال

فارغ از حس است و تصویر و خیال


نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق

تن زدم والله اعلم بالوفاق


مال و تن برف‌اند ریزان فنا

حق خریدارش که الله اشتری


قرآن كريم، سوره توبه(٩)، آيه ١١١

Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111


« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»


« یقیناً خدا از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به 

بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده…»


برف ها زآن از ثمن اولی‌ستت

که تویی در شک یقینی نیستت


وین عجب ظن است در تو ای مهین

که نمی‌پرد به بستان یقین


هر گمان تشنه‌ی یقین است ای پسر

می‌زند اندر تزاید بال و پر


چون رسد در علم پس پر پا شود

مر یقین را علم او بویا شود


زآنکه هست اندر طریق مفتتن

علم کمتر از یقین و فوق ظن


علم جویای یقین باشد بدان

و آن یقین جویای دیدست و عیان


اندر الهاکم بجو این را کنون

از پس کلا پس لو تعلمون


قرآن كريم، سوره تكاثر(۱۰۲)، آيات ۱ تا ۸

Quran, Sooreh At-Takathur(#102), Line #1-8


« أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ.»(۱)


« انباشتگی و هم‌هویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد.»


« حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.»(۲)


« تا جایی که گورها را دیدار کردید.»


« كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۳)


« نه چنین است [که شما می‌پندارید]، در آینده خواهید دانست.»


« ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۴)


« باز هم، نه چنین است [که شما می‌پندارید]، در آینده خواهید دانست.»


« كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.»(۵)


« نه چنین است، اگر به علم یقینی می‌دانستید.»


« لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.»(۶)


 « البته  که دوزخ را خواهید دید.»


« ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ.»(۷)


« سپس آن را عیناً خواهید دید.»


« ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.»(۸)


« آن گاه شما در آن روز از نعمت‌ها بازپرسی خواهید شد.»


می‌کشد دانش به بینش ای علیم

گر یقین گشتی ببینندی جحیم


دید زاید از یقین بی‌امتهال

آنچنانک از ظن می‌زاید خیال


اندر الهاکم بیان این ببین

که شود علم الیقین عین الیقین


از گمان و از یقین بالاترم

وز ملامت برنمی‌گردد سرم


قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴

Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54


«…يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ…»


« در راه خدا جهاد مى‌كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمى‌هراسند.»


چون دهانم خورد از حلوای او

چشم‌روشن گشتم و بینای او


پا نهم گستاخ چون خانه روم

پا نلرزانم نه کورانه روم


آنچه گل را گفت حق خندانش کرد

با دل من گفت و صد چندانش کرد


آنچه زد بر سرو و قدش راست کرد

وآنچه از وی نرگس و نسرین بخورد


آنچه نی را کرد شیرین جان و دل

و آنچه خاکی یافت ازو نقش چگل


آنچه ابرو را چنان طرار ساخت

چهره را گلگونه و گلنار ساخت


مر زبان را داد صد افسون‌گری

وآنکه کان را داد زر جعفری


چون در زرادخانه باز شد

غمز‌های چشم تیرانداز شد


بر دلم زد تیر و سوداییم کرد

عاشق شکر و شکرخاییم کرد


عاشق آنم که هر آن آن اوست

عقل و جان جاندار یک مرجان اوست


من نلافم ور بلافم همچو آب

نیست در آتش‌کشی‌ام اضطراب


چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست

چون نباشم سخت‌رو پشت من اوست


هر که از خورشید باشد پشت‌گرم

سخت‌رو باشد نه بیم او را نه شرم


همچو روی آفتاب بی‌حذر

گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در


هر پیمبر سخت‌رو بد در جهان

یکسواره کوفت بر جیش شهان


رو نگردانید از ترس و غمی

یک‌ تنه تنها بزد بر عالمی


سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ

او نترسد از جهان پر کلوخ


کآن کلوخ از خشت‌زن یک ‌لخت شد

سنگ از صنع خدایی سخت شد


گوسفندان گر برون‌اند از حساب

ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب


کلکم راع نبی چون راعی است

خلق مانند رمه او ساعی است


حدیث


« کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُلٌ عَن رَعیَّتِهِ.»


« جملگیِ شما چوپانید و جملگیِ شما مسئول رمه‌ی خود هستید.»


از رمه چوپان نترسد در نبرد

لیکشان حافظ بود از گرم و سرد


گر زند بانگی ز قهر او بر رمه

دان ز مهرست آن که دارد بر همه


هر زمان گوید به گوشم بخت نو

که تو را غمگین کنم غمگین مشو


من تو را غمگین و گریان زآن کنم

تا کت از چشم بدان پنهان کنم


تلخ گردانم ز غم‌ها خوی تو

تا بگردد چشم بد از روی تو


نه تو صیادی و جویای منی

بنده و افگنده‌ی رای منی


حیله اندیشی که در من در رسی

در فراق و جستن من بی‌کسی


چاره می‌جوید پی من درد تو

می‌شنودم دوش آه سرد تو


من توانم هم که بی این انتظار

ره دهم بنمایمت راه گذار


تا ازین گرداب دوران وارهی

بر سر گنج وصالم پا نهی


لیک شیرینی و لذات مقر

هست بر اندازه‌ی رنج سفر


آنگه از شهر و ز خویشان برخوری

کز غریبی رنج و محنت‌ها بری

----------------

shirin7shComment by: shirin7sh
ای انسان تو نقره صاف هستی، هشیاری خالص هستی، از جنس الست هستی، در تنور عشق نمی سوزی پس چرا از دور به گرد آتش عشق می گردی! "اندر دل آتش درآ" آنچه می سوزد همانیدگی هاست.

درود بر آموزگار عشق و خرد

هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy